گرامی باد ۲۵ اسفند روز جانفشانان فدایی -آن‌ها که مرگ را سرودی کردند پُر طبل‌تر از حیات

بخش مهمی از تاریخ سازمان ما با خون سرخ رفقایی نوشته شده که در راستای آرمان‌های سوسیالیستی خویش از جان خود گذشتند؛ چه در خیابان‌ها، و چه در زندان‌ها، در پای چوبه‌های دار و یا در شکنجه‌گاه‌ها. اما چرا و یا چه چیزی باعث شد تا این رفقا در راه آرمان‌های خود جان فشاندند؟ اول باید بر این موضوع انگشت گذاشت که هیچ کدام از آن رفقا مرگ را انتخاب نکردند، بلکه آن‌ها تنها در جریان مبارزه و دفاع از آرمان‌های خویش و پای فشردن بر آن آرمان‌ها مرگ را قهرمانانه پذیرا شدند. همه‌ی آن‌ها عاشق زندگی بودند اما در عین حال آن‌ها ظلم و ستم ونابرابری حاکم بر جامعه را برنتافته و بر آن شوریدند.

آن‌ها که بودند و چه می‌خواستند؟!

آن‌ها کمونیست بودند، آن‌ها مدافعان پر شور آزادی بودند، آن‌ها می‌خواستند مناسبات طبقاتی سرمایه‌داری که عامل اصلی تمامی نابسامانی‌های جامعه است، نابود گشته و بر ویرانه‌های آن سوسیالیسم بر پا گردد. آن‌ها انقلابی بودند. آن‌ها قلب سرخی داشتند که از عشق می‌تپید. آن‌ها در برابر ظلم و ستم سر خم نمی‌کردند. آن‌ها مبارز بودند. رفقایی که سرشار از فداکاری، صداقت و از خودگذشتگی بودند. آن‌ها فدایی بودند.

بسیاری از ما که امروز پرچم سرخ فدایی را – پرچمی که با خون رفقای عزیزمان سرخ است – هم‌چنان برافراشته نگاه داشته‌ایم، با آن‌ها زیسته‌ایم؛ چه در بخش های مختلف تشکیلات ، حتا در یک خانه و چه در زندان‌ها، نه روزها که سال‌ها در کنار هم بوده ایم. چیزی که هرگز از یادمان نخواهد رفت همان قلب عاشق آن‌ها بود که در آن طوفانی بر پا بود و مرگ را تحقیر می‌کرد. همان‌گونه که احمد شاملو در شعر “میلادِ آن که عاشقانه بر خاک مُرد” با کلام زیبا و قدرتمند خود این عشق و مرگ را در گرامی‌داشت یاد رفیق فدایی احمد زیبرم این‌گونه به تصویر می‌کشد:

 

(۱)

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرد

آن که نهال نازک دستانش

از عشق

خداست

و پیش عصیان‌اش

بالای جهنم

پست است.

 

آن کو به یکی “آری” می‌میرد

نه به زخم صد خنجر،

و مرگ‌اش در نمی‌رسد

مگر آن که از تب وهن

دق کند.

 

قلعه‌ئی عظیم

که طلسم دروازه‌اش

کلام کوچک دوستی‌ست.

 

(۲)

انکار عشق را

چنین که به سرسختی پا سفت کرده‌ای

دشنه‌ئی مگر

به آستین اندر

نهان کرده باشی –

که عاشق

اعتراف را چنان به فریاد آمد

که وجودش همه

بانگی شد.

 

(۳)

نگاه کن

چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک می‌شکند

رخساره‌ئی که توفان‌اش

مسخ نیارست کرد.

 

چه فروتنانه بر آستانه‌ی تو به خاک می‌افتد

آن که در کمرگاه دریا

دست حلقه توانست کرد.

 

نگاه کن

چه بزرگ‌وارانه در پای تو سر نهاد

آن که مرگ‌اش میلاد پُر هیاهای هزار شه‌زاده بود

 

نگاه کن!

