باگذشت هرروز این واقعیت غیرقابلانکار آشکارتر شده است که تودههای مردم ایران دیگر نمیخواهند و نمیتوانند نظم موجود را با تمام فجایعی که به بار آورده، تحمل کنند، خواهان برافتادن آن هستند و طبقه حاکم نیز دیگر نمیتواند بهرغم تمام وحشیگری، سرکوب و کشتار مردم ایران، بر بحران سیاسی عمیقی که تمام ارکان نظم موجود را فراگرفته غلبه کند و به شیوه گذشته بر مردم حکومت نماید. تغییر نیاز مبرم جامعه است. بنابراین تمام شرایط عینی یک انقلاب در ایران فراهم است. اما برای وقوع این انقلاب، فراهم آمدن شرایط عینی به تنهائی کافی نیست. آمادگی شرایط ذهنی ، تشکل، آگاهی و رهبری طبقهای که رسالت برپائی انقلاب و تحقق وظایف و اهداف آن را بر عهده دارد، شرط دیگر برای برپائی و پیروزی انقلاب است. مادام که طبقه انقلابی کارگر آمادگی لازم را کسب نکرده باشد، وقوع این انقلاب به تأخیر خواهد افتاد. بهرغم اینکه تاکنون طبقه کارگر ایران، از آمادگی لازم برخوردار نبوده و برپائی انقلاب به تأخیر افتاده است، اما این واقعیت مبرم همچنان بهجای خود باقی است که تنها تغییر انقلابی جامعه است که میتواند با انتقال قدرت سیاسی به طبقه کارگر، حاکم شدن تودههای زحمتکش و ستمدیده مردم بر سرنوشت خود از طریق شوراها و دگرگونی تمام نظم موجود، بحران را حل کند.
بنابراین، انقلاب و برقراری حکومت کارگری شورایی، یگانه بدیل تودههای زحمتکش و ستمدیده مردم ایران برای دگرگونی نظم موجود و تغییر به شیوه انقلابی است. اما همانگونه که گفته شد یکی دیگر از نشانههای بحران سیاسی فراگیر و آمادگی شرایط عینی انقلاب، ناتوانی طبقه حاکم به فرمانروائی سیاسی به شیوه گذشته است. تداوم و ژرفتر شدن بحران سیاسی و ناتوانی طبقه حاکم به حل این بحران از ۱۳۹۶ تا به امروز، گواهی بر این واقعیت است که طبقه حاکم نتوانسته و نمیتواند از طریق جمهوری اسلامی و سیاستهای تا کنونی بر بحران غلبه کند. برعکس، همراه با تشدید تضادها، عمیقتر شدن بحرانها و تشدید مبارزات طبقاتی و تودهای، شکافهای درونی طبقه حاکم نیز درنتیجه اختلافات جناحها، پیوسته عمیقتر شده تا جایی که اکنون لایه بسیار نازکی از طبقه حاکم با کنار نهادن جناحهای سیاسی رقیب، قدرت سیاسی را کاملاً در دست گرفته است. ادامه این وضع که نه تودههای مردم ایران تاکنون توانستهاند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و نه جمهوری اسلامی توانسته مبارزه تودههای مردم را مهار کند، جامعه را در نوعی بنبست قرار داده، که نمیتواند همچنان برای مدتی مدید ادامه یابد. درعینحال که این امکان هنوز وجود دارد که هرلحظه از درون مبارزات و جنبشهای بزرگی که رخ میدهند، یک انقلاب برپا گردد، طبقه حاکم نیز بیکار ننشسته، تلاش خواهد کرد بدیل خود را برای مقابله با چنین اوضاعی از طریق تغییر به شیوه ضدانقلابی برای مهار بحران به مرحله اجرا درآورد . بنابراین خطرات جدی در کمین انقلاب نشسته است. تودههای کارگر و زحمتکش باید از هماکنون این خطرات را بشناسند و اجازه ندهند انقلاب نوینی که در پیش است، به سرنوشت انقلاب سال ۵۷ دچار شود. باید دید که طبقه حاکم برای مقابله با انقلاب یا در شرایط ادامه بحران و جنگ فرسایشی که میان تودههای مردم ایران و جمهوری اسلامی در جریان است، از چه امکانات و بدیلهایی برخوردار است.
