حقیقتنویسی یا ملاحظهکاری
احمد صبوری
Ah.sabouri@gmail.com
درآمد
آقای مصداقی گرامی برای زحمتی که میکشید تا پرچم دادخواهی دهها هزار انسان سوخته در آتش کین فاشیزم اسلامی در دهه ۶۰ برافراشته بماند، من شخصأ به شما بسیار مدیونم. با اینحال گذر سریع شما از کنار فاجعه کشتار بیش از ۱۴۰۰۰ انسان بین سالهای ۶۴ – ۶۰ و تأکید یک جانبهتان بر فاجعه قتلعام زندانیان در تابستان سال ۶۷ برایم همیشه سؤالبرانگیز بوده و باعث مشغولیت فکری فراوان. مقاله اخیر شما و ذکر این مضمون که “وسوسه شده بودهاید که در این مقطع ملاحظه وضعیت خاص آقای میرحسین موسوی را کرده و ایشان را راحت بگذارید و اگر خود جناب موسوی کم لطفی نمیکرد گویا شما برای پیشبرد جنبش سبز حاضر بودید که موقتأ حقیقتگوئی را تعطیل و موضوع را مسکوت بگذارید” مرا در موقعیتی قرار داد که ناچار شدم تا این نوشتار را انتشار دهم. در این مطلب سعی دارم دلایل سازمان یافته لاپوشانی وقایع بین سالهای ۶۰ تا ۶۴ را آنگونه که میفهمم با بیانی عام و غیر تئوریک توضیح بدهم. بحث تئوریک را قبلأ در همین سایت در مطلب “کباب قناری بر آتش سوسن و یاس(۱)” ارائه کردهام.
اتحاد سیاسی لیبرالی دهه ۷۰- قبض و بسط لیبرالیسم اقتصادی
پس از ریشهکن کردن چپ انقلابی و مجاهدین، بلوک تحت رهبری رفسنجانی در رژیم برای به اصطلاح بازسازی کشور که در واقع همان برگشت به سیستم اقتصادی پیش از انقلاب اما بدون شاه بود، دست همکاری بسوی لیبرالهای غیر مذهبی که در تمامی دوران سرکوب خونین فرصتطلبانه مترصد چنین لحظهای بودند و برای محو فیزیکی چپها روزشماری میکردند، دراز کرد. اتحادی شکل گرفت که بعدها با عضوگیری عناصری از حزب توده و سازمان اکثریت، یعنی متحدین پیشین جناح رفسنجانی در دوران سرکوب خونین، و چپهای بریده، قبض و بسط و گسترش یافت. کنفرانس برلین (۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹) تجلی عملی همین قبض و بسط سیاسی بود. اساسأ این اتحاد حول مساعدت و مشاورت در حل سه مشکل اساسی رژیم یعنی:
یک: بازسازی سیستم اقتصادی بازارمحور
دوم: تدوین چهارچوبهای نظری و ایدئولوژیک مناسب برای بازسازی سیستم اقتصادی بازارمحور
سوم: لاپوشانی حوادث دهه ۶۰ و تدوین سیستم فکری توجیهگر شکل گرفت. از وظایف مبرم این اتحاد، سلاخی تئوریک چپی بود که قبلأ بتوسط همین ترکیب در دهه ۶۰ قتلعام فیزیکی شده بود. لیبرالها به پشتوانه کمکهای سخاوتمندانه و بیکران جناح رفسنجانی جنگ نظری همه جانبهای را علیه چپی که برجستهترین کادرها و متفکرانش در دهه ۶۰ به فجیعترین شکل ممکن قتلعام شده بودند، سامان دادند. همزمان شدن فروپاشی شوروی هم بفال نیک گرفته شد و بیدلیل نیست که بسیار هم به آن توجه شد. ماحصل این سلاخی ایدئولوژیک رخنه یأس و ناامیدی همه جانبه در بخش کم بنیهای از چپهای زنده مانده و الحاق بخشی از آنها به صفوف لیبرالها و انفعال بخشهای دیگر بود.
