در هفتههای اخیر در گفتگوهای میان معلمان در شبکههای اجتماعی و سایتهای اینترنتی ، بحثهایی پیرامون جایگاه طبقاتی معلمان و اینکه معلمان کارگرند یا نه در جریان بوده است. بحث مربوط به جایگاه طبقاتی معلمان، بحث جدیدی نیست. سازمان فدائیان(اقلیت) پیشازاین بهویژه در دو نوشته(۱) بهتفصیل مسئله کار مولد و نامولد، افزایش نیروی بخش خدمات در دنیای کنونی و رشد خردهبورژوازی جدید همراه با آن، نقشی که کارگران فکری درنتیجه پیشرفتهای علمی و فنی و صنایع جدید پیداکردهاند، خصلت دوگانه کار فکری درروند تولید مادی را موردبحث قرار داده و ازجمله نشان داده است که چرا معلمان اصولاً کارگر نیستند و بااینوجود تحت شرایط دیگری، معلم نیز که یک نیروی نامولد از زاویه سرمایه است، میتواند به کارگر تبدیل شود.
حیرتآور اما این است که اکنون برخی افراد که خود را مارکسیست نیز میدانند و این دیدگاه را مطرح کردهاند که معلمان کارگرند، جز یکمشت موعظههای اخلاقی، نظیر اینکه شرایط زندگی مادی و معیشتی معلمان شبیه کارگران است و خود را هم سرنوشت کارگران و نزدیک به آنها میبینند،هیچ استدلال نظری معتبری پیرامون کارگر بودن معلمان شاغل در مدارس عمومی دولتی ارائه نکردهاند. بنابراین ضروری است که یکبار دیگر بهویژه با استناد به نظرات و مباحث مارکس و حتی نقلقولهای متعدد و گاه طولانی ، این مسئله موردبررسی قرار گیرد.
برای هر مارکسیستی، دانستن اینکه کارگر کسی است که بهحسب یک اضطرار اقتصادی ناگزیر است نیروی کار خود را به سرمایهدار بفروشد و با تولید ارزش اضافی، سرمایه را افزون سازد حکم الفبا را دارد.
جوهر تمام نظریه ارزش اضافی مارکس و اینکه چه کسی کارگر هست و چه کسی نیست در همین عبارت نهفته است. کارگر کسی است که سرمایه آفرین باشد و سرمایه را افزون سازد. ازآنرو برای سرمایهداری که نیروی کار او را در ازای سرمایه خریده است، سرمایه آفرین است که ارزش اضافی تولید میکند و سرمایه را افزون میسازد. دقیقتر اینکه سرمایهدار با بخش متغیر سرمایه، نیروی کار کارگر را میخرد و او را به کار وامیدارد. کارگر در جریان تولید، یک ارزش نوین میآفریند که علاوه بر اینکه جبرانکننده دستمزدی است که دریافت کرده، بخشی نیز بهعنوان ارزش اضافی باقی میماند که بهعنوان سود به جیب سرمایهدار میرود و بر سرمایه افزوده میشود. در همینجا برای رفع هرگونه ابهام بگوییم که مهم نیست این ارزش اضافی از طریق تولید مادی نصیب سرمایهدار شده باشد یا خدمات، کار یدی باشد یا فکری. آنچه در اینجا حائز اهمیت هست، افزون سازی سرمایه است. در اینجا ما باکار مولد و کارگر به معنای دقیق کلمه، روبهروییم. ” کار مولد بودن تعینی است از کار که در وهله نخست کوچکترین ربطی به محتوای معین کار، بهفایدهی خاصش یا به ارزش مصرفی خود ویژهای که در آن بازنمایی شده است، ندارد.”” “تعین یافتگی مادی و محتوایی کار و بنابراین محصولش، در خود و برای خود، کوچکترین ربطی به تمایز گذاری بین کار مولد و نامولد ندارد.”(۲)
اما میدانیم که در هر جامعه سرمایهداری ازجمله جامعه ایران، افراد و گروههای فراوانی هستند که کاری انجام میدهند، مبلغی در هرروز یا در هرماه تحت عنوان حقوق یا عناوین دیگری دریافت میکنند. اما طرف حساب آنها سرمایه نیست. آنچه به آنها پرداخت میشود از بخش متغیر سرمایه نیست، ارزش اضافی هم تولید نمیکنند و سرمایه را افزون نمیسازند، بلکه مبلغی که به آنها پرداخت میشود از طریق درآمد است.خواه از طریق درآمد افراد خصوصی باشد یا دولت ، خواه کاری که در ازای آن پول دریافت میکنند، کاری مفید باشد مثل کار پزشک و هنرمند یا مضر و زیانبخش نظیر کار پلیس.
