بهرغم وعدههایی که قدرتهای بزرگ جهانی لااقل برای تخفیف بحران و جنگ داخلی از طریق سازش میان رژیم حاکم بر سوریه و بخشی از اپوزیسیون بورژوایی دادهاند، جنگ داخلی با تمام ابعاد ویرانگر آن ادامه دارد و دهها هزار تن دیگر از مردم در چند روز اخیر آواره شدند.
این ادامه و در برخی مناطق نظیر حلب، تشدید جنگ در شرایطی است که وزیر امور خارجه آمریکا در آستانه دور جدید مذاکرات اعلام کرد که توافق بر سر انتقال قدرت در طی روزهای آینده امکانپذیر است. فرستاده سازمان ملل نیز دستور کار این مذاکرات را تمرکز بر انتقال سیاسی قرارداد.
اما در عراق نیز، بحران سیاسی به نحو روزافزونی عمیقتر میشود. درحالیکه گروه داعش بخشی از این کشور را به اشغال خود درآورده و پیوسته مناطق دیگری را موردحمله و تهدید قرار میدهد، بحران درونی هیئت حاکمه، مدام ابعاد حادتری به خود میگیرد. گروههای رنگارنگ بورژوا- مذهبی، قومی و قبیلهای که سهامداران دولت عراقاند، اکنون برای سهمبری بیشتری از چپاول و غارت، نزاعشان به مرحله تظاهرات، درگیریهای فیزیکی در بهاصطلاح پارلمان عراق رسیده و برخی فراکسیونها، خواستار سرنگونی رئیسجمهوری، نخستوزیر و رئیس مجلس شدهاند.
در این شرایط، مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان عراق، فرصت را غنیمت شمرده و پیوسته در هر مصاحبه و گفتگویی وعده برگزاری همهپرسی استقلال کردستان عراق را میدهد و از قصد جدی خود به برگزاری این همهپرسی و جداسازی کردستان عراق سخن میگوید.
اینکه هدف وی از طرح مسئله استقلال، فشار آوردن به دولت مرکزی عراق برای کسب امتیازات بیشتر است، یا آنگونه که رقبای کرد وی در اقلیم مطرح میکنند، طفره رفتن و سرپوش گذاردن بر بحران اقتصادی و سیاسی و فسادی است که رئیس اقلیم و حزب او در کردستان به بار آوردهاند، یا بهطور واقعی یک چنین قصدی دارد، رئیس اقلیم، مسئله استقلال را یک مسئله اصولی و حیثیتی برای خود میداند. او تأکید دارد که هدف واقعی او استقلال کردستان است.
اگر چنین باشد، بهرغم اختلافاتی که بر سر این مسئله در اقلیم وجود دارد، تردیدی نیست که با توجه به ناسیونالیسم ریشهدار کرد، مستثنا از اینکه این استقلال به نفع تودههای کارگر و زحمتکش کرد است یا نه، وی میتواند در همهپرسی، رأی استقلال را به دست آورد.
اما این که استقلال چگونه میخواهد عملی شود، موضوع دیگری است. اگر فرضاً در عراق یک حکومت کارگری وجود میداشت و چنین مسئلهای پیش میآمد، در آن صورت ازآنجاییکه هر حکومت کارگری، مسئله الحاق اجباری را مردود میداند، این رأی مردم کرد را میپذیرفت و استقلال کردستان را به رسمیت میشناخت. اما ما نه با یک شرایط فرضی، بلکه واقعی سروکار داریم که نهتنها یک دولت ارتجاعی در عراق مخالف این استقلال است و قطعاً علیه آن اقدام خواهد کرد، بلکه تمام دولتهای هممرز نیز همدست دولت عراق خواهند بود. پس بر چه مبنایی و بر اساس کدام محاسبات سیاسی، رئیس اقلیم میتواند امیدوار به کسب استقلال باشد؟
برخی استدلال میکنند، همانگونه که قدرتهای امپریالیست جهان در پی شکست امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول، کشورهای جدید ایجاد نمودند و به نقشه سیاسی خاورمیانه شکل دادند، اکنون نیز در شرایط بحران خاورمیانه و جنگهای داخلی در برخی کشورهای این منطقه، اوضاع ازهرجهت برای تجزیهاین کشورها مساعد است و قدرتهای جهانی نفعشان در این است که به کشورهای جدید بر اساس مذهب، قومیت و ملیت شکل دهند.
