توکل: سال ۶٠؛ حلقه پایانی شکست انقلاب

عضو وقت کمیته مرکزی سازمان چریک‌های فدایی خلق اقلیت

 

آنچه که در سال ۶٠ در ایران رخ داد “همچون رعد و برقی ناگهانی در آسمانی صاف” نبود؛ رویدادهای سال ۶٠ نتیجه و برآیند اتفاقات و تحولاتی بود که مقدمات آن از پیش فراهم شده بود.

سرمنشاء رویدادهای سال ۶٠ در سال ۵٧ قرار داشت و از آن پس، آنچه که رخ داد، همچون حلقه های زنجیری به هم پیوسته بود که در سال ۶٠ به نتیجه نهائی خود انجامید. بنابراین هرگز نمی توان چگونگی و چرائی رویدادهای سال ۶٠، کشتار هزاران عضو و هوادار سازمان های سیاسی و به بند کشیدن ده‌ها هزار تن از مردم ایران را در نیمه اول دهه شصت دریافت، بدون این که رابطه آن را با حوادث و تحولات سیاسی پیش از آن بررسی کرد.

بنابراین راهی نیست جز این که، در آغاز ولو مختصر، به این رویدادها اشاره کنیم.

تا سال ۶۰

مردم ایران در شرایطی به انقلاب روی آوردند که از هر گونه تشکل و رهبری انقلابی قدرتمند، محروم بودند. رژیم شاه با اختناق و استبداد هولناکی که بر ایران حاکم کرده بود، توده‌های مردم را در ناآگاهی و اسارت نگاه داشته بود. در همان حال که فعالیت تمام سازمان‌های سیاسی را از چپ و راست ممنوع کرده بود، برای حفظ موجودیت رژیم خود و در ناآگاهی نگاه داشتن مردم، دستگاه مذهبی را تقویت می‌کرد. در درون این نهاد، گروهی از طرفداران خمینی قرار داشتند که با رفرم‌های حکومت در نیمه اول دهه چهل از موضعی ارتجاعی به مخالفت برخاسته بودند.

فعالیت‌های مذهبی آنها پوشش مناسبی برای فعالیت سیاسی بود. آنها در دوران رژیم استبدادی شاه از امکانات مالی و تشکیلاتی قابل ملاحظه‌ای برای سازماندهی و تبلیغات برخوردار بودند. از این رو وقتی که انقلاب رخ داد، به رغم این که بار اصلی جنبش بر دوش کارگران و زحمتکشان، به ویژه کارگران صنعت نفت بود، آنها در شرایط خلاء رهبری انقلابی توانستند سریعا خود را به عنوان تنها آلترناتیو، به جنبش تحمیل کنند.

سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران که در واقع، تنها جریان انقلابی و چپ بود که در میان بخشی از مردم ایران نفوذ و اعتبار داشت، زیر ضربات مداوم رژیم پلیسی شاه، بیش از آن تضعیف شده بود که بتواند رهبری این جنبش را در دست بگیرد. طرفداران خمینی، ستادهای حاضر و آماده‌ای در سراسر ایران به نام مساجد در اختیار داشتند. آنها علاوه بر امکان بسیج توده‌ای، شروع به سازماندهی گروه‌های شبه نظامی در گرد مساجد کردند که وظیفه آنها سرکوب و جلوگیری از شکل‌گیری هر گونه حرکتی مستقل از آلترناتیو پیروان خمینی بود.

این گروه‌ها که پیراهن‌های سیاه می پوشیدند، در حالی که شعار “حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله” سر می‌داداند، با چاقو و چماق به گردهم آئی‌ها و راهپیمائی‌های مستقل یورش می‌بردند و آنها را پراکنده می‌کردند. ناآگاهی مردم نیز که نتیجه اختناق دوران رژیم شاه بود، در خدمت مقاصد آنها قرار داشت. خمینی ادعا می‌کرد که خواست‌های مردم را محقق خواهد ساخت و مردم هم از روی ناآگاهی و زودباوری آن را می‌پذیرفتند. در واقع می‌شود گفت که رژیم شاه در بطن خودش این آلترناتیو را پرورش داده بود.

