در سپتامبر سال ۲۰۱۱، جنبشی در آمریکا پدیدار شد که “جنبش اِشغال” نام گرفت. در ۱۷ سپتامبر، صدها تن از معترضین به نظم اقتصادی – اجتماعی و سیاسی حاکم بر آمریکا که جامعه را به دو قطب بزرگ فقر و ثروت تقسیم کرده بود و اکثریت بزرگ مردم را به استثمار، فقر و بیکاری محکوم کرده است، برای نشان دادن خشم و اعتراض خود، با تجمع در مقابل ساختمان والاستریت، این سمبل نظم سرمایهداری و سرمایه مالی، قصد اشغال آن را داشتند که پلیس پاسدار نظم، مانع از آن گردید. اعتراض، اما با راهپیمایی، تظاهرات و تجمع در پارک لیبرتی (زوکوتی) ادامه یافت، به سرعت با شعار ۹۹ درصدیها به تمام ایالات و شهرهای آمریکا گسترش یافت و در فاصله یک ماه به جنبشی جهانی تبدیل شد.
این جنبش بر بستر بحرانی شکل گرفته است که از آمریکا آغاز گردید و عموم کشورهای سرمایهداری جهان را فراگرفت. بحران اقتصادی که از سال ۲۰۰۷ نظام سرمایهداری آمریکا را رها نکرده است، وخیمترین نتایج را برای تودههای کارگر و زحمتکش آمریکایی در پی داشته است. با پیدایش نخستین علایم بحران، موج بیکارسازی کارگران آغاز گردید، تا جایی که اکنون متجاوز از ۱۴ میلیون تن از مردم آمریکا بیکارند و رقمی در همین حدود با کار نیمه وقت و اشتغال ناقص زندگی خود را در فقر میگذرانند. در همین فاصله متجاوز از یک میلیون تن از زنان آمریکایی کار خود را از دست دادند. بحران و عواقب آن باعث گردید که میلیونها تن از مردم آمریکا که در نتیجهی بیکاری، کاهش دستمزد و درآمد و افزایش نرخ بهره وامهای مسکن، قادر به بازپرداخت وامهای خرید مسکن نبودند، خانه و زندگی خود را نیز از دست بدهند. با مصادره شدن خانههای مسکونی زحمتکشان توسط مؤسسات سرمایهداری، جمعیت بزرگی از مردم آمریکا به خیل بیخانمانها پیوستند. فقر به درجهای گسترش یافت که طبق گزارش منابع رسمی دولتی بیش از ۴۶ میلیون به زیر خط فقر فرو رفتهاند و رقمی در حدود ۵۰ میلیون تن از مردم آمریکا حتا از امکانات بیمههای درمانی محروماند. سطح معیشت دهها میلیون کارگر شاغل نیز در نتیجهی فشارهای سرمایهداران، برای انتقال بار بحران بر دوش کارگران و سیاستهای اقتصادی و مالی دولت به شدت تنزل کرده است.
این در حالیست که دولت آمریکا در طول همین مدت حدود ۲ تریلیون دلار به بهانهی جلوگیری از ورشکستگی انحصارات مالی و صنعتی و یا جبران کاهش سود آنها به بهانهی نوسازی مؤسسات صنعتی به آنها کمک کرده است که بار آن را هم باید کارگران و زحمتکشان با کاهش حقوق و خدمات اجتماعی بر دوش بکشند.
