“انتخابات” و شکست

ناآگاهی برخاسته از باورهای دینی همواره یکی از سرمنشأهای مهم اسارت مردم یک کشور در چنگال طبقات حاکم ستم‌گر بوده و خواهد بود. ۳۴ سال است که توده‌های مردم ایران، تاوان ناآگاهی و باورهای دینی خود را پس می‌دهند.

به جز یک باور کور به مذهب، چگونه ممکن بود مردمی که برای رهایی از شر ستم‌گری‌های رژیم سلطنتی به انقلاب روی آورده بودند، به یک دار و دسته مرتجع که در رأس آن‌ها یک شارلاتان عوام‌فریب، سمبل تاریک‌اندیشی قرون وسطایی به نام خمینی قرار گرفته بود، اعتماد کنند، در یک کلاه‌برداری بزرگ هیات حاکمه به نام رفراندوم، چشم‌بسته به “جمهوری اسلامی آری یا نه؟” رأی ‌دهند و سند اسارت‌شان را با دست خود امضا کنند.

باید اذعان کرد وقتی که اکثریت بزرگ مردم یک کشور، فریب یک شارلاتان را می‌خورند و نه با زور سرنیزه ستم‌گران، بلکه با دست خود، سند اسارت شان را امضا می‌کنند، نشان می‌دهد که نقصی بزرگ در خود این مردم وجود دارد و این نقص در میان مردم ایران، ناآگاهی عجین شده با خرافات مذهبی‌ بود. شکی نیست که این طبقات حاکم ستم‌گر بوده‌اند که با اختناق و استبداد و اشاعه سموم خرافات مذهبی، مردم را در جهل، انقیاد و غرق در خرافات نگه داشته‌اند، اما در این واقعیت تغییری ایجاد نمی‌کند که ناآگاهی برخاسته از خرافات مذهبی باعث گردید که مردم ایران با اعتماد به سمبل تاریک‌اندیشی و خرافات، به پای صندوق رأی‌گیری بروند و چشم‌بسته به جمهوری اسلامی رأی دهند و اولین تجربه انتخاباتی‌شان را در پی سرنگونی رژیم سلطنتی با یک شکست بزرگ از سر بگذرانند. شکستی که هر بار با شرکت‌شان در انتخابات با شکست‌های دیگری همراه بود.

ناگفته روشن است که وقتی اکثریت مردم در یک چنین سطحی از ناآگاهی قرار دارند که خرافات مذهبی تعیین‌کننده و راهنمای عمل سیاسی آن‌ها باشد، نتوانند این واقعیت را درک کنند که یگانه وظیفه و رسالتی که خمینی و جمهوری اسلامی داشتند، سرکوب و در هم شکستن انقلاب آن‌ها و به عقب راندن توده مردم به جایگاهی در تمام سطوح، پایین‌تر از دوران رژیم شاه بود.

اما زندگی سیاسی پرتکاپوی آن دوران که بازتاب ادامه‌ی حیات انقلاب بود، به سرعت توهمات ناشی از زودباوری و خرافات مذهبی را در هم می‌شکست و توده‌های زحمتکشی که در تجربه‌ی زندگی سیاسی آگاه می‌شدند، به چنان تهدیدی علیه ارتجاع حاکم تبدیل شدند که رژیم به سرکوب و کشتار گسترده و وحشیانه‌ای در سال ۶۰ روی آورد تا بتواند اختناق و استبدادی را که نظیر آن را مردم ایران لااقل در طول یک قرن گذشته ندیده بودند، حاکم سازد.

پس از این کشتار و اختناق وحشتناک و بحران‌ها و شورش‌های اواخر دهه‌ی ۶۰، چنین به نظر می‌رسید که باید برای عقب‌مانده‌ترین بخش مردم نیز روشن شده باشد که خمینی که بود؟ جمهوری اسلامی چیست و در پی انجام کدام اهداف و مقاصد بر ایران حاکم شده است. چرا که تجربه قاعدتاً بزرگ‌ترین آموزگار است و هیچ تبلیغ و ترویجی نمی‌تواند هم‌چون تجربه زندگی سیاسی به توده‌های مردم آموزش دهد و آنها را آگاه سازد. پس از چه روست که بار دیگر در ۲ خرداد  سال ۱۳۶۷، اکثریتی از مردم به پای صندوق رأی می‌روند تا شکستی دیگر بر شکست‌های خود بیافزایند.

