انقلاب، ضرورت درنگ ناپذیر جامعه ایران

باگذشت ۴۶ سال از قیام مسلحانه توده‌ای ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و سرنگونی رژیم سلطنتی، در شرایطی که رژیم ارتجاعی و ضدانقلابی جمهوری اسلامی در بحرانی عمیق و همه‌جانبه گرفتار است  و تضادهای جامعه چنان حدت یافته که هر آن، این احتمال هست که بار دیگر توفان انقلاب، جامعه ایران را فراگیرد، ارتجاع حاکم و اپوزیسیون‌های بورژوائی رژیم هریک به شیوه خود در نفی و انکار انقلابی نوین سخن می‌گویند و می‌کوشند بر سر راه آن مانع ایجاد کنند. بااین‌همه، همان‌گونه که جنبش‌های توده‌ای مردم ایران برای سرنگونی نظم حاکم از سال ۹۶ تا به امروز نشان داده است، عوامل عینی که محرک روی‌آوری توده‌های زحمتکش و ستمدیده  به انقلاب‌اند، بسی قوی‌تر از تلاش‌های ضدانقلاب برای مقابله با انقلاب‌، عمل می‌کنند.  انقلاب نه‌فقط ضرورت مبرم جامعه ایران در مقطع کنونی است، بلکه اساساً جزئی از تاریخ هر ملتی برای پیشرفت و تکامل‌است.

این واقعیت ازآنجا برمی‌خیزد که تاریخ درنگ نمی‌شناسد. حرکت، تغییر و تحول در سرشت تاریخ است و انقلاب ضرورت قانونمند پیشرفت و تکامل تاریخی. تمام پیشرفت بشریت در طول تاریخ مدیون انقلاب‌های پیروز است. به‌رغم تمام موانعی که طبقات زائد و ارتجاعی بر سر راه پیشرفت و دگرگونی ایجاد می‌کنند، سرانجام این ضرورت تاریخی است که بر موانع غلبه می‌کند و با جهش انقلابی راه تحول را هموار می‌سازد. بنابراین، انقلاب‌ها ضرورت‌های تاریخی هستند که مستقل از اراده ،خواست و آگاهی شخصیت‌ها، سازمان‌ها و طبقات رخ می‌دهند و راه گریزی از آن‌ها نیست. این گفته به این معنا نیست که انسان‌ها نقشی در این میان ندارند. برعکس این انسان‌ها هستند که تاریخ خودشان را می‌سازند و عمل و مبارزات این انسان‌ها ،محرک پیشرفت تاریخ است.

البته تاریخ در مسیری صاف و هموار به‌پیش نمی‌رود. در هر جامعه طبقاتی گروه‌های اجتماعی متخاصمی وجود دارند که هر یک آگاهانه منافع و اهداف خاص خود را تعقیب می‌کند. نبرد میان این طبقات با منافع و اهداف متضاد، همراه با شکست‌ها و پیروزی‌ها، عقب‌نشینی‌ها و پیشروی‌هاست.  از درون این نبردهای سنگین و پیچیده است که تحول تاریخی راه خود را می‌گشاید.    طبقات مرتجع که دوران آن‌ها سپری‌شده است، هیچ‌گاه به‌حکم تاریخ تمکین نمی‌کنند. برای حفظ  نظم کهنه و پاسداری از منافع خود با تمام ابزارهای مادی و معنوی که در اختیاردارند، مقاومت می‌کنند تا تحول تاریخی را به تأخیر اندازند. اما در مقابل، همواره طبقه یا طبقات بالنده‌ای صف‌آرائی کرده‌اند  که در ستیز بانظم مستقر و طبقه حاکم قراردادند و برای غلبه بر موانعی که ارتجاع حاکم ایجاد کرده مبارزه می‌کنند و می‌کوشند تحول تاریخی را شتاب بخشند.

