هوا مهآلود است. آسمان سرخ است. هوا هوای بارانی است. باران میان زمین و آسمان معلق مانده است. دشت، تشنهی محبت باران. کوه در انتظار بوسه مهتاب. آفتاب در انتظار حضور خورشید. آبی آسمان غبارآلود. ساحل در انتظار موج دریا. دریا منتظر قاصد باران. نسیم در هوای باد. باد در اشتیاق پیچیدن در انبوه جنگل. جنگل تهی از عاشقان سرخ. ماه در آرزوی پرش پلنگ. دره در حسرت پژواک غرش شیر. زمین را چه میشود؟ چگونه است که تنها مرگ زنده است؟ غنچههای سرخ، دلخوش به ترنم شبنم. باغچه چشمبهراه سخاوت خاک. خاک یکسر غرق خون. سیاره خونین من حرفی بزن. آخر چرا جای چشمان غزالهای جوان نیزه کاشتهاند؟ جای آب شیرین از چشمههای زمین اشک شور بیرون میریزد؟ دانههای اشک من در انتظار استتار شب. زمین ما منتظر یک روز عاری از اینهمه پلشتی و خنجر و خون تنها نشسته است. زمین، لبریز از زندگی است. نسیم دلش میخواهد مشت غنچههای صبحدم را باز کند، عطر گل را حراج کند، اما از توفان بیهنگام میهراسد.
زمین پر از جمجمههای شکسته. انباشته از سینههای شکافته. پر از گونههای کبود. حنجره قناریهای خوشآواز خونچکان است. کاش میدانستیم، در سینه زمین زندگی باید کاشت. در قلب عاشق خاک اندیشه باید سبز کرد. زمین آماده بارور شدن است. زندگی زیر ستم سرمایههای ماسیده خشکیده است. زندگی میان بمباران جهان خواران در سیاهی شب، گیر افتاده است. زمین میان بادهای وحشی عصر بربریت، میان توفانهای سهمناک دوران جاهلیت، زمین در مرداب سرمایهداران جنایتکار گیر افتاده است. زندگی زیر تختهسنگ کهنه و سیاه مرتجعان سود پرست قفل گشته است. نان کارگران آجراست و سفره زحمت کشان پیچیده در غلافی از درد و رنج و گرسنگی است. روی خوشههای طلایی گندم سرب نشسته است.
زمین! تو حرفی بزن. جهان خواران حریص با بمبهای ویران گر، تو را خاکسترنشین کردهاند. انسانها را تکهپاره میکنند. هر تکه از این پارههای مردم را باافتخار پیروزی، در هوا پخش میکنند. سلاطین امپراتوری سرمایه از بلندای کاخ خود به تماشای اجساد مثله شده آغشته به خون ایستادهاند. روی سفرههای رنگینشان رد خون مردم بیدفاع فلسطین نقش بسته است. با سخنرانیهای آتشین گاه جنگ را تقبیح میکنند و با قلبی سرد، با دستانی سیاه، تسلیحات آتش جنگ را مهیا میکنند. زمین ما! تا کی اجازه میدهی دیکتاتورها بر روی تو خون بریزند؟
در زیر آوارهای غزه زنی از عمق سینه فریاد میکشد: تابوت مرا از میخ دیوارهای خانهام بسازید. آخر اینجا خانه من است. بر روی ویرانههای اهداشده به کودکان، کودکی با دیدگان خوشخیال خود بهسوی نورمی رود. نوری که گردابی از آتش بر سرش میریزد. در کوچه گلوله پخش میکنند. جواب شهرهای آتشگرفته را با حرفهای پوچ میدهند. ای سیاره خونین آیا تو برای زیستن انسانها جا کم داری؟ پس کی سبزمی شوی؟ کی خنجرهای تیز را خاک میکنی؟ کی زمین ؟ تو کی بر شب چیره میشوی؟ تو کی زیروزبرمی شوی؟ کی از کوره درمی روی و مرزها را درهم میشکنی؟ کی در گوش سربازان میخوانی که این انزجار را به جنگ افروزان برگردانید. چه زمانی فریادخواهی کشید که مرزها را باید ویران کرد نه زمین را. صورتت زخمهای چرکین برداشته است. آیا زمین، دوباره سبز خواهی شد؟