مگر جمهوری اسلامی در طول نزدیک به دو دهه از استقرار خود به عریان‌ترین شکل ممکن نشان نداده بود که جز محکم‌تر کردن بندهای اسارت مردم از طریق تشدید سرکوب و اختناق رسالتی ندارد؟ مگر آشکار نکرده بود که به عنوان یک دولت دینی دشمن آشتی‌ناپذیر آزادی‌ست؟

مگر پوشیده مانده بود که انتخابات چیزی جز یک نمایش مضحک برای جابه‌جایی مهره‌های دستگاه استبداد در رأس پست ریاست جمهوری و ابزاری برای فریب و تحمیق توده مردم نیست؟ مردم چه انتظاری از خاتمی، این شاگرد وفادار خمینی و دولت دینی استبدادی داشتند؟

جمهوری اسلامی در اواخر دهه‌ی ۶۰ و اوایل دهه‌ی ۷۰ با بحرانی جدی مواجه شده بود. سیاست اقتصادی نئولیبرال رفسنجانی به شکست انجامیده بود. این سیاست منجر به فقر کمرشکن اکثریت مردم ایران و شکاف عمیق فقر و ثروت شده بود، نارضایتی کارگران و زحمتکشان به نقطه‌ای رسید که شورش‌های توده‌ای، مناطق وسیعی از ایران را فراگرفت. از طرف دیگر، فشار ناشی از اختناق و سرکوب، منجر به نارضایتی و اعتراض روزافزون به ویژه در میان جوانان شده بود. تحت یک چنین شرایطی‌ست که رژیم برای کنترل و مهار اوضاع به تاکتیک جدیدی روی می‌آورد و جناحی از رژیم عهده‌دار این وظیفه می‌گردد که با شعار آزادی و عدالت و ظاهراً نفی و مقابله با سیاست اقتصادی رفسنجانی، بحران موجود را حل، نارضایتی را مهار و رژیم را از بن‌بست نجات دهد.

نتیجه اما همان‌گونه که می‌دانیم شکست این تاکتیک رژیم بود. نه فقط به علت حدت تضادها و ماهیت و خصلت فوق ارتجاعی جمهوری اسلامی، جناح موسوم به اصلاح‌طلب، نتوانست حتا تعدیل و تخفیفی در اختناق حاکم پدید‌آورد، بلکه در عرصه اقتصادی نیز راه دیگری جز ادامه سیاست اقتصادی شکست‌خورده رفسنجانی در برابر خود ندید. رکود مزمن، تورم دورقمی، افزایش میلیونی بیکاران، وضعیت مادی و معیشتی کارگران را وخیم‌تر کرد. لذا تضادها تشدید و راهی برای خروج رژیم از بن‌بست و کنترل نارضایتی با توسل به تاکتیک اصلاح‌طلبی یافت نشد. جناح موسوم به اصلاح‌طلب نمی‌توانست بحران را حل و نارضایتی را مهار کند چرا که اولاً، راه حلی برای بحران اقتصادی و تعدیل و تخفیف تضادهایی که این بحران را پدید آورده بودند، نداشت. این که پس از گذشت مدتی بلاتکلیفی، خاتمی سرانجام ادامه سیاست رفسنجانی را در پیش گرفت، در همین واقعیت قرار داشت. ثانیاً، جریان موسوم به اصلاح‌طلب قادر نبود حتا تعدیلی ناچیز در اختناق و سلب آزادی‌های مردم پدید آورد و لااقل به مطالبه قشرهای معینی پاسخ دهد، چرا که اساساً حتا آزادی بسیار محدود هم در چارچوب دولت دینی ممکن نیست. دولت دینی نفی آزادی‌ست و مسئله دیگر این که حتا آزادی بسیار محدود هم سریعاً به تهدیدی علیه موجودیت دولت دینی تبدیل می‌گردد و تضاد توده مردم را با رژیم استبدادی حاکم به جای تخفیف تشدید می‌کند و در عمل نیز چنین شد.

