دخترم سوخت، ما هم سوختیم

دخترم سوخت ما هم سوختیم، نخستین واکنش دردمندانه پدر سحر خدایاری بعد از مرگ دلخراش دخترش بود. دختری که روز ۱۱ شهریور، در مقابل دادسرای انقلاب تهران خود را آتش زد و پس از انتقال به بیمارستان، رسانه های رژیم مرگ او را در روز ۱۸ شهریور اعلام کردند. سحر که این روزها به دلیل علاقه مندی او به تیم آبی پوش استقلال تهران در فضای مجازی و تمامی رسانه های داخلی و بین المللی از او با نام “دختر آبی” یاد می شود، همان دختری است که در اسفند ۱۳۹۷ به دلیل تلاش برای ورود به استادیوم آزادی با لباس مبدل مردانه دستگیر و سپس با قرار وثیقه آزاد شده بود. بر اساس گزارشات منتشر شده، سحر خدایاری چند روز قبل از خودسوزی، در رابطه با پرونده اش به دادسرا مراجعه می کند؛ که به وی گفته می شود جلسه دادگاه به دلیل آنکه یک مشکل اضطراری برای قاضی پرونده پیش آمده، تشکیل نمی شود. پس از آن، سحر روز ۱۱ شهریور برای گرفتن تلفن همراهش به دادسرای ارشاد مراجعه می کند که به او می گویند، به ۶ ماه حبس محکوم شده است. سحر خدایاری با شنیدن این خبر خود را در مقابل ساختمان دادسرا آتش زد و با سوختگی ۹۰ درصدی به بیمارستان مطهری تهران انتقال داده شد. شدت سوختگی به قدری بود که راه تنفس بر او بسته شد و چند روز بعد، تراژدی دردناک و غم انگیز مرگ “دختر آبی” در گستره ای به وسعت ایران و جهان بازتاب یافت.

خبر خودسوزی اعتراضی سحر خدایاری نسبت به تبعیضات جنسیتی و بی حقوقی زنان در حاکمیت جمهوری اسلامی، آنچنان دلخراش و تکان دهنده بود که در اندک زمانی به سرعت برق و باد در تمام جهان پیچید. و اینگونه شد که نام سحر اینبار با عنوان “دختر آبی” به نام آشناترین دختر ایرانی در هر کوی و برزن بر زبان ها جاری شد. شبکه های مجازی، روزنامه ها و خبرگزاری های داخلی و خارجی، نهادهای بین المللی حقوق بشری و فدراسیون های ورزشی جهانی یک به یک در سوگ مرگ فجیع “دختر آبی” از بی حقوقی زنان در جمهوری اسلامی نوشتند. با مرگ غم انگیز سحر، زنان و مردان ایرانی در دفاع از حقوق پایمال شده زنان جامعه ما، یکسره به تکاپو افتادند، ورزشکاران، تیم های ورزشی، فدراسیون جهانی فوتبال و حتا عناصری از درون حاکمیت نیز سوگوار سحر شدند و از خودسوزی “دختر آبی” به عنوان نماد اعتراض زنان ایرانی به ۴۰ سال تبعیض، ۴۰ سال سرکوب، ۴۰ سال بی حقوقی محض آنان در حاکمیت ارتجاعی، مردسالارانه و زن ستیز جمهوری اسلامی یاد کردند.