آنچه در نیمه دوم سال ۵۷ در ایران رخ داد، انقلابی بود که مستقل از اراده و آگاهی طبقه حاکم و توده‌های مردم ایران درنتیجه انفجار تضادهای جامعه ایران رخ داد. هیچ شخصیت و حزبی آن را برپا نکرد. این نیاز جامعه ایران در مرحله معینی از رشد تضادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  بود که توده‌های مردم را به‌سوی انقلاب سوق داد و میلیون‌ها انسان را به عمل سیاسی مستقیم برای دگرگونی نظم موجود واداشت. این‌که نخستین جرقه‌های این انفجار انقلابی، هم‌زمان با بحران اقتصادی و رشد نارضایتی و اعتراض به تورم و گرانی ، بیکاری و فقر توده‌های حاشیه‌نشین شهرها آغاز شد، به‌وضوح نشان می‌داد که ریشه و سرمنشأ این انقلاب در بحران اقتصادی است. اما فقط این نبود. شکاف عمیق طبقاتی که در واپسین سال‌های حکومت محمدرضا شاه پهلوی ابعاد بی‌سابقه‌ای به خود گرفته بود، پیشاپیش خبر از وقوع یک انقلاب را در ایران می‌داد. اگر فقر ، بیکاری و عقب‌ماندگی شهرستان‌ها و روستاهای ایران را در آن مقطع به کنار بگذاریم، پایتخت ایران که امروزه مبلغین ارتجاع سلطنتی با انتشار تصاویر و فیلم‌های تبلیغاتی‌شان می‌کوشند آن را بهشت آن دوران نشان دهند، درواقع ، تجسم تضاد دودنیای به‌کلی متفاوت، شمال شهر و جنوب شهر، دنیای ثروت و رفاه و دنیای فقر، بیکاری و گرسنگی میلیون‌ها انسان بود. تضادی چنان عریان که نشان می‌داد هرلحظه ممکن است،از درون آن انفجاری مهیب رخ دهد و بساط نظم موجود را جمع کند. علاوه بر این،  تشدید دیکتاتوری و اختناقی  که به مردم ایران جرئت نفس‌کشیدن را نیز نمی‌داد، بی‌تردید نقش مهمی در نارضایتی توده‌ای از نظم حاکم داشت. اما استبداد قرون‌وسطایی رژیم سلطنتی و تضاد مردم ایران باآن که از سال‌ها پیش وجود داشت، به تنهائی نمی‌توانست، نیروی محرکه  توده‌های میلیونی برای روی‌آوری به انقلاب باشد. این‌که میلیون‌ها تن از مردم در این انقلاب شرکت کردند و در نوع خود جمعیتی چنان بزرگ به انقلاب روی آوردند که واقعاً در تمام جهان بی‌سابقه بود، نشان از نیروی محرکه بزرگی داشت که این توده‌ را به گرداب انقلاب وارد کرده بود. نقشی که طبقه کارگر ایران به‌ویژه کارگران نفت  در جریان این انقلاب و برای سرنگونی رژیم سلطنتی ایفا نمودند، چنان بزرگ و بی‌بدیل  بود که بدون آن مطلقاً نمی‌توانست صحبتی از انقلاب  در میان باشد. درواقع، دقیقاً از هنگامی‌که کارگران صنعت نفت با طرح مطالبات سیاسی خود، اعتصاب سیاسی  را آغاز کردند که پی آمدن آن برپائی اعتصابات سیاسی سرتاسری بود، از آن مقطع بود که می‌شد از آغاز انقلاب سال ۵۷ سخن گفت. از این نقطه بود که مختصات یک انقلاب شکل گرفت، توده‌های مردم ایران ابتکار عمل را کاملاً به دست گرفتند، آزادی را مستقل از خواست حکومت به دست آوردند، ارگان‌های اعمال اقتدار انقلابی، کمیته‌های محلات و کمیته‌های اعتصاب را در کارخانه‌ها، ادارات و دانشگاه‌ها برپا کردند که قدرت واقعی جامعه در آن‌ها متمرکزبود و نه قدرت رسمی دولتی.