سازمان ما از همان سال ۹۶ که بحران انقلابی در ایران آغاز شد، برخلاف بسیاری از سازمانهای سیاسی، همواره تأکید داشت که بدیلهای انقلابی و ضدانقلابی در برابر بحران سیاسی موجود، در داخل ایراناند و برخلاف جنجالهای تبلیغاتی و بدیل سازیهای بورژوائی در خارج از کشور، اعلام کرد که آنها بدیلهای پوشالیاند. چراکه رابطه ارگانیکی با طبقات و اقشار جامعه ایران ندارند و از حمایت تودهای برخوردار نیستند.
گرچه جنبشهای بزرگی که از سال ۹۶ رخ داد این واقعیت را نشان داده بودند، اما جنبش سال گذشته تکلیف را یکسره کرد و به همگان نشان داد که این مدعیان بدیل بودن در خارج از کشور، هیچ نقشی و نفوذی در میان مردم ایران و مبارزات آنها ندارند. روشن شد تا جایی که بحث بدیلهای بورژوائی در میان است، بدیلهای طبقه سرمایهدار در داخل ایراناند و از داخل شکل خواهند گرفت. در همان حال، سازمان ما تأکید نمود که در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، طبقه حاکم نمیتواند به شیوههای آرام، شکل دیگری از حاکمیت طبقاتی خود را جایگزین شکل کنونی کند، نه ازآنرو که شکل حاکمیت کنونی اساساً رفرمپذیر نیست و جمهوری اسلامی بهعنوان پیششرط هرگونه تغییر باید برافتد، بلکه به علت انباشت تضادها و مطالباتی که راههای بهاصطلاح قانونی و مسالمتآمیز تغییر را بر روی آنها نیز بسته است، آنچه میتواند محتملترین بدیل بورژوائی برای تغییر ضدانقلابی باشد، استقرار دولتی غیرمتعارف و استثنائی به شیوهای غیرمرسوم و معمول است که سازمان ما از آن بهعنوان دولت بناپارتیستی نام برده و برای عامهفهم کردن آن تحت عنوان دولت بی چهره از آن نامبرده است. اما این دولت که خطری جدی برای انقلاب ایران و حکومت کارگری است، چیست و چرا یگانه بدیل بورژوازی در شرایط بحران عمیق سیاسی کنونی و بحران قدرت در ایران است ؟
هر دولتی علیالقاعده دولت طبقه حاکم است. قدرت جمعی و متشکل طبقهی حاکم است. آن طبقهای که ازنظر اقتصادی مسلط است، دستگاه دولتی را نیز در اختیار دارد، از طریق آن اعمال حاکمیت و فرمانروائی سیاسی میکند و طبقه یا طبقات فرودست و تحت ستم را در انقیاد نگهمیدارد. اما در شرایطی که درنتیجه نوعی از توازن قوای طبقاتی یک بحران قدرت شکلگرفته باشد که طبقه حاکم نتواند سلطه سیاسی خود را حفظ کند و موجودیت نظم حاکم با خطری جدی مواجه باشد، طبقه حاکم میتواند موقتاً سلطه سیاسی مستقیم را کنار بگذارد و آن را به یک دارو دسته از نظامیان و بوروکراتها واگذار کند. در چنین حالتی دولت تا حدودی از طبقه حاکم استقلال پیدا میکند و ظاهراً در ورای طبقات قرار میگیرد تا بتواند نظم طبقاتی را حفظ کند.
اساس تحلیل یک چنین دولتی را برای نخستین بار کارل مارکس در اثر درخشان خود “هیجدهم برومر لوئی بناپارت” ارائه داد. در این اثر مارکس اسلوب ماتریالیستی تاریخ را در تحلیل یک رویداد سیاسی زنده به کار گرفت و ضمن روشن کردن ماهیت رویداد کودتای لوئی بناپارت، نشان داد که تحت چه شرایطی از مبارزه طبقاتی بود که یک ماجراجوی سیاسی، کاریکاتور ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، خود را ورای طبقات قرارداد و به تقلید از ناپلئون بناپارت خود را امپراتور نامید.