در طول به ویژه سه دههی گذشته که سیاست نئولیبرال در دستور کار سرمایهد اران قرار گرفت، دولت آمریکا تمام امکانات جامعه را در خدمت ثروتمندتر شدن سرمایه داران و فقیرتر کردن کارگران آمریکایی به کار گرفت و اکنون که کوس شکست و رسوایی این سیاست در همه جا به صدا درآمده است، میکوشد تمام بار این شکست را نیز بر دوش کارگران و زحمتکشان بیاندازد و فقری افزونتر را به آنها تحمیل کند. در این سه دهه در نتیجهی این سیاست، شکاف فقر و ثروت در جامعهی آمریکا مدام عمیقتر و وسیعتر شده است. تا جایی که یک درصد جمعیت آمریکا که بزرگترین سرمایهداران این کشورند، عملاً همه چیز را به انحصار خود درآوردهاند و با اتکا به قدرت و ثروت عظیم خود تمام مقدرات مردم را در دست گرفتهاند. از همین روست که معترضین به نظم موجود به جنبش ۹۹ درصدهای مشهور شدهاند. طبق گزارشات منابع رسمی دولت آمریکا و از جمله دفتر بودجه کنگره، در ۱۹۸۰ یک درصد هرم فوقانی جمعیت آمریکا که بزرگترین سرمایهداران این کشورند، ۱ / ۹ درصد کل درآمدها را در اختیار داشت. این رقم در سال ۲۰۰۶ به ۸ / ۱۸ درصد افزایش یافته بود. در فاصله ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۷، درآمد این یک درصد به طور متوسط ۲۷۵ درصد رشد کرد. اما بین ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ درآمد یک درصد بالایی، ده بار سریعتر از درآمد ۹۰ درصد جمعیت آمریکا افزایش یافت و ۶۶ درصد کل منابع درآمد به این یک درصد تعلق گرفت. بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۷ درآمد ۴۰۰ ثروتمند آمریکایی ۳۹۲ درصد افزایش یافت، اما متوسط نرخ مالیات آنها در جامعهای که همه چیز در دست سرمایهداران و در خدمت آنهاست، ۳۷ درصد کاهش یافت. فراموش نباید کرد، وقتی که صحبت از افزایش ۳۹۲ درصدی درآمد میشود، صحبت از افزایش ۴ برابری درآمدهای دهها میلیارد دلاریست.
در حالی که درآمد سرمایهداران در این فاصله مدام افزایش یافت، سطح درآمد کارگران به سالهای دههی ۶۰ قرن بیستم سقوط کرد و متوسط درآمد قبل از مالیات ۹۰ درصد به طور متوسط تا ۹۰۰ دلار کاهش پیدا کرد. این روند بدانجا انجامید که در سال ۲۰۰۷ یک درصد ثروتمندترین سرمایهداران آمریکایی ۶ / ۳۴ درصد کل ثروت کشور را در تصاحب خود گرفته بودند، ۱۹ درصد بعدی ۵ / ۵۰ درصد، اما ۸۰ درصد جمعیت آمریکا فقط ۱۵ درصد از کل ثروت را در اختیار داشت. اگر مجموع خالص ثروت منهای منزل مسکونی در نظر گرفته شود، در آن صورت سهم این ۸۰ درصد جمعیت، از ثروت کشور فقط ۷ درصد بود. بنابراین آشکار است که حتا طبق آمار و ارقام رسمی دولت آمریکا، شکاف فقر و ثروت در سرمایهداری آمریکا در ابعادی حیرتآور رشد کرد و مدام وسیعتر و عمیقتر شد.
اما تصور نشود که از ۲۰۰۷ که بحران اقتصادی کنونی آغاز گردید، تغییری در این روند رخ داده است، بالعکس در حالی که بحران اقتصادی میلیونها کارگر و زحمتکش آمریکایی را به فقر و گرسنگی وحشتناکی سوق داده و حتا سرپناه میلیونها تن را از آنها گرفته است، با سرعت بیشتری بر تراکم ثروت و حجم آن در دست سرمایهداران افزوده است. به نحوی که پس از سال ۲۰۰۷ سهم یک درصد بالایی جمعیت آمریکا از کل ثروت از ۶ / ۳۴ درصد به ۱ / ۳۷ درصد و سهم ۲۰ درصد بالایی از ۸۵ درصد به ۷ / ۸۷ درصد افزایش یافت، در حالی که سهم ۸۰ درصد جمعیت کشور که کارگران و زحمتکشان را تشکیل میدهند به ۳ / ۱۲ درصد کاهش یافت. این است سیمای واقعی جامعه آمریکا و نظم سرمایهداری حاکم بر آن.
جامعهای با چنین ابعادی از نابرابری، شکاف فقر و ثروت، و فجایعی که به بار آورده است، طبیعیست که منفجر شود.
