رشد جنبشهای اسلام گرا در کشورهایی که اکثریت مردم در آنها باورهای دینی اسلامی دارند، بهویژه منطقه وسیعی که سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و بخشی از شبه قاره هند را در بر میگیرد و استقرار دولتهای دینی یکی از واقعیتهای اوضاع سیاسی جهان در مقطع کنونیست. در اینجا، چنین به نظر میرسد که بشریت به جای پیشرفت تاریخی با نوعی عقبگرد روبه رو شده است و ارتجاعی که دوراناش از مدتها پیش سپری شده بود و به عصر سیاه قرون وسطا تعلق داشت، بار دیگر جان گرفته، تمام نیروی خود را بسیج کرده و از دفاع به حمله رویآورده است.
گرچه پیشرفت و تعالی تاریخی میتواند در بطن خود عقبگردهای منفرد و مقطعی داشته باشد و اصولا سیر بالنده تاریخ در یک خط مستقیم، صاف و ساده بهپیش انجام نمیگیرد، اما پدیدههایی از نمونه بنیادگرائی دینی، تقویت عقاید مذهبی، پناه بردن به خرافات عهد عتیق و احیاء نهادهایی که به گذشته تاریخ بشریت تعلق دارند، چیزی نیست جز انعکاسی از پوسیدگی ، انحطاط و فروپاشی نظم سرمایهداری جهانی که به مانع و رادعی بر سر راه تحول تاریخی تبدیل شده است.
این واقعیتیست اثبات شده که نظامهای اقتصادی – اجتماعی طبقاتی هنگامی که به پایان عمر خود میرسند، با بحرانهای همهجانبه در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک رو بهرو میگردند. اقتصاد کارکرد گذشته خود را از دست میدهد، دیگر پاسخ گوی نیازهای جامعه نیست و زیر فشار تضادهای لاینحل و بحرانهای مزمن، دچار از همگسیختگی میشود.
نهادهای سیاسی مستقر، اعتبار خود را در میان تودهها از دست میدهند و دیگر کارآیی لازم را برای حفظ سلطهی سیاسی طبقه یا طبقات ستمگر ندارند. عقاید و هنجارهای اخلاقی که زمانی برای توجیه سلطه طبقاتی و انقیاد فکری تودههای تحت ستم پاسخگو بودند، بیاعتبار میگردند. نافرمانی، اعتراض و مبارزه علیه نظم حاکم وسعت میگیرد تا حاملین پیشرفت تاریخی، نظم نوینی را جایگزین نظم کهنه سازند و به بحران و از هم گسیختگی اجتماعی پایان دهند.
بدیهیست که طبقه حاکم و فرمانروا برای حفظ منافع طبقاتی خود، به شدت مقاومت میکند و در برابر تحولی که ضرورت تاریخیست میایستد. لذا یک تاخیر تاریخی رخ میدهد. هرچه این مقاومت طبقه ارتجاعی شدیدتر باشد، انحطاط و پوسیدگی نظم کهنه در اشکال عریانتری رخ میدهد. در یک چنین دورانیست که انواع و اقسام خرافات نیز شکل میگیرند و پناه بردن به عرفان و مذهب نیز رونق میگیرد.
گرچه در نظامهای اقتصادی – اجتماعی طبقاتی ما قبل سرمایهداری به علت سلطه ایدئولوژی مذهبی، بروز چنین پدیدههایی ابعاد گستردهای داشت، تا جایی که حتا جنبشهای اعتراضی علیه نظم موجود، ردای مذهبی بر تن داشند و تنها پس از شکلگیری نظام سرمایهداری و پیدایش طبقه کارگر و تئوریهای سوسیالیستی و غیرمذهبی، حیطه عمل اعتقادات مذهبی و دیگر خرافاتی که پیش از این امکان بروز مییافت، بسیار محدود شده است، اما این بدان معنا نیست که زمینههای اجتماعی آن که در مقاطعی میتواند به رشد و تقویت آن بیانجامد، از میان رفته است.
دلیل آن نیز گذشته از تلاش آگاهانه طبقه حاکم برای اشاعه و تقویت مذهب، اساسا در این واقعیت نهفته است که در جامعه سرمایهداری نیز همچون تمام جوامع طبقاتی، نیروهای اجتماعی خارج از کنترل انسان بر او مسلطاند.
