کار شماره ۲۹۳ – سال هیجدهم – شهریور ۱۳۷۵
نشریه “لیبرالها”ی موسوم به “اکثریت” در شماره ۱۲۸ مردادماه، مقالهای تحت عنوان “برداشت بد از دین یا درآمیزی دولت با دین” که مجادلهای میان اپوزیسیون بورژوایی بر سر درآمیزی دین و دولت و تحریفی است از معنای واقعی “درآمیزی دولت با دین”.
در بخشی از این مقاله چنین آمده است: “هر مجموعه تفاسیری که از سوی یک نیروی سیاسی مذهبی ارائه میگردد، درواقع یک خطمشی سیاسی – اجتماعی است. آقایان طالقانی، منتظری، شریعتمداری، سروش، خوئینیها و در گسترده بارزتری آقایان بازرگان، سحابی، بنیصدر، پیمان و بسیاری دیگر ازآنجاکه به نسبتهای متفاوت سیاست را با دین گرهزدهاند و به سیاست از زاویه دین نگاه کرده و میکنند، ناچار در مبارزه سیاسی – ایدئولوژیک، تفاسیر خود را از قوانین و مقرارات دینی به میان میکشند و میکوشند با کمک آنچه تفسیر خوب میدانند با تفاسیر سرکوبگرانه حکومتی یا با تفاسیر مخالفین خود مبارزه کنند. با کاربست این شیوه از سوی نیروهای سیاسی – مذهبی نمیتوان بهیکباره مخالفت یا موافقت کرد. بسیاری از نیروهای سیاسی – مذهبی با پیش برد این شیوه مبارزه میکوشند گرایشهای سرکوبگرانه و آزادی ستیزانه را عقب بنشاند و در این راستا تأثیرات بسیار مثبتی برجای میگذارند. میتوان گفت تا آنجا که ستمگری این تفسیرگرایی مبارزه با واپسگرائی و آزادیستیزی شدید حکومتیان و سایر نیروهای سیاسی – مذهبی است، تا آنجا که قصد، شل کردن زنجیرهای شرع است، میتواند منشأ تأثیرات مثبتی بشود و درروند جاری به مبارزه و خواستهای مردم یاری رساند و گاه حتی شرایط گذار از حاکمیت شرع به زندگی عرفی را تقویت کند “، اما درعینحال که ” در چارچوب شرایط جاری میتواند مثبت واقع شود ولی در درازمدت میتواند بهنوبه خود توجیهکننده اشکال دیگری از درآمیزی سیاست و دولت با دین باشد.”
در نگاه نخست، آنچه که جلبتوجه هر خوانندهای را میکند، این است که “اکثریت” تلاش میکند یکمشت مرتجع و تاریکاندیش را مبارزین علیه “واپسگرائی و آزادیستیزی” جا بزند و “منشأ تأثیرات مثبتی” معرفی نماید. درعینحال کسی که سطحی به این نوشته نظر بیافکند، تناقضی هم در آن میبیند بدین مضمون که این جریان درعینحال که توجیهگر “نیروهای سیاسی – مذهبی” مرتجع است و “مبارزه” آنها را “منشأ تأثیرات مثبتی” قلمداد میکند ادعا میکند که در درازمدت میتواند بهنوبه خود توجیهکننده اشکال دیگری از درآمیزی سیاست و دولت با دین باشد. اما در واقعیت امر تناقضی در اینجا موجود نیست بلکه مناظرهای است میان خود بورژواها و به زبان خودشان. یعنی آنها تعبیر دیگری از جدائی دین و دولت دارند. به زبان صریحتر اینان بههیچوجه خواستار جدائی دین از دولت نیستند، بلکه مشاجره بر سر این است که آیا درآمیزی دولت و دین باید پوشیده و پنهان باشد یا آشکار و ایضاء دخالت مذهب و دستگاه روحانیت در سیاست علنی باشد یا غیرمستقیم و پنهان.
