تأثیر متقابل جامعه و شعر ِ ترانه بر یکدیگر – از جنبش مشروطه تا کنون -بخش دوم – از کودتای ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰

شعر ترانه در دوره پهلوی اول به عنوان گونه‌ی موسیقاییِ موزونِ باکلام و مرور تحولات آن از قاجار به پهلوی اول یکی از موضوعات جذاب پژوهش در تاریخ موسیقی بوده است. شعر ترانه را حتی اگر شعری ساده و سبُک بدانیم و یا اگر برخاسته از سنت کهن ترکیب کلام موزون و موسیقی محسوب نماییم، می‌بینیم که از دوران مشروطه به بعد تحولات ساختاری   ـ    محتوایی شگرفی در آن پدید آمده است. یکی از مختصات این دوره آنست که با توسعه سرمایه داری  در سطح جهان و ورود آلات موسیقی به ایران، ترانه توانست موسیقی و شعر رادر ابعاد بی سابقه یی در یک کل واحد گرد آورده و مضامین اجتماعی یا فردی ِ شعر را همه‌گیر کند. ترانه (که در آن زمان آنرا تصنیف می نامیدند)  به دلیل ساختار آهنگین موزون خود همواره در یک مجلس موسیقی پس از خواندن آواز، قطعه یی لازم‌الاجرا بود تا فضای مجلس را گرم تر کند. بنابراین گزینه‌ی مناسبی برای سازندگان آن بود تا بتوانند با ساخت و رواج تصنیف (ترانه) افکار و آمال و خواسته‌های خود را که در بطن شعر ترانه نهفته بود در جامعه رواج دهند و دهان به دهان بگردانند. در تحولات پس از مشروطه بسیاری از سنت‌ها دچار تغییر شد؛ خوانندگان زن که پیش از آن بیشتر در مجالس موسیقی زنانه و کمتر در جمع مردانه حضور داشتند به یک‌باره وارد جریان ضبط رسمی موسیقی شده و تنها از سه‌تن از آنان (افتخار، امجد و زری)، بنا به گفته ی روح‌الله خالقی در کتاب “سرگذشت موسیقی ایران” در سال ۱۲۹۱ شمسی در تهران بیش از ۷۵  تراک روی صفحات گرامافن ضبط شد (نخستین ضبط آثار عارف نیز در همین صفحات توسط همین سه زن خواننده به یادگار مانده است). با این مشخصات گونه یی تصنیف (ترانه) در اواخر قاجار شکل می‌گیرد که شعر آن ویژگی‌هایی متفاوت با انواع قطعات باکلامِ عروضی ِ پیش از خود دارد. چندسالی از این تحولات نگذشته بود که دوران سردارسپهی رضاخان فرامی‌رسد و چهارسال بعد با تغییر رسمی حکومت از قاجار به پهلوی جریان روشنفکری و تجددخواهی سویی تازه به خود می‌گیرد و  طبیعتاً تصنیف‌سازی (ترانه سازی) به عنوان تولید محتوای بخشی از برنامه‌ها به جریانی پررنگ در موسیقی ایران بدل می‌شود؛ جریانی که دیگر سنت و تجدد نمی‌شناسد؛ همگی سهیم‌اند، از عارف و درویش گرفته تا وزیری و نی‌داوود و علی اکبر شهنازی. متأسفانه به دلیل عدم ضبط