“بیا به اشک بپیوند…”

در دوران پرتلاطمی بسر می بریم. دورانی بسیار سخت. اما سخت تر از این دوران، روزهای عبور از این وضعیت سخت و دشوار است. روزهای اندوه باری که اکنون از پس کشتار و سرکوب و بگیر و ببند توده های بپاخاسته جای جای جامعه را فرا گرفته است. شرایط سنگین و پر اضطرابی که با نعره کشی های مستانه اوباشان جمهوری اسلامی بر خانواده های دستگیرشدگان قیام آبان ماه آوار شده است. خانواده هایی که این روزها با کابوس شکنجه و اعدام و “زجرکُش” کردن فرزندان شان سر بر بالین می گذارند و بامدادان با اشک های جاری بر گونه های پریشان، از خواب بر می خیزند.

دوران سختی است. دورانی که از حلقوم اوباشان رژیم، مدام صدای بند و سلسله و دار می آید. دورانی که آدمکشان جمهوری اسلامی، یک صدا بر آن شده اند تا به جوانان پیکارگر، زنان ستمدیده و قهرمان، معلمان و دانشجویان شجاع، کارگران و عموم توده های زحمتکشی که اینروزها با امید به انقلاب و تغییر در وضعیت موجود، پر شور تر از هر زمان دیگری برای سرنگونی طبقه حاکم خیز برداشته اند، بقبولانند که این بار نیز آنان فاتحان میدان نبرد با توده ها بوده اند. آدم کشان و قاتلانی که به ضرب تهدید و ارعاب، زندان و شکنجه، و با تبلیغات هیستریک شبانه روزی می خواهند به توده های سلحشوری که در هفته پایانی آبان ماه به قیام علیه جمهوری اسلامی برخاستند، بباورانند، که اینبار نیز طبقه حاکم، دستگاه قضایی، نیروهای مسلح و اراذل و اوباشان آن در پرتو کشتار و سرکوب وسیع مردم ایران، توانسته اند “صدای بند و سلسله و دار” را در جای جای جامعه بگسترانند. آوایی شوم که در تمام دوران حاکمیت جمهوری اسلامی از حلقوم کثیف آدمکشان رژیم بیرون جهیده و اینبار نیز با نعره کَشی های “طناب دار” و وعده “زجرکُش” کردن بازداشت شدگان، بی وقفه در تلاشند تا روایت تلخ “دریچه پشت دریچه، شکنجه پشت شکنجه، نقاب پشتِ نقاب” را، به تصویری رایج و متداول در ذهنیت توده ها بگنجانند. تا بدین سان، به توده های قیام کننده بباورانند که همه راه ها “چنبره دام” اند و در نهایت، “محتوم” به شکست. روایتی تک سویه، که اگر چه از دی ماه ۹۶ به این سو، در پرتو مبارزات رو به رشد توده ها، گسترش اعتصابات کارگری و استقامت و پایداری بازداشت شدگان این دوره، در گستره ای وسیع رنگ باخته است، اما مجموعه هیات حاکمه ایران، از رئیس جمهور و فرماندهان سپاه تا نیروهای اطلاعات، از رئیس دستگاه فاسد قضایی تا دادستان کل کشور، از نماینده خامنه ای در روزنامه کیهان تا سخنرانان یاوه گوی نماز جمعه ها، جملگی با طرح اتهام “باغی” و “محارب”، و اصرار بر اعدام و “زجر کُش” کردن تعدادی از بازداشت شدگان، همچنان بر جا انداختن این روایت سرکوبگرانه در ذهنیت مردم اصرار دارند.

در مقابل این تک صدایی جمهوری اسلامی اما، دیر گاهی است از گلو و زبان تفتان توده های مردم ایران، صدای پر طنین دیگری به گوش می رسد؛ صدایی “سر سبزتر از جنگل”، که این روزها پر شورتر از هرزمان دیگری در متن جامعه پژواک دارد. این صدا، صدای همراهی و همدلی مردمی است که در هم آوایی با جویبار اشک خانواده های جانباختگان و دستگیرشدگان آبان ماه، “پر تپش تر از دل دریا” بانک بر می کشند: “بیا و با ما باش، بیا به اشک بپیوند که جوی باریکی است، سپس به رود بپیوند اگر هدف دریاست”. این صدا، صدای استقامت و پایداری مردم است؛ صدای استمرار مبارزه ای پیگیر و بی امان علیه طبقه حاکم و نظام سیاسی پاسدار آن است؛ این صدا، خروش توده های ستمدیده ای است که اکنون برای تغییر وضعیت موجود بپا خاسته اند. صدایی پر طنین که این روزها در همدلی و همراهی با خانواده های داغدار و مضطرب از تهدید اعدام بازداشت شدگان تجلی یافته است؛ صدایی “پر طبل از حیات” که این روزها از هر سو بانک بر می کشد: “من درد مشترکم، مرا فریاد کن”.