به قول لنین” امروزه عمیقترین ریشههای مذهب در ستم اجتماعی بر تودههای زحمتکش و ناتوانی ظاهرا محض آنها در برابر نیروهای لجام گسیخه سرمایه نهفته است که هر روز و هر ساعت مصائبی هزاران بار دردناکتر و مشقاتی به مراتب غیر انسانیتر از هر حادثه غیر عادی دیگر از قبیل جنگ و زلزله و غیره بر انسانهای زحمتکش عادی روا میدارد. ” خدایان در اثر ترس به وجود آمدهاند.” ترس از قدرت عنان گسیخته سرمایه . عنان گسیخته، زیرا عمل آن نمی تواند به وسیله تودههای خلق پیشبینی بشود و پرولتاریا و مالک کوچک را در هر قدم زندگیاش به ورشکستگی “ناگهانی”، “غیرمنتظره” و”تصادفی” و تکدی و دریوزگی و فحشاء و مرگ در اثر گرسنگی، تهدید مینماید و واقعا نیز چنین میکند. “( در باره مناسبات حزب کارگر با مذهب- لنین – ترجمه فارسی کانون کتاب ایران)
در اینجا، انسانها کنترل خود را بر روابط اجتماعیشان از دست داده و اسیر نیروهای کور اجتماعیاند که سرنوشت آنها را تعیین میکنند. روند کار و تولید تحت کنترل انسان نیست، بلکه فرمانروای انسان است. هرج و مرج بر تولید سرمایهداری حاکم است، ناگهان بحرانها بروز میکنند، میلیونها کارگر بیکار میشوند و کاری از دست کسی ساخته نیست. نیروهائی که خارج از کنترل انساناند اسرارآمیزبه نظر میرسند و چنین جلوه میکند که گویا دستی از غیب در کار است. این نیروها تحت چنین شرایطی خصایل فرا طبیعی و اجتماعی به خود میگیرند، بتواره میشوند و انسانها از محیط اجتماعی و مناسباتی که او را تحت ستم و انقیاد قرار میدهند، مذهب و خدا میسازند. چرا که مذهب صرفاً برخاسته از عجز و ناتوانی انسان در شناخت نیروهای طبیعت و قائل شدن به صفات و خصوصیات فرا طبیعی برای آنها نیست، بلکه قائل شدن به صفات و خواصی خیالی برای مناسبات اقتصادی – اجتماعی نیز هست. در اینجا مناسباتی که توسط خود مردم شکل گرفته، اما قادر به شناخت آنها نیستند، به صورت نیروهای مرموزی در میآیند که بر زندگی انسانها حاکم میشوند و آن را کنترل میکنند. بنابراین مادام که انسانها قادر به شناخت و تأثیر گذاردن بر محیط طبیعی و اجتماعی بیگانه شده از انسان نباشند، مادام که با پراتیک خود آنها را تحت کنترل در نیاورند، شرایط مناسب برای باورهای مذهبی وجود دارد.
لذا انگلس مینویسد: “تمام ادیان چیزی جز بازتاب خیالی نیروهای خارجی که بر زندگی روزانه انسان فرمانروایی میکنند، نیست. بازتابی که در آن نیروهای ناسوتی، چهره نیروهای لاهوتی به خود میگیرند. در اوایل تاریخ، ابتدا این نیروهای طبیعت هستند که بدینگونه منعکس میشوند و در تکامل بعدی خود نزد اقوام مختلف دچار متنوع و متلونترین مشخصات میگردند… ولی به زودی در کنار نیروهای طبیعت نیروهای اجتماعی فعال میشوند، نیروهایی که در برابر انسانها همان قدر بیگانه و در آغاز همان قدر غیرقابل توضیح میباشند و انسان را با همان ضرورت ظاهراً طبیعی تحت اقتدار خود در میآورند که قبلاً خود نیروهای طبیعت. به این وسیله، پیکرههای خیالی که در آنان بدواً تنها نیروهای اسرارآمیز طبیعت منعکس میشوند، خصایل اجتماعی کسب میکنند و نمایندگان قدرتهای تاریخی میشوند. در مرحله بعدی تکامل، تمام صفات طبیعی و اجتماعی خدایان متعدد به یک خدای قادر مطلق منتقل میگردد که خود نیز فقط بازتاب انسان مجرد است. به این ترتیب یکتاپرستی به وجود آمد که تاریخا آخرین محصول فلسفهی میانه یونان متأخر بود و تجسم خود را در یهوه خدای ملی و یکتای یهود یافت.
مذهب میتواند در این شکل ساده و انعطاف ناپذیر، بهمثابهی شکل بلا واسطه و احساسی رفتار انسانها نسبت به نیروهای بیگانهی طبیعی و اجتماعی حاکم بر آنها به حیات خود ادامه دهد و آنهم تا زمانی که انسانها تحت سلطهی این نیروهای طبیعی و اجتماعی قرار دارند. ولی ما به کرات دیدیم که در جامعه بورژوائی کنونی انسانها تحت سلطه مناسبات اقتصادی که خود به وجود آوردهاند، تحت ابزاری تولیدی که خود تولید کردهاند، قرار دارند، آنچنان که گویی تحت سلطهی یک نیروی بیگانهاند. بنابراین پایه واقعی عمل بازتاب مذهبی کماکان پابرجا میماند و همراه با آن نیز خود بازتاب مذهبی.” (آنتیدورینگ، انگلس- ترجمه فارسی)
با این توضیح در مورد جان سختی و بقای مذهب و خدا باوری، حتا در جامعه سرمایهداری و به رغم تمام پیشرفتهای فنی، علمی و فرهنگی بشریت، به اصل مطلب بازگردیم.