در نقطه دیگری از این زمین گرد، مردمی که از گرسنگی ازپاافتادهاند. برعکس رنگ پوست تیره وزندگی سوختهشان، نامشان کمرنگ و تن بیرمقشان یک خط ناپیداست. بینان، بیآب در قارهای که گرسنگی و نکبت، کودکانشان را در خاک میغلتاند. آب هم از آب تکان نمیخورد. زمین، آیا تو بااینهمه وسعت برای سیر کردن مردمانت گندم کم داری؟ آذوقه کم داری؟ یا دست سیاهی در کار احتکار است؟ من یقین دارم تو بهاندازه تمام انسانها نور داری، نان داری. شادی داری ترانه داری وزندگی داری. هرچه هست سهم مردمان، به سفره ناکسان است. این است که حوض، تشنه مانده است. زمان راکد مانده است. فردا مبهم است. خوابها کابوس و دست کارگران جهان زیر ساطور سرمایهداران است. بدین خاطر است که زحمتکشان، تنپوشی از فقر به تن دارند. سیاره خونین من، آیا روزی خواهد رسید گور استثمارگران را بکنی؟
اینجا دگر کجاست؟ فرقی نمیکند. زمین دایرهوارمی چرخد. در دایره این سرو آن سرش چه فرقی دارد. اصلاً مهم نیست کجا ایستادهای. همینقدرمی دانم که اینجا زمین مانند مغز حاکمانش تاب دارد. هرلحظه با بالا رفتن قیمت اجناس، مردم تاب میخورند. بر روی مادهها و بندها تاب میخورند. روی پیچوتاب خط فقر تابسواری میکنند. روی طناب دار تاب میخورند. با ضربات چماق بین مرگ وزندگی تاب میخورند. از قعر چاه یک عده مرتجع عقبافتادهی آدم کش فتوای زندگی سر دادهاند. آنهم چگونه، با شعار مرگ بر. هنوز اسم خودم را هم نمیدانستم که یادم دادند، تنها شعار زندگی مرگ است. مرگ براین. مرگ بر آن. مرگ برزنان مرگ بر هنرمند مرگ بر شاعر و نویسنده مرگ بر… تنها زندهبادشان جیب سرمایهداران است. اینجا دیار کوران است. چیزی به چشم نمیآید. فقر دیده نمیشود. شکم خالی کارگران و زحمتکشان دیده نمیشود. بیکاری و اعتیاد بیچارگی دیده نمیشود. قویترین ذرهبینها را روی موی سرزنان تنظیم نمودهاند. گوشبهزنگ پیدا شدن یک تار موی زنان هستند. با گیسوی زنان خیمهشببازی به راه میاندازند. زالوهای مزدور را به جان زنان انداختهاند. با این هیاهوی سرکوب ظالمانه زنان، تلاش میکنند تا کارگران و مردمان گرسنه پشت دیوار سست حجاب گم بمانند. زمین عزیز ما وزنه نابرابر تفاوتهای زندگی، پستی بلندیهای بالا و پایینشهر تو را از تعادل خارج کرده است. باید صاف، هموار و یکدست شوی. همه این ستمگریها و تبعیض و جنایات از گور مذهب بلند میشود. کی این خرافات را در خاک میکنی ای سیاره خونین من. کی سبزمی شوی؟
زندهباد اتحاد کارگران جهان
زندهباد آزادی،زندهباد حکومت شورایی
کار نان آزادی حکومت شورایی
یک رفیق از داخل کشور
نظرات شما