سپیده صبح

گریه کردم بر تمامی قاب عکس‌های خون آلود

گریه کردم بر همه‌ای انانی که بی صدا مردن

بر رقص مردانه اشان بر سر دار

بر صدای سنگسار زنان میهنم

دستانم را ببین

پر خواهش و لرزه‌های پیری

با دهان و چشمی خونین

فریاد می‌زنم

با شعرهای رنگارنگ

اینجا بهار نیست

بهار مسخ است

ما در زمستانی بی یخ و برف زندگی می‌کنیم

در اندوه و انبوه و بی باوری

با شعری از نقطه چین‌های آزادی

روزی که صدای تو جای شعر من خواهد بود

آنروز شعرها بهانه بهار شود

نخستین صبح آزادی با تو بیدار شود

و ما در بلندا ترین قله تاریخ

سپیده صبح را گرامی خواهیم داشت

ای مادران دل شکسته‌ی خاوران

 

 سیاهکوه

POST A COMMENT.