با یاد آرتین کارگری خردسال از جنوب

ساعت ۱۰ صبح، خیابان خلوت و سرشار از سکوتی طوفانی که نشان از سرمای سخت و سوزان ۹۳ ساله می‌دهد. نوجوانی ۱۵ ساله نشسته بر صندلی مغازهٔ کارگاه تراشکاری، سروصدای دستگاه تراش فرصت نمی‌داد سرودی را که نوجوان زیر لب زمزمه می‌کرد و همزمان پای خود را بر زمین می‌کوبید، متوجه شوم. اما از شدت شور و هیجانی که در اندام آن نوجوان دیدم مشتاق شدم به سمتش بروم و در اوج احساسی که نسبت به موسیقی که از طریق “هندزفری” گوش می‌داد، دست روی شانه‌اش گذاشتم و جویای موسیقی که گوش می‌داد شدم. با اشتیاقی تمام گفت آهنگ” برای” شروین و” سوراخ موش” توماج و دارم گوش می دم. به من گفت اینا رو می‌شناسی؟ گفتم اره منم می‌شناسم گفتش: تازه، کارهای بهتری هم از اینا دارم! خلاصه بی‌اختیار و با شوقی تمام چند کار دیگه از توماج و برام گذاشت گفتم اره اینا رو هم گوش دادم. به من گفت عمو این توماج و شروین منظورش منم، گفتم چطور؟ گفت عمو من از تحصیل بازماندم، و وارد کارگاه کار شدم برای تأمین خانواده…. بی‌اختیار داشت برای من حرف می‌زد، می‌گفت: باید مردم همه دنبال کنن ما دیگه چیزی نداریم از دست بدیم! خوشحالی تمام وجودم را گرفته بود اما شور و هیجان این نوجوان، ترس مرا دوچندان، مشتاق شدم ازش بپرسم باید چه‌کار کنیم، گفت: عمو هرکسی باید خودش دست‌به‌کار بشه، من دیشب تمام شعرهای توماج و روی درودیوار نوشتم، محکم بغلش کردم گفتمش عزیزم تنها؟ گفت اره؟! دوباره بهش گفتم نه نباید این‌طور خطر کرد. باید گروه‌های چندنفره داشته باشین، تنهایی و قهرمان‌بازی، که نمیشه باید خطرات رو کم کرد و بااحتیاط بیشتری کارکرد گفت: عمو بی‌خیال اینا رفتنیان. غرق در سکوت بودم که به هم گفت: عمو شماره تلفنت و به هم می دی؟ خوب نمی‌شد باید روی اون شناخت بیشتری پیدا می‌کردم، بهش گفتم من دو روز دیگه هم میام اینجا خواستی باهم میریم بیرون یا می‌شینیم همین‌جا مغازه دوستت باهم صحبت می‌کنیم. گفتش: عمو بزار روز جمعه که مغازه بسته باشه بعد بشینیم صحبت کنیم. قبول کردم و من ازش خداحافظی کردم، بدون اینکه او را بشناسم. دو روز بعد شهر، زیر رگبار گلوله رفت و تعدادی نوجوان توسط تک‌تیراندازان کشته شدن. بعد از دیدن عکس‌های کشته‌شده‌ها، عکس این نوجوان و دیدم با همان لباس کارگری که بر تن داشت در حین رفتن به خانه، تک‌تیرانداز مزدور او را مورد هدف قرار داده بود. او آرتین رحمانی بود، جوانی سرشار از شور و امید و هیجان. فقط ۱۰ دقیقه کنار من بود. هزاران ای کاش در ذهن ما جاری و هزاران بغض در گلو! راهش اما ادامه دارد وآرتین، کودک کار و کارگر خردسال بی شک قهرمان شهر و کشور خواهد بود.

یادش را گرامی می‌داریم.

ضربان قلب در دقیقه

جوابگوی کشتار جنبش نیست.

آرتین تو با کدامین شماره از ضربان، فتح جنبش کردی،

ضربانی که دستم را از نوشتن نام تو وا داشت، آخرین نفس قاتل تو بود

کارگری از جنوب از جنس آرتین

آذر ۱۴۰۱

POST A COMMENT.