برای لاپوشانی معضل قتلعام حدود ۲۰۰۰۰ نفر بتوسط یا با حمایت عناصر این اتحاد هم مآلاندیشی شد. مشترکأ لیبرالها و تودهایها و اکثریتیها و چپهای بریده طرحی را دنبال کردند که بر اساس آن وقایع دهه ۶۰ به دو بخش زمانی تقسیم میشد. کشتار از ۶۴ – ۶۰ و قتلعام سال ۶۷. اجماع بر این قرار گرفت که کشتار بیش از ۱۴۰۰۰ انسان در فاصله ۶۴ – ۶۰ محصول خشونتهای طرفین شناخته شود. نزدیک به ۵۰۰۰ بدار آویخته تابستان ۶۷ هم به دو دسته تقسیم شدند، یک دسته مجاهدین و چپهای انقلابی که حدود ۹۸ درصد قربانیاناند و باقی. سعی شد که ۹۸ درصد به دارآویختهگان را آماده ملحق شدن به مجاهدین نشان دهند و نتیجهگیری کردند که کشتن آنها اجتنابناپذیر بوده است و برای حدود ۲ درصد باقیمانده هم متوسل به آقای رفسنجانی شدند که در خاطراتش اعدام ۲۰ تا ۳۰ تودهای و کمی بیش از عناصر اکثریت را اشتباهی که میشد از آن اجتناب شود میخواند. به هر روی، نتیجهگیری میشود که ۹۸ درصد از اعدامیها قابل دفاع نیستند!!! میماند اعدام تودهایها و اکثریتیها که آنها هم به جز موارد نادری عمدتأ در تابستان ۶۷ رخ داده است. بنابراین دفاع از قربانیان مقاومت ضد فاشیستی دهه ۶۰ محیلانه تنها به قتلعام تابستان ۶۷ تنزل مییابد.
از آنجا که اساسأ قابل تصور نیست که عناصر دستگیرشده سر موضع از خانواده چپ انقلابی و مجاهد، منطقأ و مطلقأ زنده مانده باشند، بنابراین در میان راویانِ عمده تلاشهای افشاگرانه اخیر، عناصری که نماینده مجاهدین و یا چپهای انقلابی باشند عملأ بندرت یافت میشوند و اگر هم تک عناصری در برههای متمایل به این جریانها بودهاند و زنده ماندهاند قطعأ در مقطع تابستان ۶۷ باید مسئلهدار میبودهاند. تئوری اینکه میشد رژیم را فریب داد هم بسیار کودکانه است. غرض از ذکر این مطلب این است که اگر دسیسه تمرکز یکجانبه روی کشتار تابستان ۶۷ مورد اعتراض وسیع بازماندگان قرار نمیگیرد خواننده باید به موقعیت تشکیلاتی و گرایشهای فکری اکثر بازماندگان فاجعه توجه دقیق مبذول بدارد.
تردیدهای آقای ایرج مصداقی
آقای مصداقی گرچه در ابتدا در ارتباط با مجاهدین در دهه ۶۰ دستگیر میشود اما بنظر میرسد که دیرتر، شاید هم در زندان به منتقدین سیاستهای این سازمان میپیوندد. آقای مصداقی از این نظریه که عملکرد دهه ۶۰ جمهوری اسلامی فاشیستی بوده است و اینکه از نظر حقوقی استفاده از هر شکلی از مقاومت در مقابله با فاشیزم مجاز است، صریحأ جانبداری نمیکند. شیوههای بعضأ بغایت نادرست بکار برده شده بتوسط مجاهدین در دفاع ضد فاشیستی دهه ۶۰ و تمرکز همه جانبه لیبرالها بر انتقاد فرصتطلبانه و رندانه از این شیوهها بجای دفاع از اصل جهانشمول مقاومت ضدفاشیستی برای فعالی چون مصداقی تنگناها و محدودیتهایی را بدنبال میآورد که وی توان فردی بیرون رفتن از آنها را ندارد. به دلیل اینکه مصداقی میخواهد در این چهارچوب از پیش ساخته شده بر اساس مفاهیم لیبرالی پرورده شده در زرادخانه رفسنجانی، مبارزه کند و در خود توان شکستن آن را نمیبیند، وی فرار بجلو اختیار میکند و در دام ترفند محدود کردن فاجعه به تابستان ۶۷ میافتد. مصداقی متوجه نیست که هر دانشجوئی به هر دلیلی میتواند رشته تحصیلی خود را دوست نداشته باشد اما همین دانشجو حق ندارد ارزشهای مترتب بر تحصیل کردن را نفی کند. دوست نداشتن تاکتیکهای مبارزاتی یک چیز و نفی مقاومت ضد فاشیستی چیز دیگری است.