مسعود بارزانی میگوید: طرح استقلال کردستان عملی است. چون آمریکا و اروپا از وضعیت کردستان بهخوبی آگاهاند و با استقلال منطقه کردستان عراق مخالفتی ندارند.
البته اگرچه آمریکاییها گاه از کانالهای غیررسمی سیگنالهایی برای رئیس اقلیم میفرستند، اما وقتی پای موضعگیری رسمی به میان میآید، صریحاً نهفقط خواست رئیس اقلیم را رد میکنند بلکه بر یکپارچگی ارضی همه کشورهای منطقه تأکید میکنند. هنوز چند روزی از اظهارنظر بارزانی در مورد عدم مخالفت آمریکا و اروپا با طرح استقلال نگذشته بود که سرکنسول آمریکا در اربیل مخالفت دولت آمریکا را حتی با برگزاری همهپرسی اعلام کرد و گفت: کشورش با درخواست مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان برای برگزاری همهپرسی جدایی اقلیم از عراق، مخالف است.
این موضعگیری سرکنسول آمریکا، صرفاً یک موضعگیری در مورد عراق نیست، بلکه برخلاف آنچه بارزانی و امثال او در مورد اوضاع جهان فکر میکنند، ناشی از یک سیاست بینالمللی و برخاسته از اوضاع سیاسی جهان در شرایط کنونی است.
واقعیت این است که اکنون نه دوران پیروزی قدرتهای فاتح انگلیسی – فرانسوی، برای شکل دادن به نقشه سیاسی خاورمیانه است و نه فرضاً آمریکا و اروپا حتی اگر چنین چیزی را بخواهند، قدرت و توان تصمیمگیری و یا اجرای چنین تغییراتی را دارا هستند. اوضاع جهان، حتی با دو دهه پیش متفاوت است که آمریکا برای کردهای عراق، منطقه پروازممنوع اعلام کرد و یا کمی بعد به برپایی اقلیم کمک کرد. این ناتوانی آمریکا و قدرت نظامی و سیاسیاش، نهفقط در اوضاع کنونی عراق و افغانستان بهخوبی آشکار است، بلکه تغییرات در توازن قوای کشورهای امپریالیست رقیب، دیگر به قدرتهای اروپایی و آمریکایی امکان مداخلات نظامی و تصمیمگیریهای سیاسی را نظیر دو دهه پیش در بالکان و خاورمیانه نمیدهند. اینکه پس از ضمیمه کردن کریمه به روسیه، آمریکا و اروپا جز پذیرش دوفاکتو آن راه دیگری در برابر خود ندیدند و یا درست در لحظهای که رژیم بعثی اسد به نقطه نهایی سرنگونیاش رسیده بود، روسیه با مداخله نظامی آن را عجالتاً نجات داد و آمریکا نتوانست کوچکترین واکنشی داشته باشد، نتیجه تغییراتی است که در توازن قوای قدرتهای رقیب امپریالیست، فقط در دو دهه گذشته رخداده است.
بنابراین روشن است که محاسبه رئیس اقلیم کردستان عراق از اوضاع سیاسی منطقه و جهان و نقش امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا از بیخ و بن نادرست است.
اگر حتی منافع اقتصادی و سیاسی این قدرتها در منطقه خاورمیانه مدنظر قرار گیرد، بازهم روشن است که در نزاع میان کردها و دولتهای حاکم بر این کشورها، جانب دولتهایی از نمونه عراق، ترکیه، جمهوری اسلامی ایران، سوریه و دولتهای دیگر منطقه را خواهند گرفت.
نکته دیگری که بر سر طرح استقلال کردستان عراق باید در نظر گرفته شود، نقش بازدارنده دولتهای ارتجاعی هممرز با کردستان عراق است. اینکه تصور شود در اوضاع کنونی جهان و منطقه، آنها هیچ دخالتی نمیکنند و بیطرف باقی میمانند، خیالی باطل است. تمام این دولتها نهفقط با استقلال کردستان مخالفتاند بلکه حتی حاضر نیستند در چهارچوبهای بورژوائی برخی حقوق مردم کرد را به رسیمت بشناسند. هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و صرفاً مسعود بارزانی از برگزاری همهپرسی استقلال صحبت کرده است، اما به رسانههای جمهوری اسلامی در این چند روز که نظری بیفکنیم، نگرانی رژیم حاکم بر ایران را از تشدید اختلافات و بحران درونی هیئت حاکمه عراق، با تجزیه عراق و مرتبط ساختن آن با اقلیم کردستان، ابراز میدارند. به این شکل هم قضیه را مطرح میکنند که آمریکا میخواهد عراق را تجزیه کند.
