کودکان، قربانیان سیاست‌های نکبت‌بار و ویرانگر جمهوری اسلامی

در حاکمیت جمهوری اسلامی، بجز اقلیتی محدود که از آبشخور این نظام ارتزاق می کنند، بقیه آحاد جامعه، جملگی به درجات مختلف طعم سرکوب، ستم و بی عدالتی هیات حاکمه ایران را تجربه کرده اند. کارگران، طی چهار دهه زیر فشارهای نفس گیر معیشتی و اعمال سیاست های بگیر و ببند نیروهای امنیتی، زخمی عمیق بر گرده شان نشسته است. زنان، زیر ضرب آهنگ بی رحمانه قوانین مردسالار، تبعیض آمیز و جنسیتی نشات گرفته از شریعت و ارتجاع اسلامی، به تیرگی روزگار می گذرانند. فعالان سیاسی و کنشگران اجتماعی، لحظه ای از کابوسِ زندان و بند در امان نیستند. شاعران، روزنامه نگاران و نویسندگان منتقد، برای پاسداری از آزادی بیان و قلم، زیر چرخ دنده های سنگین دستگاه های امنیتی هزینه های گزافی داده اند. معلمان، در سایه جهالت جمهوری اسلامی، “فرهیختگی” شان یکسر به تاراج رفته است. نیروهای آزادی خواه، مبارز و کمونیست، طی چهار دهه گرفتار داغ و درفش و بندند و طناب مرگ طی تمامی این سال ها به نوازش گلوگاه سرخ شان نشسته است. در این میان اما، روایت کودکان همیشه روایت دیگری بوده است.

در حاکمیت ویرانگر جمهوری اسلامی، روایت کودکان، کودکانِ کار، کودکانِ خیابانی، کودکانِ بازمانده از بازی های کودکانه ، کودکانِ به تاراج رفته در ناامنی ارتجاع اسلامی، تجربه ای سراسر غمبار است. در این میان، قصه کودک دخترانِ پرپر شده در ناامنی و ستمی که نظام جمهوری اسلامی برایشان رقم زده است، باز هم دلخراش تر از هر روایت دیگر ا­ست. روایتی دردمندانه، که تلخی ماندگارش، گلو را می سوزاند، درد در رگان آدمی می نشاند، تو گویی اخگری سوزان بر تن و جان آدمی شعله می کشد. قصه پرپر شدن ستایش ها و آتناها، روایت تلخ به تاراج رفتن مهدیه، کیانا، اهورا و حنانه ها. قصه دردمندانه کودک دخترانی که روایت تجاوز و مرگ فجیع شان، به کابوسی روزمره برای جامعه و خانواده های آنان تبدیل شده است.

برای فهم فاجعه، فقط کافیست خبرهای رسمی و منتشر شده در همین سال های اخیر را دنبال کنیم. پنجم مرداد ۹۴: مهدیه، کودک ۶ ساله­ی سبزواری، ناپدید می شود. چهار روز بعد، پیکر به تاراج رفته او پیدا می شود. تجاوز و قتل توسط پسر عموی ۱۶ ساله اش. پانزده اردیبهشت ۹۵: ستایش، دختر بچه افغانی که در ایران زندگی می کرد، توسط جوان ۱۶ ساله همسایه، به خانه برده شد و پس از تجاوز به قتل رسید. خرداد ۹۵: حنانه، دختر بچه ۵ ساله، روز ۲۶ خرداد در شهرک ولیعصر شهرستان سنقر و کلیایی، از خانه خارج شد و دیگر باز نگشت. روز بعد ماموران جسد او را با دست و پای بسته زیر پل ورودی کمربندی جدید شهر پیدا کردند. تجاوز و قتل، توسط مرد همسایه. خرداد ۹۶: آتنا اصلانی، دختربچه ۷ ساله پارس آباد مغان که به وضع دردآوری توسط مرد مغازه دار محله شان مورد تجاوز و سپس به قتل رسید. مهر ۹۵: خانواده  کیانا، صبح روز چهارشنبه ۵ مهر، خبر ناپدید شدن دختربچه ۷ ساله شان را به پلیس شهرستان سبزوار اطلاع می دهند. باز هم فاجعه تجاوز و قتل تکرار شد، و اینبار عامل چنین فاجعه ای دلخراش، شوهر عمه کیاناست. مهر ۹۶، اهورا ناپدید می شود. چند روز بعد پیکر به تاراج رفته اهورای سه ساله در ازدحام ناامنی شهر پیدا می شود. تجاوز و قتل، توسط دوست و شریک زندگی مادرش.