آندرانیک تیموریان، کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال ایران نوشت: “در آینده روزی خواهد رسید که یکی از ورزشگاه های بزرگ تهران به نام “سحر” خواهد شد”. علی کریمی، فوتبالیست شناخته شده ایران در اعتراض به تبعیض جنسیتی و ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه ها اعلام کرد: “زنان سرزمین ما، خیلی وقته خیلی مردن، تا اطلاع ثانوی استادیوم ممنوع”. فرهاد مجیدی، بازیکن و از مربیان سابق تیم استقلال نوشت: “سحرجان، سکوهای آزادی حسرت دیدنت را تا ابد با خود خواهد داشت”. باشگاه ورزشی بارسلونای اسپانیا، لگوی باشگاه خود را به یادمان پَرپَر شدن “دختر آبی” به رنگ آبی درآورد. مسعود شجاعی، کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران، در اینستاگرام خود ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه را با ممنوعیت تحصیل دختران در تاریخ گذشته ایران مقایسه کرده و نوشت: “خودسوزی دختری که دلیل کارش تمدید حکم بازداشتش به اتهام دیدن یک مسابقه فوتبال بوده، برای آیندگان غیر قابل درک است”. وُریا غفوری، کاپیتان تیم استقلال تهران در واکنش به خودسوزی و مرگ دلخراش سحر خدایاری اعلام کرد: “این طرز تفکر و اندیشیدن که منجر به راه ندادن زنان در ورزشگاه ها میشه قابل توجیه نیست. مثل بسیاری از قوانین پوسیده که در گذشته وجود داشته و اکنون ما گذشتگان مان را مواخذه می کنیم، غافل از اینکه همین راه ندادن خانم ها به ورزشگاه در سال های عمر ما اتفاق افتاده و وجود دارد”. میلاد میرداودی، بازیکن سابق تیم ملی ایران نیز، گزارشی در باره سحر خدایاری را همرسانی کرده و در مورد هزینه های چنین مرگی نوشت: “برای رویاهایی تا این اندازه ساده و پاک مثل رفتن به ورزشگاه چه هزینه های بزرگ و جبران ناپذیری را می دهیم. جان عزیز دختری که استقلال را دوست داشت و آتش به قلب همه ما زد. چه هزینه ای بزرگتر از آن آتش مهیب و جانسوز را باید پرداخت تا درها به روی زندگی بگشاید”. پوریا پورسرخ، بازیگر ایرانی هم در حسرت از دست رفتن زندگی سحر در تلاش او برای رفتن به ورزشگاه آزادی نوشت: ” قسم می خورم تا عمر دارم، پا به استادیومی نذارم که تو برای دیدنش باید بسوزی…”. فیقا، فدراسیون بین المللی فوتبال نیز در بیانیه ای با اعلام اینکه “از این تراژدی آگاه و عمیقا از آن متاسف است”، نوشت: که درخواست خود از مقام های ایرانی برای اطمینان از آزادی و ایمنی همه زنان مشارکت کننده در این نبرد مشروع برای پایان دادن به منع ورود زنان به استادیوم ها، اطمینان حاصل کند”. و واکنش های بسیاری از این دست که در فضای مجازی دست به دست می شوند و می چرخند.

حال در چنین کشاکشی از پیکار و مبارزه زنان برای تحقق حقوق پایمال شده شان – که منع ورود زنان به استادیوم های ورزشی تنها یک نمونه از ده ها مورد تبعیض آمیز است- خودسوزی اعتراضی “دختر آبی” بار دیگر موضوع حق و حقوق زنان و ضرورت مبارزه ای همگانی و جدی تر برای رفع تبعیض و نابرابری جنسیتی آنان بیش از هر زمان دیگری در متن جامعه جاری شده است.

پوشیده نیست، همین گستردگی و وسعت بازتاب خودسوزی اعتراضی سحر خدایاری و غلیانی که مرگ دلخراش او در ایران و جهان ایجاد کرده است، بیانگر عمقِ درد و فاجعه ای چهل ساله در ایران است. فاجعه ای که جمهوری اسلامی با قوانین ارتجاعی و تبعیض آمیز خود بر زنان تحمیل کرده است. زنانی که با روی کار آمدن رژیم متحجر و قرون وسطایی جمهوری اسلامی، ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک و آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی آنان به بی رحمانه ترین شکل ممکن در جامعه سرکوب شد. زنانی که هیات حاکمه ایران با توسل به نهادهای قانون گذاری، دستگاه قضایی و اجرایی خود گام به گام بر بی حقوقی آنان صحه گذاشت و با زور اسلحه و زندان و سرنیزه عملا دختران و زنان ایران را به شهروندان درجه دوم در جامعه سرکوب شده ما مبدل کرد. به سخنی دیگر، در تمامی این سال ها، مجموعه دستگاه های قانون گذاری جمهوری اسلامی علیه زنان، قوانین ضد زن وضع کردند، دستگاه های پلیسی، امنیتی و اطلاعاتی، مدام برایشان کیفرخواست های جعلی ساختند، و در این میان دستگاه قضایی جمهوری اسلامی نیز بر مبنای همان پرونده سازی های جعلی زیر شکنجه، آنان را به زندان های بلند مدت محکوم کرده اند. در این میانه، دستگاه اجرایی جمهوری اسلامی نیز هر چهار سال یکبار با خورجینی از شعار و وعده های فریبنده، زنان را به حضور در انتخابات فرمایشی فرا خوانده اند، که هر بار هم پس از نشستن بر صندلی قدرت اجرایی، با توسل به اینکه “از کسی که قدرت ندارد، توقع برآوردن خواست های تان را نداشته باشید”، بی عملی، ریاکاری و شارلاتانیزم خود را کتمان و در همان حال با وقاحت کم نظیر همان زنان سرکوب شده جامعه ما را دوباره به حضور در انتخابات و رای دادن به یکی دیگر از همان سرکوب کنندگان زنان تشویق می کنند. فرایندی که طی چهار دهه بر سر زنان و مردان ایران آوار شده است، و اینک “دختر آبی” با مرگ دردناک خود، نه فقط زنان را، نه فقط مردان و ورزشکاران را، که کل جامعه را به مبارزه ای پیگیرعلیه این فرایند سرکوبگرانه و تبعیض آمیز فرا خوانده است.