روحانی و اردوغان اخیراً در جریان اجلاس خود بر سر امضای توافقات اقتصادی، درزمینهٔ سیاسی، فقط بر سر یک مسئله بهطور واقعی توافق داشتند و روحانی آن را اعلام کرد، “مرزها باید ثابت بمانند و هیچ تجزیهای را نمیپذیریم.”
حالا تمام آنچه را که مطرح شد کنار بگذاریم و فرض کنیم آنگونه که رئیس اقلیم وعده میدهد، بدون هرگونه درگیری و خشونتی همهپرسی برگزار و استقلال اعلام شود، واقعاً این کشوری که دورتادورش چهار کشوری قرارگرفته که دولتهای حاکم بر آنها مخالف و دشمن این استقلالاند و هیچ راه زمینی، دریایی و هوایی به خارج را ندارد، مردم این کشور چگونه میخواهند زندگی کنند؟
پوشیده نیست که یک چنین وضعیتی برای عموم مردم کردستان عراق نه پیشرفت بلکه سیر قهقرایی را به لحاظ اقتصادی – اجتماعی و سیاسی در پی خواهد داشت. بنابراین ازهرجهت که به طرح استقلال اقلیم کردستان نگاه کنیم، طرحی تخیلی و غیرواقعی از سوی بارزانی است. نهفقط مشکلی از مشکلات تودههای کارگر و زحمتکش کرد را حل نخواهد کرد، بلکه جنگ و ویرانی، فقر و گرسنگی به بار خواهد آورد.
زمانی مردم کردستان عراق تصور میکردند که فدرالیسم معجزه خواهد کرد و آنها را از مصائب پیشین نجات خواهد داد. اکنون آنچه رخداده، بحران اقتصادی و سیاسی، وخامت روزافزون وضعیت مادی و معیشتی تودههای کارگر و زحمتکش، ادامه بسیاری از رسم و رسومات قبیله گری به نام دمکراسی و مجلس، فساد فراگیر و ثروتاندوزی یک قشر ممتاز است.
در این شرایط، اگر استقلال کردستان عراق در همان حال که غیرعملی است، راهحل بحرانهای اقلیم هم نیست، تودههای کارگر و زحمتکش کرد، چه میتوانند بکنند؟
هر گام جدی برای حل مسئله کردستان عراق، مقدم بر هر چیز، سرنگونی دار و دستههای بورژوائی حاکم بر اقلیم است که بر اساس منشأ قبیلهایشان حاکمیت در کردستان را میان خود تقسیم کرده، با دزدی و چپاول و غارت، ثروتهای هنگفت اندوخته و با ایجاد بحران اقتصادی، نزاعهای قبیلهای و فرقهای، حفظ رسم و رسومات قرونوسطایی، وضعیت تودههای مردم کردستان را به وخامت کشاندهاند.
تودههای کارگر و زحمتکش کردستان میتوانند با بهرهگیری از برخی تجارب تودههای کرد سوریه، با ایجاد ارگانهای مختص خود، از نمونه شوراها، زمام امور را به دست بگیرند. در شرایطی که ورشکستگی سیاسی دولت حاکم بر عراق با بحرانهای متعدد و پیاپی آن، بر همگان آشکارشده است و نارضایتی عمومی در سراسر عراق وجود دارد، به بسط و گسترش شوراها به سراسر عراق از طریق سرنگونی دولت حاکم و گروه ضد انسانی داعش و استقرار یک حکومت شورایی یاری رسانند. اینیک راهحل واقعی برای نجات تودههای مردم کردستان عراق و تحقق منافع عموم تودههای کارگر و زحمتکش این کشور است.
اما درحالیکه دولت عراق و اقلیم کردستان در بحرانی فزاینده فرو میروند و چشمانداز اعتلای جنبش و ابتکارات تودهای گشوده میشود، در سوریه بحرانزده، وضعیت منطقه کردستان متفاوت است. تودههای کرد ساکن این کشور توانستهاند، از این بحران به نفع خود بهرهبرداری کنند. ابتکار عمل را به دستگیرند و برخی اقدامات دمکراتیک رادیکال را به مرحله اجرا درآورند.