در این اثر نشان داده میشود که در جریان مبارزات طبقاتی که به انقلاب فوریه ۱۸۴۸ و سرنگونی رژیم سلطنتی، قیام ژوئن پرولتاریای پاریس، سرکوب آن توسط بورژوازی، کشمکش و مبارزه میان جناحهای بورژوازی، ائتلاف خردهبورژوازی و پرولتاریا در مبارزه علیه ائتلاف بورژوازی، انجامید، طبقات و اقشار مختلف جامعه فرانسه چنان يکديگر را تحليل میبرند و تضعیف میکنند که دیگر هیچیک از طبقات و اقشار قادر به سلطه سياسی قطعی نمیشوند. بنابراین نهفقط پرولتاریایی که قیام ژوئن را برپا کرده بود، دیگر در موقعیتی نبود که بتواند قدرت سیاسی را به کف آورد، بلکه، بورژوازی نیز قادر به حکومت کردن نبود. در بطن این بحران قدرت که برخاسته از توازن معین قوای طبقاتی است و جامعه در نوعی هرجومرج قرارگرفته بود، بورژوازی برای حفظ نظام سرمایهداری موقتاً از قدرت سیاسی مستقیم چشم میپوشد و به استبداد نظامی- پلیسی تن میدهد تا سلطه طبقاتی خود را حفظ کند. لوئی بناپارت با کودتای دوم سپتامبر ۱۸۵۱ ، قدرت سیاسی را در کل در دست میگیرد، بساط جمهوری دوم را برمیچیند و خود را امپراتور فرانسه اعلام میکند. در اینجا دولت بهنوعی استقلال کسب میکند و در ورای طبقات قرار میگیرد.
با این تحلیل مارکس از بناپارتیسم یا دولت استثنائی در فرانسه، همچنین روشن شد که این پدیده مختص فرانسه نیست، بلکه شکلی از حکومت بورژوائی در شرایط بحران قدرت و محصول نوعی از توازن قوای طبقاتی است که بورژوازی برای حفظ سلطه طبقاتی خود موقتاً از قدرت سیاسی مستقیم چشم میپوشد و دولت چون نیرویی مستقل در ورای طبقات قرار میگیرد. این بناپارتیسم در شرایط متفاوت و کشورهای مختلف میتواند به اشکال و شیوههای مختلف ظهور کند.
پس از مارکس، انگلس نیز در تحقیقات خود نمونههای دیگری از بناپارتیسم را به دست داد.
ازجمله در اثر خود “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” نوشت: “بااینهمه بهطور استثنائی دورانی وجود داشت که طبقات در حال جنگ ، چنان در مقابل هم توازن داشتند که قدرت دولتی بهمثابه یک میانجی ظاهری، در آن لحظه و تا درجه معینی، از طرفین استقلال داشت. چنین بود سلطنت مطلقه قرنهای هفده و هجده، که موازنه بین اشراف و طبقه بورگرها را حفظ میکرد. چنین بود بناپارتیسم اولین امپراتوری فرانسه و حتی بیش از آن، بناپارتیسم دومین امپراطوری فرانسه، که پرولتاریا را علیه بورژوازی و بورژوازی را علیه پرولتاریا به کار گرفت. آخرین عمل از این نوع که در آن حاکم و محکوم به اندازه هم مضحک به نظر میرسند امپراطوری ژرمن نو ملت بیسمارک است: در اینجا سرمایه داران و کارگران ، در مقابل یکدیگر در توازن هستند. و بهاندازه هم به نفع یونکرهای دلهدزد پروسی فقیر شده، فریب میخورند.”
لنین نیز در نوشتههای خود از نوع خاصی از بناپارتیسم در روسیه صحبت میکند و میگوید: بناپارتیسم در روسیه از چندین جهت متمایز از بناپارتیسم فرانسه است.
