در نکوداشت خاطره ژینا  و هزاران زنی که برخرمن ارتجاع آتش افکندند – اسم من زن است- فعال سازمان فدائیان (اقلیت)- داخل کشور

مرا به نام خودم صدا بزن. به نام زن. اسم من زن است. با سینه ای لبالب از خون و لبریز از ستم. دررگ‌های من غلظت سیاهی خون زنان چند نسل به جوش آمده است. من در زمان و مکانی آلوده به سنت تحقیر و تبعیض چشم به جهان گشوده‌ام. درگوش من ترانه آداب و رسوم مرد سالارانه را خوانده اند. سرم را با تیشه و تبر آشنا کرده‌اند. برگردنم یوغ مالکیت را داغ گذاشته‌اند. همیشه سایه سنگین مرگ را پشت سرم درلا به لای موهایم حس کرده‌ام هرگاه درآینه نگاه کردم، آِینه تَرَک برداشت. گویی که آینه از زن بودن من شرم می‌کند. از آینه‌ها دلم شکسته‌است. درحسرت  آزادی و برابری پیر گشته‌ام. درذهن شلوغ  و تنهای من ترس از دست دادن کودکانم مرا به اطاعت کشانده‌است. هرشب چشمم به دستگیره در خشک می شود. مردی که این دستگیره را می چرخاند آیا با قلب من مهربان است؟ در دفتر خاطرات من سطر عشق و آزادی خالی است. من انعکاس فریاد زنان پر و بال شکسته‌ام.

دیریست که درستیز با عقاید مرده‏ی تو خون داده‌ام. اما چندی‌است که دروازه‌های ورود به آزادی را گشوده‌ام. اکنون امید آزادی و رهایی درقلب من غلیان کرده‌است. نام من هراس رادر دل تو نشانده‌است. دیریست درمقابل تو ایستاده‌ام اکنون مرا خوب نگاه کن. اینک این منم ایستاده برستیغ کوه همچون عقاب با بالها‌ی خونین ولی فراخ. من اوج گرفته‌ام. اوج از نام من اصالت گرفته‌است. در ارتفاع بسیار بالاتر از وسعت کوتاه دید تو بر لاشه پوسیده آیین تو پنجه می‌کشم. با چشمان تیز بین و بال های زخمی تازیانه خورده‌ام، تورا به بن بست رسانده‌ام. ا کنون مرا خوب نگاه کن. این چهره من است. شکفته و رنگارنگ و شاد. امواج نور در برخورد با گیسوان روشنم ذوق می‌کند. من رو در روی تو ایستاده‌ام و همراه با شوق امواج زیبای نور می‌رقصم و پایکوبی می‌کنم. من زن دخمه‌های تاریک پندار تو نیستم. اندیشه‌ام غرق شکوفه‌است. نبض اولین تنفس حیات دربطن من به صدا درمی‌آید. رویش نهال زندگی درجان من است که ریشه می‌دواند. من راز درخت زندگی‌ام. درزیر پوست تنم احساس زنده است. موجی قوی از احساس زنده‌ام، قلب  خسته‌ مرا به سوی باغ باورها‌ی سبزم می‌کشاند. مرا با آغوش دشت های سرخ آزادی دست ‌به دست می‌دهد. مانند یک عقاب با چشمان تیزبین و بال های قدرتمند و آزادم  اوج می‌گیرم. پهنای قاره‌ها را طی می‌کنم وبذر آزادی را درصحرای خشک دل ‌های تنگ می‌پاشم. پرواز درسرشت من‌است.

هویت من در قالب ماشین کارخانه  شکل گرفته‌است. نام زنان کارگر بر سر در کارخانه ها حک شده‌است. ازهُرم آفتاب دشت سوخته ام. من انعکاس  فریاد زنان خسته ام. سر‌انگشتان من کنار دار قالی جا مانده‌است. من سنگ نیستم. اما بر لبه‌های تیزسنگ‌هایی که پیش پایم گذاشته‌ای راه رفته‌ام. بر روی سنگ‌های سخت ‌زندگی، راه بسیاری را پیموده‌ام. در جاده صعب‌العبور فقر دنبال نان دویده‌ام . بنگر چگونه دربلندای انجماد کوه، درصخره‌های ناهموار شانه‌های کوچک زنانه‌ام با‌رهای طاقت فرسا را برای نان به دوش می‌کشد. من از تبار کار و سنگ و شیشه‌ام. مرا بانو خطاب مکن. من بانوی قصه‌های کثیف و راز‌‌آلود تو نیستم. زیرناخنم خاکستر و دود نشسته‌است. گردنم تیغه تیز دشنه را چشیده‌است. قطره ‌قطره خون من ازچکمه‌های ظلم و بیداد تو می‌چکد. درفضای سیاه تو نیستم. ازدیار کار و اهل مبارزه‌ام. رو‌درروی تو ایستاده‌ام. رقص‌کنان به دیواره‌های سست عقاید پوسیده‌ات ضربه می‌زنم. ازمن زخمی عمیق خورده‌ا‌ی. جراحت جانکاهی برداشته‌ای. ازبدبختی و آشفتگی درمنجلاب خودت دست و پا می‌زنی و چشمان تیزبین من خقارت تورا نظاره‌گراست.