یکی از اقدامات قابلتحسین کردهای سوریه که توانست با جلب حمایت و پشتیبانی افکار عمومی جهانی، میدان وسیعتری برای ابتکار عمل پیدا کند، مقاومت دلیرانه مردم کوبانی در برابر گروهارتجاعی اسلامگرای داعش بود که سرانجام به شکست داعش و بیرون رانده شدن آن از کوبانی و روستاهای اطراف آن انجامید. اما مسئله مهم در کردستان غربی – روژآوا، مجموعه اقداماتی است که پس از تخلیه برخی شهرهای منطقه توسط ارتش اسد صورت گرفت و تودههای مردم با ایجاد تشکلهای تودهای انقلابی و ایجاد واحدهای مسلح دفاع از خود، به اعمال حاکمیت مستقیم پرداختند و اداره امور شهرهای منطقه را در دست خود گرفتند. تشکیل کمونها، شوراهای مردمی، مجالس شهری، کانتونها، تعاونیها، برابری ساکنان روژآوا، مستقل از هر مذهب، قومیت و ملیت، برابری زن و مرد و بهویژه دادن ابتکار عمل به زنان در نهادها و ارگانهای سیاسی و نظامی، ازجمله دستآوردهای مثبت و انقلابی خودگردانی دموکراتیک در روژآوا بوده است.
اما با تشکیل مجلس مؤسسان دررمیلان، ۱۷ و ۱۹ مارس و اعلام “فدرالیسم دموکراتیک” که درواقعهمان کنفدرالیسم دمکراتیک موردنظر طرفداران عبدالله اوجالان است، فاکتور جدیدی وارد مسائل سیاسی روژاوا شده است که میتواند بر روند تحولات آن و دستآوردهای تاکنونی تودههای مردم روژاوا، تأثیرات منفی جدی داشته باشد.
اما نخست اشارهکنیم که چرا بهرغم اینکه دربند اول بیانیه پایانی اجلاس رمیلان گفتهشده است، “سیستم فدرالیسم دمکراتیک با اساس قرار گرفتن مشارکت تمام اقشار و گروههای مختلف جامعه سوریه آینده را برای همه سوریها تضمین میکند” و تفاوت بزرگی میان فدرالیسم و کنفدرالیسم وجود دارد، میگوییم که فدرالیسم ذکرشده در بیانیه، همان ایده اصلی آنارشیستی اوجالان است که پس از پذیرش نظرات آنارشیست آمریکایی طرفدار محیطزیست، موری بوکچین، به جزء اصلی نظرات وی تبدیلشده است. کافی است به بندهای ۷ و ۸ بیانیه رجوع شود.
دربند ۷ آمده است: تمام جوامع موجود در سیستم “فدرالیسم دمکراتیک روژآوا – شمال سوریه” میتوانند روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خود را با دیگر فرهنگها و جوامع موجود در منطقه و جهان توسعه دهند. این روابط و پیمانها نباید با اهداف و منافع سیستم فدرالیسم دمکراتیک منافات داشته باشد.
در بند ۸ نیز گفتهشده است: “هدف سیستم فدرالیسم دموکراتیک روژآوا – شمال سوریه ایجاد اتحادی دموکراتیک در مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میان تمام جوامعی است، که در خاورمیانه زندگی میکنند. اتحادی که بهواسطه آن از مرزهای دولت – ملت عبور کرده و همزیستی را در سایه صلح، امنیت و برادری بنا نهند.”
روشن است که آنچه در این دو بند خواستهشده است در چهارچوب یک اتحاد کنفدرال قرار میگیرد و نه فدرال. هیچ اتحاد فدرالی نمیتواند با این حیطه اختیارات و آنهم بدون دولت، برای واحدهای اتحاد وجود داشته باشد.