بنابراین بیدلیل نیست که یک تظاهرات صدها نفره، در فاصلهی چند روز به جنبشی صدها هزار نفره تبدیل میگردد که از حمایت میلیونها کارگر و زحمتکش برخوردار است. این رشد سریع و حیرتآور جنبش در شرایطی صورت گرفت که سوای موانع و محدودیتهای پلیسی که تاکنون به دستگیری هزاران تن انجامیده است، تمام ابزارهای سیاسی و تبلیغاتی مشتی سرمایهدار انگل علیه این جنبش به کار افتاده است. با تمام این اوصاف، خشم تودههای مردم آمریکا از نظم سرمایهداری حاکم به درجهایست که اکثریت مردم آشکارا خود را حامی این جنبش اعلام کردهاند. طبق یک نظرسنجی که در ماه اکتبر صورت گرفت، ۵۹ درصد موافق این جنبش و مطالبات آن بودند. نظرخواهی مجله تایم در همین ماه موافقان را ۵۴ درصد و مخالفان را ۲۳ درصد اعلام کرده است.
پیوستن تعدادی از اعضای اتحادیههای کارگری نظیر اتحادیه ملی پرستاران، اتحادیه کارگران حمل و نقل، اتحادیه کارمندان خدماتی متروی نیویورک، بیکاران ، دانشجویان و دانشآموزان به تظاهرات ۱۵ اکتبر نیویورک، حمایت تعدادی از اتحادیههای بزرگ و سراسری از جمله اتحادیه کارگران صنعتی جهان از جنبش ۹۹ درصدی اشغال، برپایی تظاهرات و تجمعات اعتراضی در صدها شهر، همگی نشاندهنده حمایت اکثریت بزرگ مردم آمریکا از این جنبش است. گرچه اغلب نیروهای شرکتکننده در این جنبش را کارگران تشکیل میدهند، اما اقشار میانی جامعه آمریکا که در جریان بحران اخیر لطمه دیده است نیز آن را همراهی میکنند. آغازکنندگان این جنبش در ۱۷ سپتامبر نیز عموماً جوانان بالنسبه آگاهتر بودند. اما به زودی ترکیب جنبش به نفع کارگران تغییر کرد. بر طبق تحقیقی که یک مؤسسه دانشگاهی در ۱۹ اکتبر در مورد ترکیب این جنبش انجام داد، یک سوم جمعیت بیش از ۳۵ سال سن دارد. نیمی از آنها تمام وقت کار میکنند و ۱۳ درصد بیکارند. این جنبش در کلیت خود یک جنبش کارگران و زحمتکشان است. گرچه جنبشی خودانگیخته است و هنوز هدف کاملاً روشنی ندارد، معهذا تا همین جا نشان داده است که ضد سرمایه و مخالف نظم کنونی حاکم بر آمریکاست. شدیداً به نابرابری موجود معترض است. فقر و بیکاری را از عواقب نظام سرمایهداری میداند. از آموزش و بهداشت رایگان برای همه و تأمین اجتماعی دفاع میکند. مخالف لشکرکشیها و جنگافروزیهای هیئت حاکمه آمریکاست و آن را در خدمت پیشبرد سیاستهای طبقه سرمایهدار میداند و معرفی میکند و خواهان دگرگونی وضع موجود است. از هیچ جنبش خودانگیختهای نمیتوان انتظار داشت که از همان آغاز اهداف روشنی داشته باشد و مطالبه نهایی خود را مطرح کند. تنها در جریان عمل و پیشروی جنبش طبقاتیست که کارگران بدیل سوسیالیستی خود را به میان میکشند. بنابراین همه چیز وابسته به تدام، رشد و گسترش جنبشی دارد که بتواند عموم تودههای کارگر را به عرصهای این نبرد رو در روی با طبقه حاکم سرمایهدار آمریکا بکشاند. این امر زمانی تحقق خواهد یافت که کارگران مؤسسات تولیدی و خدماتی با روی آوری به اعتصابات عمومی، جنبش خیابانی را ارتقا دهند و زمام امور جنبش را در شکلی سازمان یافته و آگاهانه در دست بگیرند. اگر تأخیری در این ارتقای جنبش رخ دهد، در آن صورت نمیتوان چشمانداز روشنی برای آن ترسیم کرد. چرا که از هم اکنون بر سر اهداف، تاکتیکها و شکلهای سازمانی ارتقای جنبش با مشکلات متعدد روبروست.