نظامهای بردهداری دوران باستان به همان شکلی با بحرانهای همه جانبه، انحطاط و فروپاشی روبهرو شدند که نظامهای فئودالی در دوران افول و انحطاط و چنین است وضعیتی که سرمایهداری جهانی از سالها پیش در چنگال آن گرفتار شده است.
این نظم اقتصادی – اجتماعی جهانی از اوائل قرن بیستم به مرحلهای گام نهاده است که سراسر با بحران در ابعاد مختلف اقتصادی – اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک روبهرو بوده است. این بدان معناست که نظام اقتصادی، مناسبات اجتماعی برخاسته از آن، نهادهای سیاسی و افکار و عقایدی که بازتابی از این مناسبات اقتصادی و اجتماعیاند، دیگر پاسخگوی نیازهای اجتماعی انسانها نیستند و به سدی بر سرراه پیشرفت و تحول تاریخی و استقرار نظمی نوین تبدیل شدهاند.
هرچه طبقه سرمایهدار حاکم و نهادهای آن در برابر تحولی که نیاز جامعه بشریست، بیشتر مقاومت کرده اند، فساد و گندیدگی این نظم جهانی عریانتر برملا شده است.
بنیادگرائی مذهبی، رشد افکار و اعتقادات خرافی و پناه بردن بورژوازی به نهادها و عقاید قرون وسطایی، فقط نمونههائی از این انحطاط و ورشکستگی نظم سرمایهداری را برملا میکنند.
رشد بنیادگرائی و جنبشهای اسلامگرا در منطقهای به وسعت خاورمیانه، شمال آفریقا، مناطقی از پاکستان و حتا آسیای مرکزی، مقدم بر هر چیز بازتابی از این واقعیت است که نظم سرمایهداری نه فقط پاسخگوی نیازهای مادی و معیشتی تودههای زحمتکش مردم این مناطق و رفاه و زندگی انسانی آنها نبوده، بلکه بالعکس به رغم ثروت بیکرانی که در کشورهای این منطقه قرار دارد، آنچه نصیب تودههای کارگر و زحمتکش شده است، فقر، گرسنگی، تحقیر و تیره روزیست.
نظام سرمایهداری نه فقط جز فقر، گرسنگی و بدبختی و بیکاری برای این مردم ارمغانی نداشته، بلکه بورژوازی حاکم بر این کشورها و قدرتهای امپریالیست جهانی موانع متعددی بر سرراه مبارزات تودههای زحمتکش برای درهم شکستن انقلابی بنبستی که نظام سرمایهداری برای آنها پدید آورده است، ایجاد نمودند.
بر کسی پوشیده نیست که رژیمهای استبدادی دیکتاتوری عریان چه نقش مخرب و ویران گری برای در اسارت و انقیاد نگاهداشتن تودههای مردم در این کشورها ایفا نمودهاند. مبارزات این مردم را برای آزادی و رفاه بیرحمانه سرکوب کردند. در حالی که سالهای متمادی با اختناقی هولناک و سرکوب وحشیانه مانع از آگاهی و تشکل کارگران و زحمتکشان شدند، برای اسارت معنوی هرچه بیشتر مردم و در ناآگاهی نگاهداشتن آنها، به تقویت همه جانبهی دستگاه دینی اسلامی و اشاعه خرافات پرداختند. لذا تعجبآور نیست ببینیم، مردمی که سالها در فقر، جهل و خرافات زیستهاند، مبارزات آنها برای تغییر انقلابی وضع موجود سرکوب شده است و این نظم هرگونه چشماندازی را برای بهبود اوضاع از آنها سلب کرده است، به عقاید خرافی و فرا طبیعی پناه ببرند و افکار و گرایشات مذهبی در آنها تقویت شود.
این واقعیتیست که افکار و عقاید مذهبی و پناه بردن به خدا به جای مبارزه برای تغییر نظم موجود، هنگامی در میان تودههای مردم تقویت میگردد که مطالبات، مبارزات و اهداف آنها به نتیجه مطلوب نمیرسد، مردم اعتماد به نفس خود را از دست میدهند، روحیه انقلابی آنها خراب میشود، دچار یاس و سرخوردگی میگردند، به نجات دهندهای آسمانی امید میبندند و در دام جهانی موهوم گرفتار میشوند که در آن باغهای سر سبز، غذاهای رنگارنگ، میوههای فراوان، نهرهای شیر و عسل و حوریان قشنگ بهشتی در انتظار آنهاست. حتا متعصبترین آنها که اکنون حول گروههای اسلامی بنیادگرا متشکل شدهاند، آمادهاند تا کمربندهای مواد منفجره برخود ببندند، تا هرچه زودتر از عذاب این جهانی راحت شوند و در بهشت خیالیشان جای گیرند.
بنابراین آشکار است که بنیادگرائی اسلامی و جنبشهای مذهبی در خاک مناسبی رشد کرده که نظام سرمایهداری آن را فراهم نموده و به آشکارترین شکل ممکن ورشکستگی و انحطاط نظم سرمایهداری جهانی را بازتاب می دهند.
