از: النور مارکس و ادوارد اولینگ
بخش دوٌم
ترجمۀ زهره مهرجو
۲۱ ژانویۀ ۲۰۱۵
حقیقتی که حتی توسط آنها که علاقمند به خدمت کردن به زنان هستند بطور کامل درک نشده؛ این است که او، مثل طبقه کارگر، تحت ستم قرار دارد؛ که وضعیت وی نیز مثل وضعیت آنان، بی رحمانه نزول یافته است. زنان آلت دست ظلم سازمان یافتۀ مردانند؛ بدانسان که کارگران آلت دست ظلم سازمان یافتۀ بیهودگان (طبقۀ بیکاره ها) هستند.
حتی پس از دریافتن این حقیقت، ما هرگز نباید تحت تاثیر این عدم تفاهم مأیوس از تلاش کردن شویم که، در شرایط موجود جامعه، برای زنان، مثل طبقه کارگر؛ در واقع هیچ راه حلی از مشکلات و مسائل پیش رو موجود نیست.
تمام آنچه که تا کنون انجام شده، مهم نیست با ساز چه شیپوری اعلام گشته؛ مسکن است، نه درمان! هر دو طبقۀ تحت ستم؛ زنان و تولید کنندگان مستقیم کالا، باید به این درک برسند که رهایی ایشان بوسیلۀ خودشان بدست خواهد آمد.
زنان متحدینی را در بین بهترین مردان پیدا خواهند کرد، همانگونه که مردان در حال یافتن هم پیمانانشان در میان فیلسوفان، هنرمندان و شاعران هستند.
اما نه این می تواند امیدی به مردان در کل ببندد؛ و نه آن به طبقۀ متوسط در کل.
این حقیقت در این امر جلوه می کند که، پیش از پرداختن به شرایط زنان؛ می بایست به شنونده هشدار دهیم. آنچه که ما می بایست دربارۀ شرایط حال بگوییم، برای بسیاری زیاده روی می نماید؛ به همان اندازه ای که صحبت کردن از آینده، تصورات .. و شاید هرآنچه که باید گفته شود، برای ایشان خطرناک می نمایند.
برای مردم بافرهنگ، افکار عمومی هنوز متعلق به فقط مردان است، و سنت ها اخلاقی می باشند. اکثریت هنوز بر روی ضعف – جنسی گاه و بیگاه زنان، بعنوان مانعی حتی برای در نظر گرفته شدن همطرازیِ او با مردان تاکید می نمایند. بحث ها هنوز دربارۀ رسالت طبیعی جنس زن ادامه دارد. در مورد اول، مردم فراموش می کنند که ضعف – جنسی زنان در مواقع خاص، بوسیلۀ شرایط ناسالم زندگی مدرن ما به اندازۀ زیادی افزون گشته، اگر در واقع، تماماً نتیجۀ آنها نباشد. این مشکل تحت شرایط معقولانه، به اندازۀ زیادی، اگر نه کاملاً؛ ناپدید می گردد.
آنها همچنین فراموش می کنند تمام این چیزهایی که در هنگام سخن گفتن از آزادی زنان، بر زبان آوردنشان آسان است؛ به وقت پرداختن به مسئلۀ بردگی زنان فرصت طلبانه نادیده گرفته می شوند. آنان فراموش می کنند که همین ضعف – جنسی زنان توسط کارفرمایان سرمایه، تنها با هدف پایین آوردن درصد کلی درآمدها در نظر گرفته می شود.
باز هم در اینجا، رسالت یا حرفۀ طبیعی زن – به همان اندازه که وجود یک “قانون طبیعی” برای تولید کاپیتالیستی، یا “محدودیتی طبیعی” در اندازه ای از تولید کارگر که برای امرار معاشش باید به او تعلق بگیرد – واقعی نیست.
در آن اولین مورد، شغل طبیعیِ زن انتظار می رود که فقط رسیدگی به بچه ها، نگهداری شرایط خانواده، و فرمانبرداری کامل از سرورش باشد؛
در دومین مورد، تولید ارزش اضافه شرط اول لازم برای تولید سرمایه است؛
و در مورد سوم، اندازه ای که کارگر برای ادامۀ حیات خود دریافت می کند، آنقدر هست که فقط او را از نقطۀ گرسنگی کمی بالاتر نگهدارد:
اینها نه قوانین طبیعی هستند، و نه قوانین حرکت. اینها فقط توافقهای مشخص و موقت جامعه اند؛ مثل توافق بر سر زبان فرانسه بعنوان زبان سیاست.
پرداختن به جزئیات موقعیت زنان در زمان کنونی، تکرار هزاربارۀ داستان گفته شده است. با اینحال، بخاطر هدف مان، باید بر روی برخی نکات آشنا دوباره تاکید کنیم، و شاید یکی دو نکتۀ کمتر آشنا را هم متذکر شویم.