وقتی که انقلاب تا به آن حد اعتلا یافت که دیگر با شکست دولت نظامی ازهاری بر همه مسجل شده بود که شاه قادر به مهار آن نیست، تمام دشمنان داخلی و بین‌المللی انقلاب، برای نجات نظم موجود و در هم شکستن انقلاب، به حمایت از خمینی برخاستند. گروهی از یاران شاه به خمینی ابراز وفاداری کردند و نهضت آزادی و جبهه ملی به متحدین پرو پا قرص خمینی تبدیل شدند. قدرت‌های بزرگ جهان در کنفرانس گوادلوپ تصمیم قطعی گرفتند که شاه باید برود و قدرت، مسالمت‌آمیز به هیئت حاکمه جدیدی واگذار گردد. طرف‌های مذاکره خمینی با قدرت‌های امپریالیست، تا جائی که برملا شده است، در داخل از طریق سفارت آمریکا، مهدی بازرگان و بهشتی و در خارج از کشور، یزدی، قطب زاده و طباطبائی بودند.

برای اجرای نقل و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و واداشتن سران ارتش به تبعیت از قدرت حاکمه جدید، هویزر نماینده ویژه دولت آمریکا به ایران اعزام شد. هویزر مخفیانه به ایران آمد و پس از انجام ماموریت اش مخفیانه از ایران خارج شد. با ورود هویزر، آمریکا از شاه خواست که ایران را ترک کند. خمینی برای اطمینان دادن به دولت آمریکا که با قدرت سیاسی کاری ندارد، بازرگان را که مورد اعتماد آمریکا بود، مامور تشکیل دولت انتقالی نمود که وزرایش را اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل می دادند.

در این نقطه، چنین به نظر می‌رسید که با این سازش داخلی و بین المللی، انقلاب در همین جا پایان یافته و آنچه که انجام گرفته، انتقال قدرت از دست یک ارتجاع به ارتجاع دیگری است. قرار بود دستگاه دولتی در مجموع دست نخورده باقی بماند. در حالی که ماموریت هویزر نماینده ویژه آمریکا برای نقل و انتقال مسالمت آمیز قدرت در ١٨ بهمن به پایان رسیده بود و اصلی‌ترین سران نیروهای مسلح و دستگاه امنیتی شاه پذیرفتند که از قدرت جدید تبعیت کنند، اتفاق جدیدی رخ داد که تمام محاسبات را برهم زد.

توده‌های مردم ایران در پی اعتصاب عمومی سیاسی، آماده قیام مسلحانه بودند. خمینی و متحدین او تا آن وقت تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند که قیام مسلحانه رخ ندهد. با این همه در دوره های پر تلاطم سیاسی، گاه اتفاقاتی رخ می‌دهد که کسی قادر به کنترل آن نیست. حمله نیروهای گارد سلطنتی برای سرکوب شورش همافران، از همین نمونه اتفاقات سیاسی بود که جرقه ای برای برافروختن قیام مسلحانه شد.

مقاومت همافران در شب ٢٠ بهمن در برابر واحدهای گارد با اتفاق دیگری هم زمان گردید. صبح روز ٢١ بهمن قرار بود سازمان ما مراسم بزرگداشت سالروز سیاهکل را در دانشگاه تهران برگذار کند. خبر حمله گاردی‌ها به همافران که رسید، ده‌ها هزار نفری که در این گردهم آئی حضور یافته بودند، با شعار “ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم”، “به یاری همافران بشتابیم” سیل آسا به سوی نیروی هوائی سرازیر شدند. تا عصر آن روز تمام منطقه‌ای که از میدان امام حسین و پیروزی تا نیروی هوائی را در بر می گرفت، سنگربندی شد. قیام آغاز شده بود. نیروهای گارد با شکست رو به رو شدند.

از بامداد ٢٢ بهمن تمام مراکز نظامی و امنیتی رژیم شاه در تهران یکی پس از دیگری به تسخیر مردم در آمد. سپس این قیام به شهرهای دیگر بسط یافت. ارتش و بوروکراسی دچار از هم گسیختگی شدند. تمام آنچه که برای انتقال مسالمت آمیز قدرت و دست نخورده باقی ماندن ارتش، پلیس و دستگاه امنیتی انجام گرفته بود با شکست رو به گردید. به قول مهدی بازرگان به جای بارانی که آنها طالب‌اش بودند، سیل آمده بود. اکنون دیگر کنترل اوضاع از دست ارتجاع خارج شده بود.