اما مسئله اکنون فقط به رشد بنیادگرائی وجنبشهای اسلامی خلاصه نمیشود، بلکه استقرار دولتهای مذهبی برای حفظ و حراست از نظام سرمایهداری، بازتاب دهندهی ورشکستگی و انحطاط تام و تمام این نظم جهانیست. مقایسه دوران عروج و افول نظم سرمایهداری بر سر همین مسئله این انحطاط و ورشکستگی را به خوبی نشان میدهند.
در سپیده دم طلوع نظام سرمایهداری، هنگامی که بورژوازی به عنوان یک طبقه مترقی و انقلابی رسالتی تاریخی برای استقرار نظمی نوین را برعهده داشت، نمایندگان و سخنگویان این طبقه از نمونه دیدهرو، دالامبر، ولتر، هولباخ، مونتسکیو، روسو، به عنوان روشنگران عصر جدید و مبارزه با تاریک اندیشی هر آنچه را که از گذشته، از قرون وسطا وجود داشت در معرض انتقادی سخت و کوبنده قراردادند. مذهب و کلیسا زیر ضربات بیامان قرار گرفتند. کلیسا از عرش اعلا به زمین کشیده شد، دگمها و خرافات مذهبی مورد نقد جدی و همه جانبه قرار گرفت. دولت می بایستی از تمام رسوبات قرون وسطائی پاک شود. آنها دوران فرمانروایی خرد را اعلام نمودند که همه چیز، تمام عقاید و نهادها میبایستی در برابر داوری آن، توجیه وجودی خود را اثبات کند و یا نابود شود. جناح رادیکال روشنگران از محدودههای نقد به مذهب و کلیسا فراتر رفت و به تبلیغ و ترویج ماتریالیسم، رد و نفی خدا پرداخت. این شجاعت مختص دورانی بود که بورژوازی نیازی به خرافات مذهبی و کلیسا نداشت. بالعکس آن را سدی بر سرراه خود میدانست که میبایستی برداشته شود. اما به همان نسبت که بورژوازی خصلت مترقی خود را از دست داد و با تهدید طبقه بالنده جدید، پرولتاریا روبهرو شد، با مذهب و کلیسا آشتی کرد، مذهب، خود را با نیازها و مقتضیات سرمایهداری تطبیق داد و دوران روشنگری و خردگرایی به پایان رسید. تا جایی که امروز حتا در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری، مذهب و کلیسا متحدی کاملا قابل اعتماد برای بورژوازیست و همچنان اصلیترین وظیفه را در تحمیق معنوی مردم برای حفظ سلطه طبقاتی بورژوازی و نظام سرمایهداری بر عهده دارد. با این وجود هنوز در ظاهر هم که شده در کشورهای پیشرفتهتر سرمایهداری خط فاصلی میان دولت و دستگاه مذهب حفظ شده است.
اکنون اما با تشدید بحرانهای نظام سرمایهداری، مبارزات روزافزون کارگران در سراسر جهان، شورشها، قیامها و انقلاباتی که بخشی از جهان سرمایهداری را در خاورمیانه و شمال آفریقا فرا گرفته است، پردهها یک سره به کنار رفته است، افلاس و ورشکستگی بورژوازی به مرحلهای رسیده است که برای حفظ نظم موجود دست به دامان ارتجاعیترین گروههای مذهبی شده است تا به عنوان نمایندگان جدید طبقه سرمایهدار رسما قدرت را به دست بگیرند.
عصر فرمانروایی خرد، روشنگری و مخالفت با مذهب و دستگاه مذهبی، عصر بالندگی و عروج بورژوازی و نظم سرمایهداری بود. عصر خرد ستیزی، تاریک اندیشی و به تحت نشستن ارتجاع مذهبی به عنوان نماینده سیاسی بورژوازی، عصر افول، انحطاط و ورشکستگی تام و تمام بورژوازی و نظام سرمایهداریست.
با این همه هنوز این مسئله باید توضیح داده شود که چرا ایدئولوژی قرون وسطائی مذهب و دولت مذهبی؟ به این علت که بورژوازی هیچ آلترناتیوی مناسبتر از این برای حفظ نظم سرمایهداری در این منطقه ندارد. تجربه استقرار دولت دینی در ایران برای بورژوای از این جهت تجربه موفقی از کار درآمده است که لااقل سه دهه توانسته است در دوره شدیدترین بحرانهای سرمایهداری، نظم موجود را حفظ کند. اگر در نیمه اول قرن بیستم، فاشیسم و نژاد پرستی، ابزار مناسبی در اروپا برای بورژوازی به منظور مقابله با بحران و نجات نظم سرمایهداری بود، اکنون در کشورهایی که اغلب مردم دارای اعتقادات دینی اسلامی هستند، دولت دینی عهدهدار همان وظایف فاشیسم اروپایی در شرایطی دیگر به شکلی دیگر است.
