اعتراضات اجتماعی و سیاسی ماهها و هفتههای اخیر و تغییراتی که در صفبندیهای سیاسی جامعه ایران رخداده است، مرحله جدیدی را در تغییر توازن قوای طبقاتی و سیاسی دونیروی نافی نظم موجود و پاسدار آن گشوده است.
تردیدی نیست که نارضایتی عمومی از وضع موجود، پدیده جدیدی نیست. این نارضایتی و اعتراض، سالهاست که وجود دارد و به اشکال مختلف خود را نشان داده است. اما آنچه بهرغم تمام مبارزات طبقه کارگر، معلمان و جنبشهای تودهای پراکنده، پیشرفت سیاسی جنبش انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش را کند و به تأخیر انداخت ، آن توازن سیاسی بود که ضدانقلاب حاکم بر ایران توانست ، با جلب حمایت خردهبورژوازی، بهویژه لایههای وسیعی از خردهبورژوازی مدرن، به آن شکل بدهد. اینکه رژیم بهرغم تمام بحرانها و نارضایتی گسترده تودههای کارگر و زحمتکش، هر بار در جریان خیمهشببازیهای انتخاباتی خود میتوانست میلیونها تن از مردم ایران را بهپای صندوقهای رأیگیری بکشاند و اینکه مبارزات طبقه کارگر و زحمتکشان در چندین سال گذشته، نتوانست از محدودههای معینی فراتر رود، ناشی از همین توازن بود.
اما در طول چند ماه اخیر دو اتفاق مهم، سرآغاز درهم شکستن این توازن و تغییر آن به نفع طبقه انقلابی مخالف نظم موجود، شده است.
نخست اینکه درنتیجه رشد و ارتقای سطح آگاهی، همبستگی و سازمانیافتگی در صفوف طبقه کارگر، مبارزه این طبقه به مرحله جدیدی از رشد کمی و کیفی رسیده است. طبقه کارگر ایران روند بیداری و خودآگاهی طبقاتی خود را در شرایطی آغاز کرد که رژیم حاکم پس از سرکوب و کشتارهای بیرحمانه دهه شصت، سنگینترین استبداد و اختناق را حاکم کرده بود. در دهه ٧٠ موج وسیعی از اعتصابات و اعتراضات کارگری در کارخانهها و دیگر مؤسسات تولیدی آغاز گردید. اما این مبارزه که حامل نطفهایترین شکل آگاهی و تشکل در صفوف کارگران کارخانههای مختلف بود، مبارزهای منفرد در سطح یک موسسه تولیدی و خدماتی بود. اما از درون رشد و اعتلای همین مبارزه است که کارگران در دهه ۸۰ برای ایجاد تشکلهای صنفی سندیکائی خود اقدام نمودند که دست آورد آن نیز سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و سندیکای کارگران نیشکر هفتتپه بود.
