پرده نخست نمایش انتخاباتی رژیم استبدادی جمهوری اسلامی با ثبت نام کاندیداهای ریاست جمهوری پس از ۵ روز با صحنههایی خندهآور و تماشایی به پایان رسید. در آغاز، کلاه مخملیها، کفنپوشها، باجی خانمهای حزبالهی و دیگر اجزا و عناصر بیطبقهی وابسته به باندهای حکومت اسلامی در وزارت کشور حضور یافتند تا با قیافههای عجیب و غریب خود، توجه امت حزبالله را به “حماسه سیاسی” که در حال رخ دادن است، جلب کنند. در پی آن سرشناسترین جنایتکاران از قماش فلاحیان و پورمحمدی ظاهر شدند و سرانجام نوبت به رهبران سیاسی آنها، بازیگران اصلی صحنه رسید که در واپسین ساعات و دقایق آخرین روز، در حالی که جمعیتهایی “خودجوش” از هوراکشان آنها را همراهی کردند، وارد صحنه شدند و با ثبت نام، آمادگی خود را برای بر عهده گرفتن پست ریاست جمهوری اسلامی، اعلام نمودند.
ثبت نام به پایان رسید و اکنون نوبت شورای نگهبان است تا چند نفری را که قرار است، صاحب صلاحیت تشخیص دهد، در پرده دوم به جلو صحنه بفرستد.
با تمام صحنهسازیها و مقدمهچینیها چنین به نظر میرسد که باز هم مشکلی در اجرای این نمایشنامه بروز کرده است. کشمکشهای درونی باندهای وابسته به جمهوری اسلامی با وارد شدن هاشمی رفسنجانی به صحنه، یک بار دیگر از هم اکنون خیمهشببازی انتخاباتی رژیم را با معضلی جدید روبرو کرده است.
گرچه در یک نظم استبدادی، جایی که آزادیهای سیاسی و حقوق دمکراتیک مردم از آنها سلب شده، انتخابات پوچ و بیمعناست و تودههای مردم هیچ نفع و نقشی در آن ندارند، اما به ویژه در شرایطی که رژیم حاکم با تضادها و بحرانهای حاد درگیر باشد، میتواند به عرصه درگیری و کشمکشی شدید میان گروهها و دستجات درونی طبقه حاکم تبدیل گردد. معضل جمهوری اسلامی هم در برگزاری “انتخابات” جدید از همین جا برمیخیزد که نظم اقتصادی – اجتماعی حاکم بر ایران با بحرانهای سخت و ناعلاج روبروست. تمام تلاش رژیم و جناحهای آن برای غلبه بر این بحرانها به شکست انجامیده است و نارضایتی توده مردم از وضع موجود به عامل تهدیدکنندهای علیه کل نظام تبدیل شده است. در یک چنین شرایطیست که تضادها و اختلافات درونی طبقه حاکم و دار و دستههای سیاسی که این طبقه را نمایندگی میکنند، تشدید شده و “انتخابات” به عرصه تسویه حسابهای جناحی همراه با تنش و درگیری مبدل شده است. اوضاع در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بر این منوال بود و به رغم تلاش جریان مسلط در حاکمیت برای مهار اوضاع و جلوگیری از تکرار آن در خرداد ماه سال جاری، معضل پیشین رژیم همچنان پابرجا مانده است.
آنچه که محاسبات و برنامهریزیهای جناح موسوم به اصولگرا را در یک لحظه بر هم زد، ورود ناگهانی رفسنجانی به عرصهی رقابتهای جناحی در دقایق پایانی مهلت ثبت نام کاندیداها بود. خامنهای و جریان موسوم به اصولگرا تا آخرین روز مهلت ثبت نام تصور میکردند که احتمالاً تنها مشکلی که با آن روبرو هستند، کاندیدای احمدینژاد، مشائیست که آن را هم به هر شکل که باشد برطرف میکنند و بالاخره از میان ولایتی و قالیباف یکی را در پست ریاست جمهوری قرار میدهند. اما اکنون که علاوه بر مشائی، هاشمی رفسنجانی نیز به صحنه آمده و گروههایی از درون خود اصولگرایان جلیلی را کاندیدای خود کردهاند، وضعیت پیچیدهای را برای اکثریت جریان اصولگرا پیش آورده است که تا پیش از این، انتظارش را نداشت. واقعیتی که ولایتی آشکارا به آن اشاره کرد و در گفتگوی با خبرنگاران گفت: “صحنه تا امروز برای ما کاملاً روشن نبود. فکر نمیکردیم نیم ساعت آخر ثبت نام، چنین هجومی شود. ما همه باید به انسجام برسیم تا امکان اداره این وضعیت، تحت مدیریت رهبر انقلاب را پیدا کنیم.”