با این قیام، اوضاع تغییر کرد. اکنون انقلاب نتایج دوگانه‌ای به بار آورده بود. از یک طرف قدرت سیاسی در دست ارتجاع طبقاتی و مذهبی قرار گرفته بود که تمام فراکسیون‌های بورژوازی پشت سر او متحد شده بودند و از سوی دیگر، مردم مسلحی قرار داشتند که با ابتکار عمل خویش، رژیم سلطنتی را به گور سپرده بودند، آزادی‌های سیاسی را با نبرد به دست آورده بودند و اکنون با قیام در پی تحقق مطالبات اساسی خود از انقلاب و سوق دادن انقلاب به جلو بودند. تمام وقایعی که از این پس در ایران رخ داد، نتیجه این نتایج دوگانه انقلاب بود که به یک دوران پرکشمکش میان انقلاب و ضدانقلاب شکل داد. راه میانی وجود نداشت. یا انقلاب می‌بایستی از نو خود را تجدید سازماندهی کند و ضدانقلاب را از اریکه قدرت به زیر بکشد، یا ضد انقلاب، انقلاب را به کلی از پای درآورد و سلطه قطعی ارتجاع حاکم گردد. نتیجه نهائی این کشمکش و درگیری انقلاب و ضدانقلاب، سرانجام به خونین‌ترین شکل آن در سال ۶٠ با پیروزی قطعی ضد انقلاب و سلطه همه جانبه ارتجاع، پایان گرفت.

قدرت حاکمه جدید اکنون برای پیشبرد وظیفه اصلی خود که سرکوب قطعی انقلاب بود، نخستین وظیفه اش را خلع سلاح مردم، بازسازی ارتش و ایجاد یک نیروی مسلح جدید قرار داد. کمیته های محلات از عناصر مردمی تصفیه شدند و نقش کلانتری و پلیس را برعهده گرفتند. گروه های حزب الهی که از پیش سازماندهی شده بودند، برای مقابله با مردم، تقویت گردید. برنامه ارتجاع حاکم این بود که گام به گام و سنگر به سنگر انقلاب را به عقب نشینی وادارد تا وقتی که توازن قوا امکان حمله نهائی را بدهد.

یورش به دست آوردهای انقلابی مردم از همان فردای قیام آغاز گردید. ارتجاع حاکم با تمام آزادی هائی که مردم در جریان مبارزه کسب کرده بودند، مخالف بود. این آزادی ها می بایستی از مردم سلب شود. هنوز چند روزی از سرنگونی شاه نگذشته بود که در اسفند ماه کتابفروشی ها مورد حمله گروه های شبه نظامی حزب الهی قرار گرفتند و حتا در چند مورد به آتش کشیده شدند. راهپیمائی زنان در دفاع از حقوق و مطالبات خود مورد یورش وحشیانه قرار گرفت. دفاتر سازمان های سیاسی در معرض حمله قرار گرفتند. تجمعات اعتراضی کارگران با سرکوب هائی روبه گردید که حتا به قتل فعالین کارگری در قزوین و اصفهان انجامید.

انسجام ارتش می بایستی با در گیر کردن آن در جنگ های ساختگی، به آن بازگردانده شود و در جنب آن نیروی مسلح جدیدی به نام پاسداران ایجاد گردد. برافروختن جنگ در کردستان در اواخر اسفند ۵٧ به بهانه های واهی در زمره نخستین اقدامات رژیم برای بازگرداندن انسجام به درون ارتش از هم گسیخته بود. این مردم کردستان نبودند که اعلان جنگ دادند. آنها با ایجاد کمیته ها و شوراها از آزادی خود دفاع می کردند. آنها چیزی جز این نمی خواستند که از خود مختاری منطقه ای برخوردار باشند. جمهوری اسلامی به کردستان لشکرکشی کرد. شهرها و روستاها را بمباران نمود و دادگاه های خلخالی را برپانمود که در نخستین سری اعدام ها، تعدادی از فعالین سازمان ما و سازمان های منطقه ای کردستان را به جوخه اعدام سپرد.

