گره گره گره
درهم تنیده شد
درتارو پود دل
چنگ محنت فزون
فکنده خزه وار
اینسان گره غم
در بستر وجدار
پژمردگی رخ
خونابه های دل
درفاجعه ی غم
بی هیچ لابه ای
زین سوزدلگداز
مخمور میکند
اندیشه ی توام
از ورطه ی گره
تا پیرایش دل
ازجوهر رخت
بر دفتردلم
تا مهری زنی ز مهر
دیری است که
کار دست را به دندا ن
سپرده ام.
کهزاد کوچ نشین
نظرات شما