خود سوزی اعتراضی سحر خدایاری و پیام کوبنده او در مقابله با قوانین متحجرانه جمهوری اسلامی، آنچنان جامعه را تکان داده است که حتی تعدادی از نمایندگان همان مجلس ارتجاع، مجلسی که نمایندگان برگزیده آن مدام علیه زنان قوانین ضد زن وضع کرده اند نیز، فریادشان بلند شده است. پروانه سلحشوری از جمله نمایندگان مجلس شورای اسلامی است که فریاد اعتراض او علیه ظلمی که بر زنان کشور ما رفته است، اینگونه بازتاب یافته است: “او تنها دختر آبی نبود. سحر دختر ایران بود، در جایی که مردانش برای زنان تکلیف تعیین می کنند و ابتدایی ترین حقوق انسانی را از آنان سلب می کنند، و زنانی که علیه زنان در این ظلم آشکار، مردان را همراهی می کنند. همه ما در حبس و سوختن سحرهای این سرزمین مسئولیم.”

با این همه، تراژدی دلخراش سوختن “دختر آبی” و بازتاب مرگ دردناک او، تنها روایت روشنی از یک سوختن در این سوی دیوار بلند تبعیض جنسیتی است که این روزها به شدت ترک برداشته است. این تراژدی جانسوز اما یک سوی دیگری هم دارد که هیات حاکمه ایران و نیروهای امنیتی اش در آن قرار دارند و این روزها با دروغ و فریب همچنان نابکارانه بر تداوم ستم و تکرار مرگ هایی از این دست اصرار دارند.

دادگستری تهران، در اولین واکنش خود نسبت به خودسوزی سحر خدایاری بدون ذکر نام او و بدون اینکه اشاره ای به تلاش او برای ورود به استادیوم آزادی کرده باشد، در کمال وقاحت و بی شرمی در باره سحر نوشت: “او با پوشش نامناسب عفت عمومی را جریحه دار کرد و به ماموران توهین کرده است”. به راستی چه واژگان سخیف و نخ نما شده ای؟! این کدام “عفت عمومی” است که از “پوشش نامناسب” دختران، اینگونه جریحه دار می شود، اما با سوختن و پَرپَر شدن یکایک همان دختران جوان نه تنها خم به ابرو نمی آورد، بلکه همچنان بر سوختن و خاکستر شدن بیشتر آنان اصرار دارد. این کدام “عفت عمومی” است، که از ورود دختران به ورزشگاه ها جریحه دار می شود، اما از اینهمه تبعیض جنستی، نابرابری، سرکوب و ستم مضاعفی که بر زنان جامعه ما اعمال شده است، خم به ابرو نمی آورد! این کدام “عفت عمومی” است که با بیرون آمدن چند تار موی دختران پایه هایش می لرزد، اما از تکرار روزانه این همه دروغ و ریاکاری و فریب، از این همه دزدی و چپاول و فسادی که جای جای خیمه گاه نظام و حاکمیت را فرا گرفته است، ذره ای تنش به لرزه نمی افتد. ای تف بر آن “عفت عمومی” تان باد! که این چنین بی پروا با توسل به چنین اراجیفی، جامعه ای را به ویرانی و تباهی کشانده اید و همچنان بر تداوم بخشیدن بر این ویرانی اصرار دارید.