بنابراین کار نامولد، کاری است که ارزش اضافی تولید نمیکند، در برابر سرمایه مبادله نمیشود، دستمزدش از بخش متغیر پرداخت نمیگردد. این کاریست که خدمتی انجام میدهد و در ازای آن پولی میگیرد. کار مستخدمین خانگی، کارمندان دولتی، ارتشیان، مقامات دولتی، هنرمندان، روحانیون، پزشکان، وکلا، استادان دانشگاهها…..از این نمونه است. این گروهها با پرولتاریا تفاوت اساسی دارند.
تا اینجا روشن است که کارگر مولد کسی است که دستمزدش از سرمایه پرداخت میشود و نامولد از درآمد .
با این توضیح آیا معلمانی که در مدارس عمومی دولتی مشغول به کارند وضعیت مشابه دسته اول را دارند یعنی مولدند و کارگر یا غیر مولد و غیر کارگر، از زاویه سرمایه؟ آنچه در اینجا میتوان دید نه بحثی از سرمایه متغیری است که از طریق آن نیروی کار معلم خریده شده باشد و نه سودی که از قبل کار اضافی معلم عاید سرمایهدار شود و سرمایه را افزون ساخته باشد. چون در اینجا پرداخت حقوق معلم نه در ازای مبادله با سرمایه، بلکه در ازای درآمد است. آنچه تحت عنوان حقوق به معلم پرداخت میشود از محل درآمد دولت است که با آن خدمت معینی را خریده و در ازای آن مبلغی را پرداخته است.
بنابراین نفس پولی هم که به معلم داده میشود تغییری در وضع پدید نمیآورد؟ مارکس مینویسد:
“آن جا که مبادلهی پول مستقیماً با کار روی میدهد، بی آن که این کار سرمایه تولید کند، یعنی بی آنکه کار مولد باشد، این کار به مثابه خدمت خریداری میشود و این خدمت در اساس هیچ نیست جز بیان ارزش مصرفی ویژهای که کار تحویل میدهد، درست مانند<ارزش مصرفی> هر کالای دیگر، اما این بیان ویژهای است برای ارزش مصرفی خاص کار که خدمتی که تحویل میدهد یک شیء نیست، بلکه یک فعالیت است و این کوچکترین فرقی ندارد با مثلاً ماشین یا مثلاً یک ساعت…” نتیجه اینکه <از یکسو> مبادله صرف پول و کار، کار را به کار مولد بدل نمیکند و از سوی دیگر، محتوای این کار در وهلهی نخست،
سودمندی کار معلم هم تغییری در رابطه اقتصادی پدید نمیآورد. “این رابطهای نیست که بهموجب آن پول به سرمایه دگردیسی یابد.”
فرق میان دستمزدی که کارگر از طریق سرمایه دریافت میکند و آنچه را که معلم از طریق درآمد دریافت میکند، دقیقاً فرق میان کار مولد و نامولد و آن چیزی است که کارگر را از غیر کارگر متمایز میسازد و مارکس در نوشتههای اقتصادی خود، مفصل آن را موردبحث قرار داده است. اکنون به این مباحث مارکس رجوع کنیم.