 

حماسه سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹ آغاز این راه بود، راهی که مسیر زندگی بی‌شمار انسان‌هایی را تغییر داد، راهی که هم‌چنان ادامه دارد. راهی که از رفقای جان‌فشان‌مان کوهی ساخت که در برابر سخت‌ترین شکنجه‌ها لب نگشوده و این‌گونه شکنجه‌گران‌شان را شکست داده و تحقیر کردند و یا آن‌که در نبردهای خیابانی قهرمانانه جنگیدند و به خاک افتادند. رفقایی که چون خورشید از تیرگی برآمدند، در خون نشستند و رفتند. در این مسیر از بنیان‌گذاران و کادرهای رهبری سازمان هم‌چون مسعود احمدزاده،امیرپرویزپویان، حمید اشرف، نزهت روحی آهنگران، صبا بیژن‌زاده و منصور اسکندری تا هواداران نوجوان و جوان سازمان ما هم‌چون مهرداد حیدری فرد، مریم دژآگاه، شهره صبوری، علیرضا صمدزاده و محمد فیروزی حماسه‌ها آفریدند. از کدام گل بگوییم و بنویسیم که خاطرات و حماسه‌هایش ترس بر دل دشمنان نیانداخته و از آن سو اشک بر گونه‌های‌مان جاری نسازد، اشک‌هایی که نشان افتخار ما به آن رفقاست. اشک‌هایی که عزم‌مان را قوی‌تر و نفرت‌مان را از نظام ظالمانه‌ی حاکم عمیق‌تر می‌کند.

آن‌چه که رژیم‌های سرمایه‌داری حاکم بر ایران را به دشمنی به سازمان ما کشاند و جلادان سرمایه کمر به قتل و کشتار و به بند کشیدن رفقای ما بستند، پایداری رفقا و سازمان ما در دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان بود. شکنجه و اعدام حماسه‌سازان سیاهکل به فرماندهی رفیق علی‌اکبر صفایی فراهانی در ۲۶ اسفند ۴۹، شکنجه و اعدام مسعود احمدزاده و یاران‌اش در اسفند ۵۰، ترور رفیق بیژن جزنی و یاران‌اش در زندان اوین در فروردین ۵۴ و اعدام و کشتار صدها فدایی دیگر که در زندان‌ها و خیابان‌ها و خانه‌ها در زمان حکومت پهلوی در خون خود غلطیدند هرگز نتوانست پرچمی را که این رفقا برافراشته بودند بر زمین بیاندازد.

با روی کار آمدن رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی روش برخورد رژیم پهلوی با سازمان و رفقای ما ادامه یافت. جمهوری اسلامی از همان ابتدا کمر به قتل رفقای ما و نابودی سازمان ما بست و جنایت علیه کارگران و زحمتکشان و مدافعان آن‌ها از جمله سازمان ما را وحشیانه‌تر و گسترده‌تر از پیش پی گرفت. از کردستان تا ترکمن‌صحرا رفقایی هم‌چون یوسف کشی‌زاده، شهریار و احسن ناهید و هرمز گرجی بیانی تا توماج و مختوم و واحدی و جرجانی تا دیگر نقاط کشور هم‌چون ونداد ایمانی و سعید و علی میرشکاری توسط جلادان جمهوری اسلامی در همان ابتدای بر سر کار آمدن حکومت اسلامی به قتل رسیدند.

پس از انشعاب بزرگ در درون سازمان و در حالی‌که فدائیان (اقلیت) پرچم سرخ فدایی را هم‌چنان برافراشته نگاه داشته بودند، خشم رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی متوجه رفقای ما (فدائیان اقلیت) شد. رفیق جهانگیر قلعه‌میاندوآب یکی از رفقایی بود که بعد از انشعاب توسط مزدوران جمهوری اسلامی ربوده و به قتل رسید.

با آغاز سرکوب دهه ۶۰، رژیم دست به جنایات بی‌شماری علیه سازمان و رفقای ما زد. رفیق فدایی سعید سلطانپور شاعر، نویسنده و نمایشنامه‌نویس برجسته ایران اولین رفیق فدایی بود که در شامگاه ۳۱ خرداد سال ۶۰ به جوخه‌ اعدام سپرده شد. رفیق توکل اسدیان در زندان خرم‌آباد پس از دستگیری شدیدا مورد شکنجه قرار گرفت و هنگامی که مزدوران رژیم از گرفتن اطلاعات از رفیق توکل ناامید شدند، او را زنده زنده به آتش کشیدند. رفقا سیامک اسدیان، احمد غلامیان لنگرودی، کاظم بهکیش، یدالله گل‌مژده، محسن مدیرشانه چی از رفقای رهبری سازمان بودند که در سال ۶۰ به خیل جان‌فشانان فدایی پیوستند. مزدوران جمهوری اسلامی که از دستگیری زنده رفیق هادی (احمد غلامیان لنگرودی) ناامید بودند، رفیق را هنگامی که تازه بر سر قرار لو رفته با احمد عطاءاللهی خائن رسیده بود به رگبار می‌بندند. رفیق نظام (یدالله گل‌مژده) زمانی که در محاصره مزدوران رژیم قرار گرفت در درگیری با آن‌ها به خیل جانفشانان فدایی پیوست. رفیق جعفر(خشایار) پنجه شاهی که اسفند سال۶۰ به محل قرار با عطاءاللهی خائن رفت ، به محاصره پاسداران سرمایه درآمد و طی یک درگیری نابرابر، به رگبار گلوله بسته شد و جان باخت. رفیق لیلا گلی آبکناری که از دوران حکومت پهلوی و از نوجوانی به سازمان پیوسته بود، یکی دیگر از رفقای قهرمان ماست که در تیرماه سال ۶۱ هنگام دستگیری با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه داد. رفیق نسترن (نفیسه ناصری) که بعد از رفیق نظام مسئولیت کمیته کارگری سازمان را برعهده گرفته بود، در سال ۶۲ دستگیر و بعد از مدت‌ها شکنجه و تحمل سلول‌های انفرادی در هشتم شهریور ۶۳ به جوخه اعدام سپرده شد. رفیق اشرف (زهرا بهکیش) نیز در زیر شکنجه‌های مزدوران رژیم جمهوری اسلامی جان سپرد.