اما این کنفدرالیسم دمکراتیک چیست؟ برای روشن شدن مسئله ببینیم، کردهای طرفدار کنفدرالیسم دمکراتیک در ایران (پژاک) که کتابی هم به همین نام با استناد به نوشتههای اوجالان انتشار دادهاند، چگونه مسئله را توضیح میدهند؟ آنها نخست توضیح میدهند که کنفدرالیسم از چندین هزار سال پیش در منطقه خاورمیانه وجود داشته و به نمونههایی اشاره میکنند که در واقع، اتحاد قبایل و یا اتحاد ملیتهای شکلگرفته در جریان ازهمپاشیدگی قبایل در دوران باستان، برای مقابله با دشمنان و یا تعرضات علیه ملیتهای دیگر به آن شکل دادند. سپس شکل مشخص استقرار کنفدرالیسم دمکراتیک را در ایران چنین توضیح میدهند که مثلاً مردم گیلان، مازندران، کردستان، گلستان، خوزستان، چهارمحال بختیاری، لرستان، کهکیلویه، فارس، ارمنی، آسوری و غیره، خلاصه هر یک بهحسب هویت قومی، فرهنگی، قبیلهای، نژادی، مذهبی، زبانی، محلی و غیره در منطقه خود بهصورت واحدهای مستقل با ارگانهای سیاسی – اداری و نظامی مختص خود سازمان مییابند و تمام امور داخلی و خارجی خود را از طریق ارگانهای خود مدیریتی اداره میکنند. این واحدهای مجزای قومی و فرهنگی برای پیشبرد برخی امور بین خودشان اتحادی تشکیل میدهند، اما هرکدام مستقلاند و دولتی هم دیگر وجود نخواهد داشت. به همین سادگی کنفدراسیون دمکراتیک ایران تشکیل میگردد. ایده آل واحدهای کوچک خردهبورژوازی واپسگرا که نه درکی از تاریخ و تحول دارد و نه از سرمایهداری و سوسیالیسم به کمال تحقق خواهد یافت. البته به بورژوازی ناسیونالیست ایران هم اطمینان میدهند که بدین طریق یکپارچگی ایران حفظ خواهد شد. چون دیگر کردها قصد جدایی نخواهند داشت. دقیقاً شبیه بند دهم بیانیه رمیلان که در آن گفتهشده است: “این سیستم تمامیت ارضی سوریه را تضمین میکند.” و برخی از سازمانهای ایرانی بهویژه از میان سازمانهایی که خود را سوسیالیست و کمونیست هم معرفی میکنند، نقد دارند به اینکه چرا این بند در بیانیه آمده است. گویا تناقضی در آن میبینند. درحالیکه چنین تناقضی بهحسب تعریفی که از کنفدرالیسم دمکراتیک میشود وجود ندارد. چون تضمین تمامیت ارضی، جزئی از طرح کنفدرالیسم دموکراتیک است. در کنفدرالیسم فرضی سوریه هم هر گروه قومی و فرهنگی کار خودش را با ارگانهای مختص خودش پیش میبرد. سیاست داخلی و خارجی خودش را پیش میبرد و دولتی هم ظاهراً وجود ندارد که مزاحم آنها شود. البته طرفداران ایرانی کنفدرالیسم دمکراتیک که گویا خودشان هم میدانند که طرحشان خیالی است و دولتهای سرمایهداری بر سرکاراند، مینویسند: البته و نکته مهم در همین البته است: “ساختار نظام کنفدرالیسم دموکراتیک برای سازش اصولی با تشکلات دولتی نیز مساعد است و بهجای گرایش به تنش و جنگافروزی، به همزیستی، صلح و سازش اصولی(اما نه تسلیمیت) گرایش دارد.”
درهرحال مشخص است که روند شکلگیری و تحول کنفدرالیسم دمکراتیک، عکس روندی است که کنفدرالیسم در جهان، بنا به ضرورتهایی در طی تاریخ به خود گرفته است. یعنی درحالیکه دولتها و واحدهای کوچک برای شکل دادن به واحدهای بزرگتر، کنفدراسیونها را ایجاد نمودند و با پیشرفت تاریخی و ضرورت واحدهای بازهم بزرگتر و متمرکز به فدرالیسم تحول یافتند، کنفدرالیسم دمکراتیک میخواهد برخلاف نیاز روند تحول تاریخ، واحدهای بزرگ را به واحدهای کوچک تجزیه کند.
کنفدراسیون سوئیس که شکل کلاسیک آن در تاریخ است، در آخرین دهه قرن سیزدهم، نخست از اتحاد دفاعی سه کانتون مستقل بر مبنای قرارداد، برای مقابله با هابسبورگ ها شکل گرفت که بعداً نیز تعداد دیگری از کانتون ها به این اتحاد پیوستند.
بهرغم اینکه پس از شکست ناپلئون کنگره وین تلاش نمود کنفدراسیون را احیا کند، اما دیگر با پیشرفت و توسعه سرمایهداری سازگاری نداشت و در پی انقلابات بورژوائی اواخر نیمه اول قرن نوزدهم، سرانجام بساط دولتهای مستقل و نیمهمستقل عضو برچیده شد و نظام فدرال جای آن را گرفت. کنفدراسیون آلمانی ٣٩ دولت مستقل نیز به همین شکل زیر فشار نیازهای تاریخی و پیشرفت سرمایهداری به واحدهای بزرگ و متمرکز بهنظام فدرال تحول یافت . همچنین بود شکلگیری نظام فدرال ایالاتمتحده آمریکا از درون کنفدراسیون. بنابراین روشن است که کنفدراسیون یک نظم مبتنی بر قرارداد و اتحاد داوطلبانه و آزادانه دولتها و شبه دولتهای مستقل برای اهداف معین و مشخص است.