جمهوری اسلامی با توسل بهزور و سرکوب، تلاش نمود روند متشکل شدن کارگران را در این شکل سازمانی متوقف سازد. گرچه رژیم موفق شد مانع از ایجاد سندیکا توسط کارگران دیگر مؤسسات گردد، اما نمیتوانست رشد آگاهی و همبستگی و توأم با آن، ارتقاء سطح مبارزه کارگران را سد کند. کارگران بهسوی تشکلهای مخفی و تلفیق مبارزه مخفی و علنی روی آوردند و ماحصل آن نیز در نیمه اول دهه ۹۰، فراتر رفتن مبارزه کارگران از سطح یک کارخانه، به سطح مبارزه مشترک کارگران یکرشته تولیدی و خدماتی بود که نمونههای برجسته آن، مبارزه مشترک کارگران کارخانههای پتروشیمی، مبارزه مشترک و هماهنگ کارگران معادن زغالسنگ، مبارزه سرا سری کارگران برق و مخابرات بود. اما مرحله جدیدی که طبقه کارگر از چند ماه پیش به آن گام نهاده و خصلت سیاسی آن آشکارا برجسته است، مبارزهای است که پیشگام و آغازکننده آن کارگران هپکو و آذر آب هستند. کارگران این کارخانهها برای به کرسی نشاندن مطالبات خود، نهفقط مدتها، اعتصاب را ادامه دادند و خیابانهای اراک را به عرصه مبارزه خود تبدیل کردند، بلکه با شعارها و سخنرانیهای رادیکال، مستقیماً مقامات سطح بالای حکومت را موردحمله قراردادند، فساد درون دستگاه دولتی را محکوم کردند، سیاستهای داخلی و خارجی رژیم را به باد انتقاد گرفتند و نفرت و انزجار خود را از نظم سرمایهداری حاکم اعلام نمودند. ادامه همین مبارزه را کارگران مجتمع کشت وصنعت هفتتپه، پیگیری نمودند که در چندین روز گذشته نمونههای متعددی از رادیکالیسم مبارزات آنها را شاهد بودیم. یک چنین مبارزهای اساس و بنیان هرگونه تغییر در توازن قوای طبقاتی و سیاسی است. در بطن این مبارزه رادیکال گردانهای پیشرو طبقه کارگر ایران، مبارزات گستردهای در سطح کارخانههای تولیدی و واحدهای خدماتی نیز در سراسر کشور جریان دارد. روزی نمیگذرد که یک یا چند اعتصاب، راهپیمایی و گرد همآیی اعتراضی کارگری در ایران رخ ندهد.
اما توأم با رادیکال شدن روزافزون مبارزات کارگران، جنبش بازنشستگان نیز به یکی از جنبشهای فعال مخالف رژیم تبدیلشده است. جنبش سرا سری بازنشستگان کشوری و لشگری که نقش اصلی و رهبری کننده آن را فرهنگیان در دست دارند، در طول ماههای اخیر چندین راهپیمایی، گرد همآیی و تظاهرات را با شعارهای رادیکال سیاسی علیه رژیم و مقامات آن، برپا کرده است. این جنبش در برخی از شعارها و پارچه نوشتههای خود، حتی نفی و سرنگونی رژیم را مطرح کرد. تظاهرات اخیر کارگران بازنشسته فولاد نیز با رادیکال شدن عمومی جنبشها، به یک تظاهرات سیاسی تبدیل گردید.
جنبشهای فعال دیگری نیز در تعدادی از شهرهای ایران علیه بیکاری و آلودگی محیطزیست شکلگرفته است که خصلت سیاسی و ضد رژیمی آنها در شعارهایی که سر میدهند، آشکار است.
عامل مهم دیگری که در تغییر توازن قوای سیاسی نقش ایفا نموده ، رویگردانی لایههایی از خردهبورژوازی مدرن از جمهوری اسلامی است.
یک نمونه آن، کمپینی است که اخیراً در شبکههای اجتماعی با شعار پشیمانم به راه افتاده که دامنه وسیع و گسترده آن به حدی است که تمام سران و مقامات جناح موسوم به اصلاحطلب رژیم از محمد خاتمی گرفته تا دیگران را به واکنش و موضعگیری علیه آن واداشت. اینان بخشی از نیروی وابسته به جناح موسوم به اصلاحطلب رژیم بودند که در جریان خیمهشببازی انتخاباتی اخیر، فعالانه در شهرها و شبکههای اجتماعی، آکسیون شرکت در انتخابات و حمایت از جریان موسوم به اصلاحطلب و روحانی را به راه انداخته بودند. این موج ندامت و پشیمانی، پایانی بر شیفتگی لااقل بخشهایی از خردهبورژوازی مدرن برای “اصلاحات” و وعدههای پوشالی انتخاباتی است. این طیف خردهبورژوازی که سالها فریب وعدههای جناح موسوم به اصلاحطلب را خوردند، اکنون آشکارا با ابراز ندامت و پشیمانی، بهاشتباه خود اعتراف میکنند. جمهوری اسلامی دیگر بهسادگی قادر نخواهد بود، آنها را به جانبداری از خود وادارد. چراکه رویگردانی آنها از “اصلاحطلبان” به معنای جدائی از کل حکومت است. اما جدا شدن این لایه خردهبورژوازی از جمهوری اسلامی، ازآنرو مهم است که آنها افرادی تحصیلکرده، جوان و فعال هستند که پیشازاین از مبلغان فعال اصلاحات و مخالف انقلاب بودند. آنها با نقشی که در حفظ توازن سیاسی به نفع رژیم بر عهده داشتند، عملاً سدی بر سر راه جنبش انقلابی و مانعی بر سر راه سرنگونی رژیم محسوب میشدند. آنها اکنون اگر حتی جانبدار سرنگونی و انقلاب برای تحقق مطالبات خود که عمدتاً سیاسی است، نشوند، بیطرفیشان نیز برای جنبش انقلابی طبقه کارگر و تودههای زحمتکش حائز اهمیت جدی است و نقش مهمی در تغییر توازن قوای سیاسی به نفع جبهه انقلاب ایفا خواهند کرد.