خلاصه کنیم: بناپارتیسم شکلی از حکومت است که در اساس برخاسته از ماهیت ضدانقلابی بورژوازی است. زمانی پدید میآید که جامعه در یک بحران قدرت به سر میبرد، بورژوازی نمیتواند به شیوه گذشته حکومت کند و سلطه خود را تحمیل نماید. فرمانروائی طبقاتی ناممکن میشود و بورژوازی موجودیت نظام را درخطر میبیند، لذا از قدرت سیاسی مستقیم چشم میپوشد، دیکتاتوری پلیسی- نظامی عریان را برای برقراری نظم فرامیخواند. دستگاه دولتی درحالیکه همچنان ابزار سلطه طبقاتی سرمایهداران و مالکان باقی میماند، استقلال معینی از تمام طبقات به دست میآورد. با عوامفریبی و دادن امتیازات ناچیز یک طبقه را علیه طبقه دیگر به کار میگیرد. طبقات یکدیگر را خنثی میکنند و در توازن نگهمیدارند. این وضع امکان میدهد که قدرت دولتی میان طبقات مانور کند و نوعی استقلال در رابطه با طبقات و جامعه را در کل کسب کند.
با این توضیحات اکنون بازگردیم به ادامه بحث در مورد ایران. گفتیم که طبقه حاکم بر ایران نشان داده که نمیتواند به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند. تمام سیاستهای طبقه حاکم و جناحهای سیاسی آن به شکست انجامیده است. بحران سیاسی موجود که انعکاسی از حدت بیسابقه تضادهای موجود است، مدام ژرفتر شده است. جنبشهای بزرگ تودهای برای سرنگونی رژیم پیدرپی شکل میگیرند. در همین حال جناحی از طبقه حاکم که میداند هیچ راهحل بورژوائی برای نظم موجود وجود ندارد و به هیچ طریقی نمیتوان تضادها را حل و به مطالبات مردم پاسخ داد، به اتکای نیروی مسلح خود همچنان مقاومت میکند. بنابراین هیچ راهحلی به شکل معمول و مرسوم از طریق انتقال و دستبهدست شدن مسالمتآمیز قدرت در بالا برای حل یا تخفیف تضادها وجود ندارد. درعینحال مردم هم که سیاستهای همه جناحهای طبقه حاکم را آزمودهاند به هیچکدام اعتماد ندارند. پس از گذشت ۶ سال از مبارزه سیاسی رودرروی تودههای مردم با طبقه حاکم، توازنی که لااقل تا مقطع کنونی شاهد آن هستیم نه تودههای مردم توانستهاند طبقه حاکم را سرنگون کنند و نه طبقه حاکم توانسته بر مبارزات انقلابی مردم و بحران سیاسی غلبه کند. این توازن نمیتواند به همین شکل برای مدتی طولانی ادامه یابد. یا انقلاب و حکومت شورایی یا سلطه ضدانقلاب و ادامه استبداد در شکل و شمایل دیگر.
در شرایطی که مردم به هیچیک از گروهها و جناحهای طبقه حاکم اعتمادی ندارند و در همان حال هیچیک از این جناحها راهحلی برای غلبه بر بحران ندارند، تنها یکراه در مقابل طبقه حاکم قرار میگیرد. حکومتی بر سرکار آید که خارج از تمام جناحها و نمایندگان سیاسی شناختهشده بورژوازی باشد. برای توده مردم ناشناخته باشد تا بتواند مردم را فریب دهد.مستقل از طبقه حاکم و جناحهای آن حکومت کند. در ظاهر خود را ورای طبقات نشان دهد و با مانور میان طبقات، دادن برخی امتیازات به این یا آن طبقه، گروه و قشر، و سرکوب گروههای اجتماعی دیگر، اوضاع را تحت کنترل درآورد. این همان دولت بناپارتیستی در شرایط خاص بحران قدرت و در حقیقت بدیل ضدانقلابی طبقه حاکم است.