اخبار تجاوز و پرپر شدن این غنچه های به تاراج رفته اما، گویی پایانی ندارد. عقربه زمان، همچنان در مسیر تجاوز و مرگ دختران خردسال پیش می رود و اینبار تیک تاک کنان به سمت ندا نشانه رفته است. اینبار فاجعه در منطقه “ساختمان قلعه” محله ای حاشیه نشین در حومه مشهد رخ داده است. دختربچه ۶ ساله ی افغانی که توسط مرد میوه فروش همسایه به اندرون خانه هدایت می شود و بقیه ماجرا. روزنامه شرق، تلخی فاجعه را در گزارشی مبسوط اینچنین روایت کرده است. ندا، هفتم فروردین ۹۷، درست در روزهای شادمانه نوروزی برای خرید نان از خانه بیرون می رود و دیگر برنمی گردد. همسایه سر کوچه، ندا را به هوای خوردن شیرینی عید، به اندرون خانه می کشاند و ندا دیگر به خانه باز نمی گردد…داوود، پدر ندا می گوید: من چاه کن هستم. شب که از سر کار برگشتم، دیدم بچه ها دنبال نان نرفته اند. هزار تومان دادم به ندا که برود نان بخرد. رفت نان بگیرد و دیگر برنگشت…رفتم سرخیابان و هرچه گشتم، پیدایش نکردم. پسرم را فرستادم نانوایی و نانوایی گفت: ندا زود نان گرفته و برگشته… همان وقت که پدر ندا پابرهنه در کوچه می دویده، به همسایه میوه فروش سر کوچه بر می خورد. همانکه در حیاط خانه، بساط میوه فروشی داشته و آن ها مشتری ثابتش بودند. مرد همسایه، از پدر ندا می پرسد، چرا نگران است و او می گوید، دخترش دو ساعت است از خانه بیرون رفته تا نان بخرد، اما هنوز بر نگشته است. پدر ندا فکر می کرده که او را دزدیده اند و برده اند محله بسکابادی تا آنجا کلیه هایش را در بیاورند. دیگر “مطمئن بودم بچه را برده اند تا کلیه هایش را بفروشند”. ساعاتی بعد، یک گونی بزرگ جلوی حوزه علمیه و مسجد اهل تسنن نور، صد قدم بالاتر از خانه ندا، پیدا می شود. پیکر دخترکی با لباس آبی، چشمانی نیمه باز و دهانی پر از دستمال در درون یگ گونی پیاز… پدر ندا، موبایل را جلوی چشمانمان می‌گیرد… ندا داخل گونی است… رد دست‌های میوه‌فروش روی گردنش مانده…حالا می‌فهمم زره‌گل (مادر ندا) چرا نگران درد گردن ندا بود… ندا با چشم‌های نیمه‌باز نگاهمان می‌کند. دستمال‌های توی دهنش خونی است، نخ‌های پلاستیکی گونی پیاز، داخل موهای مشکی‌اش رفته اند و چشم‌های بی‌حالش جایی وسط آسمان را نگاه می‌کند… پدر عکس بعدی را نشانمان می‌دهد… ندا داخل کاور است، جسد توی پزشکی قانونی با سینه شکافته که با نخ‌های درشت دوباره به هم وصلش کرده‌اند… ثابت برادر ندا، همان‌طور که با آب‌وتاب دارد موقعیت عکس را برایمان شرح می‌دهد، می‌گوید: مادرم که این عکس را دید، غش کرد.