بخش دیگری از همین قشر خردهبورژوازی که اکنون با شعار مرگ بر روحانی به خیابانها آمده است. جنبش موسوم به مالباختگان است که اغلب نیروهای این جنبش نیز، متعلق به همین قشر خردهبورژوازی هستند. آنها اکنون روزمره با تظاهرات و گرد همآییها علیه رژیم و مقامات آن شعار سر میدهند. آنها در جدیدترین تظاهرات خود، تمام مقامات دولتی را مشتی دزد نامیدند و شعار مرگ بر رئیسجمهوری رژیم، حسن روحانی را سر دادند.
تمام آنچه که تاکنون به آن اشاره شد، از رشد و اعتلا و رادیکالیسم جنبش طبقه کارگر، تا اعتراضات سرا سری رادیکال بازنشستگان، از تظاهرات روزمره مالباختگان تا کمپین، پشیمان شدگان در شبکههای اجتماعی، از جنبش اعتراضی برخی شهرها به وخامت آلودگی محیطزیست تا مبارزات روزمره زنان، جوانان بیکار و دانشجویان در سراسر ایران، همگی بازتاب تغییراتی است، که در توازن قوای سیاسی به نفع جبهه انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی و به زیان رژیم و طبقه حاکم بر ایران رخداده است.
این برهم خوردن توازن سیاسی قوای طبقاتی و تغییراتی که در صفبندیهای سیاسی در حال رخ دادن است، به این معناست که جامعه ایران بیش از هر زمان دیگر به مرحلهای که با یک بحران انقلابی مواجه شود، نزدیک شده است. یا بهعبارتدیگر تحولات کمی و رشد تضادها به آن مرحله رسیده است که از میان تمام مبارزات و اتفاقات سیاسی که مدام در اینجاوآنجا رخ میدهد، سرانجام یکی از آنها به جنبشی بزرگ تبدیل گردد و تحولی کیفی رخ دهد. البته عوامل متعدد غیرقابلپیشبینی میتوانند این تحول کمی به کیفی را کند نمایند، یا باعث تسریع آن گردند.
تا جایی که به توان و قدرت مانور طبقه حاکم برای مقابله با این تحول برمیگردد، این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که این طبقه، در تمام عرصهها، ورشکستگی و ناتوانی خود را به نمایش گذاشته است. بهرغم تمام وعدههای کذایی حسن روحانی، بحران اقتصادی رکود – تورمی همچنان پابرجاست و هیچ چشماندازی برای بهبود آن و کاسته شدن از دامنه فقر، بیکاری و فشارهای مادی و معیشتی متعدد بر تودههای زحمتکش، متصور نیست.
کاهش بودجه عمرانی و افزایش بهای حاملهای انرژی در لایحه بودجه سال آینده نیز حاکی از این واقعیت است که قراری نیست، رکود اقتصادی موجود، حتی با محرک سرمایهگذاریهای دولتی، اندکی بهبود یابد، بلکه بالعکس عمیقتر خواهد شد.