با این توضیحات روشن است که اولاً- کنفدرالیسم خواه با دمکراتیکتزئین شود و یا بدون آن، وقتی که قرار است کل را به جزء و واحدهای بزرگ کشوری را به اجزای کوچک تجزیه کند، پدیدهای ضد تاریخی و یک عقبگرد و واپسگرائی است . بدیهی است که تلاشهای خلاف جهت تکامل تاریخ هم جز شکست نتیجهای نخواهند داشت.
ثانیاً- اعلام یکطرفه فدرالیسم یا کنفدرالیسم حرفی بیاساس است. هرگز سابقه نداشته که ایجاد یک سیستم فدرال یا کنفدرال را یک بخش جمعیت یک کشور، یک ایالت، یا یک کشور اعلام کند و بگوید دیگران به من بپیوندند. چون سیستم فدرال یا کنفدرال بر اساس توافق و قرارداد میان اجزاء دارای حقوق برابر شکل میگیرد و کنفدراسیون هم بر اساس توافق و قرارداد میان دو یا چند دولت و یا حتی واحدهای مستقل.
البته مجلس موسسان روژاوا میتوانست اعلام رسمی جدایی و استقلال کند و بعد به دولت سوریه و یا طرفهای دیگر درگیریهای سوریه اعلام نماید که فقط بر اساس سیستم فدرال یا کنفدرال در چارچوب سوریه باقی میماند. دیگران هم حق داشتند که آن را بپذیرند و توافق کنند یا رد نمایند.
اما عواقب این اعلام یک طرفه از هم اکنون آشکار است. اکنون حتی دولت سوریه که به نحوی با روژآوا مدارا میکرد و یا برخی از گروههای اپوزیسیون و حتی دولت آمریکا که به خاطر منافع خود مستقیم و غیرمستقیم به کردهای سوریه کمک و یا آنها را در جنگ حمایت کرد، همه علیه این اعلام یکطرفه فدرالیسم موضعگیری کردهاند. تحت یک چنین شرایطی، سرنوشت دستآوردهای تودههای مردم روژآوا چه خواهد شد؟ آیا میتوان تصور کرد که دستآوردهای انقلابی آنها برای مدتی طولانی دوام آورند؟ البته تا وقتیکه بحران سوریه ادامه دارد، میتواند وضع موجود حفظ شود. اما فراتر از آن نه. سرانجام چه خواهد شد؟ تفکر آنارشیست، قدرتمانور فراوانی از چپ افراطی تا انتهای راست دارد. کنفدرالیسم دمکراتیک کارتهای دیگری هم برای بازی دارد و همانگونه که قبلاً دیدیم، طرفداران کنفدرالیسم دموکراتیک کتمان نمیکنند که “ساختار نظام کنفدرالیسم دموکراتیک برای سازش اصولی با تشکلات دولتی نیز مساعد است”، اما ایندیگر دستآوردهای انقلابی تودهمردم مسلح نخواهد بود و آنهم بستگی به قدرت و موضع دولت و فراکسیونهای بورژوایی حاکم در سوریه خواهد داشت. راهی که میتوانست بدون تحریک دشمنان تودههای مردم روژاوا لااقل حفظ دستآوردهای انقلابی مردم را طولانیتر کند، اعلام خودمختاری وسیع منطقهای و تقویت قدرتتوده مردم از طریق شوراها بود تا تودههای کارگر و زحمتکش مردم سوریه را بهسوی ایجاد شوراها سوق دهد و راهحل قطعی یافت شود. اما گرایش کنفدرالیستگرا که یکبار تجربه شکست افکار ناسیونالیستی کردستان بزرگ را تجربه کردند، گویا باید تجربه شکست کردستان کوچک را هم به نام کنفدرالیسم دمکراتیک تجربه کنند، تا باور نمایند بدون انقلابات کارگری و استقرار حکومتهای شورایی راهی برای نجات تودههای مردم کرد وجود نخواهد داشت. بدون انقلاب سوسیالیستی و بدون استقرار دولت کارگری که یک دولت در حال زوال به بی دولتی است، برافتادن دولت هم محال است.
نظرات شما