مارکس برای نشان دادن تفاوت میان کار مثلاً معلمی که در اینجا موردبحث ماست، با کارگر بر سرکار مولد و نامولد مینویسد:
” کار مولد در معنای تولید سرمایهدارانه کاری مزدی است که با مبادله در ازای بخش متغیر سرمایه ( یعنی بخشی از سرمایه که به کارمزد تخصیصیافته است)نهفقط این بخش از سرمایه ( یا ارزش توانایی کار خود< کارگر> را بازتولید میکند، بلکه علاوه بر آن ارزش اضافیای نیز برای سرمایهدار تولید میکند. فقط از این طریق است که کالا یا پول به سرمایه دگردیسی مییابد<و> بهمثابه سرمایه تولید میکند. فقط آن کارمزدیای مولد است که سرمایه تولید میکند “آن کار مزدی مولد است که ارزش بیشتری ازآنچه هزینه برمیدارد میآفریند”
” بیگمان در شمار کارگران مولد همهکسانی هستند که به این یا آن شیوه در تولید کالا دخیلاند، از کارگر یدی واقعی گرفته تا مدیر و مهندس(مادام که آنها در زمرهی سرمایهداران نیستند.) ”
” بهاینترتیب درعینحال و بی اماواگر روشنشده است که کار نامولد چیست. کار نامولد کاری است که نه در ازای سرمایه بلکه بی میانجی در ازای درآمد مبادله میشود، یعنی با کارمزد یا سود( و طبعاً با منابع گوناگون دیگری که همسفرههای سود سرمایهدارند، همانا بهره و رانت)”.این تعاریف ” نه از تعریف کار در عطف به مادیتش( یعنی نه از سرشت محصولش و نه از تعین یافتگی کار بهمثابهی کار مشخص)، بلکه از شکل اجتماعی متعینش و از مناسبات اجتماعی تولیدی که در آنها تحقق مییابد برگرفتهشدهاند. بر این اساس، و بهعنوان نمونه یک بازیگر، حتی یک دلقک، کارگری مولد است، اگر در استخدام سرمایهدار( یا بنگاهدار)ی کار کند که بازیگر کاری بیشتر ازآنچه در شکل کارمزد از او دریافت کرده است به او بازگرداند، درحالیکه خیاطی که به خانه سرمایهدار میآید و شلوارش را وصله میکند، یعنی برای او صرفاً ارزش مصرفی به وجود میآورد، کارگری نامولد است. کار فرد نخست در ازای سرمایه مبادله میشود، کار فرد دوم در ازای درآمد. فرد نخست ارزش اضافی میآفریند، فرد دوم موجب صرف درآمدی میشود.”
در این بخش مسائلی مطرح میشود که باید بیشتر پیرامون آن بحث کرد. “نوع واحدی از کار میتواند مولد یا نامولد باشد” یک فرد یا یک گروه اجتماعی و حرفهای میتواند کارگر نامولد باشد و در وضعیت و شرایط دیگر مولد. یک نویسنده که فرضاً یک رمان مینویسد، میتواند آن را در ازای مبلغی معین به یک بنگاه انتشاراتی بفروشد. در اینجا او نامولد است یعنی کارگر نیست. اما همین نویسنده وقتیکه به استخدام یک بنگاه انتشاراتی بزرگ درمیآید و در خدمت آن مینویسد، یک کارگر مولد است، چون دستمزدش از سرمایه بنگاهدار پرداخت میگردد و باکار خود برای بنگاه سود تولید میکند و سرمایه را افزون میسازد.