از این گفتار آشکار است که اوضاع نه فقط برای گروههای موسوم به اصولگرا، بلکه شخص خامنهای و برنامهریزی قبلی آنها در محدودهای مخاطرهآمیز شده است و برای این که بتوانند از پس رقیب جدید و عواقب سیاسی احتمالی آن برآیند، باید تحت رهبری خامنهای به برنامهریزی تازهای بپردازند. چرا که برخلاف مورد مشائی نمیتوانند به سادگی هاشمی را رد صلاحیت کنند و از آن مهمتر این که با توجه به وضعیت بحرانی و از هم گسیخته رژیم، او میتواند به محوری برای گرد آمدن تمام اپوزیسیونهای قانونی و نیمه قانونی رژیم و حتا بخشهایی از مردم ناراضی از وضع موجود باشد.
وضعیت خامنهای و جناح اصولگرای او از جهات مختلف وخیم است. تمام سیاستهای آنها با شکست روبرو شده است. در نتیجهی تشدید و تعمیق بحرانهای موجود، پایگاه تودهای محدودی که در میان اقشار سنتی و عقب مانده جامعه داشتند، محدودتر شده است. حتا بخشهایی از بورژوازی بخش خصوصی در نتیجه بحرانهای موجود، به ویژه بحران اقتصادی و تنشهای بینالمللی رژیم، با ادامه سیاستهای تاکنونی موافق نیستند و گاه در مقابل آنها قرار گرفتهاند. تودههای کارگر و زحمتکش و همچنین بخشهایی از خرده بورژوازی نیز در کل، علیه نظم موجودند و هیئت حاکمه را مسبب و مسئول وضعیت فاجعهبار خود میدانند. سوای همهی این موارد، هیئت حاکمه و جناح اصولگرای آن هیچ برنامه و سیاستی برای مقابله با بحرانهای موجود ندارد. در دورههای گذشته، رژیم و جناحهای آن لااقل برای فریب مردم ناآگاه و یا کشاندان بخشهایی از مردم به پای صندوق رأی ولو با توجیه انتخاب میان بد و بدتر، شعارها و برنامههائی داشتند. هاشمی رفسنجانی با شعار سازندگی و ادعای سر و سارمان دادن به اوضاع اقتصادی و ترمیم خرابیهای ناشی از جنگ بر سر کار آمد. خاتمی شعار آزادی را علم کرد و احمدینژاد هم ادعای عدالت و مبارزه با فساد داشت. اکنون دیگر نه فقط این شعارها و ادعاها رنگ باخته است، بلکه کاندیداهای گروههای وابسته به رژیم در حد شعاری که بتواند حتا بخش کوچکی از مردم را به سوی خود جلب کند، حرفی برای گفتن ندارند.
این واقعیت را به وضوح میتوان در اعلام به اصطلاح برنامه و مواضع ولایتی و قالیباف دید که تا این لحظه اصلیترین کاندیداهای اکثریت اصولگرایان هستند.
