سلام بر صبح آزادی

زمانی  که نامت را  خواندم

دیوارهای شهرم گاهکلی بود

نمی  دانستم

آزادی  را باید  دزدید

حتی دریغ  از یک نگاه

سو سو زنان به فردا رسیدیم

دست در دست هم

بر  فراز  قله ای  ایستادیم

لحظه های مرگ هستی تو را نگاه

کردیم

دلم هنوز  می تپد

به یاد کوچه های  تو

با این همه دریغ صد افسوس

خاطرات  این پاییز  را فراموش کن

نه

این  تجربه ای بسیار  گرانبهاست

بگذار در  تاریخ  ثبت  شود

درود  بر تو  ای سپیده  آزادی

دوباره قیام  خواهیم کرد

با چنگ و دندان

لبریز  از خشم

با مادرانی که در رؤیاهایشان

بارها

بارها

قاتلین  فرزندانشان را با چنگ و دندان

دریده بودند

در  پستوی کلبه ای کم نور

با خود نجوا می کنیم

فردا با طلوع  شفق خورشید

باپاهای برهنه

راه خواهیم  افتاد

دور نیست  میدان انقلاب

راهی  نیست  تا شکفتن  غنچه ها

اگر بر شانه هایت تکیه کنم

دست در دست هم نهیم

خشم ات شراره خواهد شد

خروشان روان خواهد شد

ستم را خواهد شست

ستمگران را خواهد  کشت

آن روز  تو خواهی شنید

جرینگ جرینگ شکستن  زنجیرهای

استبداد را

آن روز بر تو درود خواهیم  فرستاد

ای  صبح ازادی

ای صبح آزادی

 

سیاهکوه

POST A COMMENT.