از یک طرف برای رشد و ارتقای خود باید به تودههای وسیع مردم بگوید که چه هدف روشن و مطالبات مشخصی دارد، از طرف دیگر بیان هدف روشن و طرح مطالبات مشخص در جنبشی که عجالتاً ناهمگون است و گرایشات سیاسی متعددی از کمونیست، آنارشیست، سوسیال دمکرات، لیبرال در آن حضور دارند، ناممکن است. از همین روست که گرایش اکثریت ۹۹ درصدهای جنبش اشغال، خواستار یک مجمع عمومی ملی در اواسط سال ۲۰۱۲ در فیلادلفیا از طریق رأی مستقیم است و آنچه تاکنون به عنوان پیشنهاد برای تصویب مطرح کرده است، اصلاحاتی در سیستم سرمایهداری موجود و به اصطلاح دمکراتیزه کردن آن است. حزب دمکرات آمریکا هم گرچه تاکنون موفق به مهار این جنبش نشده است، اما دندان تیز کرده است که در آینده آن را به زائده این حزب و بدیلی برای جنبش نژادپرست و فاشیستی حزب چای قرار دهد که توسط راستترین جناح حزب جمهوریخواه سازماندهی شده است. از جهت شکل سازماندهی نیز این جنبش با مشکل روبرو شده است. از یک طرف گرایش به سازماندهی شورایی دارد و میخواهد از طریق مجامع عمومی و شورای چرخشی وظایف را تعیین و پیش برد، از طرف دیگر سازماندهی شورایی، با شکل مبارزه کنونی همخوانی و هماهنگی ندارد. گاه گرایش به دمکراسی مستقیم الگوی سوئیسی از خود نشان میدهد، اما این نیز با جمعیت میلیونی و چند میلیونی شهرهای آمریکا انطباق ندارد. از همین روست که برای حل مشکل به مجمع عمومی ملی گرایش یافته است.
در هر حال، هر جهتی که این جنبش به خود بگیرد، آن را باید به عنوان جنبشی ضد سرمایهداری، گام نخستین کارگران آمریکایی در راه انقلاب سوسیالیستی در نظر گرفت و بیش از این در مرحله کنونی از آن انتظار نداشت. اما تأثیرات جنبش اشغال ۹۹ درصدیهای آمریکا محدود به خود این کشور نشد، بلکه به الگویی برای دیگر کشورهای جهان به ویژه مبارزین ضد سرمایهداری کشورهای اروپایی تبدیل شد. در همبستگی با این جنبش بود که در ۱۵ اکتبر سال جاری تظاهراتی در متجاوز از ۱۰۰۰ شهر در ۸۲ کشور رخ داد و در برخی از کشورها مراکز مالی سرمایه داری مورد حمله قرار گرفت و مراکزی بر طبق الگوی جنبش اشغال آمریکایی، به عنوان سمبل اشغال برپا گردید.