در واقع، نهیب مرگباری که این روزها، حاکمان جمهوری اسلامی با توسل به تهدید و اعدام دستگیرشدگان سر داده اند، بر گرفته از وحشت آنان در همین همراهی و همدلی ایجاد شده با جانباختگان سلحشوری است که در روزهای قیام فریاد بر کشیدند، “نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم”. یک هم نوایی و هم سُرایی “پرنبض تر از انسان” با جان باخته جوانی که آدمکشان جمهوری اسلامی در مقابل چشمان مادرش، مغزش را با گلوله متلاشی کردند.

سخن از پویا بختیاری است؛ جوانی از میان میلیون ها جوان رنج کشیده و سرکوب شده در حاکمیت جور و جنایت جمهوری اسلامی. جوانی که در روز ۲۵ آبان به اتفاق مادرش در اعتراض به گران شدن بنزین به تظاهرات خیابانی مردم در مهرشهر کرج پیوست. جوانی سلحشور که پخش ویدئوهای ضبط شده اش بعد از مرگ او، هم اینک در فضای خونبار ایران، توفان بپا کرده است. جوان مبارز و پرشوری که در صحنه های نبرد مبارزاتی، با فیلم هایی که از خود به یادگار گذاشته است، با دعوت هم نسلی های خود به انقلاب و قیام این چنین به همگان نهیب می زند: “من هم پسرِ کسی هستم. پدرا، مادرا، بذارین بچه هاتان بیان بیرون…مردم این فرصت رو از دست ندین. پیش بسوی پیروزی. مردم، فقط بیاین، فقط بیاین”. آری، این صدای ” پر طبل تر ز مرگ” پویا بختیاری است که اینک در جامعه پژواک یافته است؛ این صدای یکی از صدها جانباخته ای است، که خامنه ای، این سر دسته اوباشان تبهکار، و رهبر راهزنان نظام فاسد جمهوری اسلامی، آنان را “اوباش” و “اشرار” خوانده است.

در واقع، طنین بلند پویا بختیاری و دیگرانی که همانند او در قیام آبان ماه سلحشورانه مبارزه کردند و قهرمانانه جان باختند، ترجمان شعر حمید مصدق در اعتراضات خیابانی انقلاب ۵۷ است، که در فضای آن روزهای ایران این چنین طنین انداز بود: “من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد. من اگر برخیزم تو اگر برخیزی، همه بر می خیزند. چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد”. این همدلی و همدردی با جان باختگان و بازداشت شدگانی که اکنون در زندان های جمهوری اسلامی با خطر مرگ مواجه اند، یک هم سُرایی مستمر با آخرین زمزمه های جان باختگان قیام آبان ماه است، که در واپسین ثانیه های بودن، با نفس های منقطع و با گلوی غرقه به خون در خطاب به همگان زیر لب زمزمه می کردند، “بیا و با ما باش، بیا و بی ما باش”.

اوج این همآوایی را، که خود “سرودی دیگرگونه”، “درگذرگاه نسیم”، “در گذرگاه سایه”، و “در گذرگاه باران” است، باید در سخنان پدر پویا دید و شنید. پدری سوگوار که از اندوه جانفزای مادری می گوید که آدمکشان جمهوری اسلامی در مقابل چشمان مادر، مغز فرزندش را با شلیک گلوله متلاشی کردند. این همآوایی و همسُرایی را باید در شجاعت پدر پویا شنید و بر شهامت او دست مریزاد گفت. پدری دلشکسته که پیش از دیدن و شنیدن ویدئوهای پسرش، در همراهی با آرمان های پویایی فرزند ۲۷ ساله اش پویا، این چنین با افتخار از او و آرمان هایش سخن می گوید: “بچه من رفته بود چکار کند، بچه ام رفته بود که چرا بنزین گران شده، مردم نمی تونن زندگی کنن. من افتخار می کنم که پسر من در راهی رفته برای آزادی این ملت. برای اینکه ملت ما آزاد باشند تا بتوانند درست زندگی کنند… پسرم به خاطر آسایش مردم رفت و جون خودش را از دست داد”.

این همآوایی را باید در همدلی و به سوگ نشستن جامعه ای سرکوب شده در مرگ نیکتا اسفندانی دید؛ دختربچه ای ۱۴ ساله، که با گلوله اوباشان جمهوری اسلامی در کف خیابان پرپر شد. فاجعه بارتر اینکه، اوباشان خامنه ای در صدا و سیما، پدر داغدار این نوجوان جانباخته را جلوی دوربین نشاندند تا از روی دستنوشته های آنان بگوید، که نیکتا، سیاسی و “مخالف نظام” نبوده است. همان دختر بچه های نوجوانی که خامنه ای از آنان به عنوان “اشرار” نام برد و اوباشان سفاک رژیم با شلیک گلوله مغزشان را متلاشی کردند. دختر بچه هایی که شاعر بلند آوازه و فدایی به خون تپیده ما، سعید سلطانپور، چهار دهه پیش از این، در سوگ این بلبلان گل نغمه های باغ، این چنین سوگوار نشست: “بزن پنچه بباف آن زلف تارو، پریشون کن دو زلف سوگوارو، به جرم عاشقی بر دار کردند، به باغ آن بلبلِ گُل نغمه ها رو”.