آیا این دولت میتواند تضادهایی را که به بحران سیاسی کنونی انجامیده، حل کند یا مطالبات مردم را عملی سازد؟ این دولت نه میتواند تضادهای اساسی جامعه را که شالوده بحران کنونی هستند، حل کند و نه حتی مطالبات عمومی و آزادیخواهانه مردم را عملی سازد. چراکه سیمای ظاهرش هرچه باشد، درواقع یک دولت استبدادی نظامی بورژوائی است که صرفاً دیکتاتوری نظامی پلیسی را جایگزین استبداد پلیسی- مذهبی موجود خواهد کرد تا با روشهای خاص خودش نظم موجود و منافع طبقات سرمایهدار، مالک و در کل ثروتمندان را حفظ کند. اما لازمه یک چنین دولتی درهرحال، برافتادن جمهوری اسلامی بهعنوان شکلی خاص از اعمال حاکمیت سیاسی طبقه سرمایه به همراه برخی مؤسسات مذهبی وابسته به آن است که دیگر نهتنها کارکردی برای حفظ نظم موجود ندارند، بلکه خود به عاملی برای تشدید بحران تبدیلشدهاند. همراه با آن به رسمیت شناختن آزادیهای فردی در همان محدوده رژیم سلطنتی شاه و درنهایت دادن امتیازات به برخی گروههای اجتماعی و نه چیزی ورای آنها، البته همراه با وعدهووعید و عوامفریبی که ذاتی یک چنین دولتی خواهد بود. تا این حد میتواند تضادها را تعدیل کند. فقر،گرسنگی، بیکاری، تبعیض، بی حقوقی،استثمار وحشیانه کارگران و سرکوب بهجای خود باقی میماند. اما درهرحال این دولت استبدادی پلیسی-نظامی تنها بدیل و راهحل بورژوازی در شرایط بحران کنونی است. از همین روست که هماکنون نیز گرایشهایی از درون طبقه حاکم نیز آن را تنها راه نجات نظم موجود اعلام کردهاند.
سوای این، هنوز هستند گروههای بورژوائی در داخل کشور که گویا میخواهند به شکلی مسالمتآمیز قدرت را قبضه کنند و به گفته خودشان مانع ازهمپاشیدگی ایران شوند. اخیراً هم تلاش خود را جهت آمادگی برای به دست گرفتن ابتکار عمل در شرایط اضطراری افزایش دادهاند. در رأس این جریانات گروههای موسوم به ملی- مذهبی، طرفداران موسوی ، “اصلاحطلبانی” که گویا جمهوری اسلامی را پشت سر گذاشته، قرار دارند و در تلاشاند به همراه متحدان خارج از کشوری خود نظیر جمهوریخواهان، گروههای رفرمیست و چپهای لیبرال یک جبهه گسترده شکل دهند. اما بهواقع آنها در شرایط بحران حاد کنونی هیچ شانسی برای کسب قدرت بهعنوان بدیل بورژوائی ندارند. نه صرفاً از این زاویه که هر تغییری در ایران ، خواه انقلابی یا ضدانقلابی، قهرآمیز خواهد بود و نه مسالمتآمیز، بلکه این دارو دستههای بورژوائی ضدانقلابی، راهحلی هم برای غلبه بر بحران سیاسی، حل یا تخفیف تضادها و تحقق مطالبات مردم نیز ندارند. راهحل آنها چیزی فراتر از راهحلهای شکستخورده امثال بازرگانها و بنیصدرها نیست. وعدهها و ادعاهای آزادیخواهانه آنها نیز همواره پوچ ازکاردرآمده است. حالا اگر حتی در شرایط ویژهای بخت با آنها چنان یاری کند که به فرض به قدرت هم برسند، آنها یا خودشان ناگزیر میشوند همانند بنیصدر چکمه به پا کنند یا از فرط ناتوانی چکمه پوشان را فرابخوانند و نقش محلل را برای انتقال قدرت به آنها بازی کنند. این گروهها رسالتی جز تشدید بحران نخواهند داشت. بورژوازی در ایران همانگونه که در طول تاریخ یکصد سال گذشته نشان داده هر عنوان و ادعائی داشته باشد، فقط میتواند با دیکتاتوری عریان و به شیوهای استبدادی حکومت کند.