با این اوصاف و تجربه مردم از دو دهه‌ی حاکمیت رژیم ستم‌گر جمهوری اسلامی، علت چه بود که تب اصلاح‌طلبی جامعه ایران را فرا گرفت و اکثریت مردم به پای صندوق رأی رفتند؟ چیزی نبود، جز توهمی که شکست دیگری را به مردم ایران تحمیل می‌کرد. این توهم البته از نوع خالص مذهبی آن که در فروردین ۵۸ مردم را چشم بسته به پای صندوق رأی‌گیری کشاند، نبود. تب اصلاح‌طلبی در ظاهر شورشی علیه نظمی جلوه می‌کرد که نماد آن ناطق نوری در آن انتخابات بود. با این وجود چیزی جز این توهم نبود که دولت دینی می‌تواند با آزادی مردم سر سازش داشته باشد. البته عنصر غالب در این توهم نه باورهای خرافی مذهبی که هنوز هم کم نبود، بلکه بی‌تجربه‌گی سیاسی میلیون‌ها جوانی بود که خواهان تغییر و آزادی بودند، اما فاقد هرگونه تجربه سیاسی. آنها در یک دوران بی‌تحرکی سیاسی پس از سال ۶۰ پرورش یافته بودند و از همین‌رو نتوانسته بودند کم‌ترین تجربه سیاسی را به دست آوردند. اما از آن‌جایی که توهمی به آسمان نداشتند، بلکه توهمی زمینی بود، به فوریت توهمات آن‌ها درهم شکست و به قیام دانشجویی ۱۸ تیر ۷۸ انجامید  که یکی از افتخارات مبارزاتی جنبش دانشجویی و توده‌های مردم ایران علیه نظم بیدادگر حاکم است. این قیام توسط اوباش بسیجی، پاسداران و پلیس با فرمان “اصلاح‌طلبان” سرکوب و دانشجویان به خاک و خون کشیده شدند. مردم ایران بار دیگر بهای سنگینی برای توهم ناشی از زودباوری خود پرداختند. پیامد این شکست برای توده‌های مردم، تشدید سرکوب و اختناق و فقر و فلاکت عظیم‌تری بود که در دوران احمدی‌نژاد نصیب آن‌ها شد.

اما گویا لااقل برای بخشی از مردم، هنوز نتایج فاجعه‌بار شکست‌های سنگین ناشی از شرکت در برخی از انتخابات فرمایشی رژیم کافی نبود و می‌بایستی سه باره شکست و عواقب آن را متحمل شوند.

در سال ۸۸، جریان موسوم به اصلاح‌طلب بار دیگر با وعده‌های پوشالی موسوی و کروبی به مردم، در واقع اما برای باز پس گرفتن منافع و امتیازات اقتصادی و سیاسی گذشته خود از جناح رقیب، وارد صحنه شد. پس از شکست خاتمی و سیاست‌های آن، بی هیچ تردیدی روشن بود که اوضاع جمهوری اسلامی دیگر در وضعیتی نیست تا “اصلاح‌طلبان” بتوانند مواضع پیشین خود را دوباره به دست آوردند. جمهوری اسلامی و جناح قدرتمند آن تحت رهبری خامنه‌ای به این نتیجه رسیده بودند که برای حفظ جمهوری اسلامی و منافع طبقه حاکم، فقط یک راه در مقابل آن‌ها قرار دارد و آن تشدید سرکوب و اختناق است.

بنابراین هیچ چشم‌اندازی برای قدرت‌گیری مجدد جناح موسوم به اصلاح‌طلب و حتا گرایشی از نمونه رفسنجانی وجود نداشت. با این وجود آن‌ها به خاطر منافع اقتصادی و سیاسی خود و با این محاسبه که بحران‌های متعدد رژیم و نارضایتی عمومی می‌تواند بار دیگر آن‌ها را به جایگاه پیشین بازگرداند، وارد رقابت و درگیری با جناح رقیب خود شدند. برای بخش بزرگی از توده‌های کارگر و زحمتکش روشن بود که این رقابت بر سر منافع اقتصادی و سیاسی دو گروه مرتجع است. از این روست که از کل جمعیت ۷۲ میلیونی که به طور واقعی بین ۵۶ تا ۵۸ میلیون حائزین حق رأی بودند، بیش از ۲۰ میلیون تن از مردم ایران در این خمیه‌شب‌بازی انتخاباتی شرکت نکردند. طرفداران خامنه‌ای آرای خود را سوای تقلب‌های مرسوم از میان روستاییان و برخی شهرهای کوچک و سنتی جمع‌آوری کردند، اما نماینده اصلاح‌طلبان عمدتاً از مناطق مرفه‌تر چند شهر بزرگ و گروه‌هایی از دانشجویان و روشنفکرانی که افق دید آن‌ها فراتر از محدوده‌های جمهوری اسلامی نیست. از این جهت نیز شکست آن‌ها آشکار بود. چون تکیه‌گاه آن‌ها اساساً بر قشر خرده‌بورژوازی مرفهی قرار گرفته است که در دوران جمهوری اسلامی جمعیت آن‌ها رشد کرده و بنا به وضعیت طبقاتی‌شان خواهان تحولات انقلابی در ایران نیستند، بلکه فقط خواهان آزادی‌های فردی و در محدوده تنگی، سیاسی در چارچوب نظم موجود هستند. با این همه باید گفت که بخشی از رأی‌دهندگان موسوی مردمی بودند که از روی توهم و ناآگاهی به او رأی دادند و به یک عبارت، مردمی که از حیث آگاهی، در سطح ۲ خرداد سال ۷۶ باقی مانده‌اند. اما آن‌چه که در جریان این “انتخابات” اوج افلاس و ورشکستگی “اصلاح‌طلبی” را در ایران جار زد، توسل آن‌ها و طرفداران‌شان به نشانه‌های خرافات مذهبی در تبلیغات بود. پرچم سبز محمدی، شعارهای یا حسین- میر حسین، یا زهرا، و الله اکبر، حالا شعارهای خیابانی و شبانه اوباش حزب‌الله نبود، بلکه شعار تحصیل‌کرده‌های “مدرن” طرفدار اصلاح‌طلبان پاسدار دولت دینی بود. هنگامی هم که نبرد واقعی آغاز گردید و مردم و جوانان انقلابی که هدف‌شان سرنگونی جمهوری اسلامی بود با شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر جمهوری اسلامی به نهادهای سرکوب رژیم یورش بردند، آن‌ها به خانه‌های خود بازگشتند و شبانه شعار الله اکبر سر دادند و رهبران اصلاح‌طلب آن‌ها با شعار “جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم‌تر و نه بیش‌تر” مبارزه انقلابی مردم را محکوم کردند.