روایت مرگ ندا، به شدت دردناک و نفس گیراست. همانند روایت ستایش و آتنا و دیگر دخترکانی که قربانی شرایط نکبت بار حاکم بر جامعه شده اند. پوشیده نیست، که با بودن جمهوری اسلامی، ندا، آخرین قربانی به تاراج رفتن دختر کودکانی از این دست نیست. ندا، آتنا و ستایش ها، قربانی ناامنی و ویرانگری حاکمیت ارتجاعی و ننگین جمهوری اسلامی هستند. نظامی که در هر گوشه اش جنایت و تجاوز سر باز کرده است. حاکمیتی که بیکاری، حاشیه نشینی و فقر و فلاک را در جای جای کشور گسترانده است. رژیمی که خشونت را در جامعه نهادینه کرده است. نظامی که در آن میلیون ها کودک فقر زده، بجای کودکی کردن، بجای نشستن در کلاس درس، به جای آموزش و پرورش، به صورت روزمر‌ه‌گی در خیابان ها و درون زباله ها پرسه می زنند. رژیمی که در سایه حاکمیت ننگین آن، تجاوز و مرگ، اعتیاد و فحشا، کلیه فروشی، دزدی و چپاول سرا پای جامعه را فرا گرفته است. حاکمیتی که بیش از ۱۰ میلیون بیکار دارد و افزون بر ۱۲ میلیون نیز، در حاشیه شهرهای بزرگ زندگی می کنند. زندگی که نه، به روزمرگی روزگار می گذرانند. توده هایی فقر زده و بی بهره از کمترین امکانات رفاهی، آموزشی و فرهنگی لازم برای یک زندگی متعارف و معمولی، حاشیه نشینانی که زندگی شان، حتا در حوالی یکی از ثروتمندترین شهرهای ایران (مشهد) نیز دردآور است. گوشه هایی از حکایت حاشیه نشینی در این شهر را که در گزارش روزنامه آمده است، با هم دنبال می کنیم: “قلعه ساختمان” در شرق مشهد واقع شده و منطقه‌ای حاشیه‌نشین است. بافت محله، شبیه همه محله‌های فقیرنشین در هر کجای ایران است. کلا در این محله امنیت وجود ندارد… تنها پارک اینجا هم که یگانه مرکز تفریحی این منطقه است، پاتوق و مرکز مصرف مواد مخدر محسوب می‌شود… خانه‌های دوبرِ زیادی در محله دیده می‌شود که داخلشان پر از سگ است… اینجا خانه­ی کلی‌فروش‌های مواد مخدر است… زنان محله دو دسته اند، یا تحت هیچ شرایطی از خانه بیرون نمی‌آیند، یا آن ها که بیرون می‌آیند تن‌فروشی می‌کنند. یک قرارداد نانوشته بین آنها و همسرانشان وجود دارد. مثل حبیب که از خانه بیرون زده، جلوی در ایستاده و برایمان تعریف می‌کند که خروس‌های افغانی برای جنگ، خروس‌های بهتری هستند. پسرش مسعود، کنارمان ایستاده و بچه‌های جمعیت از او می‌پرسند مادرش کجاست؟ و او می‌گوید خانه کار دارد. کمی بعد، مردی آرام وارد خانه‌ می‌شود و از پله‌ها بالا می‌رود. بعد حبیب، همان‌طور که دارد درباره خروس‌ها برایمان می‌گوید، درِ خانه‌اش را می‌بندد و با ما به سمت یکی از کوچه‌های فرعی می‌آید… پسرهای ١۴ ساله و دخترهای ١٠ ساله همه نامزد دارند. پسرهای بزرگ‌تر که چهره ناآشنا دیده‌اند، زیپ کاپشنشان را پایین می‌کشند تا تیزی نوک تبری را که زیر آن پنهان کرده‌اند، به رخمان بکشند”.

این روایت و روایت های دیگری از این دست را پایانی نیست. سیستم قضایی جمهوری اسلامی، می تواند به درخواست پدر و مادر ندا، قاتل را در ملاء عام اعدام کند، همانگونه که قاتل “ستایش” را اعدام کردند، همانگونه که قاتل آتنا اصلانی، دختربچه ۷ ساله پارس آباد مغان را برای عبرت دیگران به دار کشیدند. با اعدام متجاوزین، آیا نتیجه ای حاصل شد؟ آیا این اعدام ها، عبرتی برای دیگر متجاوزان در ایران شد؟ آیا تجاوز و پرپر شدن “ستایش”ها و “آتنا”های در جامعه متوقف شد. پاسخ به همه این پرسش ها یک نه بزرگ است.

فحشاء، اعتیاد، دزدیدن کودکان برای بیرون آوردن کلیه ها جهت فروش و مهمتر از همه تجاوز و قتل دختران خرد سال که مدام تکرار می شود، تماما حاصل شرایط نابسامان فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حاکم بر جامعه است. وضعیت اسفباری که حاکمیت ارتجاعی و قرون وسطایی جمهوری اسلامی برای توده های مردم ایران رقم زده است. پوشیده نیست که با بودن جمهوری اسلامی نمی توان کمترین روزنه امیدی نسبت به بهبود وضعیت شرایط موجود داشت. جمهوری اسلامی، خود عامل و بستر ساز اصلی همه این جنایات است. کودکان، خود قربانیان سیاست‌های نکبت‌بار و ویرانگر طبقه حاکم هستند. بنابر این، پیش از همه باید این نظام متعفن را به زیر کشید و بر ویرانه های آن حاکمیت شورای کارگران و زحمتکشان را مستقر ساخت. حاکمیت شورای کارگران و زحمتکشان، یگانه حاکمیتی است که قادر است به فوریت نقطه پایانی بر تمامی ویرانگری ها و تبه کاری های موجود بگذارد.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۶۹ در فرمت پی دی اف

 

POST A COMMENT.