هیئت نمایندگی مردم کردستان برای حل مسالمت آمیز مسئله تلاش فراوان کرد، اما جمهوری اسلامی به هیچیک از خواست های آنها پاسخ نداد و جنگی را به مردم کردستان تحمیل کرد که تا اواسط دهه ۶٠ به طول انجامید. جمهوری اسلامی در فروردین سال ۵٨ به ترکمن صحرا لشکرکشی کرد تا شوراهائی را که مردم تشکیل داده بودند در هم بکوبد، سازمان ما تلاش فراوان به کار برد که اهداف جنگ طلبانه رژیم را خنثا کند. اما رژیم، طالب جنگ، سرکوب و کشتار برای نابودی دست آورهای انقلاب بود. رفقای ما، رهبران خلق ترکمن را برای گفتگو پیرامون خواست های مردم و حل مسئله زمین به جلسه دعوت کردند، اما آنها را دستگیر و به جوخه اعدام سپردند. در ٣١ فروردین دفتر سازمان را در آبادان مورد حمله مسلحانه قرار دادند که در جریان آن ٧ نفر زخمی و حدود ۴٠ تن دستگیر شدند.

تیمسار مدنی دستور برچیدن دفاتر سازمان های خلق عرب را در خوزستان صادر کرد و چهارشنبه سیاه ٩ خرداد سال ۵٨ را آفرید که در جریان آن ده ها تن را در خرمشهر به قتل رساندند. در آذربایجان حتا به حزب خلق مسلمان طرفدار شریعتمداری رحم نکردند و با سرکوب، فعالیت آن را ممنوع کردند. اخراج، دستگیری و ترور کارگران پیشرو را در دستور قرار دادند و شعار شورا بی شورا را سر دادند تا این دست آورد بزرگ کارگران و زحمتکشان را نابود کنند. خمینی فرمان شکستن قلم ها و بستن دهان ها را در یکی از سخنرانی های خود صادر کرد، تا آزادی بیان را در کل ممنوع کند. تعطیل روزنامه ها، حمله به دفاتر سازمان ما توسط گروه های حزب الهی در تهران، تماما سیاست رژیم برای نابودی و تعطیل آزادی فعالیت سیاسی بود.

جمهوری اسلامی گام به گام با سازماندهی نیروهای مسلح خود، دست آوردهایی را که مردم در جریان انقلاب به دست آورده بودند از آنها باز پس می گرفت. سلطه ضد انقلاب و برچیدن آزادی های سیاسی بدون سرکوب دانشگاه ها که در کل مخالف رژیم بودند، ناتمام بود. لذا سرکوب خونین دانشجویان و تعطیل دانشگاه ها اقدام دیگر رژیم برای برقراری رژیم ترور و خفقان بود.

جمهوری اسلامی هنوز یک مشکل بزرگ داشت. دو سازمان پر قدرت، سازمان چریک های فدائی خلق ایران وسازمان مجاهدین خلق، وجود داشتند که به سادگی نمی توانست برای رسیدن به هدف نهائی اش ، تکلیف را با آنها یک سره کند. شوخی نبود که بخواهد به سازمان ما اعلان جنگ دهد که در سراسر ایران از سازماندهی و حمایت توده ای گسترده ای برخوردار بود و با فراخوان هایش فقط در تهران صدها هزار نفر به خیابان ها می آمدند.

وقتی که در سازمان ما انشعاب رخ داد و جریان موسوم به فدائیان اکثریت به حمایت از جمهوری اسلامی برخاستند و ما به عنوان فدائیان اقلیت خط مشی سازمان را در مخالفت با جمهوری اسلامی ادامه دادیم، ارتجاع حاکم نفس راحتی کشید. چون انشعاب در سازمان ما علاوه بر این که بزرگترین قدرت مخالف رژیم را در هم می شکست، بر تغییر توازن قوا میان نیروی انقلاب و ضد انقلاب تاثیر بسیار مهمی داشت. این انشعاب که در نتیجه گرویدن جریان موسوم به اکثریت به جانب ارتجاع، ناگزیر بود، برای سرنوشت انقلاب نیز فاجعه بار بود و کمر جنبش انقلابی مردم را شکست. چرخش به سوی ارتجاع از سوی جریان موسوم به اکثریت در درون سازمان ما، بزرگترین خیانت به توده های مردمی بود که یگانه پناهگاه خود را در رویاروئی با ارتجاع حاکم، در این سازمان یافته بودند.