دوران ویژه و پرتلاطمی است. دورانی که بیش از هر زمان دیگری، همدلی و همراهی توامان خانواده های جان باختگان و خانواده های دستگیر شدگان با یکدیگر و نیز همدردی و همراهی کل توده های مردم ایران با هر دو گروه از آسیب دیدگان قیام آبان ماه، می تواند بخش مهمی از نیاز عاطفی و مبارزاتی توده های ستمدیده مردم ایران در گذر از این شرایط سخت و دشوار باشد. به راستی که دوران سخت و غمباری است، اما آنچه این دوران را با روزگاران سخت پیش از این، متفاوت کرده است، همانا همین همدلی و هم آوایی موجود در جامعه است. این هم سُرایی عمومی، همراه با گسترش جوانه های امید به انقلاب و امید به تغییر وضعیت موجود است، که گذار از این شرایط سخت کنونی را با سال های سخت دهه های پیشین متفاوت کرده است. پوشیده نیست که این جوانه های امید به تغییر، جوانه های امید به انقلاب اجتماعی، آسان بدست نیامده اند، که اکنون آدمکشان جمهوری اسلامی بخواهند و یا بتوانند با تکیه بر کشتار و مرگ، و در پرتو تبلیغات زهرآگین شان بتوانند آن  را از کارگران و عموم مردم زحمتکش باز پس بگیرند. این امید به انقلاب و این امید به تغییر وضعیت موجود، که اکنون در جامعه و در دل توده ها جوانه زده است، حاصل جانفشانی ده ها هزار تن از پیشقراولان آزادی خواه و نیروهای مبارز و کمونیست طی چهل سال رزم و پیکار مستمر علیه جمهوری اسلامی و نظم موجود بوده است. جوانه های امیدی که ذره ذره از میان اشک و آتش و خون راه باز کردند و اکنون در باورمندی به انقلاب اجتماعی و مبارزه برای تغییر وضعیت موجود به امری ضروری برای کارگران و عموم توده های زحمتکش ایران تبدیل شده است. از این امید به باورمندی انقلاب، از این امید به تغییر وضعیت موجود، می بایست با چنگ و دندان محافظت کرد و اجازه نداد طبقه حاکم این شعله های امید به انقلاب را، این اشک های نشسته بر گونه ها و خون های جاری بر سنگفرش خیابان ها و این جوانه های سرکش امید به تغییر وضعیت موجود را در دل کارگران و زحمتکشان به سردی و خاموشی بکشاند.

این همان نکته ای است که حاکمان جمهوری اسلامی به همراه مجموعه مدافعان نظم موجود هم اینک در تلاشی شبانه روز می کوشند تا این امید شعله ور به انقلاب را از کارگران و توده های ستمدیده باز پس گیرند. طبقه حاکم و نظام سیاسی پاسدار آن، طی چهل سال با کشتن این امید در دل توده های کارگر و زحمتکش توانسته است شرایط مرگبار حاکم بر جامعه بر آنان تحمیل کند. اکنون اما، کشتن این امید و بازگرداندن دوران انقلابی کنونی به شرایط قبل از خیزش توده های مردم ایران در دیماه ۹۶ که هیچ، حتی بازگشت شرایط انقلابی موجود به وضعیت قبل از قیام آبان ماه ۹۸ نیز برای جمهوری اسلامی دیگر مقدور و ممکن نیست. این را مجموعه شرایط انقلابی حاکم بر جامعه به ما می گوید، این را اعتلای روحیه انقلابی و مبارزاتی کارگران و توده های زحمتکش به صد سخن فریاد می زند، این را فوران خشم انقلابی توده های ستمدیده در قیام آبانماه نهیب زدند، این را در امید توده های بپاخاسته و در استواری گام هایشان برای تغییر وضعیت موجود می توان دید. این امید به تغییر را، پویا بختیاری بلندتر از هر آوایی نهیب کشید، این امید به انقلاب را جانباختگان و دستگیر شدگان آبان ماه در میان اشک و آتش و خون برای پیوستن به دریای پر تلاطم و مواج انقلاب، این چنین فریاد زدند: بیا به اشک بپیوند که جوی باریکی است، سپس به رود بپیوند اگر هدف دریاست”.

متن کامل نشریه کار شماره ۸۴۹ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.