اولین، یک عقیدۀ عمومی که مربوط به همۀ زنان است. زندگی زنان با زندگی مردان یکی نیست. زندگی این دو وجه مشترکی ندارند؛ در بسیاری از موارد حتی کمترین تشابهی بین آنها موجود نیست. بنابراین، پیشرفت زندگی انسان کند شده است.
بنابر گفتۀ کانت، “یک مرد و زن در با هم بودن تشکیل وجودی کامل را می دهند؛ یک جنس دیگری را تکمیل می کند.”
اما، هنگامیکه هر جنس ناکامل است، تا حد اسف باری ناکامل؛ و هنگامیکه بعنوان یک قانون هیچکدام از آنها با دیگری تماس واقعی، یکپارچه، منظم و آزادانه برقرار نمی کند، وقتی فکرها با هم ارتباط برقرار نمی کنند؛ این وجود نمی تواند بدون نقص یا کامل شود.
دوم، یک عقیدۀ خاص که تنها مربوط به شمارۀ مشخصی، یک شمار بزرگی از زنان است. همه می دانند که برخی حرفه ها و روش های زندگی بر روی جسم و چهرۀ افراد تاثیرات خاصی می گذارند. اسب سواران، دائم الخمرها، از طرز راه رفتن شان شناخته می شوند.
چند نفر از ما بر روی این واقعیت جدی تأمل کرده، یا جرأت تأمل کردن به خود را داده ایم که در خیابانها و ساختمان های عمومی، در جمع دوستان، در یک لحظه می توانیم یک زن ازدواج نکرده را، بعد از سن معینی که نویسندگان پرشور آن را با طعنۀ ظریف مخصوص به خودشان بی ثبات می نامند؛ تشخیص دهیم؟ اما، همین کار را دربارۀ یک مرد مجرد نمی توانیم بکنیم.
پیش از پرداختن به سئوالی که از این واقعیت برمی آید، اجازه دهید مروری بر بخش غیرقابل تصوری از زنان که مجرد هستند بکنیم. بعنوان مثال، در سال ۱۸۷۰ میلادی در انگلستان، ۴۱ درصد از زنان در این شرایط بسر می بردند. سئوالی که همۀ این واقعیتها ذهن ما را به آن هدایت می کنند؛ ساده است، یک سئوال منطقی و در عین حال به خاطر پاسخی که باید به آن داده شود؛ نامطلوب!
به چه دلایلی خواهران ما مُهر غرایز از دست رفته، احساسات سرکوب شده و بخشی از طبیعت کشته شده شان را بر پیشانی خود حمل می کنند؟ چرا برادران خوشبخت ترشان حامل چنین علامتی نیستند؟
در اینجا، مطمئناً قانون طبیعی دخالت ندارد. این جواز برای مرد، این حفاظت از انبوه وصلت های شرافتمندانه و پاک، که بر او تاثیرگذار نیست؛ ولی به سنگینی بر جنس مقابلش می افتد، محصول اجتناب ناپذیر سیستم اقتصادی ما می باشند. ازدواج های ما، مانند ارزش های ما، بر اساس بازارگرایی بنا شده اند.
عدم توانایی در رسیدن به یک قرار ملاقات شغلی، گناه بزرگتری از تهمت زدن به یک دوست محسوب می شود؛ و مراسم های عروسی ما معاملات بازرگانی اند.
ما چه زنان را در کل در نظر بگیریم، و چه تنها آن دسته از خواهران غمگین را که مُهر باکرگی ابدی بر پیشانی خود حمل می کنند؛ بگونۀ مشابهی یک فقدان عقاید و ایده آل ها را در آنها می یابیم. دلیل این امر نیز، موقعیت وابستگی اقتصادی آنان به مردان است. زنان، یکبار دیگر مثل کارگران، از حقوق خویش بعنوان انسان محروم شده اند؛ درست همانگونه که کارگران از حقوق خود بعنوان تولیدکنندگان سلب مالکیت شدند.
شیوۀ بکار گرفته شده در هر مورد، تنها روشی ست که محروم کردن را – در هر زمان و تحت هر شرایطی امکانپذیر می سازد – و آن شیوه فشار است.
منابع:
“مسئلۀ زن، از: النور مارکس و ادوارد اولینگ” – بخش اول، ترجمۀ زهره مهرجو:
http://pejvakmag.blogspot.co.uk/2015/01/blog-post_14.html
“مسئلۀ زن، از: النور مارکس و ادوارد اولینگ”، ۱۸۸۶:
“Edward Aveling and Eleanor Marx – The Woman Question, 1886”
https://www.marxists.org/archive/eleanor-marx/works/womanq.htm
نظرات شما