رژیم شاه که خیلی زود دریافت، انقلابی در حال وقوع  است و حتی در مرحله‌ای از پیشرفت آن، آشکار به شنیدن صدای انقلاب اعتراف کرد، از همان آغاز شکل‌گیری بحران اقتصادی و نخستین جرقه‌های مبارزات سیاسی توده‌ای، تاکتیک‌های مختلفی را برای مهار جنبش به کار گرفت. از سرکوب و کشتار و تلاش کابینه جمشید آموزگار برای انجام اقدامات اقتصادی باهدف غلبه بر بحران اقتصادی، تا کابینه شریف امامی برای رفورم‌های سیاسی و دادن امتیازات جدید به دستگاه روحانیت به‌قصد مقابله با جنبش، از برپائی حکومت‌نظامی تا سپردن امور به جناحی از جبهه ملی به ریاست بختیار، مجموعه‌ای از اقداماتی بودند که برای مقابله با انقلاب به کار گرفته شدند. اما هیچ‌یک از این اقدامات اقتصادی، سیاسی و نظامی نتوانست تضادهایی را که به جنبشی بزرگ انجامیده  بود مهار کند. سرانجام جنبش انقلابی به مرحله‌ای از اعتلا رسید که سرنگونی قهری نظم موجود در دستور کار قرار گرفت. به‌رغم تلاش ارتجاع داخلی به رهبری خمینی و قدرت‌های جهانی برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت به دارو دسته جدید و حفظ  دستگاه دولتی سرکوب، اما توده‌هایی که به انقلاب برخاسته بودند به چیزی کمتر از برچیدن تمام بساط نظام سلطنتی با توسل به قهر انقلابی رضایت ندادند و سرانجام با قیام مسلحانه رژیم سلطنتی را سرنگون کردند. همین قیام و ازهم‌پاشیدگی دستگاه سرکوب دولتی رژیم سلطنتی باعث شد به‌رغم این‌که ارتجاع طبقاتی- اسلامی قدرت سیاسی را به دست گرفته بود تنها دو سال  پس از قیام با سرکوب و کشتارهای گسترده بتواند بر توده‌های انقلابی غلبه کند و به هدف خود، شکست قطعی انقلاب دست یابد.

این‌که قدرت سیاسی در آن مقطع  از دست یک ضدانقلاب به ضدانقلاب دیگر منتقل شد و انقلاب، سرانجام  به شکست انجامید، بی‌تردید ناشی از ضعف‌های جنبش انقلابی مردمی بود که به انقلاب روی آورده بودند.

معضل جنبش انقلابی آن مقطع در این بود که درنتیجه سال‌ها دیکتاتوری و اختناق، توده‌های زحمتکش، تشکل، تجربه و آگاهی لازم را نداشتند. طبقه کارگر که نقش مهمی در انقلاب و سرنگونی رژیم سلطنتی ایفا نمود و تنها طبقه‌ای بود که می‌توانست انقلاب را به فرجام پیروزمندش برساند،  نه به‌عنوان یک طبقه مستقل با پرچم مطالبات و اهداف مختص خود، بلکه به‌عنوان توده کارگران به جنبش سیاسی عمومی توده‌ای پیوست و عملاً در جنبش عموم خلقی حل شد. سازمان‌های چپ، انقلابی و کمونیست که در دوران دیکتاتوری شاه زیر ضربات مداوم رژیم سرکوب و کشتار قرار داشتند، ضعیف‌تر از آن بودند که از همان آغاز مانع از هژمونی ارتجاع بر جنبش شوند. سازمان چریک‌های خلق ایران نیز که در برپائی قیام مسلحانه نقش برجسته‌ای ایفا کرد و پس از سرنگونی رژیم سلطنتی به بزرگ‌ترین سازمان کمونیست و انقلابی ایران تبدیل شد، درنتیجه ضربات مداوم دستگاه پلیسی و امنیتی رژیم به‌شدت تضعیف‌شده بود، قدرت و نقش بسیار محدودی داشت.