رفیق نبی جدیدی از اعضای کمیته کارگری سازمان یکی دیگر از جان‌فشانان فدایی‌ست که در سال ۶۱ دستگیر شد که انگشتان پای او در زیر شکنجه و در اثر ضربات متعدد کابل قطع گردید و در سال ۶۲ اعدام شد. رفیق نعمت بخشور (باشخور) یکی دیگر از جان فشانان فدایی‌ست که سال ۶۱ در زیر شکنجه در زندان بندرعباس جان سپرد. مقاومت رفیق نعمت که معلم بود در زیر شکنجه آن چنان بود که یکی از پاسداران در بند زندانیان و در جمع آن‌ها گفت “این کمونیست کبیر را هر چه با کابل زدیم چیزی نگفت”. به دستور مصطفی پورمحمدی عضو هیات اعدام‌های تابستان ۶۷ و وزیر دادگستری کابینه روحانی که آن زمان دادستان بندرعباس بود، جسد رفیق نعمت برای زهرچشم گرفتن از دیگر انقلابیون تا دو روز از تیر برق میدان مرکزی بندرعباس آویزان بود همراه با مقوایی که به‌اصطلاح جرایم او را نوشته بودند. رفیق حسن جمالی که در ضربه سال ۶۴ سازمان دستگیر شد، یکی دیگر از رفقایی‌ست که در زیر شکنجه جان سپرد. رفیق منیژه طالبی از دیگر رفقایی‌ست که در ضربه سال ۶۴ مزدوران جمهوری اسلامی به تشکیلات سازمان برای آن‌که زنده به دست دشمنان نیافتد با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه داد و به خیل جانفشانان فدایی پیوست. در تابستان ۶۷ نیز تعداد زیادی از رفقای ما که در زندان بودند توسط هیات مرگ به جوخه‌های اعدام سپرده شدند، و بالاخره چه بسیارند حماسه‌هایی که هنوز به تقریر در نیامده‌اند و چه بسیارند حماسه‌سازانی که به دلیل کشتار رفقا در خفا و ضربات سخت به تشکیلات سازمان هنوز ناآشنا و گمنام باقی مانده‌اند.

یادشان گرامی باد.

وینان

دل به دریا افکناند

به پای دارنده‌ی آتش‌ها

زنده‌گانی

دوشادوش مرگ

پیشاپیش مرگ

هماره زنده از آن سپس که با مرگ

و همواره بدان نام

که زیسته بودند،

که تباهی

از درگاه بلند خاطره‌شان

شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.

از همین روست که ۲۵ اسفند برای ما فدائیان اهمیت فراوانی دارد. ۲۵ اسفند برای ما یادآور دلاوری‌ها، قهرمانی‌ها و فداکاری صدهارفیقی‌ست که با خون سرخ خود راه رهایی را به ما نشان داده و مشعل آن را فروزان نگاه داشتند. ۲۵ اسفند روز جانفشانان فدایی، روزی‌ست که بار دیگر پیوند خود را با رفقای در خون خفته‌مان فریاد زده و اعلام می‌کنیم:

گر بدین‌سان زیست باید پست

من چه بی‌شرم‌ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه‌ی بن‌بست.

 

گر بدین‌سان زیست باید پاک

من چه ناپاک‌ام اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه

یادگاری جاودانه، بر تراز بی‌بقای خاک.

متن کامل نشریه کار شماره ۸۶۰ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.