ولایتی در بیانیهای که انتشار داد، گفت: “امروز بیش از هر زمان دیگر به دولتی با ویژگیهای متفاوت و متناسب شرایط امروز نیازمندیم تا بتواند نابسامانیهای داخلی از جمله حوزه اقتصادی و اجتماعی و مشکلات سیاست خارجی را با سرپنجه تدبیر حل کنند.” بله! او میپذیرد که “نابسامانی” تمام عرصههای داخلی و خارجی را فرا گرفته است. اما چون راه حل مشخصی ندارد، فقط این میماند که تمام این نابسامانیها “با سرپنجه تدبیر حل شود.” و “با در پیش گرفتن یک سیاست منطقی و برخوردار از پشتوانه کارشناسی توانمند، میتوان بر بسیاری از مشکلات فائق آمد.” و راه حل آخر هم این است که دولت “خداترس، متدین، تجربهدار، متخصص، معتدل و مشورتپذیر” باشد. اما از تمام این حرفها نه نان و کار برای توده زحمتکش درمیآید، نه راه حلی برای غلبه بر تورم و نه حتا تعدیل یکی از بیشمارترین بحرانهای رژیم. مفتضحتر از او میثاقنامه قالیباف است که اعلام میکند، آمده است تا “در ایران هیچ کودکی دیگر گرسنه سر به بالین نگذارد، جوانانش سرگردان یک شغل با عزت نباشند، هیچ پدری خجلتزده خانوادهاش نباشد و یا بالاخره در آن حرف زدن تمام شده باشد.” اما چگونه؟ قالیباف دیگر حرفی برای گفتن ندارد. او اگر راه حل میداشت، لااقل کاری برای کودکان خیابانی تهران کرده بود.
با این اوصاف روشن است که آنها در رقابتهای درونی رژیم به دشواری میتوانند حتا بر روی پایگاه سنتی خود در روستاها و قشر سنتی و عقبمانده شهرهای کوچک حساب کنند. چون علاوه بر آنچه که گفته شد، هم اکنون بخش وسیعی از آنها طرفدار دار و دسته احمدینژادند که با رد صلاحیت مشائی حتا میتوانند به نیروی مخالف جریان خامنهای و اصولگرا تبدیل شوند.
بنابراین نگرانی خامنهای و دستجات وابسته به او از مسایلی که در جریان این انتخابات و نتایج آن میتواند پیش آید، بیپایه نیست. آنها فقط میتوانند به اتکای تشکیلات و امکانات وسیعی که در اختیار دارند، روی جمعیت محدودی از روستاییان و خرده بورژوازی سنتی شهرهای کوچک به اضافه نیروهای سرکوب، برخی نهادها و مؤسسات بوروکراتیک و بخشی از دستگاه روحانیت حساب کنند و در نتیجه ناگزیرند بیش از گذشته در اندیشه افزودن و کاستن آرا، حتا در رقابتهای درونی خود گردند.
اما در عرصه رقابت و کشمکشهای حادی که میتواند در جریان این انتخابات پیش آید، رقیب اصلی خامنهای و اصولگرایان وی، ائتلافی از گروههای قانونی و حتا غیر قانونی بورژوازی تحت رهبری هاشمی رفسنجانیست.
رفسنجانی شخصاً از نفوذ و اعتباری برخوردار نیست که بتواند خطری برای خامنهای و دار و دستههای وابسته به او باشد. تودههای مردم ایران نیز از ماهیت و عملکرد او آگاهند و میدانند که هاشمی رفسنجانی نقش بسیار مهمی در سرکوبها، دزدیها و غارتهای دو دههی نخست استقرار جمهوری اسلامی داشته است، لذا در میان توده مردم نفوذ و پایگاهی ندارد. از جهت برنامهای نیز پوشیده نیست که او چیزی جز برنامه و سیاستهای شکست خورده دوره ریاست جمهوریاش در چنته ندارد. او، اما اکنون نه به عنوان شخص رفسنجانی، بلکه نماینده گروههایی وارد صحنه شده است که اصلیترین آنها، گروههای موسوم به اصلاحطلب اند. از آنجایی که گروههای “اصلاحطلب” تحت شرایط کنونی نمیتوانند خودشان مستقیماً وارد صحنه شوند، او را به جلوی صحنه راندهاند وخود در پشت سر او قرار گرفتهاند. حمایت بی قید و شرط گروههای “اصلاحطلب” از وی، بیانگر همین واقعیت است. هنوز چند ساعتی از ثبت نام هاشمی رفسنجانی نگذشته بود که “شورای مشورتی اصلاحطلبان” تحت رهبری خاتمی، با صدور بیانیهای حمایت بی قید و شرط و همهجانبه خود را از وی اعلام نمودند. از طرفداران خود خواستند از او حمایت کنند و با ستادهای انتخاباتیاش همکاری نمایند.