بنابراین، آنچه باعث شد انقلابی با آن ابعاد توده‌ای بزرگ به شکست بینجامد و قدرت سیاسی در دست ارتجاع قرار گیرد، صرفاً در این نبود که قدرت‌های جهانی از ترس پیروزی انقلاب ایران در کنفرانس گوادلوپ تصمیم گرفتند قدرت سیاسی را از ارتجاع سلطنتی  به ارتجاع جدیدی متشکل از آخوندها  و سازمان‌ها و گروه‌های بورژوائی اپوزیسیون رژیم شاه از نمونه نهضت آزادی، جبهه ملی، تحت رهبری خمینی واگذار کنند. مقدمات آن را خود رژیم سلطنتی شاه از قبل با اختناق و دیکتاتوری عریان، فراهم کرده بود.

مردمی که امروز در ایران  با استبداد وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی مواجه‌اند، اغلب نمی‌دانند که رژیم سلطنتی استبدادی محمدرضا شاه  با دیکتاتوری عریان و اختناق هولناک، با سرکوب و کشتار، شکنجه و اعدام انقلابیون و برچیدن تمام آزادی‌های سیاسی مردم ایران، پیشاپیش شرایطی را فراهم کرده بود که با سرنگونی‌اش، قدرت دوباره در دست ارتجاع، این بار با نشان عبا و عمامه قرار گیرد. رژیم سلطنتی چنان اختناق هولناکی را بر ایران حاکم کرده بود که حتی خواندن کتاب‌هایی را که دستگاه سانسور اجازه انتشار آن‌ها را نداده بود، مجازاتش شکنجه‌های وحشیانه ساواک و حبس‌های سنگین بود. کمتر نویسنده، شاعر و هنرمند مستقلی را در آن دوران می‌توان سراغ گرفت که سروکارش به ساواک و زندان نکشیده باشد. سانسور شدید مانع از انتشار کتاب و آگاهی مردم بود. هیچ روزنامه‌ای جز روزنامه‌های وابسته به دستگاه استبداد امکان انتشار نداشت. ایجاد سازمان‌های صنفی و حرفه‌ای مستقل کارگری و تشکل‌های دمکراتیک مطلقاً ممنوع بود. تحت استبداد رژیم سلطنتی شاه، فعالیت تمام احزاب و سازمان‌های سیاسی ممنوع بود. تنها یک حزب، حزب ثناگوی شاه، حزب رستاخیز امکان فعالیت داشت. کسی که می‌خواست خارج از آن چهارچوب، فعالیت سیاسی کند، سروکارش با شکنجه‌های وحشیانه ساواک، دادگاه‌های نظامی و حبس‌های سنگین بود. اگر سازمانی هم در مخالفت با رژیم دیکتاتوری عریان به روش‌های قهرآمیز متوسل می‌شد، مجازات اعضای آن اعدام بود. برپائی هرگونه اعتراض و مبارزه توسط کارگران، معلمان، دانشجویان با سرکوب قهری وحشیانه پلیس همراه بود و گاه از نمونه جهان چیت کرج اعتراضات کارگری به گلوله بسته می‌شدند.  دستگاه مخوف پلیسی-امنیتی ساواک بر همه‌چیز کنترل خود را اعمال می‌کرد. نسل کنونی جامعه ایران که با وحشی‌گری رژیم استبدادی جمهوری اسلامی مواجه است، باید به یاد داشته باشد که رژیم استبدادی سلطنتی هم در سرکوب، کشتار و اختناق چیزی کم و کسر از جمهوری اسلامی نداشت.