اکنون زمان آن فرارسیده بود که جمهوری اسلامی، سرکوب نهائی تمام سازمان های سیاسی مخالف و برچیدن آخرین دست آورهای انقلاب و برقراری سلطه همه جانبه ارتجاع را در دستور کار قرار دهد. بر طبق سند محرمانه ای که سازمان ما پیش از آغاز یورش نهائی رژیم در شماره ۱۱۲ نشریه کار انتشار داد، این تصمیم در بهمن ماه ۵٩ در اجلاسی با حضور وزیر کشور، دادستان های رژیم، فرمانده سپاه پاسداران، وزیر ارشاد، مقامات اطلاعاتی و امنیتی و مسئولین کمیته ها و زندان ها اتخاذ گردید، که تقریبا همه آنها وابسته به جناحی بودند که بعدا نام اصلاح طلب برخود نهادند.

قرار بر این بود که نخست دادستان کل اطلاعیه ای تهدیدآمیز صادر کند و پس از آن سرکوب آغاز شود. رژیم برای پیشبرد این هدف خود سه گروه را مشخص کرده بود. در گروه نخست مخالفین بالفعل جمهوری اسلامی قرار داشتند که ابتدا می بایستی سرکوب شوند و سازمان ما نیز در این گروه قرار داشت. در گروه دوم مخالفین بالقوه قرار داشتند که مجاهدین خلق مهم ترین آنها بود و در گروه سوم حامیان و دوستان جمهوری اسلامی از نمونه حزب توده و فدائیان اکثریت بودند.

پس از این تصمیم، دادستان کل اطلاعیه ١٠ ماده‌ای‌اش را انتشار داد. اما درست در همین مقطع، اوضاع سیاسی نیز جهت دیگری به خود گرفته بود. اقدامات ارتجاعی رژیم در طول دو سالی که از قیام می‌گذشت، سرکوب و سلب آزادی ها و حقوق دمکراتیک مردم، بر ملا شدن وعده‌های دروغین خمینی و تشدید فقر، بخش وسیعی از توده‌های مردم را از توهمی که به خمینی و رژیم جمهوری اسلامی داشتند درآورده بود.

این مردمی که از رژیم جدا می‌شدند، در ابعادی گسترده به جانبداری از سازمان‌های انقلابی و کمونیست روی می‌آوردند. مبارزات و اعتراضات کارگران و زحمتکشان مدام اعتلا و افزایش می‌یافت. از طرف دیگر اختلاف و تضادهای درونی رژیم تشدید شده بود. اختلاف و درگیری میان بنی صدر با جناح‌های دیگر و شخص خمینی به شدت حاد شده بود. در اسفند ماه سال ۵٩ یک بحران سیاسی شکل گرفت و وضعیتی نزدیک به وضعیت بحرانی خرداد ماه ٨٨ پدید آمده بود.