از آن رو مناسبترین ابزار طبقه سرمایهدار برای مقابله با بحران و حفظ و پاسداری از نظام سرمایهداریست که از یک سو میتواند از اعتقادات مذهبی خود مردم علیه مردم و برای تحمیق معنوی آنها استفاده کند و از دیگر سو، بیرحمانهترین سرکوب و اختناق را که در جوهر تفکر هر گروه اسلامگر است و از ذات عقاید مذهبی اسلام بر میخیزد، علیه مردم به کار گیرد، همانگونه که نمونههای بارز آن دولهای مذهبی جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی در عمل نشان دادهاند.
در یک دولت مذهبی دو کارکرد اجتماعی برای حفظ سیادت سیاسی بورژوازی که قاعدتا در یک رژیم سرمایهداری بنا به کارکرد متفاوتشان باید از یکدیگر جدا باشند، یعنی دستگاه سرکوب که وظیفهاش درهم کوبیدن نارضایتی و اعتراض تودههای مردم از وضع موجود است و دیگری دستگاه مذهب که وظیفه اش تحمیق معنوی مردم و حواله دادن مطالبات آنها به روز محشر است، درهم ادغام میشوند. اگر تعبیر لنین را از کارکرد جلاد و کلیسا برای حفظ فرمانروایی تمام طبقات ستمگربه کار ببریم، دولت مذهبی در آن واحد هم جلاد است و هم تسلی بخش ستمدیده از طریق تصویر چشماندازهایی برای تسلی آلام و ایثار، برای باز داشتی مردم از عمل انقلابی. لذا دولت مذهبی همانگونه که مردم ایران از کارکردهایش به خوبی آگاهند، نقش جلادی و تحمیق و فریب را تواماً برعهده میگیرد.
مذهب اسلام، از جهات مختلف کار را بر دولت دینی اسلامی آسان میسازد. چون تمام دستورالعملهای لازم را برای سرکوب مادی و معنوی و به تبعیت واداشتن تودههای مردم حاضر و آماده دارد. اولین آموزش دین اسلام به هر معتقدی “تسلیم” است. اسلام به معتقدین میآموزد که باید بندگان بدون اراده و مطیع خدا وپیامبر باشید و بیچون و چرا از فرامین تبعیت کنید. دولت دینی اسلامی که خود را عرصه فرمانروایی و حاکمیت خدا اعلام میکند، بنام خدا و پیامبر، همین تبعیت و فرمانبرداری بیچون و چرای مردم را از خود طلب میکند. مذاهب به طور اعم و مذهب اسلام به طور خاص از نابرابری، تبعیض، تبعیت از مافوق و ارباب، استثمار، طبقات فقیر و غنی، مالک و بیچیز وغیره دفاع میکنند و البته پوششی تسکین دهنده به آنهایی که تحت ستم قرار میگیرند، از طریق اجر اخروی و صدقههای دنیوی میدهند. دولت مذهبی که خود را مجری دستورات قران میداند، با ابزار سرکوبی که در اختیاردارد، همین احکام و فرامین را در خدمت نظم طبقاتی سرمایه داری و پاسداری از منافع طبقه سرمایه دار به مرحله اجرا درمیآورد.
تودههای مردم ایران در دوران ٣۴ساله استقرار جمهوری اسلامی آشکارا تمام نمونههای این سیاست سرکوبگرنه را به نام اجرای فرامین خدا، پیامبر و احادیث ائمه دیدهاند. تمام مصائب و بدبختیهایی که طبقه کارگر در طول این سالها با آن روبه رو بوده است، تشدید استثمار، تشدید فقر، بیحقوقی و سرکوب توسط دولتی انجام گرفته است که عرصه حاکمیت خدا و حافظ و مجری فرامین و احکام الهیست. هیچگاه در جامعه ایران شکاف فقر و ثروت همچون دوران جمهوری اسامی عمیق و وسیع نبوده است. دین اسلام پشتوانه و توجیهگراین فقر عمیق کارگران و زحمتکشان و ثروت اندوزی بی انتهای سرمایهداران و ثروتمندان بوده است که سران دستگاه روحانیت نیز در زمره بزرگترین آنها هستند. اما فقط توجیه مذهبی پشت این سیاست فوق ارتجاعی طبقاتی نبوده است، شمشیر سرکوبگری دولت دینی یار و مددکار اصلی آنها بوده است. البته فقط در دولت دینی جمهوری اسلامی نیست که جامعه با یک شکاف بسیار عمیق فقر و ثروت روبهروست. در عربستان، شیخ نشین های خلیج فارس و دیگر دولتهای مذهبی نیز وضع بر همین منوال است و کمی زمان میبرد تا دولتهای مذهبی تازه استقرار یافته نیز به جرگه آنان بپیوندند.