دولت نیز با ورشکستگی مالی روبهروست. در این لایحه بودجه ، کابینه روحانی تلاش کرده است بار این ورشکستگی را از طریق حذف یارانه نان، حذف یارانه نقدی میلیونها تن از مردم، افزایش بهای بنزین و دیگر حاملهای انرژی، افزایش مالیات غیرمستقیم و افزایش انواع و اقسام عوارض و مالیات، بر دوش تودههای مردم قرار دهد. بهای دلار را نیز از هماکنون افزایش داده است. اینهمه بدان معناست که بهای کالاها و نرخ تورم با جهشی جدید افزایش خواهد یافت و تودههای کارگر و زحمتکش و حتی لایههایی از قشر خردهبورژوازی، فقیرتر خواهند شد .
سیاست توسعهطلبانه رژیم و مداخلات روزافزون در کشورهای دیگر نیز، متضمن هزینههای هنگفت مالی است که رژیم بیشازپیش بار آن را بر دوش تودههای مردم قرار میدهد.
آنگونه که ارقام بودجه نشان میدهد، درحالیکه بودجه ارگانهای نظامی – امنیتی، پلیسی و مذهبی شدیداً افزایش مییابد، بودجه بخشهای آموزش، بهداشت و درمان افزایشی نخواهد داشت و حقوق کارکنان این بخشها با توجه به نرخ تورم بالا عملاً کاهش خواهد یافت. ادامه سیاست نئولیبرال، شرایط مادی و معیشتی تودههای کارگران و زحمتکش را بیش از هر زمان دیگری وخیم خواهد کرد.
نتیجه تمام برنامهها و سیاست اقتصادی دولت تا به امروز، متجاوز از ده میلیون بیکار، اکثریت بسیار بزرگ جامعه زیرخط فقر، گسترش دامنه اعتیاد، تنفروشی، تکدیگری، کودکان کار و خیابان، گرسنگی و فقر دهها میلیون انسان، رشد جنایت، انباشته شدن متجاوز از ۲۰۰ هزار تن از مردم ایران در زندانها، اعدامهای روزمره، فساد فراگیر در تمام ارگانهای دستگاه دولتی بوده است. رژیم ورشکسته و رسوای جمهوری اسلامی، قادر به حل هیچیک از این انبوه معضلات جامعه و کاستن از حدت تضادها نیست، بالعکس تمام شواهد حاکی از تشدید تضادها، بحرانها و وخیمتر شدن اوضاع از جمیع جهات است.
بنابراین بدیهی است که تضاد میان تودههای کارگر و زحمتکش و حتی لایههایی از قشر خردهبورژوازی با رژیم تشدید شود و مبارزه شکلی رادیکالتر و تعرضیتر به خود بگیرد.
همین واقعیت در مورد مطالبات سیاسی و دمکراتیک مردم ایران نیز صادق است. جمهوری اسلامی نه میخواهد، نه میتواند و نه اساساً در سرشت این دولت است که این مطالبات را به رسمیت بشناسد. بنابراین در این عرصه نیز تضاد تودههای مردم ایران با رژیم استبدادی، تشدید میشود. تشدید این تضادها به معنای تشدید مبارزه است.
با این تغییر در توازن قوای طبقاتی و صفبندیهای سیاسی و پی آمد آن، تشدید و گسترش مبارزهای که هماکنون شاهد آن هستیم، تردیدی نیست که جمهوری اسلامی حربه دیگری برای مقابله با آن، جز تشدید سرکوب ندارد. از همین روست که سپاه پاسداران، از هماکنون نیروهای خود را در کنار نیروی سرکوب پلیس، به خیابانها گسیل کرده است. اما این سرکوب تا زمانی کار آیی خواهد داشت که هنوز جنبش تودهای سرا سری شکل نگرفته و بحران انقلابی فرانرسیده است.
