برآمدن ققنوس از خاکستر

بخشی از برنامه‌های دانشجوئی روز دانشجو را در برخی از دانشگاه‌ها دیدم. خوف و شور در سرم به هم آمیخت و وجودم را درنوردید. برآمدن ققنوس از خاکستر یارانم را دیدم. یارانی که تن در شیار خاوران بر هم انباشت و سال‌ها خاک سیه را خجلت داد؛ اما اینک استخوان‌هایشان جوانه‌زده!

من دیدم سعید سلطانپور در نمایش مرثیه‌خوانی دانشجویان بابل، میدان‌دار بود و دماوند را پشتوانه می‌خواند. دیدم حمید اشرف لب به خنده گشوده و بیژن تاریخ دگر می‌نویسد؛ و حتی امیر پرویز را دیدم که عینک خود جابجا می‌کرد و تماشاگر صحنه بود و آن‌سوتر صمد کلاه بر سرراهی کلاس مدرسه بود. من دیدم حصیرِ نشیمن‌گاه کارگرِ بخشی در میانهٔ آن جمع خالی نیست. من دیدم تن‌پوش دخترک پرجنب و جوش سپیده خوانمان، رنگ شادی گرفته. من دیدم سپیده را آواز می‌خواند و بخشی را مسیر به‌سوی کارخانه بود. من دیدم آتنا می‌رقصید و آرش را کمان هدیه می‌داد؛ و من دیدم جوانان دانشجو به بهانه درس خواندن آمده بودند و درب اوین می‌گشودند. حتی “خود” را در میان سرودخوانی جوانان می‌دیدم که می‌خواندیم “سر او مد زمستون”. چه شورآفرین بود و شوق‌انگیز! من کدامین بخش از وجودم، تنم، احساسم را تحفهٔ آن جوانان دهم؟ چرا؟

اما در نیمه دیگر ذهنم خوف بود و هراس! ترس بود و نگرانی! وحشت بود و سرگردانی و…!

پرسی آن چرا؟

دشمن قداره‌بند، کین در دشنه و سرنیزه، سپاهیان از سراسر گیتی، گرد هم آورده، باده از خون یاران نوشیده، هیولایی در اندیشه انداخته، سرمایه و بدسگالی بر هم دوخته، بر سر راه جوانان ساده‌دل کمین کرده تا دگربار شیار بردل خاک خاوران زند و تن‌های فراوان برهم انبارد. یا که یارانی به‌ظاهر، همراه و هم‌سنگر، اما در نیمه‌راه چون فرخ و آن دگر بَدکردارانِ باد در غبغب و کثرت‌گرا خوان که دستار دشمن زنند رنگی از خون یاران! وای برمن شاید هم از گذر سن است و گریز شور از تن و جان! مرا و ترس از جان و خوف زدشمن؟! دگربار پدیداری فرخ‌ها از میان سنگر یاران؟!

ندانم چون شود! اما زیبایی جوانان، شور جوانی بر سر آورد و اشک شوق بر دیده!

کروب دین

۱۶ آذر ۱۳۹۸

POST A COMMENT.