طرح اتهام “جریحه دار شدن عفت عمومی” علیه سحر خدایاری، البته پایان ماجرا نبود. ورود دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به این عرصه، فقط شروع سناریویی بود که در آن همه چیز علیه “دختر آبی” گفته شد تا تلاش یک دختر برای ورود به ورزشگاه آزادی آنهم با لباس مبدل مردانه گفته نشود. تا به زعم صدا و سیما و رسانه های حکومتی، موضوع بازداشت او در اسفند ماه گذشته به هنگام ورود به استادیوم آزادی برای تماشای بازی فوتبال تیم آبی پوش مورد علاقه اش، کتمان گردد. تا سناریو سازی های دستگاه های امنیتی رژیم در آنسوی دیوار بلند سرکوب و فریب و ریاکاری علیه سحر و خانواده اش همچنان ادامه یابد.

طبق گزارش های منتشر شده، سحر خدایاری در روز ١۵ شهریور در بیمارستان مطهری فوت کرد، اما جمهوری اسلامی خبر مرگ او را سه روز بعد در رسانه های رسمی خود اعلام کرد. نیروهای امنیتی رژیم با اعمال فشار بر خانواده و با بیان اینکه “دختر شما تا اینجا هم هزینه های زیادی برای نظام داشته” است، از تحویل دادن پیکر خاکستر شده “دختر آبی” به خانواده اش خودداری کردند تا به زعم خود ابتدا بتوانند آنان را “توجیه” کنند. دستگاه اطلاعاتی رژیم با چنین ترفندی، پیکر سحر را مخفیانه و دور از انظار عمومی دفن کرد و پس از آن خبر فوت او را در رسانه ها رسمی خود منتشر نمود. در فرایند چنین سناریویی بود که اعمال فشار بر اعضای خانواده “دختر آبی” برای “توجیه” و آماده سازی آنان برای تعریف و تمجید از نظام و تبری جستن آنان از افراد مغرض و عناصر “ضد انقلاب” داخلی و خارجی شدت گرفت. پدر سحر خدایاری که در اولین واکنش خود به خبرگزاری ها گفته بود، “دخترم سوخت ما هم سوختیم”، پس از فشارهای وارده و به اصطلاح “توجیه شدن” توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی اعلام کرد: “سحر یک مشکل عصبی داشت، تحت تاثیر برخی دوستانش اقدام به خودسوزی کرد و ما افرادی را که دارند از این ماجرا سوء استفاده می کنند و آرامش جامعه را به هم می ریزند، حلال نمی کنیم”.(۲۰ شهریور، خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه پاسداران). با درج اینگونه سخنان تحمیل شده به پدر پیر و دلسوخته “دختر آبی” در رسانه های امنیتی رژیم، دستگاه قضایی جمهوری اسلامی که خود مسبب اصلی سوختن و پَرپَر شدن سحر بوده اند، در یک حرکت نمایشی ضمن همدردی با  خانواده سحر از مواضع “هوشمندانه” آنان نیز “قدر دانی” کردند.

براستی چند “دختر آبی” دیگر باید زیر تبعیضات جنسیتی جمهوری اسلامی، جسم و جان شان خونین و خاکستر شود، تا کلیت جامعه آنگونه که اینروزها به تکاپو افتاده است، برای رهایی زنان از ستم مضاعفی که بر آنان تحمیل شده است، بر مبارزه و تکاپوی خود سرعت بیشتری بخشد. سحر سوخت و ما هم سوختیم. پس بیایید و نگذاریم تا جمهوری اسلامی سحرهای دیگری را به آتش بکشاند. تردیدی نیست که با بودن جمهوری اسلامی کمترین روزنه امیدی برای رهایی زنان از آنچه در این چهل سال بر آنان رفته است، میسر نیست و نخواهد بود. جمهوری اسلامی زیر فشارهایی که هم اینک با مرگ “دختر آبی” بر آن وارد شده است، ممکن است تعدادی از زنان را به صورت گزینشی و نمایشی به ورزشگاه ها راه دهد تا غلیان جامعه اندکی فروکش کند و پس از آن در گستره ای وسیعتر به تبعیض و سرکوب زنان ادامه دهد. لذا، اگرچه برای رهایی زنان از ستم و نابرابری جنسیتی باید بی وقفه و در هر شرایطی مبارزه کرد، اما پوشیده نیست که رهایی کامل زنان در فرایندی جدیتر با رهایی طبقه کارگر و رهایی عموم توده های زحمت کش مردم ایران در سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و استقرار حکومت شورایی کارگران و زحمتکشان گره خورده است.

متن کامل نشریه کار شماره ۸۳۸ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.