دیگر ترانه زیتون نخواهم سرود

هنوز سینه‌ها داغدار است

بر فراز زیتون زارها

مادران با سمفونی مرگ به خواب می‌روند

ومن با علف‌های هرز پیمان می‌بندم

چه باک از زمستانی دیگر

وقتی خون از درخت زیتون بیرون می‌زند

جنازه مرا میان دو مرز دفن کنید

بین غزه و عسقلان

در اوج تابستان

تشنه و گرسنه

با پیراهنی سرخ

گلوله ای در مغز

با شعار  صلح  صلح  صلح

بر خاک قبر

کی می آید روزی که؟

تفنگ‌ها با سرمایه‌داران دست دوستی ندهند

و گلوله‌ها اجازه لبخند بر خدایگان

و ما سال نو و کریسمس را بدون گلوله و بمب جشن بگیریم

و کهنه شاعران  بر دروازه‌های شعرشان گل زیتون بیاویزند

آن روز سپیده

قرص نان خواهد بود

و شعرم ثبات سحر گاهان

 

     سیاهکوه

POST A COMMENT.