در این بیانیه آمده است: “این شورا ضمن ابراز خوشوقتی فراوان از ورود جناب آقای هاشمی رفسنجانی به عرصه انتخابات، این اقدام فداکارانه را فرصتی ملی و فراجناحی دانسته و آمادگی شخصیتها و گروههای اصلاحطلب را در حمایت همهجانبه از ایشان اعلام میدارد.” این حمایت وزن و اعتباری به هاشمی میدهد که خود آن را نداشت. چرا که با این حمایت او میتواند روی حمایت قشر خردهبورژوازی مرفه شهری و گروههایی از روشنفکران که حد و حدود مطالبات آنها از محدودههای نظم موجود فراتر نمیرود حساب کند. چون این قشر از خرده بورژوازی عمدتاً پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان دولتیست.
علاوه بر این برخی از گروههای اپوزیسیون بورژوایی که جرأت نمیکردند به علت بیآبرویی رفسنجانی به تنهایی از او حمایت کنند، اکنون دیگر با محدودیتی روبه رو نیستند و در کنار “اصلاحطلبان” از هاشمی حمایت خواهند کرد. در این میان عامل مهم دیگری که به نفع رفسنجانی عمل میکند، بحرانهای متعدد داخلی و خارجی رژیم و مخالفت وی با احمدینژاد و برخی سیاستهای او بوده است که بخش وسیعتری از طبقه سرمایهدار را به حمایت از او سوق میدهد. حتا بخشهایی از بورژوازی تجاری که یکی از پایگاههای ثابت جریان موسوم به اصولگرا بوده است، به جانب وی گرایش دارند. موضعگیری اخیر گروه عسگراولادی، همین مسئله را نشان میدهد. در درون دستگاه روحانیت نیز جهتگیریهایی به نفع وی در جریان است. نه فقط از آنرو که گروههایی از روحانیون وابسته به اصلاحطلبان در مجمع روحانیون حامی وی هستند، بلکه بخشی از سران دستگاه روحانیت که قبلاً موضعی بیطرف در قبال جناحها داشتند و حتا به گروه اصولگرایان تمایل داشتند، اکنون بیشتر به هاشمی گرایش نشان میدهند.
عامل دیگری را هم که باید در اینجا افزود و به تقویت موضع رفسنجانی در مقابل جناح رقیب میانجامد، حمایت قدرتهای امپریالیست و برخی قدرتهای منطقهایست که منافع و سیاستهای خود را بیشتر در انطباق با مواضع و سیاستهای جریاناتی از قبیل رفسنجانی و گروههای اصلاحطلب میبینند و لااقل از جنبه تبلیغی و تأثیرگذاری رسانههای آنها در میان بخشهایی از مردم، میتوانند به نفع وی نقش بازی کنند. و بالاخره باید به این واقعیت هم اشاره کرد که مردم ناراضی از موضع موجود و رژیم جمهوری اسلامی، اگر به هر علتی، خواه اجبار باشد یا داوطلبانه، در این انتخابات شرکت میکنند، روشن است که به ویژه در شهرها به جریان موسوم به اصولگرا رأی نمیدهند. با این ارزیابی میتوان گفت که ائتلاف تحت رهبری رفسنجانی در شهرها از موقعیت مساعدتری برخوردارند و اگر فعلا مسئله تقلبهای انتخاباتی را کنار بگذاریم، این احتمال هست که حتا آرای بیشتری نسبت به اصولگرایان به دست آورد. یک عامل دیگر را هم در این میان باید در نظر گرفت که میتواند بر موازنه نیروهای دور رقیب اصلی تأثیر بگذارد و آن طرفداران احمدینژاد در سطح تودههاییست که او توانسته به جانبداری از خود بکشاند.