اما وقتیکه این بحران فرابرسد و تمام شواهد عینی در عرصههای اقتصادی – اجتماعی و سیاسی برای ظهور آن فراهم است، آنگاه نهفقط سپاه و پلیس بلکه تمام نیروی مسلح رژیم نیز برای مقابله با مبارزات تودههای مردم ایران در مقیاس سراسر ایران، کار آیی نخواهد داشت. بهویژه که انقلاب آتی ایران، مهر و نشان رزمندهترین، رادیکالترین و سازشناپذیرترین طبقه تاریخ را بر پیشانی خود خواهد داشت. سلاحهایی که این طبقه در اختیار دارد، بهویژه اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی، اعتصاب سرتاسری سیاسی، تظاهرات تودهای و قیام مسلحانه ، میتواند کار آیی تاکتیکهای نظامی نیروهای سرکوب رژیم را خنثی سازد. طبقه کارگر ایران از هماکنون در تدارک قوا و تیز کردن سلاحهای طبقاتی خود برای یک چنین جنگی است. طبقه کارگر ایران که اکنون در عمل و در جریان مبارزهای لاینقطع و پیگیر بهعنوان نماینده تمام خواستها و منافع عموم تودههای زحمتکش مردم قد علم کرده است، آماده میشود که با فرارسیدن بحران انقلابی، در رأس جنبش و رهبری آن قرار گیرد. انقلابی رادیکال را برپا دارد که نهتنها خطای گذشته مردم ایران را در سپردن قدرت به سیاهترین و وحشیترین ارتجاعی که فجایعی عظیم در ایران و منطقه به بار آورد، جبران کند، بلکه عظیمترین تحولات انقلابی را در ایران و منطقه باعث گردد و برای نخستین بار، سیمای نوینی از مردم ایران و خاورمیانه به جهان ارائه دهد.
ویژگی اوضاع سیاسی لحظه کنونی در ایران، از هماکنون چشمانداز تحول اوضاع سیاسی در جهتی که راه را بر یک انقلاب اجتماعی کارگری هموار سازد، گشوده است
متن کامل نشریه کار شماره ۷۵۶ در فرمت پی دی اف
این مقاله وضعیت کنونی و روندهای پیش از آن که به اینجا انجامید را به درستی ترسیم میکند ولی در مورد اقشار خرده بورژوازی گمانه زنی هایی را به تقلید از “کلاسیک” ارائه میدهد تا به چارچوب چشم انداز فرضی آینده خدشه ای وارد نشود. مقاله جریان “اصلاحطلبان” را از این اقشار جدا و گرایش این اقشار به این بخش از کارگزاران بورژوازی را از روی فریب خوردگی میداند که حالا “بی طرف” شدند!
اگر به روند شکل گیری این اقشار در دهه چهل و پنجاه، رفتار آنها در جنبش نیمه دوم پنجاه و سالهای پسین، بویژه تصاحب ثروت در دو و نیم دهه پیش تا به امروز (بویژه از دوران احمدی نژاد) پرداخته میشد، “بیطرفی” شان به “جنبش انقلابی طبقه کارگر و تودههای زحمتکش” مطرح نمیشد. این اقشار بدنه طبقه بورژوازی را تشکیل میدهند و در تمامی روندها یک پای فعال هستند نه “بی طرف”. بررسی رفتارهای اقتصادی-سیاسی-اجتماعی این اقشار از چارچوب یک “پانویسی” (کامنت) فراتر است. کوتاه سخن اینکه آنها برای پس برجام، بدون توجه به قوانین بازی در سیستم سرمایه داری جهانی، حساب ویژه باز کرده بودند. این حسابگری ها به واقعیت نپیوست. این اقشار ارتجاعی و دشمن طبقه کارگر و زحمتکشان را نباید دست کم گرفت. آنها از پتانسیل فاشیستی بالایی برخوردارند. روشنفکران متمایل به این طبقه، از جمله (سید) جواد طباطبائی، در حال صیقل دادن دشنه “ایرانشهر” برای فرود آوردن به گرده طبقه کارگر هستند.