صفحات گرامافن از موسیقی ایرانی حد فاصل ۱۲۹۳  تا ۱۳۰۵  شمسی ــ که دوران آغازینِ رونق این تحولات است ــ از منبعی مهم برای تحلیل دقیق ساخته‌های این سال‌ها بی‌بهره‌ایم اما خوشبختانه از ۱۳۰۵  شمسی به بعد که مجدداً ضبط صفحات از سر گرفته می‌شود می‌توانیم با دقت نظر بیشتری به بررسی ساختار و محتوای این آثار بپردازیم، چه هنوز می‌توان نمونه‌هایی از همان ساخته‌های دوران گذار را در آثار نخستینِ ضبط‌های دوره‌ی پهلوی اول شنید؛ ترانه هایی که بر اساس اشعار درویش‌خان و عارف و بهار و عشقی و امیرجاهد سروده شده از این دست‌اند. ضبط صفحات گرامافن در دوره‌ی پهلوی اول مقارن است با حضور ترانه خوانان متعددی که گاه تنها در چند صفحه به هنرنمایی پرداخته‌اند. زنان در عرصه‌ی ترانه‌خوانی در این دوره بیش از مردان در ضبط‌ها حضور دارند، تنها در آثار ضبط‌شده در دوره‌ی پهلوی اول (۱۳۰۵  تا ۱۳۱۷  شمسی) بیش از بیست خواننده‌ی زن را سراغ داریم که ترانه هایی از خود در صفحات ۷۸ دور به یادگار گذارده‌اند، این ترانه ها اما جملگی ترانه هایی بود که اشعارشان غیر اعتراضی و بی آزار بود بویژه آنکه طبق دستور رضا شاه فعالیت “سازمان بیداری زنان کمونیست” در سال ۱۳۰۵  ممنوع اعلام گردید. ناگفته نماند که با آغاز جنبش مشروطیت انجمن های ادبی نقش پررنگ تری در روند دگرگونی شعر معاصر عهده دار شدند. بسیاری از تغییرات و دگرگونی ها در شعر مشروطه از درون این انجمن ها شکل گرفت و اساسا شعر را چه از نظر شکل و چه از نظر محتوی به کلی دگرگون ساخت و شعر نو فارسی از درون آن بیرون آمد؛ اما در عصر رضاشاه به دلیل اختناق شدید فرهنگی نقش انجمن های ادبی کمرنگ شد؛ با این وجود انجمن هایی شکل گرفت که بیشتر دنباله روی از آثار گذشتگان را سرمشق کار خود قرار دادند و مضامین گوناگون ِ مورد درخواست و رضایت حاکمیت را در قالب های گوناگون می سرودند و بدون داشتن هیچ گونه گرایش سیاسی (که البته در بطن خود دارای گرایش سیاسی ِ موافق حاکمیت است) در همان مضامین و مفاهیم کهن طبع آزمایی می کردند . “انجمن ادبی ایران” و” انجمن ادبی حکیم نظامی” به مدیریت وحید دستگردی از جمله این انجمن ها بود که علاوه بر استقبال از اشعار پیشینیان به تصحیح متون کلاسیک شعر فارسی نیز توجه ویژه ای داشت. بطور مثال یکی از اشعار بی آزار و غیر اعتراضی زیر که سروده ی حسین گل گلاب است و توسط علینقی وزیری (آهنگساز) و روح انگیز (خواننده) به ترانه یی به نام “بسته ی دام” تبدیل شد، نمونه ی چنین مواردی ست:

چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی / تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی / روی خویش از عاشقان جانا مکن هرگز نهان / نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان…

حسین گل‌گلاب بیشتر با سرود “ای ایران” به یاد آورده می شود. او اما شعر حداقل بیست ترانه بر آهنگ ‌هایی از ساخته‌های کلنل علینقی‌ وزیری را سروده است.

“آتش دل” نمونه ی دیگری ست از همان جنس آوازهای فردی، غیر اجتماعی، بی خاصیت و غیر اعتراضی که سازندگان آن حسن صدر سالک (شاعر)، عبدالحسین برازنده (آهنگساز) و جلال الدین تاج اصفهانی (خواننده) هستند:

در دل آتش ِ غم ِ رُخَت تا که خانه کرد / دیده، سیل خون به دامنم بس روانه کرد / آفتاب عمر من فرورفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد / هیچ صبح‌دم نشد فلق چون شفق ز خون، دل ِ مرا لاله‌گون نکرد…

 

منظور از آنچه که تاکنون شرح آن رفت، از منظری دیگر بیان این امر است که شیوه ی تفکر این شعرا و ترانه سازان دارای یک وجه اشتراک عمیق نسبت به امور سیاسی و فلسفی دوران خود است که خود حاصل پایگاه و خاستگاه طبقاتی ِ یکسان ِ هر یک از  آنهاست که بنا بر آن، محصول هنری خود را این چنین که بیان شد عرضه کرده اند. این شعرا و ترانه سازان را میتوان گروهی نام نهاد که اساسأ به وضعیت موجود تمکین می کردند و اوضاع اجتماعی را بر وفق مراد خویش می یافتند و توجهی به مشکلات اجتماعی و مصائب مردم نداشتند و همینطور مسائل اجتماعی را صرفا مسائلی درون کشوری می پنداشتند و تصور می کردند که آنچه که در درون ایران از نظر سیاسی در جریان است جملگی برخاسته از سیاست های درونی کشور است و ربطی به سیاست های جهانی ندارد و چنانچه پیشرفتی در امور اقتصادی کشور وجود دارد، مثلا راه آهنی ساخته می شود، این پیشرفت ناشی از رشد درون زای خود اقتصاد ایران است، و توجه نداشتند که کشورهای سرمایه داری متروپل به مرحله یی رسیده اند که در حال صدور سرمایه ی خویش به کشورهای پیرامونی اند و این صدور، بیش از هر چیز متضمن رشد سرمایه ی خود آنهاست، و بهمین جهت توجه نداشتند که کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری به مرحله ی جدیدی گام نهاده اند که به آن مرحله ی امپریالیستی گفته می شود و یکی از خصلت ها و کارکردهای امپریالیسم صدور سرمایه، از جمله ماشینهای مکانیزه ی جاده سازی و همچنین لکوموتیو به ایران است که بتوانند توسط آن، صدور کالاها و سرمایه های خود را و حمل و نقل آنها را تسهیل بخشند. این گروه با این شیوه ی تفکر، سر در لاک، مشغول ارائه ی هنر خویش آنچنان که رفت، بود.

و اما گروهی دیگر از شعرا و ترانه سرایان بودند که بنا بر پایگاه و خاستگاه طبقاتی خویش به امور فوق واقف بودند و دغدغه ها و دلشوره های اجتماعی داشتند، بهمین جهت در وجه ارائه ی هنر، فعالیت خود را مصروف تولید یک هنر متعهد، یک هنر اجتماعی که متضمن رفع نیاز توده های کارگر و زحمتکش است، می کردند. این گروه از شعرا و ترانه سازان به همین دلیل همواره در دوران اختناق رضاخانی با برخوردهای بسیار سخت و خشمگینانه ی حکومتی مواجه بودند که در زیر به یکی دو مورد آن اشاره می گردد:

۱ – ابوالقاسم لاهوتی با نام اصلی ابوالقاسم الهامی (۲۰ مهر ۱۲۶۴ – ۲۵ اسفند ۱۳۳۵) شاعر و روزنامه نگار در خانواده یی در کرمانشاه  بدنیا آمد که پدر شاعر و مبارزش به شغل کفشدوزی اشتغال داشت. لاهوتی در شانزده سالگی با حمایت یکی از دوستان پدر جهت ادامه ی تحصیلات به تهران رفت و بزودی با دو روزنامه ی “نوروزنامه” و “حبل المتین” که این دومی در هند انتشار می یافت فعالیت کرد و اشعار خود را به چاپ می رساند. او از نخستین کسانی است که قالب های شعر عروضی را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. او در جنبش مشروطه فعالیت داشت و سپس وارد حزب کمونیست شد. رضا خان پس از کودتای سوم اسفند که قدرت سیاسی را کسب کرد، از آنجا که بطور هیستریک با کمونیسم و حزب کمونیست ایران مخالف بود لاهوتی را مورد غضب قرار داد و او را غیابأ محکوم به اعدام کرد ولی لاهوتی موفق به فرار به مسکو شد. سپس به تاجیکستان رفت و از پایه‌گذاران ادبیات نوین در آنجا شد. وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر این دیار را برعهده داشت و در آنجا تئاتر و اپرا را پایه‌گذاری کرد. وی همچنین معاون ماکسیم گورکی در هیأت رئیسهٔ کانون نویسندگان شوروی بود. از کارهای بسیار مهم او ترجمه ی سرود انترناسیونال است که تاکنون برسر زبان کمونیست های ایران جاریست:

برخیز، ای داغ لعنت‌خورده، دنیای فقر و بندگی! / جوشیده خاطر، ما را برده به جنگ مرگ و زندگی / باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند / آنگه نوین جهانی سازیم، هیچ‌بودگان هر چیز گردند / روز قطعی جدال است، آخرین رزم ما /  انترناسیونال است نجات انسان‌ها…

۲ – میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمد رضا کردستانی (۱۲۷۳ – ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس که در همدان متولد شد. میرزاده عشقی از جمله پیشگامان شعر نو شناخته‌می‌شود و از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مقوله شعر نو توجه نمود و پیش از نیما یوشیج، اشعاری به سبک نو سرود. لازم به یادآوری است که نخستین آثار نیما یوشیج برای نخستین بار در روزنامه “قرن بیستم” میرزاده عشقی چاپ شد. از این روزنامه تنها هفده شماره اجازه ی انتشار یافت و سپس به محاق سانسور گرفتار آمد و ممنوع شد. او سپس بدستور رضا خان در ۱۲ تیر ۱۳۰۳ توسط دو مزدور رژیم در خانه ی خویش هدف گلوله قرار گرفت و ترور شد. میرزاده عشقی شاعری توانمند بود و بعضی از شعرهای اعتراضی او توسط قمرالملوک وزیری و حسین یاحقی به ترانه تبدیل شده و در صفحات گرامافون ضبط گردیده است، از جمله شعری با عنوان “دزد پاتختی”: هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است / برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است / رسید جان به لبم، هرچه دست و پا کردم / برون نشد دگر، این منتهای بدتختی است / رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است / که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است…

۳ – فرخی یزدی (۱۲۷۳ – ۱۳۱۲) متولد یزد. استعداد او از همان دوران مدرسه پدیدار شد. پانزده سال داشت که به مناسبت اشعاری که سروده بود از مدرسه اخراج شد؛ و چندی به کارگری مشغول بود تا در اوان پیدایش مشروطیت به گروه آزادیخواهان کمونیست پیوست. او زمانی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. او در اسفند ۱۳۰۰ مقاله ی تندی علیه وزارت جنگ و وزیر آن رضا خان نوشت و این رباعی را در صفحه ی اول روزنامه ی خود درج کرد که: از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ / از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ / قانون حکومت نظامی و فشار / اینست حکومت شتر گاو پلنگ. و سپس در سال ۱۳۰۱ مقاله یی در طوفان نوشت و غزل زیر را در آن درج کرد: در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت / حق خود را از دهان شیر می باید گرفت / تا که استبداد سر در پای آزادی نهد / دست خود بر قبضه ی شمشیر می باید گرفت…

سرانجام فرخی، این مبارز کمونیست، پس از دستگیری و حبس در سلول های زندان قصر در اثر بیماری به بیمارستان زندان منتقل شد و در آنجا بوسیله ی تزریق آمپول توسط پزشک احمدی به قتل رسید. برخی از اشعار فرخی یزدی توسط آهنگسازان و خوانندگان به ترانه تبدیل شده است که یک نمونه ی آن شعری ست با مطلع “شب چو در بستم و مست از می نابش کردم” توسط احمد ظاهر خواننده و آهنگساز شهیر افغان، فرم ترانه به خود گرفته است:

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم…

ادامه دارد

متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۴۷  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.