بعید به نظر میرسد که گروه احمدینژاد به طور مستقل بتواند نقشی در جریان این انتخابات بازی کند. با توجه به مخالفت شدیدی که در درون گروههای وابسته به هیئت حاکمه و نیز دستگاه روحانیت نسبت به مشائی وجود دارد، احتمال رد شدن صلاحیت وی از سوی شورای نگهبان کم نیست. اگر مسئله به همین شکل پیش رود، در آن صورت نیروهای وابسته به این جریان تقسیم میشوند، ردههای بالای آن عمدتاً به جریان موسوم به جبهه پایداری میپیوندند که نزدیکترین جریان به آنها هستند و از جلیلی حمایت میکنند. اما بخش تودهای آن چنانچه به یکی از دو طرف رأی دهند، میتوانند توازن را بر هم بزنند. چون در این دوره چهار ساله اخیر، احمدینژاد تلاش فراوانی برای جذب این قشر از مردم فقیر در شهرها و روستاها کرده است که البته در محدودهای نیز موفق بود. با این همه این واقعیت را هم باید در نظر گرفت که احمدینژاد نمیخواهد بی سر و صدا از صحنه کنار برود و ممکن است واکنشی غیر قابل پیشبینی در قبال رد صلاحیت مشائی از خود نشان دهد که کلاً روی اوضاع سیاسی و انتخابات رژیم تأثیر بگذارد. همانگونه که دیدیم او در جریان ثبت نام کاندیداتوری مشائی، تمام قرار و مدارهای رقابتی باندهای رژیم و مقررات انتخاباتی آن را زیر پا گذاشت. به همراه مشائی به وزارت کشور رفت و او را کاندیدای خود اعلام نمود. با طرح مسئله مرخصی، آشکارا مقررات و ضوابط به اصطلاح قانونی رژیم را زیر پا گذاشت و به سخره گرفت. او فقط مشائی را همراهی نکرد، بلکه آشکارا به تبلیغ او پرداخت و گفت “مشائی برای نقشآفرینی در حماسه سیاسی آمده است.” این اقدام احمدینژاد نشان داد که با رد صلاحیت مشائی ممکن است دست به یک اقدام غیر قابل پیشبینی بزند که وضعیت رژیم و اصولگرایان را ولو لحظهای هم که شده در هم بریزد.
با این همه باید گفت که مشکل اصلی خامنهای و اصولگرایان در جریان این انتخابات، احمدینژاد و گروه او نخواهد بود. آنها در هر حال از عرصه قدرت حذف میشوند، حالا خواه با تنش و یا بدون آن. معضل جدی آنها همانگونه که گفته شد، ائتلاف غیر رسمی اصلاحطلبان، هاشمی و گروههای دیگری از اپوزیسیونهای قانونی و نیمه قانونی رژیم است که موقعیت را برای تعرض مجدد مناسب یافتهاند. نه این که واقعا نگران باشند که ممکن است قدرت از دستشان خارج شود، بلکه نگران اتفاقات سیاسی دیگری هستند که پای توده مردم در میان است.
اما آیا حتا به فرض این که رفسنجانی و متحدین او بتوانند بیشترین رأی را هم از میان کسانی که در این انتخابات شرکت میکنند به خود اختصاص دهند، خامنهای و گروههای طرفدار او اجازه خواهند داد، آنها به قدرت بازگردند؟ پاسخ این سؤال را ولایتی صریح و پوست کنده از هم اکنون داده است. او گفت: “تصمیم گرفتهایم نگذاریم آنهایی که با رهبری نظام زاویه دارند، امور کشور را به دست بگیرند.” و افزود: “رفسنجانی موضعی را که باید میگرفت نگرفت و رهبری را در آن شرایط همراهی نکرد.”