این حقیقت از همینجا روشن میگردد که گویا خمینیها، طالقانیها، منتظریها، بازرگانها، بنیصدرها و از این قماش آدمها و دستجات هستند که مدافعین “درآمیزی دولت با دین” هستند. این ادعائی است بهکلی بیاساس، تمام جریانات بورژوائی بنا به ماهیت فوق ارتجاعیشان در عصر و زمانه کنونی، مدافع درآمیزی دین و دولت هستند. تفاوت تنها در این است که یک دسته آنها آشکارا از ادغام دین و دولت دفاع میکنند و دستهای دیگر از ادغام پوشیده. بحث چندانی برای اثبات این مسئله لازم نیست. فقط کافی است اشاره شود به دوران رژیم شاه و جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی درآمیزی دین و دولت را ابداع نکرد، این درآمیزی در دوران رژیم شاه هم وجود داشت، یک مذهب رسمی بر همه قوانین و مقررات رژیم شاه هم زدهشده بود. روحانیون هم در سیاست داشتند، معهذا همه اینها پوشیده و پنهان بود. جمهوری اسلامی کاری که در این زمینه کرد، این مداخله پوشیده و مزورانه روحانیت را در سیاست علنی کرد، پیوند دین و دولت را هم از حالت پوشیده آن درآورد و علاوه بر این به آن شکلی همهجانبه و علنی داد. امروز هم در میان جریانات بورژوائی کسی یافت نمیشود که بگوید نخستین گام در جدائی دین از دولت الغاء مذهب رسمی است. سلطنتطلبها، انواع و اقسام جمهوریخواهان ملی و ازجمله همین جریان اکثریت و حزب توده مدافع درآمیزی دین و دولت هستند. مسئله صرفاً این نیست که مثلاً حزب توده جمهوری اسلامی را استراتژی خود اعلام نمود، “اکثریت” زیر پرچم جمهوری اسلامی برای یک جامعه بی طبقه توحیدی سینه زد و جبهه ملیچیها زمانی چه کردند. امروز هیچکدام از این جریانات که علیالظاهر از جدائی دین از دولت دم میزنند، از بنیاد این جدائی، یعنی الغاء مذهب رسمی نهتنها سخنی نمیگویند بلکه با آن مخالفاند و کسی که از ایده به رسمیت شناخته شدن مذهب رسمی در یک کشور دفاع میکند، به جدائی دین از دولت اعتقادی ندارد. پس روشن است که ادعای جریاناتی نظیر اکثریتیها که میخواهند تنها گروهی از دستجات وابسته به بورژوازی را طرفداران درآمیزی دین و دولت معرفی نمایند، بیپایه و اساس است و همه جریانات بورژوائی ازجمله همین اکثریتیها هم جزء طرفداران درآمیزی دین و دولت هستند. نکته دیگری هم در مقاله اکثریت وجود دارد که به مجادله بورژواها بر سر نقش درازمدت مذهب و روحانیت در سیاستباز میگردد. اگر اکثریت نگران “اشکال دیگری از درآمیزی سیاست و دولت با دین” در درازمدت است، همانگونه که دیدیم نه ازآنروست که امثال این خواستار جدائی دین از دولت هستند، بلکه منافع درازمدت بورژوائی را مدنظر دارند و به پیوند پوشیده دین و دولت معتقدند، اما در همین چارچوب نکتهای دیگری هم هست که در مجادلات بورژواها نمود مییابد. اعتراض “اکثریت” و برخی دستجات دیگر بورژوا و بهاصطلاح “نیروهای سیاسی – مذهبی” این است که نهتنها با دفاع علنیشان از درآمیزی دین و دولت نقش مذهب را بهعنوان ابزار تحمیق معنوی تودهها و وسیلهای برای در انقیاد نگهداشتن تودههای زحمتکش برملا میکنند، بلکه با دخالت علنی و مستقیم روحانیت در سیاست باعث رویگردانی مردم از این دستگاه میگردند. یا بهعبارتدیگر نگرانیشان از این است که ماهیت کثیف و رسوای دستگاه روحانیت در خدمت طبقات حاکمه رو میشود. ازاینرو میگویند که روحانیت نباید در سیاست دخالت کند. این نیز ادعائی دروغ و بیپایه است. مذهب و روحانیت همیشه در سیاست دخالت داشته و در تمام جوامع سرمایهداری این واقعیت وجود دارد. اما در اینجا هم اختلاف در این است که گروهی از دستجات بورژوازی معتقدند روحانیت نباید مستقیماً در سیاست دخالت کند، بلکه این دخالت باید غیرمستقیم و غیرعلنی باشد، چراکه در غیر این صورت مردم بهزودی رابطه این دستگاه روحانیت نمیتواند نقش بازدارنده خود را در مبارزات مردم و موکول کردن خواستهایشان به جهانی دیگر ایفاء کند.
