وصیت نامه رفیق معین

به‌تازگی وصیت‌نامه رفیق معین الله محسنی (معین) همراه با عکسی بعد از اعدام این رفیق ماندگار برای نشریه کار ارسال شده است که ما ضمن سپاس از ارسال آن برای نشریه کار، دل نوشته‌ای را که همراه وصیت‌نامه برای ما ارسال شده است به چاپ می‌رسانیم. رفیق معین از رفقای هوادار سازمان در استان مازندران بود که در پائیز سال ۱۳۶۰ در قائم‌شهر دستگیر شد و در ۳۰ دی‌ماه همان سال توسط دژخیمان جمهوری اسلامی اعدام و سربدار شد.

رفیق معین دارای دو فرزند بود که متاسفانه دختر وی با نام شبنم به دلیل ابتلا به سرطان در هفته‌های گذشته درگذشت و دل نوشته‌ی فوق به این موضوع اشاره دارد.

پیش از این نام رفیق، زمان دستگیری و اعدام وی در کتاب یادها که نام و مشخصات فدائیان جان فشانده را دربرمی‌گیرد منتشر شده بود.

با یاد عزیز رفیق معین و تمامی رفقای فدایی که در را آزادی و سوسیالیسم جان فشاندند و پرچم سرخ سازمان امروز با خون این رفقای عاشق آذین است.

 

وصیتنامه معین‌اله محسنی تاریخ تولد ۱۳۳۵ قائم‌شهر (شاهی) تاریخ اعدام ۲۹ دی ۱۳۶۰ قائم‌شهر

من تو را دوست دارم نه آن‌قدر که به خلقم

به همسر به یار سخت‌ترین روزهای زندگی و دو فرزند خلقم

اکنون در حالی این یادداشت‌ها را می‌نویسم که هر آن امکان دارد دژخیمان رژیم صدایم کنند و مرا به جوخه‌ی اعدام بسپارند. خوشبختی من این است که با درکی که از انقلاب داشتم برای زنده ماندن ننگی را نپذیرفتم و با افتخار برای دفاع از عقیده و آرمانم که همانا رهایی زحمتکشان (کارگران، دهقانان) می‌باشد، ثابت قدم و استوار همانند هزاران انقلابی مبارز و مجاهد و همسنگرانی که قبل از من تیرباران شدند، حسرت یک آه را را بر دلشان می‌گذارم.

همسرم بی‌شک تو یکی از بهترین یارانم در سخت‌ترین شرایط بودی و شاهد بودی که در مقابل مسئولیت سنگینی که در دفاع از منافع زحمتکشان بر دوش داشتم، غافل نبوده و به اندازه توان خویش لحظه‌ای از فکر آنان جدا نبوده‌ام… و استواری ما بر این عقیده است که رژیم دسته دسته از بهترین فرزندان خلق را به جوخه‌های اعدام می‌سپارد. این کوردلان تاریخ این حامیان سرمایه‌داری جهانی چه بیهوده می‌پندارند که شعله‌های عشق به خلق را در ما خاموش کنند. آن‌ها بیهوده می‌پندارند که با مرگ ما سنت تاریخ مبارزات خلق را در هم می‌شکنند.

آن‌ها نمی‌دانند که هر یک از ما در میان تاریخ همانند بذری در زمین می‌روئیم و همانند جزنی‌ها، مفتاحی‌ها، بهرنگ‌ها، گلسرخی‌ها، رضایی‌ها و… گرمی تازه‌ای به سیر جبری تاریخ در جهت نابودی امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و پایگاه داخلی‌اش می‌بخشیم و همواره در قلب‌های فرزندان خلق، در قلب کارگران و دهقانان، و با سرود خشم، تپش تازه‌تر و بیدارتری از پیش، مبارزه را تا مرگ نهایی دژخیمان خلق به پیش می‌بریم.