مهمترین این تظاهرات در کشورهای اروپایی بود که از نظر شرایط اقتصادی – اجتماعی در وضعیتی شبیه آمریکا هستند. در این کشورها نیز سیاست نئولیبرال سرمایهداران همان عواقبی را برای تودههای کارگر و زحمتکش داشته است که پیش از این در مورد آمریکا به آن اشاره کردیم. در این کشورها نیز در طول سه دههی گذشته، در حالی که بر حجم سود، سرمایه و ثروت سرمایهداران مدام افزوده شد، سطح زندگی کارگران دائما، تنزل کرد و شکاف فقر و ثروت عمیقتر شد. بحران اقتصادی شرایط زندگی تودههای کارگر را وخیمتر ساخت. میلیونها کارگر بیکار شدند، نرخ رشد بیکاران به بالای ۱۰ درصد رسید و جمعیت بیکاران کشورهای اروپایی به حدود ۲۳ میلیون افزایش یافت. در شرایطی که بحران کنونی وضعیت مادی و معیشتی کارگران را وخیمتر ساخته بود، دولتهای اروپایی به بهانه مقابله با ورشکستگی مالی مؤسسات مالی متجاوز از یک تریلیون یورو از خزانه عمومی دولت روانه جیب سرمایهداران و سلاطین مالی کردند. اما این اقدام نه تنها بهبودی در اوضاع اقتصادی و مالی پدید نیاورد، بلکه با عمیقتر شدن بحران اقتصادی، اغلب این دولتها با خزانهای تهی در آستانه ورشکستگی قرار گرفتند. سرمایهداران و دولتهای آنها برای مقابله با این ورشکستگی، بار دیگر تصمیم گرفتند هزینه آن را بر دوش تودههای کارگر و زحمتکش قرار دهند. سیاست موسوم به ریاضت به مرحلهی اجرا درآمد و یورش به حقوق و دستاوردهای کارگران تشدید گردید. سطح معیشت کارگران باز هم تنزل یافت و فقر در میان تودههای کارگر و زحمتکش وسعت یافت. جنبش کارگری اروپا به مقابله با این سیاست برخاست و مبارزهای همه جانبه را آغاز نمود که تا به امرز همچنان در کشورهای مختلف اروپایی ادامه دارد. جنبش اشغال اروپایی در چنین شرایطی شکل گرفت. این جنبش از همان آغاز با شعارهای رادیکال اعلام موجودیت کرد. اگر در جنبش اشغال آمریکا شعار انقلاب جهانی، پژواکی محدود داشت، در اروپا، سازماندهندگان جنبش اشغال، شعار انقلاب جهانی را برای سرنگونی سرمایهداری به شعار اصلی خود تبدیل کردند. اعتراضات و تظاهرات در تمام کشورهای البته یکسان نبود. در ایتالیا و اسپانیا، در ۱۵ اکتبر تظاهرات صدها هزار نفره برپا گردید. در یونان نیز این تظاهرات گسترده و ترکیب تظاهراتکنندگان در این سه کشور، اساساً کارگری بود. تظاهرات اما در کشورهای دیگر اروپایی، از هزاران و گاه دهها هزار تجاوز نکرد. اهمیت تظاهرات ۱۵ اکتبر به ویژه در این بود که انقلاب جهانی را برای سرنگونی سرمایهداری به میان کشید. گرچه هنوز در برخی از شهرهای کشورهای اروپایی گروههایی از مخالفین نظم سرمایهداری با اشغال مناطقی در نزدیکی مراکز مالی شب و روز را در این مناطق به سر میبرند و شعارهای خود، از جمله شعار انقلاب را بر پرچم خود برافراشته نگه داشتهاند، اما جنبش اشغال در اروپا نتوانسته و نمیتواند به همان شکلی که در آمریکا استمرار و تداوم داشته، به حیات خود ادامه دهد. چرا که در اروپا طبقه کارگر متشکلتر و شکلهای مبارزاتی منسجمتری دارد که مبتنی بر سنتها و مبارزات گذشته این طبقه است. لذا جنبش اشغال در اروپا نتوانست همان نقشی را ایفا کند که در آمریکا بر عهده گرفته است. با این همه، این جنبش در اروپا نیز گام دیگری در مبارزات ضد سرمایهداری طبقه کارگر برای برانداختن نظم سرمایهداری و استقرار نظمی سوسیالیستیست. جنبش طبقاتی کارگران برای برانداختن نظم سرمایهداری، فقط آنگاه میتواند به اهداف خود برسد که دهها و صدها میلیون کارگر از درون کارخانهها و مؤسسات خدماتی به عرصه روی در رویی مستقیم و آشکار با طبقه سرمایهدار برخیزند. جنبشهای اشغال کنونی فقط میتوانند نقشی کمکی در این مبارزه ایفا کنند و بر تسریع روند پیشرفت جنبش طبقاتی کارگران تأثیر بگذارند.
نظرات شما