در دوران رژیم شاه، دستگاه روحانیت در سیاست دخالت داشت و نقش آنهم کم نبود، همین دستگاه روحانیت بود که متحد کودتاچیان ۲۸ مرداد برای برگرداندن شاه به ایران بود. و در مراحل بعدی هم نقش زیادی داشت معهذا در آن دوران این دخالت غیرمستقیم و پوشیده بود. جمهوری اسلامی در اینجا هم مسئله را از شکل پوشیده و نهان آن درآورد و روحانیت علناً و مستقیماً در سیاست مداخله کرد. حالاست که مردم میفهمند نقش دستگاه روحانیت در دفاع از طبقه حاکمه سرمایهدار، نظم ارتجاعی ستمگرانه سرمایهداری و فریب تودهها تا چه حد است. امروز حتی ناآگاهترین مردمی که رژیم جمهوری اسلامی به خاطر منافع و مقاصد ضد مردمیاش، فرزندان آنها را با کلید بهشت روانه نیستی کرد، صدها هزار معلول فلاکتزدهای که قربانی سیاستهای ارتجاعی این رژیم بودهاند، میلیونها انسان زحمتکشی که با فقر و بدبختی دست به گریباناند دیگر خوب فهمیدهاند که این ابزارهای فریب و تحمیق در خدمت کسانی است که با خون مردم ثروتهای افسانهای اندوختهاند. و این توده زحمتکش را دیگر نمیتوان با “قداست” روحانیت و وعده صبر و بردباری به جهانی دیگر حواله داد. نگرانی امثال اکثریت در همین است. آنها میبینند که این توده کارگر و زحمتکش بپا میخیزند و چندان دور نیست که نظام سرمایهداری را به همراه تمام ابزارها و دستگاههای سرکوب و تحمیقاش ریشهکن کنند و به گورستان تاریخ بسپارند.
و ختم کلام این بازارگرمی امثال اکثریت برای “نیروهای سیاسی – مذهبی” دیگر ثمری ندارد. مردم ایران باتجربهای که در این چند سال به بهایی سنگین به دست آوردند اکنون خوب میدانند که امثال طالقانی، منتظری، بازرگان، سحابی، سروش، خوئینیها، بنیصدر و غیره و ذلک جز یکمشت مرتجع تاریکاندیش و آزادیستیز چیزی نبوده و نیستند. آنها تا زمانی که در قدرت بودند، همپای سرکوبگران حاکم کنونی، مردم و خواستهایشان را سرکوب کردند. مردم فراموش نخواهند کرد که حتی “لیبرالترین” آنها در چه جنایتی سهیم بودهاند. بنیصدر تا با سرکوبی خونین، دانشگاهها را از پای درنیاورد حاضر نشد چکمههایش را درآورد. سروش معرکهگردان انقلاب فرهنگی بود. بزرگترین جنایات تاریخ جمهوری اسلامی در دوران حاکمیت جناح خوئینیها رخ داد. اینان امروز هم همانند دیروز تاریکاندیش، آزادیستیز و مرتجعاند، امروز هم وظیفهای جز تخریب مبارزه مردم و تلاش برای به انحراف کشاندن مبارزه آنها رسالتی ندارند.
نظرات شما