محمدرضا شاه  دیکتاتور که خودش یک آدم مذهبی خرافاتی بود و افتخارش این بود که امام زمان حامی و نجات‌بخش اوست، تنها فعالیتی را که در دوران زمامداری‌اش مجاز می‌دانست، فعالیت دستگاه مذهبی بود و به اشکال مختلف با کمک‌های مالی، سیاسی و غیره، دستگاه مذهب و ارتجاع مذهبی را تقویت می‌کرد. به گفته وزیر اطلاعات رژیم او، در دوران حکومت محمدرضا شاه تعداد مساجد از ۲۰۰ به ۵۵ هزار رسید. بنابراین پوشیده نبود که رژیم سلطنتی برای بقای خود علاوه بر دیکتاتوری و اختناق دستگاه دولتی از دستگاه مذهبی نیز برای اسارت مردم ایران و گرفتار ماندن آن‌ها در ناآگاهی و خرافات مذهبی یاری می‌گرفت. بدیهی است که باوجود چنین استبدادی،  توده مردمی که سروکارشان فقط  با مسجد و آخوند بود، در چنگال ناآگاهی و خرافات گرفتار باشند و روزی که برای نجات خود به انقلاب روی آوردند، به وعدهای پوشالی یک شیاد به نام خمینی اعتماد کنند، دنباله‌رو او شوند و انقلابی با آن عظمت به دست ارتجاع سرکوب و درهم‌شکسته شود.

انقلاب سال ۵۷شکست خورد. اما ارتجاع حاکم هرگز نمی‌توانست بر تضادهایی که ریشه و سرمنشاء آن انقلاب بودند، غلبه کند. نه‌تنها هیچ معضلی از معضلات جامعه و مردم را حل نکرد و نمی‌توانست حل کند، بلکه برای حفظ موجودیت خود استبدادی وحشیانه‌تر از رژیم سلطنتی را حاکم کرد. از آنجائی که این ضدانقلاب هیچ وظیفه‌ای برای بهبود اوضاع  نداشت، جامعه ایران را به قهقرائی سوق داد که هم‌اکنون عموم مردم ایران با آن روبه‌رو هستند. اما اکنون درنتیجه تشدید تضادها و بحران‌هایی که سرتاپای نظم موجود را فراگرفته است،  بار دیگر انقلاب در چشم‌انداز قرارگرفته و مردم ایران  با برپائی پیاپی جنبش‌های انقلابی به نبرد برای سرنگونی نظم ارتجاعی موجود برخاسته‌اند. جمهوری اسلامی اکنون چنان متزلزل است که تنها با سرکوب و کشتار توانسته خود را بر سر پا نگهدارد. اما این مقاومت ارتجاع نیز همچون دوران رژیم شاه به‌زودی درهم خواهد شکست. جز یک انقلاب مجدد راه دیگری هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نجات مردم ایران از فجایع نظم موجود، وجود ندارد.

اگر طبقه حاکم تاکنون توانسته با سرکوب و کشتار، وقوع انقلاب را به تأخیر اندازد، ازآن‌روست که هنوز مبارزات مردم ایران  به یک جنبش سیاسی توده‌ای بزرگ و سراسری تبدیل نشده است. هنوز اشکال مؤثرتر مبارزه از نمونه اعتصابات سیاسی سراسری برپا نشده و هنوز طبقه کارگر ایران  به جنبش سیاسی مستقل خود شکل نداده است. اما بحران سیاسی ژرف در ایران که نیاز به تغییر جامعه را به امری مبرم تبدیل کرده، به‌زودی این موانع و کمبودهای جنبش را برطرف خواهد کرد.

تجربه شکست انقلاب سال ۵۷ باید به عموم توده‌های زحمتکش و ستمدیده جامعه ایران آموخته باشد که یک انقلاب پیروز در ایران که بتواند یک‌بار برای همیشه جامعه را از بن‌بست و تضادهای نظم موجود نجات دهد و مطالبات آزادی‌خواهانه و برابری توده‌های مردم را عملی سازد و آن‌ها را بر سرنوشت خود حاکم سازد، فقط می‌تواند یک انقلاب اجتماعی کارگری و استقرار حکومتی شورایی باشد. برای تسریع برپائی این انقلاب تلاش کنیم.

 

متن کامل نشریه کار شماره ۱۱۰۷  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.