رفسنجانی نمیتواند رئیس جمهور شود و “امور کشور را به دست گیرد” چون به معنای تایید شکست سیاستهای داخلی و خارجی خامنهای و اذعان به خطاکاریاو در حمایت از احمدینژاد خواهد بود. پوشیده نیست که ولی فقیه خطا کار و شکست خورده دیگر نمیتواند در نقش ولی فقیه خطا ناپذیر فرمانروائی کند، چرا که در آن صورت تمام شیرازه دولت مذهبی از هم خواهد پاشید. بنابراین خامنهای و گروههای وابسته به او اجازه نخواهند داد که امثال رفسنجانی در پست ریاست جمهوری در راس قوه اجرائی قرار گیرند. رفسنجانی نمیتواند رئیس جمهور جدید رژیم شود، چرا که در آن صورت کشمکشهای باندهای درونی رژیم در ابعادی بسیار بزرگتر و وخیمتر از دوران خاتمی و احمدینژاد رخ خواهد داد. به رفسنجانی فقط اجازه داده خواهد شد که با حضورش در انتخابات، تنور انتخاباتی رژیم را گرم کند، چنان چه بتواند گروهی از مردم را با ادعاها و وعدههای پوشالی به پای صندوق رأی بکشاند و در پایان ماجرا نیز او را به مجمع تشخیص مصلحت و شاید هم برای همیشه به خانه بازمیگردانند.
حضور هاشمی در این بهاصطلاح انتخابات چیزی را تغییر نخواهد داد، اما روی صفبندیها و موقعیت دار و دستههای درونی جناح رقیب قطعا تاثیر خواهد گذاشت. یعنی این احتمال را تقویت میکند که وضعیتی شبیه سال ۸۴ پیش آید که تمام گروههای اصول گرا را واداشت، احمدی نژاد را بر کرسی بنشانند.
با آمدن رفسنجانی این احتمال تقویت میشود که کاندیداهای اکثر اصولگرایان یعنی قالیباف، ولایتی و حداد عادل به نفع جلیلی کنار گذاشته شوند. چون به احتمال زیاد انتخاباب به دور دوم خواهد کشید که در یک سوی آن رفسنجانی قرار دارد و در سوی دیگر فردی که باید مورد تایید و حمایت همه گروههای جناح دیگر قرار گرفته باشد.
در درون اصولگرایان از هم اکنون اختلافات شدیدی برسر این مسئله وجود دارد. گروهی با قالیباف مخالف اند و او را حتا “لیبرال” میدانند. گروهی دیگر با ولایتی مخالف اند و او را با توجه به معضلات داخلی رژیم بی تجربه در کار اجرائی و نا مناسب می دانند و همین مسئله در مورد جلیلی هم مطرح است، به اضافه این که او به جبهه موسوم به پایداری یعنی همان دار و دسته طرفداران سابق احمدی نژاد نزدیک است و به نحوی کاندیدای آنها نیز هست.
با وجود این اختلافات، وقتی که قرار باشد در دور دوم یک نفر را در برابر هاشمی قرار دهند ، آنگاه تمام دارو دسته های درونی این جناح ناگزیرند تسلیم گروهی شوند که انسجام درونی بیشتری دارد و کاندیدای آنها مورد تایید و حمایت کامل خامنهای نیز هست. اینجاست که به رغم مخالفت جدی برخی گروههای این جناح با جلیلی او میتواند بالاجبار کاندیدای همه آنها گردد و ماجرای احمدینژاد تکرار شود. نتیجه آن هم ادامه اختلافات و درگیریها در پایان انتخابات خواهد بود.
در هر حال، ماجرا به هر شکلی که خاتمه یابد، خواه جلیلی رئیس جمهور رژیم اعلام شود یا قالی باف و ولایتی، به حال مردم ایران تفاوتی نمیکند. چاره ساز معضلات بیشمار مردم ایران نه این جناح است و نه آن جناح و نه صندوق رای. تا وقتی که جمهوری اسلامی حاکم است، تغییری در اوضاع به نفع تودههای مردم و مطالبات آنها صورت نخواهد گرفت. مسائل و معضلات تودههای مردم به جای خود باقی خواهد ماند، بحرانها همچنان لاینحل میمانند تا روزی که کارگران و زحمتکشان اراده کنند و برای تسویه حساب قطعی با نظم موجود به پا خیزند، تکلیف رژیم را یکسره کنند، سرنوشت خود را به دست گیرند و به مصایب بیشماری که این رژیم به بار آورده است، پایان بخشند.
نظرات شما