جمهوری اسلامی قطعاً نمیتواند از این بحران جان سالم بدر برد و سرنگون خواهد شد. بحران سیاسی ایران هیچ راهحل اساسی جز یک انقلاب کارگری و استقرار حکومتی شورایی ندارد. آنچه میتواند مردم ایران را از عذاب استبداد کنونی و آینده طبقه سرمایهدار ایران نجات دهد، حضور طبقه کارگر بهعنوان یک نیروی متشکل در جنبش سیاسی کنونی و برپائی انقلاب است. تنها این انقلاب میتواند یکبار برای همیشه، مردم را از فجایع نظم سرمایهداری و استبدادی نجات دهد و آنها را بر سرنوشت خود حاکم سازد.
با درود های گرم
نظر به اینکه کشور پیرامونی ایران نه مانند فرانسه سلطه گر و مستقل است نه در ان زمان ومکانی قرار گرفته که لویی پناپارت قرار داشت در ثانی در تاریخ حدالقلی ۱۲۰ ساله کشور ما تمامی تغییرات در بالا با دستان مریی یا نامریی سلطه گران سرمایه جهانی صورت گرفته وانچه که ما در این نزدیک به نیم قرن شاهدش بودیم همان حیله ومکرهای شبه بناپارتی ویا اپ دیدت شده را به استخوان لمس کرده ایم۰مگر یادمان رفته از محله ها تا بیت رهبری تحت کنترل اوباشان سپاه ومقامات امنیتی شاه دراین چندین دهه بوده از دستگیریها تا حکم نیز توسط همین امنیتی ها ونظامی ها البته با امضا نمایندگان الله شان شاهدیم اگر دولت استثنایی صحبتش درست باشد همین حاکمان بوده در زمانی که سلطه سرمایه جهانی با میدیا ها وایدولوزیکی خود هر سوزه ازادی را قلع وقم میکند چه نیازی به عامل پوشیده دارد صد البته به عاملی که خود را به میدان میکشد وبرای عاشقان سود سودسازی را تامین کند برنده میدان خواهد بود چه در خارج باشد چه در داخل از یاد نبریم از ۱۰ نفر یک نفر در خارج البته از الیت های جامعه حی وحاضرند ودر دالان های کاخها سلطه سرمایه خود نشانی میکنند از تاریخ خودی نیز در می یابیم شیخ در کنار شاه بوده وشاه در کنار شیخ ومیدیای جهانی نیز مشغول دمیدن در اخر ارجاع میدهم شما را به گفته رفیق اکبرمعصوم بیگی که گفت در بهترین حالت الترناتیو اینده دمکراتیک سکولار به نظر میرسد ولی ما همچنان به الترناتیو طبقه خودمان متکی بوده وهستیم واین وظیفه تاریخی وضروتن تاریخی ماست و ولی در مورد دوم حرفی ندارم (انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم چکامه خودرا از گذشته نمی تواند بگیرد.این چکامه را فقط از اینده می توان گرفت .انقلاب قرن نوزدهمی به اینگونه یاداوریها نیازی ندارد.وباید بگذارد که مردگان سرگرم دفن مرده های خویش باشند تا خود محتوای خویش بپردازند. ۱۸ برومر مارکس) بیاد داشته باشیم خود این حاکمان بودند که این جمله مارکس را درعمل بما نشان داده اند ۰نظم را با بی نظمی می توان نجات دادو انقلاب با تردستی(خمینی جلاد) در خور یک حقه باز ربوده شد(۱۸ برومر) لذا هر چقدر توان داشته باشیم شایسته هست ایران شهری را افشا کنیم البته ازیاد نبریم پیچید’گی مرحله انقلاب اینده را که هم به ازادیهای دمکراتیک نیاز دارد هم عواقب حاکمیت طبقه خودمان