بسیاری از تبعیضها و نابرابریهایی که دولتهای دیگر به سادگی نمیتوانند در مورد مردم کشور خود اعمال کنند، در یک دولت مذهبی سهل و ساده انجام میگیرد، چون اجازه آن را پیشاپیش کتاب مقدس اسلامی صادر کرده است. تبعیض، نابرابری و ستم بر زنان توجیه خود را مستقیما از آیات قرانی میگیرد و نابرابری در مورد فرقههای دینی دیگر، مردم ملیتهای دیگر نیز بر همین منوال. دولت دینی اسلامی با پشتوانه احکام الهی قران به سادگی میتواند برای مرعوب ساختن مردم و به تمکین وا داشتن آنها دهها هزار تن را به اتهام طاغی و باغی و مخالف خدا و رسول خدا به جوخه اعدام بسپارد، دست و پا ببرد، چشم درآورد، قصاص کند و سنگسار نماید. خروارها آیه و حکم نیز پیشاپیش از سوی خدا، پیامبرو ائمه برای برقراری سانسور و اختناق نیز صادر شده است. دولت دینی از این بابت هم با مشکلی روبهرو نیست.
با این توضیحات آشکار است که چرا دولتهای دینی اسلامی مناسبترین آلترناتیو بورژوازی و نظام سرمایهداری در دوره بحرانهای همه جانبه نظم سرمایهداری جهانی هستند.
اگر دولت دینی به عنوان یک دولت فوق ارتجاعی سرکوبگر می تواند یک چنین نقشی را برعهده بگیرد، مدیون خصلت شدیدا استبدادی دین اسلام است. در هیچیک از ادیان دیگر نمیتوان شدت سرکوبها و مجازاتهائی که خدای مسلمانان فرمان آن را صادر کرده است، سراغ گرفت. این واقعیتیست که ترساندن تودههای مردم از خشم و غضب خدایان یکی از ویژگیهای مهم مذاهب دولتهای عصر بردهداری به ویژه ادیان تک خدایی در شرق است. خدایانی که هر لحظه آمادهاند خاطیان، نافرمانان ودشمنان را گاه در این جهان یا در جهانی دیگر و یا در هر دو جهان مجازات و تنبیه کنند. گرچه این مذاهب مضمونی واحدی دارند، اما به حسب شرایط اقتصادی – اجتماعی و سیاسی متفاوتی که در آن شکل گرفتهاند و تکامل یافتهاند، با یکدیگر تفاوتهایی دارند.
مذاهب توحیدی موسوم به ابراهیمی بر بستر استبداد شرقی شکل گرفتهاند، لذا خدای این ادیان تمام مختصات یک سلطان مستبد شرق را در خود جمع کرده است. قوانین و مقررات و ضوابط اخلاقی آنها نیز نمیتوانست چیزی مجزا از قوانین و مقررات دیکته شده از سوی فرمانروا ی یکتای مستبد شرق باشد، با اندکی تغییرات که شرایط زمانی و مکانی آن را ایجاب میکرد. در بینالنهرین ومصر در کنار سلاطین یکتای مستبد بیرحم میبایستی خدایانی با همین مختصات شکل بگیرند و تقدیس کننده گفتار، اعمال و رفتار آن ها و طبقه حاکم باشد، شریک نداشته باشد و اگر خدایان دیگری هنوز باقی ماندهاند، تابع، زیر دست و فرمانبردار او باشند. همانگونه که پس از استحکام مالکیت خصوصی و دولت و تسلط حمورابی به عنوان یک فرمانروای مستبد، میبایستی از میان خدایان بیشمار بابلی و سومری، فقط یک خدا، مردوک، خدای حاکم مطلق باشد و همه او را بپرستند. اسطورههای آفرینش انسان و جهان شکل نهایی به خود گرفت و تنها این مانده بود که این خدا در روند تکامل بعدیاش شکلی به کلی انتزاعی و دور از دسترس بندگان خدا به خود بگیرد، اسطوره ها آیههای آسمانی قلمداد شوند و قوانین و مقررات اخلاقی جامعه بردهدار، شکلی الهی و آسمانی به خود بگیرند.
این رسالت را یهوه خدای یکتای یهودیان برعهده گرفت که دقیقا همچون سلاطین مستبد، خشم و غضب از خود نشان میدهد، انتقامجو و هراسناک است، دشمنان قوم یهود را شدیدا مجازات میکند، آنهایی را که به فرمان وی گردن نمیگذارند تهدید مینماید و تا چندین پشت مجازات مینماید و بالاخره قوانین و مقررات اکیدی را دیکته میکند و غیره.
در دولت – شهرهای یونان به رغم این که در اینجا نیز شیوه تولید بردهداری حاکم بود، اما بنا به ویژگیهای خاص خود نیازمند تمرکز قدرت در دست یک فرد و نقش تعیین کننده دولت در اقتصاد نبود و نهادهای دمکراتیک شکل گرفته بودند، لذا خدایان قدر قدرتی که بخواهند بر تمام جوانب زندگی مردم حاکم باشند نمیتوانست شکل بگیرد. خدایان کوه اولمپ حتا زئوس خشمناک نیز در مقایسه با خدایان شرقی دمکرات بودند.