گفتمان مقاومت ضد فاشیستی دهه ۶۰ و مجازات مجرمان
در گفتمان لیبرالی، کشتارهای دهه ۶۰ و وقایع اسفبار این دهه محصول خشونتهای طرفین شناخته میشود و برای یافتن مسؤلین فجایع بحثهای داغی آغاز میشود. در طرف سرکوب شده اصولأ همه سازمانهای سیاسی بدلیل داشتن ایدئولوژیهای به زعم اینها “تمامیتطلب” مسؤل شناخته میشوند. در سمت مجری کشتار و حامیانش، بازی من نبودم کس دیگری بود آغاز میشود که مقالههای آقایان مهدی اصلانی(۲) و ایرج مصداقی(۳) در این راستا نوشته میشوند. در یکی ثابت میشود که آیتالله موسوی اردبیلی رییس دیوان عالی یعنی بالاترین مقام قضائی جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ از واقعه کشتار ۵۰۰۰ نفر در مدت یک ماه در زندانها مطلع بوده است و در مقاله دیگری نشان داده میشود که آقای میرحسین موسوی نخستوزیر رژیم در آن دوران و بالاترین مقام اجرائی کشور از واقعه خبر داشته است. اساسأ این هر دو نگارنده فرضشان بر این است که جامعه ما چنان نابالغ است که میتواند مهملات این چنینی از طرف بالاترین مقامهای اجرائی رژیم در آن زمان را باور کند. اینان نمیخواهند باور کنند که آنانی که منکر این فجایع میشوند نه به دلیل جهل که صرفأ براساس منافع حقیرشان است که این میکنند. از بازی در زمین لیبرالهای بند و بستچی هیچ آزادهای مروارید حقیقت صید نخواهد کرد.
میتوان گفتمان دیگری را بر اساس حق دفاع ضد فاشیستی تبیین کرد که در آن هر انسانی حق دارد که با چنگ و دندان از حقوق انسانی خود به هر شکلی دفاع کند و در این مقاومت دست و پای ستمدیده با طنابهای ضخیم نامرئی ایدئولوژیک بسته نمیشود و برایش از پیش نسخههای مبارزاتی پیچیده نمیشود. که اگر این زودتر میکردیم، بدون تردید انساندوستان ایران و جهان مجریان این فجایع را تا بحال از جمله مصادیق جنایتکاران علیه بشریت به حساب آورده بودند و ما هرگز در تنگنائی قرار نمیگرفتیم که دفتر تحکیم وحدت یعنی مجری بخش بزرگی از جنایات دهه ۶۰ نمایندهمان در کمیسیون حقوق بشر بشود و سمبل زنان مبارزمان “مهاجر”ی نمیشد که هنوز جیغهای دلخراش “یا روسری یا توسری”اش در گوش همهمان طنین افکن است.
احمد صبوری
Ah.sabouri@gmail.com
کپی و اقتباس، حتی بدون ذکر نام نویسنده کاملأ مجاز است
(۱) کباب قناری بر آتش سوسن و یاس، احمد صبوری
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/07/125169.php
(۲) دروغ میفرمایید! شما مخالف اعدام نبودید، مهدی اصلانی
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/06/123539.php
(۳) با آب هفت دریا نیز ننگ کشتار ۶۷ را نمیتوان شست، ایرج مصداقی
نظرات شما