سازمان مجاهدین خلق که اکنون با بنی صدر رسما متحد شده بود، دچار این توهم شد که اوضاع برای یک سره کردن کار رژیم فراهم است. آنها تصمیم به سرنگونی رژیم گرفتند. رهبری مجاهدین این تصمیم را با سازمان ما در میان گذاشتند. آنها اعلام نمودند که می‌خواهند وارد فاز درگیری با رژیم شوند و از سازمان ما نیز خواستند که به همراه مجاهدین برای سرنگونی رژیم اقدام کند. در جلسه‌ای که با آنها داشتیم، مخالفتمان را اعلام کردیم و از آنها نیز خواستیم که این تصمیم را عوض کنند و یا لااقل اقدام برای سرنگونی رژیم را به تعویق اندازند. دو دلیل هم داشتیم که برای آنها توضیح دادیم. اول این که از نظر ما اگر چه یک بحران سیاسی شکل گرفته بود و نارضایتی بخش وسیعی از مردم در اسفند ماه ۵٩ محسوس بود، اما هنوز اعتلای جنبش به مرحله‌ای نرسیده بود که اکثریت مردم به قیام روی آورند. ما خود را در مرحله تدارک سیاسی و نظامی قیام می‌دانستیم که هنوز وجه سیاسی آن که همانا گردآوری لشکر سیاسی و بسیج سیاسی به ویژه در میان کارگران بود، وظیفه عمده محسوب می‌شد و عمل نظامی از دیدگاه ما صرفا می توانست یک تاکتیک فرعی باشد. از این رو به جز کردستان که مسئله‌ای متفاوت بود و ما خود را موظف می‌دانستیم از مبارزات مردم کرد علیه ارتجاع حاکم حمایت کنیم و علیه رژیم بجنگیم، در نقاط دیگر ایران تا سال ۶٠ به سلاح علیه رژیم متوسل نشدیم. پس از یورش رژیم در سال ۶٠ بود که در چند مورد محدود، بخش نظامی سازمان، کمیته‌های رژیم را مورد حمله قرار داد که آن هم در چارچوب تدارک نظامی قیام بود و نه روی‌آوری ما به مبارزه مسلحانه. از همین رو بود که در جریان این عملیات محدود نیز حتا یک نفر از اعضای سازمان ضربه نخورد. نکته دیگر این که ما هنوز نتوانسته بودیم پس از انشعاب، نیروی وسیعی را که جانبدار جناح اقلیت سازمان بودند و عمدتا هم نیروی هوادار، سازمان دهی کنیم. بنابراین گر چه می‌دانستیم که رژیم به زودی حمله گسترده خود را آغاز خواهد کرد، برای ما مسئله مهم تلاش برای عقب انداختن این حمله ارتجاع بود. در حالی که اقدام مجاهدین معنای دیگری جز جلو انداختن اقدام سرکوبگرانه رژیم نداشت. مجاهدین خلق اما تصمیم قطعی خود را پیشاپیش گرفته بودند.

خرداد ۶۰

سازمان مجاهدین خلق ایران در ٣٠ خرداد برای قدرت‌نمائی در مقابل رژیم یک راهپیمائی بزرگ با حضور میلیشیای مجاهد برگزار کردند. این راهپیمائی مسالمت‌آمیز بود، اما نیروی سازمان یافته مجاهد، برای نخستین بار آماده درگیری با نیروی سرکوب رژیم بود. سازمان ما به عللی که در بالا گفتم رسما و علنا از راهپیمائی مجاهدین حمایت نکرد، اما از آنجائی که هنوز این یک راهپیمائی مسالمت آمیز بود و تقویت مجاهدین در برابر رژیم و تناسب قوا برای ما مهم بود، رهبری سازمان، درونی از تشکیلات خواست که در این راهپیمائی شرکت کنند. نیروهای مسلح رژیم به همراه گروه‌های شبه نظامی حزب الهی این راهپیمائی را مورد حمله قرار دادند و درگیری گسترده‌ای آغاز شد. رژیم که تصمیم خود را از قبل گرفته بود اکنون با آمادگی، طرح سرکوب تمام سازمان‌های سیاسی مخالف بالفعل و بالقوه را به مرحله اجرا در آورد. رژیم عزم کرده بود که با به راه انداختن حمام خون به پیروزی قطعی دست یابد و رسالت خود را در شکست قطعی انقلاب به فرجام برساند.

در شامگاه ٣١ خرداد اولین گروه از زندانیان سیاسی را که در میان آنها سعید سلطانپور شاعر و نویسنده عضو سازمان ما و دبیر کانون نویسندگان ایران نیز قرار داشت، به جوخه اعدام سپردند. سعید سلطانپور در ٢٧ فروردین بازداشت شده بود. دوره‌ای از اعدام‌های گسترده آغاز شد که تا مدتها همه روزه اسامی ده‌ها تن از اعدامیان در روزنامه‌های رژیم چاپ می‌شد تا جو رعب و وحشت را حاکم کنند. مجاهدین خلق نیز از فردای ٣٠ خرداد، عملیات مسلحانه خود را برای سرنگونی رژیم آغاز کردند. آنها در کل عقیده‌ای به بسیج توده‌ای و نقش توده‌های مردم در سرنگونی رژیم نداشتند. پیش از آنکه وارد فاز نظامی شوند، هیچگاه در جنبش‌های اعتراضی توده‌ای مردم ایران علیه رژیم شرکت نکردند. تمام فعالیت آنها قبل از سال ۶٠، در خدمت سازماندهی یک میلیشیا و نفوذ در ارگان‌های دستگاه دولتی بود. وقتی هم که وارد فاز نظامی درگیری با رژیم شدند، تاکتیک آنها، آوردن میلیشیا به صحنه درگیری، بدون حضور توده مردم، بمب‌گذاری و ترور سران رژیم بود. تاکتیک‌های آنها توطئه‌گرانه و آنارشیستی بود. آنها چنین می‌پنداشتند که با زدن سران رژیم و تظاهرات مسلحانه میلیشیا، جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد. اما با هر بمب‌گذاری و کشته شدن تعدادی از سران رژیم، بالعکس، جمهوری اسلامی می‌کوشید که نیروهای طرفدار خود را به خیابان‌ها بریزد و جو رعب و وحشت را بیشتر حاکم سازد.