درآب راه می روم. در برنج زار کار می‌کنم. دانه‌دانه برنج را درزمین می‌نشانم. پشتم خمیده و تاب خورده‌است. در رطوبت شالیزار نم از استخوان‌پایم گذشته‌است. اما  سفره‌ام درشوره‌زار پهن می‌شود و نان و نمک قورت می‌دهم. ماهی نیستم اما گاه برای بیرون کشیدن نان از دهان اختاپوس آب زیر‌کاه، تا عمق اقیانوس سیاه هم رفته‌ام. من دستان زیادی دارم. از ابتدا تا انتهای روز دست هایم برای انجام کار از یکدیگر سبقت می‌گیرند. یک دستم از کار شاق و بی وقفه تاول بسته است. دست دیگرم عواطف مادر‌یم را حفظ می‌کند. دست سومم بوی تازگی و شکفتن را در ساحت خانه پخش می‌کند. دست آخر هم بند بند حلقه های اسارت مرا باز می کند. یک زن هیچ گاه دست کم نمی‌آورد.

من یک زن بلوچم. زنی که تمام عمرش را درکپر سر می‌کند. درمیان نفت و پول با گرسنگی دست  و پنجه نرم میکند. با چند دست به کارهای گوناگون می‌پردازد. کارگر است. زارع است. مادراست. و درنهایت یک زن زحمتکش رنجدیده‌است. درانتظار وصلت نور با روزها‌ی تاریکش درکپرش یخ می‌زند. درآتش نظام زن ستیز تو می‌سوزد. آری من یک زن کپر نشین بی سرانجام‌ام. من لهیب شعله های سرکش زنان ستمدیده ام. مرا خانم صدا نکن. من خانم بزم‌های شبانه تو با لباس‌های فاخر نیستم. اهل مبارزه‌ام. زنی عرب هستم. آن‌گاه که از جنگ برمی‌گردم در درونم توده‌ای از رؤیاهای تکه تکه شده زنان فلسطین منفجر می شود. با دستان شکسته خودم خاک بر سرکودکانم می‌ریزم. عزیزانم را زیر آوار رها می‌کنم. من یک زنم که هرشب آتش جنگ، ستارگان پرفروغ زندگی‌ام را خاموش می‌کند. زنی که در دیارخود هرگز جهان پاک و عاری از جنگ را ندیده‌است. زن دردمندی که صدای زمزمه‌های گریه‌اش به گوش کسی نمی‌رسد. من ازقبیله جنگ وآتش و دودم. من از تبارنسل به خون‌خفته‌ام. من شیون یک زخم کهنه‌ام. درسرزمین من به جای شعر وغزل از درختان خونابه می‌چکد. با دست های خودم روزی در تاریخ سرزمینم گل خواهم نشاند.

من یک زنم که در اندیشه‌ام تلاطم یک موج پر خروش، مرا تا ساحل بیکران آزادی می‌کشاند. دلم پُراز هوای آزادی است. احساسم شتابان درچشم هایم نمود پیدا می‌کند و توبا بی‌رحمی برگرفته از خصلت وحشیانه‌ات چشمانم را از دیدن محروم می‌کنی. ولی من باز بهتراز تو زیبایی‌ لحظه‌های با شکوه آزادی را می‌بینم. زنی هستم که با چشمان بسته اشک می‌ریزد ولی خاک مرده به چشمان تو پاشیده‌است. زنی که صادقانه‌ترین احساساتش را در گلوله های اشک بر زمین می‌ریزد و صفحات تاریخ ننگین و پوسیده تو خیس خورده‌است. صبح تا شام بوی ماندگی عقاید کهنه تو مشام زنان را آزار می‌دهد. اینک مرا ببین قفل لبان من شکسته است. باد، راز باز شدن بند گیسوان  مرا به گوش تو رسانده‌است. حتی تو هم با آن  مغز کوچکت اشتیاق مرا برای حرکت به سوی گل واژه های سرخ آزادی فهمیده‌ای و هراس از من سخت بر دلت افتاده‌است. درمعز کوچک فراموش کارت فرو کن توان من بسیار بیشتراز گریه‌های آرام شبانه من‌است. ‌

حس می‌کنم پاهایم هر روز به دنبال مقصد تازه‌ای می‌گردد. درمن سکون هرگز نبوده‌است. هیچ قدرتی نمی تواند مرا از مباززه با قوانین ستیزه‌جویانه تو با زنان باز‌دارد. من از طایفه رستن و شکفتنم. مرا زن خطاب کن. من بازیگر تاج‌دار افسانه‌های پوچ تو نیستم. من حرمت شقایق‌های پرپرم. بانوی دست به سینه متزلزل دموکراسی  پوچ ودروغین تو نیستم. دستم بوی آهن و خاک می‌دهد. پایم محکم به زمین چسبیده‌است. صدایم قوی و برنده است. من فریاد‌رسای زنان کارگر و زحمت‌کش جهانم. تنها یک مسیر پیش روی من است. باید حرکت کنم. بین ما و آزادی تنها یک خیابان فاصله‌است. برای یک زن هیچ چیز با ارزش تراز استقلال هویت گم شده‌اش نیست. به دست‌آوردن این استقلال باور زنان ستمدیده است.  هیچ درجه ای از سرکوب و سبعیت نمی تواند در برابر این باور مانع ایجاد کند. پیروزی من و پیک مرگ تو در هردو در راهند.

فعال سازمان فدائیان (اقلیت)- داخل کشور

متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۸۷  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.