همسرم به یارانم به پدر و مادر و به خواهران و برادرم، پیام را برسان که ما هرگز رنج‌ها و محرومیت‌های آنان که تمامی عمرشان را برای گذراندن یک روز خوش تلاش می‌کردند و به آن نمی‌رسیدند را نمی‌توانیم به فراموشی بسپاریم. ما هرگز به آنان که شیره‌ی جان خلق را می‌مکیدند و دسته دسته بهترین فرزندان ما را بخاطر عقیده‌شان و ایمان‌شان به (دست‌های زحمتکشان به حقانیت طبقه محروم) در سرتاسر جهان به خون می‌کشیدند تفاهم نمی‌کنیم. برای ما که با چشم خود مرگ هزاران و میلیون‌ها گرسنه را در تاریخ دیده‌ایم و استثمار کارگران (درود بر کارگران) را در کارخانه و مزارع و…. ببینیم، اما فقط برای‌شان دل بسوزانیم و مثل خائنین به خلق (سازمان منحط اکثریت و حزب توده) با آن‌ها سازش کنیم و به بوق و کرنای به اصطلاح ضد امپریالیستی رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی بسنده کنیم و آن را مبنای توجیه سازش طبقاتی با این دژخیمان قرار دهیم.

بی‌شک دژخیم از این که مرا در میان قبرستان روستایم در میان مردم غالبا محروم دفن کنید، ممانعت خواهد کرد. این‌ها شاید برای توجیه این مساله هزاران لقب را که خاص طبقه انگلی خودشان است به ما بزنند، اما حقیقت این است که آن‌ها می‌ترسند که مزار ما محراب نفوذ توده‌ها شود.

من وصیتی ندارم که بکنم چون نه مالی دارم و نه….

اما آن‌چه که سنت مبارزاتی تاریخ است وصیت من در میان قلب‌های آتشین توده‌های خلق می‌باشد و همگی آن‌ را در فردایی نه چندان دور در کارخانه‌ها، مزارع، در خیابان‌ها در کوچه‌ها، در فتح سنگرهای دژخیمان خواهند خواند…. فردایی که غرش خشم‌تان، مسلسل‌های‌تان خواب را در چشم این حامیان منافع سرمایه‌داران می‌ربایند و مرگ این کرکس‌ها را مژده می‌دهند. من به یقین در چنین فردای با شکوهی با شما خواهم بود. ما به یقین در چنین فردایی با قامتی بلند و افراشته در زیر جوخه‌های دژخیم فریاد مرگ‌شان را سر خواهیم داد.

۲۹ دی ۱۳۶۰

 

 

دل‌نوشته‌ای برای معین و شبنم

نمی شناختمش، نوشته بود که بیماری از پایش درآورد.

اسمش شبنم بود و از دیار مازندران. از پدر خاطره‌ای نداشت به‌جز عکسی بر دیوار. به زبان افتاد و سراغ پدر گرفت. پاسخش نگاه مهربانانه و بغض و خشم فروخفته مادر بود.

بزرگتر شد و بار دیگر سراغ پدر گرفت. در خلوت اطاق، مادر سکوت شکست و گفت،

دخترم ، پدرت زحمتکشی از این دیار و عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( اقليت) بود.‌ آرمان خواه و شوریده سر و با قلبی به عظمت دنیا. جلادان خمینی به تیرش بستند و پدرت را از ما گرفتند.

دخترم این آخرین یادگار من از اوست. عکس غرق در خون معین و آخرین کلامش،  وصيت نامه پدر.

شاید شبنم در آن لحظه نمی‌دانست که حاکمیت جنایتکار خمینی چه بسیار کودکان را به غم نشانده است و هزاران هزار خانواده را داغدار فرزند، همسر، پدر و مادر کرده است.

چه بسیار که شبنم جوان خیره در عکس با پدر سخن می‌گفت و  چشمان بسته و صورت آرام معین با کلامی بی صدا به شبنم جوان پاسخ میداد:

دخترم، مرا ببخش که در کنارت نیستم، وجودم سرشار از عشق و زندگی بود. در غم تو و کودکان این میهن، لحظه‌ای آرام نداشتم. خوشبختی مردمم آرامشم می‌داد.

دخترم در وجود سرشار از زندگیم، نمی‌توانستم سر تعظیم در مقابل آن فرومایگان بیاورم. جانم را فدای خلقم کردم و مرگ را پذیرفتم. مرگم را بپذیر.

امروز شبنم در کنار عزیزانش نیست و به پدر پیوست، یادش و یاد پدر قهرمانش، یادآور جنایاتی است که سالیان سال بر این ملک می‌گذرد.

و ما می گویم که این هم می‌گذرد. آینده از آن ماست.

 

 

متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۲۴  در فرمت پی دی اف:

 

 

POST A COMMENT.