تحت چنین شرایطی، توده مردم مخالف رژیم که تا پیش از این درگیری‌ها، فعالانه در مبارزه سیاسی شرکت داشتند، عقب نشستند و اعتلائی که پدید آمده بود، تدریجا از بین رفت. حضور میلیشیای مجاهد در درگیری‌ها به تمام معنا بی هدف بود. همچون یک لشکر شکست خورده، تظاهرات مسلحانه برپا می‌کردند که هر بار نیز به دستگیری و کشته شدن تعدادی از آنها می‌انجامید. شکست مجاهدین در همان سال ۶٠ قطعی شد.

اگر چه مجاهدین خلق در سال ۶٠ مبارزه برای سرنگونی رژیم را آغاز کردند، حقیقت اما این است که جمهوری اسلامی مجاهدین را به عرصه درگیری کشاند. مجاهدین خلق به لحاظ تفکر سیاسی با دولت مذهبی دشمنی و تضاد خصمانه نداشتند. پدر معنوی آنها طالقانی بود. آنها از همان آغاز تلاش فراوان کردند که برای خود جایگاهی در جمهوری اسلامی دست و پا کنند، اما خمینی و هواداران او آنها را تحویل نگرفتند و از خود راندند. مجاهدین همانگونه که اشاره کردم در هیچیک از اعتراضات توده‌ای گسترده‌ای که پس از قیام در سراسر ایران رخ داد، شرکت نکردند و هیچگاه رسما و علنا از این اعتراضات و مبارزات توده‌ای حمایت ننمودند. آنها نمی‌خواستند وارد درگیری با جمهوری اسلامی شوند، بلکه در جستجوی جایگاهی برای خودشان در دولت دینی بودند. این جمهوری اسلامی بود که آنها را زیر فشار قرار داد ، به اپوزیسیون تبدل کرد و سرانجام به درگیری کشاند.

اکنون دیگر با یورش نهائی ارتجاع، آخرین بقایای دست‌آوردهای مردم در انقلاب از آنها باز پس گرفته شده بود. رژیم ترور و خفقان حاکمیت کامل یافت. تمام سازمان‌های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی با سرکوب‌های همه جانبه رو به رو شدند. پس از مجاهدین بیشترین لطمات به سازمان ما وارد آمد که به رغم انشعاب بزرگ، هنوز یک سازمان مهم با پایگاه توده‌ای وسیع بود. در فاصله سال‌های ۶٠ تا آبان ماه ۶۴ که بزرگترین ضربه به بخش کارگری سازمان ما وارد آمد، لااقل ۵٠٠ تن از اعضا، فعالین و هواداران سازمان، اعدام شدند یا در جریان مقاومت مسلحانه هنگام دستگیری، جان باختند و هزاران تن در سراسر ایران به بند کشیده شدند. اکثریت اعضای کمیته مرکزی سازمان ما نیز در همان سال ۶٠ به دست ارتجاع به قتل رسیدند.

با یورش سال ۶٠، ضد انقلابی که بر خود نام انقلاب اسلامی نهاده بود به پیروزی قطعی دست یافت، انقلاب به کلی در هم شکست، سلطه همه جانبه ارتجاع و رژیم تام و تمام ترور و اختناق حاکم گردید.

برگرفته از سایت بی بی سی

POST A COMMENT.