همین مسئله را در سطحی دیگر در مورد یک گروه حرفهای معین میتوان دید. بهعنوان نمونه به پرستاران در ایران اشارهکنیم. زمانی بود که بیمارستانها و مراکز بهداشتی و درمانی کاملاً دولتی بودند و پرستاران وضعیتی تقریباً مشابه معلمان کنونی داشتند. یعنی آنها در مقوله کارگران نامولد قرار داشتند. سیاستهای نئولیبرال اولاً منجر به گسترش وسیع مراکز درمانی خصوصی شد که با سرمایه خود، پرستاران را استخدام میکنند و از قبل کار آنها، استثمار آنها ، سرمایه را افزون میسازند. ثانیاً – سیستم خودگردانی مراکز درمانی نیز مراکز درمانی را به بنگاههای سرمایهداری تبدیل کرد که کسب سود در آنها حاکمیت دارد. بخش اعظم پرستاران مراکز درمانی دولتی را شرکتهایی تأمین میکنند که پرستاران در استخدام آنها هستند. این شرکتها به پرستاران دستمزد میدهند و از قبل کار آنها در بیمارستانها، سود کسب میکنند. معدود پرستارانی هم که در استخدام دولت باقیماندهاند، به همان شکل کارگر مزدبگیر در بیمارستانهای دولتی مشغول به کارند. بنابراین با این تحولات، پرستاران که زمانی غیر مولد بودند، اکنون به کارگران مولد تبدیلشدهاند. در بخش آموزش نیز هماکنون تعدادی مدارس خصوصی وجود دارد که معلمان در آنها مولدند، دستمزدشان از طریق سرمایه صاحب موسسه آموزشی پرداخت میگردد، برای سرمایهدار موسسه آموزشی سود تولید میکنند. بنابراین، کارگران بخشی آموزشی محسوب میشوند. البته آنها در قیاس با کل معلمان ایران رقم محدودی هستند. آنها را باید بهعنوان استثنا کنار گذاشت. اکثریت بزرگ معلمان ایران را همان معلمان بخش دولتی تشکیل میدهند که چنانچه توضیح داده شد، کارگر نیستند. در مورد معلمان گروه نخست است که مارکس مینویسد:
” تولید از کنش تولیدی قابلتفکیک نیست. مثلاً نزد همهی هنرمندان مجری هنر، سخنرانان، هنرپیشگان، آموزگاران، پزشکان، کشیشان و غیره. در اینجا نیز شیوه تولید سرمایهداری در قلمرو محدودی صورت میپذیرد که بنا بر سرشت خود فقط میتواند در برخی سپهرها جاری شود. مثلاً در مؤسسات آموزشی، آموزگاران میتوانند برای بنگاهداران این مؤسسات صرفاً کارگران مزدبگیر باشند، همانگونه که چنین کارگاههای آموزشیای به شمار فراوان وجود دارند. هرچند این آموزگاران در برابر شاگردانشان کارگران مولد نیستند، اما در ارتباط با بنگاهدارانشان کارگرانی مولدند.بنگاهدار سرمایهاش را در ازای توانائی کار آنها مبادله میکند و خود را بهواسطه این فرایند به ثروت میرساند. در بنگاههای نمایشی و مؤسسات تفریحی نیز وضع بر همین منوال است. هنرپیشه در اینجا در برابر تماشاچیان در مقام هنرمند ظاهر میشود، اما در رابطه با کارفرما و بنگاهدارش کارگری مولد است. ..”
پس کسانی که کلاً معلمان را کارگر میدانند در این بحثهای کار مولد و نامولد چنتهشان خالی ست و چیزی در برابر نظرات صریح مارکس ندارند.دست شان از همهجا که خالی میشود سراغ کار بازرگانی و کارگر بازرگانی میروند و ادعا میکنند همانگونه که کارگر بازرگانی بهعنوان کارگر خدمات مستقیماً ارزش اضافی تولید نمیکند و مستقیماً مولد نیست اما بازهم باعث میشود که ارزش اضافی نصیب سرمایهدار بازرگان شود، معلمان نیز نظیر کارگران بخش خدمات بازرگانی هستند. اما کارگر بازرگانی ربطی به معلم ندارد. کارگر بازرگانی برخلاف معلم، رابطهاش با سرمایه است. کارگر بازرگانی نیروی کارش را مثل هر کارگر دیگری به بازرگان میفروشد، سرمایهدار بازرگان با سرمایه متغیرش نیروی کار کارگر بازرگانی را میخرد، کار اضافی از کارگر میکشد، استثمار میکند و سود میبرد. بنابراین کارش مولد است. درحالیکه در مورد معلم نه سرمایه متغیری وجود دارد که دستمزد معلم از طریق آن پرداخت گردد، نه نقشی در انتقال ارزش اضافی که در جای دیگری تولیدشده باشد. بنابراین مقایسه کارگر بازرگانی با معلمی که خدمتی را انجام میدهد و حقوق میگیرد، قیاس معالفارق است.