دین اسلام اما در میان همه ادیان شرقی از این جهت برجسته بود که خصایل خدای خود را نه فقط تمام و کمال از استبداد شرقی، بلکه از خدای ترسناک یهود میگرفت و از آنجایی که از یک سو میبایستی با قدرت تمام بر پراکندگی قبایل عرب غلبه نماید و علاوه بر این دعاوی فراملی داشت، خصایل استبدادیاش برجسته تر از همه ادیان بود. این چیزیست که تا همین امروز آن را حفظ کرده است. توجیه گریست که کسی این خصایل منحصر به فرد و برجسته استبدادی دین اسلام را نبیند. دینی که به عنوان تجسم استبداد شرقی چیزی “جز فرمانبرداری از خرافات و بردگی در مقابل اصول خدشه ناپذیر نمیخواهد.”
تمام ادیان البته به درجات مختلف خصوصیات استبدادی دارند، اما هیچیک از این بابت مقایسه پذیر با اسلام نیستند. در هیچ کجای جهان نمیتوان دینی سراغ گرفت که در آمریت، تبعیت، اختناق و سرکوب به پایه اسلام برسد. تفاوتی هم نمیکند که در کدام کشور باشد، شعبهی سنی آن باشد یا شیعه، در عربستان همان است که در ایران یا در افعانستان طالبان. این جنبش بنیادگرائی اسلامی باشد یا آن دیگری. اگر در ایران، جمهوری اسلامی اختناق، سرکوب و وحشیگری را به نهایت خود رساند، آن را نمیتوان از اسلامی که پرچمدار آن است جدا کرد، همانگونه که در عربستان است، همانگونه که طالبان در دوره حاکمیت خود به آن عمل کرد و از همین روست که اخوانالمسلمین مصری نیز هنوز از راه نرسیده برای استقرار یک رژیم استبدادی دینی دست به کار میشود. اگر هم در برخی کشورها اوضاع به درجهای نظیر ایران و عربستان وخیم نیست، مبارزات تودههای مردم و توازن قوای طبقاتی هنوز این امکان را به ارتجاع اسلامی نداده است.
بنابراین روشن است که چرا دولت دینی اسلامگرا مناسبترین بدیل سرمایهداری در دوره ورشکستگی تام و تمام نظام سرمایهداری و شدیدترین بحرانهای آن برای مقابله با مبارزات کارگران و زحمتکشان و پاسداری از نظم موجود در منطقه معینی از جهان است.
اما بورژوازی و اسلامگرائی، تنها نیروی بیرقیب و تعیین کننده برای شکل دادن به تحولات بنابه میل و اراده خود نیستند. رو در روی آنها طبقه کارگر، نیروی بالنده و مترقی قرار گرفته است که برای سوق دادن تاریخ بشریت به پیش از طریق سرنگونی نظم سرمایهداری و استقرار نظمی سوسیالیستی مبارزه میکند. سراسر کشورهای جهان عرصهی این پیکار است و خاورمیانه و شمال آفریقا نیز از این مبارزه جهانی کارگران برکنار نیست. درست است که طبقه کارگر در این منطقه به علت شدت سرکوب و اختناق هنوز به قدر کافی قدرتمند نیست، اما به سرعت متشکل و آگاه میشود و خود را به عنوان تنها بدیل کسب قدرت سازمان میدهد. درست است که طبقه کارگر تونس نتوانست قدرت را به دست بگیرد، اما کیست که انکار کند، نیروی محرکه انقلابی که در تونس رخ داد، طبقه کارگربود و هم اکنون نیز به مبارزه خود برای به زیر کشیدن اسلامگرایایی که با حمایت همه جانبه بورژوازی بینالمللی بر قدرت سیاسی چنگ انداختند، ادامه میدهد. در مصر هم اکنون نیروی قدرتمند یک جنش تودهای که اکثریت بزرگ آن را کارگران و زحمتکشان تشکیل میدهند، در برابر ارتجاع اسلامی مورد حمایت بورژوازی داخلی و بینالمللی صف کشیده است.
در ایران که ماهیت رسوای حکومت اسلامی در همه ابعاد آن بر ملا شده است، مبارزه کارگران و زحمتکشان برای سرنگونی این رژیم ضد انسانی، یک لحظه آن را آرام نمیگذارد.
طبقه کارگر بنابه نقش و رسالت تاریخی که برعهده دارد با هیچ خرافاتی نمیتواند سر سازش داشته باشد. کارگر حتا ناآگاهی که باور مذهبی هم در گوشه ذهنش داشته باشد، در عمل راهی ندارد جز این که به عنوان یک ماتریالیست، ولو ماتریالیست ناآگاه رفتار کند. مذهب تحمل، خفت، ایثار، تحقیر، اطاعت و فرمانبرداری و باور به وعدههای کذائی را آموزش میدهد، کارگر اما به اعتراض، مبارزه و نافرمانی روی میآورد. مذهب آموزش تحمل فقر و ناملایمات را با وعده اجر و رفاه در آخرت را به کارگر می دهد، کارگر اما برای بهبود وضعیت مادی و معیشتیاش در همین جهان مبارزه میکند. مذهب وعده بهشت خیالی پس از مرگ را میدهد، کارگر اما برای برپائی بهشت در همین جهان تلاش میکند.