اگر به سخنان و نوشته های دیروز و امروز “اصلاح طلبان”، از جمله عبدی، ابطحی، سران مجاهدین انقلاب اسلامی، …، روحانی و برادران “اصولگرا” یشان توجه شود، مبینیم که فتیله “کی بود کی بود” درمورد مسئولیت آغاز این جنبش را پائین آوردند و با آگاهی از پتانسیل ارتجاعی این اقشار از “جدا کردن اعتراضات بر حق مردم از اغتشاشگران” سخن میگویند. حسین شریعتمداری و “دفتر تحکیم وحدت”، … زبان به تهدید گشودند که روزهای آینده نتایج این تهدیدات و رفتار این اقشار نشان خواهد داد تا چه درجه “بی طرف” هستند!
مقاله “من پشیمانم، پس هستم” به درستی اشاره میکند که: “این بخش از نیروهای درون جامعه، با توجه به پایگاه طبقاتی، میزان تحصیلات، دانش اجتماعی، برخورداری از دانش فنی و بهره برداری سریع از ابزار و تکنیک های پیشرفته اینترنتی طی چندین سال گذشته نشان داده اند که قادرند با استفاده از همین ابزارهای مجازی اینترنتی، موج های سیاسی و اجتماعی موثری را در جامعه ایجاد کنند.”
حال پرسش اینست که چرا یکباره این اقشار در این مقاله “بی طرف” میشوند؟! انسان ابزار تولید میکند، خود و رفتار اجتماعی آن بوسیله این ابزار دگرگون میشوند. اگر اقشاری در زمانی و مکانی رفتار ویژه ای از خود بروز داده اند لزوما در زمان و مکانی دیگر چنین رفتاری نخواهند داشت. رسانه های اجتماعی مدرن بر رفتار سیاسی-فرهنگی این اقشار نفوذ زیادی دارند. سرمایه داری جهانی دیگر تنها سازوکارهای اقتصادی در کشورها را دیکته نمیکند بلکه رفتار فرهنگی-سیاسی این اقشار را مستقیما سازماندهی میکند.
“ویژگی اوضاع سیاسی لحظه کنونی در ایران، از هماکنون چشمانداز تحول اوضاع سیاسی در جهتی که راه را بر یک انقلاب اجتماعی کارگری هموار سازد، گشوده است”
———
صحيح.
ولي در عين حال از جمله ابزار آن انتقاد و انتقاد از خود، بصورت مستمر است.
اتحاد عمل و رهبري و هدايت جنبش نيز همينطور.
آيا از جمله نيازهاي مبرم كنونيِ “رهبري جنبش”، اتحاد “عمل و نظر” اين نيرو(ها) نيست؟
و در حداقل خصوصا نيروهايي كه روح و فلسفه وجودي “فدايي انقلابي” را سرلوحه خود ميدانند.
آيا مفهوم فدايي انقلابي متحد و يك پارچه، حداقل در قالب جبهه متحد مناسبتر نيست؟
اقتشاش فكري ناشي از اين مفهوم بشكل جند پاره شده آيا در بين صفوف انقلاب (حرفه ايي ها و عموم طبقات درون صف انقلاب و خصوصا طبقه گارگر)، مطرح و مد نظر نيست؟ آيا نقطه ضعف و منفي پيشاهنگ انقلابي(فدايي) محسوب نميشود؟
آيا جنبش و حركت نيازمند اين اتحاد نيست؟
خلاصه كلام: آيا اتحاد عملي و نظري استفاده كنندگان از نام و مفهوم “فدايي انقلابي” لازمه عاجل امروز نيست؟
و خصوصا شامل “ویژگی لحظه کنونی اوضاع سیاسی در ایران” نميشود؟
اگر تلاش و فعاليتهايي در اين راستا وجود دارد، بطور رسمي و علني تشريح و بيان شود.
——
لطفا بدون نام