اما نبرد جوانان انقلابی چندین ماه ادامه یافت نبردی که سمبل‌های افتخارآفرین آن، از نمونه ندا آقا سلطان بودند که تحریم را با جنگ خیابانی پیوند زدند و در راه هدف بزرگ‌ آزادیخواهانه و برابری‌طلبانه خود جان باختند.

به استثنای این مبارزه، تمام ماجرای انتخابات سال ۸۸ برای همه کسانی که در سازماندهی و حضور در آن نقش داشتند، شکست بود. خامنه‌ای با بزرگ‌ترین رسوایی، بی‌اعتباری و شکست تمام دوران زندگی‌اش روبرو شد. احمدی‌نژاد ظاهراً پیروز خیمه‌شب‌بازی، اکنون شکست خورده و مفلوک در حال ترک دوران ریاست جمهوری‌اش می‌باشد. “اصلاح‌طلبان” شکستی سنگین‌تر از دوره گذشته متحمل شدند، آنها گروهی حتا از متوهمین به اصلاح دولت دینی را از دست دادند و عجالتاً دیگر شانسی برای بازگشتن به قدرت ندارند. جمهوری اسلامی‌ در چنان بن‌بستی گرفتار شد که دیگر باید به نحوی خود را از شر برگزاری “انتخابات ریاست جمهوری” خلاص کند. در واقعیت، هم اکنون چنین کرده است. فقط این مانده است که نام و مراسم آن را نیز حذف نماید.

خیمه‌شب بازی سال ۸۸ هم‌چنین برای آن‌هایی که از شکست‌های گذشته چیزی نیاموختند نیز، شکستی دیگر بود. آن‌هایی که به مرتجعی به نام احمدی‌نژاد رأی دادند، نتیجه آن را در تشدید اختناق و سرکوب و افزایش فقر و بدبختی دیدند و آن‌هایی که به موسوی و کروبی رأی دادند، آن‌ها هم چیزی جز تشدید اختناق و سرکوب عایدشان نشد.

تمام این تجارب از روزی که باورهای مذهبی کور، مردم را در فروردین ۵۸ برای امضای سند اسارت خود، به پای صندوق رأی کشاند، تا خیمه‌شب بازی انتخاباتی سال ۸۸، باید به عموم توده‌های زحمتکش مردم ایران آموخته باشد که فقط یک راه برای نجات از استبداد ، نابرابری فقر و بدبختی که دامن‌گیر عموم توده‌های کارگر و زحمتکش شده است، وجود دارد. نبرد برای سرنگونی و برانداختن جمهوری اسلامی‌ و استقرار نظمی که این بار خود توده‌های کارگر و زحمتکش حاکمیت آن را در دست گرفته باشند. تمام شرایط عینی برای سرنگونی جمهوری اسلامی فراهم است. بحران‌های عمیق و همه‌جانبه، تضادهای لاینحل و به شدت حاد، شکست تمام سیاست‌های رژیم و نارضایتی گسترده عموم توده‌های مردم از وضعیت فاجعه‌بار موجود، همگی دال بر این واقعیت‌اند. جمهوری اسلامی به هر شکلی که خیمه‌شب بازی انتخاباتی جدید خود را در خرداد ماه برگزار کند، نتیجه برای مردم ایران یکسان خواهد بود.

تشدید اختناق و سرکوب، گسترش فقر، بیکاری و گرسنگی، تمام آن چیزی‌ست که بقای جمهوری اسلامی نصیب توده‌های زحمتکش مردم ایران خواهد کرد. مردمی که می‌خواهند از اسارت و بندگی، اختناق و استبداد، بی‌حقوقی، نابرابری، فقر و گرسنگی نجات پیدا کنند، چاره دیگری جز انقلاب ندارند.

نشریه کار شماره ۶۴۶ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.