تا جایی که دولت مذهبی در کشوری از نمونه ایران بر سر کار است و این دولت خود را عرصهی حاکمیت خدا و مجری احکام و فرامین اسلام میداند، کارگر مستقیما درگیر مبارزه علیه مذهب است. چرا که علیه ستم و استثماری مبارزه می کند، علیه نظمی در نبرد است که مذهب اسلام و دولت مذهبی، آشکارا نمایندگی و حمایت از آن را برعهده گرفته است.
کارگران در جریان مبارزه برای تحقق مطالبات و اهداف خود، راهی جز این ندارند که پیوسته با قوانین و مقررات اسلامی و دولت اسلامی درگیر شوند و آنها را نفی و انکار کنند. البته ناگفته نماند که در ایران بنابه خصلت مذهبی دولت حتا جنبشهای اجتماعی و دمکراتیک غیر کارگری هم ناگزیراند در مبارزه علیه جمهوری اسلامی، علیه مذهب مبارزه کنند. چرا که در اینجا تمام اقدامات سرکوب گرانه، ستم، اختناق و تبعیض دولت دینی با مذهب به هم گره خورده است. بنابراین مبارزه ضد سرمایهداری طبقه کارگر و حتا مبارزات عمومی و دمکراتیک تودههای وسیع مردم برای تحقق مطالبات خود، در یک دولت مذهبی، در همان حال یک مبارزه علیه دستگاه مذهب نیز هست. در جایی که دین و دولت در هم ادغام شدهاند و دولت دینی خود را آشکارا پاسدار و حامی نظم ستمگرانه و استثمارگرانه سرمایه داری و حافظ منافع بورژوازی اعلام کرده است و این حمایت را به احکام و قوانین اسلامی متصل و مستند ساخته است، نمیتوان مبارزه علیه سرمایه و حتا علیه دیکتاتور و اختناق و سرکوب را از مبارزه علیه مذهب جدا ساخت. در واقعیت چنین چیزی وجود ندارد. آیا پوشیده است که حتا زنانی که برای رفع تبعیض و نابرابری پیکار میکنند، یا تودههای وسیع مردمی که خواهان برافتادن سنگسار و قصاص هستند، در واقع آیه های قرانی را نفی میکنند؟
با این همه باید گفت که گرچه این مبارزات ضروریاند و مذهب را تضعیف و حیطه عملکرد آن را با برافتادن جمهوری اسلامی محدود خواهند کرد، اما حتا اگر قدرت در دست کارگران و زحمتکشان قرار گیرد، به معنای برافتادن فوری مذهب نیست و اصولا نمیتوان مذهب را برانداخت یا دقیقتر ملغا ساخت. چون همانگونه که پیش از این گفته شد، مذهب ریشههای عمیق اجتماعی دارد و تا زمانیکه با استقرار نظمی سوسیالیستی این ریشهها خشکانده نشوند و دیگر چیزی برای انعکاس مذهبی وجود نداشته باشد، تا زمانی که آگاهی مردم به آن درجه بالا نرفته باشد که ذهن خود را از تمام رسوبات افکار و عقاید خرافی هزاران ساله پاک کنند، مذهب در اشکال مختلف به حیات خود ادامه میدهد. مذهب تنها در یک جامعه سوسیالیستی و آنهم تدریجا محو خواهد شد. آنچه که فوریت آن در کشورهایی نظیر ایران ضروریست، نه فقط سرنگونی دولت دینی، بلکه استقرار یک دولت نوین است که در آن دین و دولت به رادیکالترین شکل ممکن از یکدیگرجدا شده باشند. به انحصار یک مذهب معین پایان داده شود، یعنی هیچ مذهبی به عنوان مذهب رسمی، پذیرفته نشود. مذهب امر خصوصی مردم اعلام شود. به هرگونه دخالت مذهب در نظام آموزشی کشور پایان داده شود. مردم از این آزادی برخوردار باشند به هر دینی که میخواهند بگروند یا اصلا دین و مذهب نداشته باشند. آزادی در وسیعترین شکل ممکن در جامعه برقرار گردد تا هر کس بتواند آزادانه بدون ترس و واهمه نظرات و عقاید خود را ابزار دارد تا با عقاید نادرست و خرافی در جریان یک بحث گسترده برخورد شود، سطح آگاهی و شعور عمومی ارتقا یابد و با هر پیشرفتی در دگرگونی سوسیالیستی، آنهائی که دین باوراند، آگاهانه با مذهب خود وداع کنند، تا روزی که دیگر اثری از مذهب در جامعه متشکل از انسانهای آزاد، آگاه و برابر باقی نماند.
نظرات شما