مارکس در جلد سوم سرمایه مینویسد:” اکنون این پرسش مطرح میشود که تکلیف کارکنان مزدبگیر بازرگانی استخدامشده توسط سرمایهدار بازرگانی ، در اینجا کاسب کالا چیست؟
از یک منظر، چنین کارمند بازرگانیای ، کارگر مزدبگیری مانند سایرین است. اول آن که کارش با سرمایه متغیر بازرگان خریداری میشود و نه با پولی که بازرگان بهعنوان درآمد خرج میکند، بهبیاندیگر ، این کالا نه برای خدمت شخصی بلکه با قصد ارزشافزائی سرمایه تخصیصیافته در آن خریداریشده است. دوم ، چون ارزش نیروی کارش و بنابراین مزدش مانند تمامی کارگران مزدبگیر دیگر، با هزینههای تولید و بازتولید این نیروی کار خاص تعیین میشود و نه با محصول کارش
آن چه عاید میکند تا جایی که کاری را نسبتاً پرداختنشده انجام میدهد، تابع هیچ نوع ایجاد مستقیم ارزش اضافی نیست بلکه تابع همکاریاش در کاهش هزینهی تحقق ارزش اضافی است.”(۳)
پس روشن است که کارگر بازرگانی گرچه مستقیماً ارزش اضافی تولید نمیکند، اما به کاهش هزینههای سامان یابی اضافه ارزش کمک میکند. بازرگان قسمت اعظم همان وظیفهای را که به برکت آن پولش سرمایه میشود بهوسیله کارگران خود انجام میدهد.اگر چهکار پرداخت نشده این کارگران اضافه ارزش نمیآفریند ولی برای بازرگان وسیله تصاحب اضافه ارزش را فراهم میآورد .
اکنون میرسیم به این سؤال که اگر معلمان موردبحث ما کارگر نیستند، جایگاه طبقاتی آنها در کجاست ؟معلمان ازنظر حرفهای وابسته به گروه اجتماعی روشنفکران جامعه، نه در معنای مرسوم آن در ایران، بلکه در معنای وسیع کلمهاند. یعنی کسانی که باکار فکری سروکار دارند. از نظر ساختار طبقاتی جامعه، در میانه دوطبقه اصلی جامعه جای گرفته و جزء اقشار میانی جامعهاند. از همین رو از ثبات سیاسی برخوردار نیستند. بهحسب اوضاع گاه به طبقه کارگر نزدیک میشوند و گاه به بورژوازی. البته لایه فوقانی این قشر همواره به بورژوازی گرایش دارد. فراموش نکنیم همین معلمانی که امروز خود را به جنبش طبقاتی کارگران نزدیک میبینند و سازمان ما هم معلمان را متحد طبقه کارگر میداند، درگذشتهای نهچندان دور، اگر نگوییم یکپارچه، لااقل اکثریت بزرگ آنها پشت اصلاحطلبان حکومتی بودند و رهبران آنها نیز وابسته به جریان موسوم به اصلاحطلب. با شکست اصلاحطلبی و زیر فشار شرایطی که رژیم ارتجاعی به آنها تحمیل کرده است، به طبقه کارگر نزدیک شدند و از درون این تحول بود که جنبش معلمان یک رهبری نسبتاً رادیکال هم پیدا کرد. بنابراین وظیفه مارکسیستها در درون معلمان و جنبش آنها، کار ناممکن تبدیل معلمان به کارگر نیست، بلکه ضمن تلاش برای تقویت گرایش مارکسیستی ، تلاش برای تقویت رادیکالیسم این جنبش و اتحاد نزدیک آن با کارگران است.
۱- سیر قهقرایی در جنبش سوسیالیستی ایران – انتشارات سازمان فدائیان(اقلیت) سال ۱۳۷۲
انقلاب اجتماعی و حزب انقلاب اجتماعی – انتشارات سازمان فدائیان(اقلیت) سال ۱۳۸۸
۲- تمام نقلقولهای داخل گیومه، بدون ذکر مآخذ، نقل از” نظریههای ارزش اضافی –دستنوشتههای ۱۸۶۳ – ۱۸۶۱(جلد اول)” اثر کارل مارکس ترجمهی کمال خسروی است.
۳- کارل مارکس، سرمایه جلد سوم – مترجم حسن مرتضوی
نظرات شما