ا انقلاب سال ۵٧ و قیام مسلحانه ٢٢بهمنماه، رژیم سلطنتی، این مظهر استبداد و ستمگری ٢۵٠٠ ساله شاهان، به دست توانای تودههای انقلابی از ایران جاروب شد. اما دیکتاتوری و اختناق دوران رژیم شاه که توده مردم را در ناآگاهی و بیسازمانی قرار داده بود، مانع از آن گردید که با استقرار یک حکومت انقلابی کارگران و زحمتکشان، این انقلاب به پیروزی برسد و مطالبات آزادیخواهانه و رفاهی مردم ایران تحقق یابد.
ارتجاع داخلی و قدرتهای امپریالیست کوشیدند با استفاده از نقاط ضعف جنبش تودهای، بهویژه بیسازمانی و ناآگاهی، دارو دسته ارتجاعی و ضدانقلابی خمینی را که رژیم سلطنتی شاه مقدمات قدرت گیری آن را پیشاپیش فراهم ساخته بود، به آلترناتیو و رهبر جنبش تبدیل کنند. نتیجه آن نیز استقرار یک رژیم استبدادی دیگر، یک دولت دینی بهغایت مرتجع و سرکوبگر و شکست انقلاب سال ۵٧ بود.
مصائب اجتماعی- سیاسی که خاندان پهلوی در ایران به بار آورد، البته مختص دوران محمدرضا شاه نبود. رژیم سلطنتی پهلوی از هنگام به قدرت رسیدن در ایران، مصائب بیشماری برای مردم ایران به بار آورد، که استقرار دولت دینی تنها یک نمونه آن بود.
در اساس، کودتای رضاخان که با طراحی و حمایت امپریالیسم انگلیس انجام گرفت، هدفی جز به بند کشیدن مردم ایران و سرکوب تمام گرایشهای مترقی و انقلابی و ایجاد محیطی امن برای بورژوا- ملاکان ایران و مقاصد امپریالیستی انگلیس نداشت. این کودتا در شرایطی صورت گرفت که در پی شکست انقلاب مشروطیت و عدم تحقق مطالبات تودهها، موجی از قیامها سراسر ایران را فراگرفته بود، در تبریز، خیابانی، در خراسان، قیام پسیان، در گیلان جمهوری شورایی با برنامهای چنان رادیکال که یکصد سال بعد، هنوز مطالبات برنامه فوری آن، تحققنیافته است، چند نمونه آن بود. رضاخان ازآنرو بر سرکار آمد که تمام جنبشهای انقلابی و گرایشهای مترقی را سرکوب و با استقرار رژیم استبدادی، مانع از دگرگونی انقلابی ایران گردد. او که دریافته بود رژیم سلطنتی مورد نفرت تودههای مردم ایران است، برای جلب حمایت بخشهایی از مردم، نخست، سیاست نیرنگ و فریب را در پیش گرفت. ادعا کرد که طرفدار جمهوری است. اما همینکه موقعیت خود را تحکیم کرد، به استبداد تام و تمام روی آورد،خود را شاه نامید و سلسله پهلوی را پایه گذاشت.
در تمامدورانی که او در قدرت بود، کمترین اقدامی برای تغییر ساختار اقتصادی جامعه که انقلاب مشروطیت نیاز آن را اعلام نموده بود، انجام نداد. بنابراین شیوه تولید مسلط جامعه ایران، همچنان فئودالیسم باقی ماند و خود رضاخان و دارو دسته طرفدارانش تبدیل به بزرگترین مالکین فئودال شدند. او شدیدترین رژیم اختناق و سرکوب را حاکم کرد، برای تحکیم موقعیت خود و حفظ نظم موجود، دستگاه دولتی را تقویت و نوسازی کرد. وی گرچه در ظاهر کوشید نقش دستگاه روحانیت را محدود کند، اما اسلام را بهعنوان دین رسمی پذیرفت و رابطه نزدیکی با سران دستگاه روحانیت و حفظ منافع آنها داشت. رضاخان اما درعینحال تلاش کرد از برخی اقدامات آتاتورک تقلید کند، اما این اقدامات در جامعهای که فئودالیسم شیوه تولید مسلط آن بود، فقط کاریکاتوری از اقدامات بورژوایی از کار درآمدند. در پی کودتای رضاخان بود که قدرتهای امپریالیست بهویژه انگلیس نقشی رسمی و علنی در ایران و سیاستهای آن به دست آوردند. بنابراین هنگامیکه برکنار شد، معضلات جامعه ایران که نیازبه تغییر و تحول داشتند، همچنان باقیمانده بودند.
با سرنگونی رژیم استبداد فردی رضاخان، به مدت یک دهه، یک آزادی بالنسبه محدود در ایران برقرار شد. در این دوران، رشد تمایلات دمکراتیک، رفاهی، ضد امپریالیستی و سوسیالیستی، و حاد شدن مبارزات طبقاتی، بیانگر نیاز جامعه ایران به یک تحول اساسی بود. زیر فشار مبارزات تودههایی که از نظام سلطنتی این بازمانده قرونوسطایی نفرت داشتند و آن را مسبب تمام بدبختی ، عقبماندگی، بی حقوقی و استبداد میدانستند، محمدرضا شاه سرانجام ناگزیر به فرار شد . مردم مجسمههای او را به زیر کشیدند و ختم سلطنت را اعلام کردند. اما او توانست بار دیگر از طریق کودتایی که طراح آن، قدرتهای امپریالیست انگلیس و آمریکا بودند و در داخل نیز فئودالها، بورژوازی بزرگ و دستگاه روحانیت از آن حمایت کردند، در ٢٨ مرداد سال ٣٢ به قدرت بازگردد. دوره دیگری از سرکوب، استبداد، رکود و عقبماندگی فرارسید.
این دورانی است که قدرتهای امپریالیست و دستگاه مذهب و روحانیت قدرت ویژهای در ایران به دست آوردند. محمدرضا شاه به علت ترس از مردم و تحکیم دیکتاتوری و استبداد به حمایت قدرتهای امپریالیست، بورژوا- ملاکین و دستگاه روحانیت متکی بود. او تا سال ۴١ تمایلی حتی به اقدامات محدود علیه مناسبات پوسیده فئودالی نداشت. این امپریالیسم آمریکا بود که وی را واداشت، رفورم ارضی و برخی رفرمهای دیگر دهه چهل را در جهت تقویت مناسبات بورژوائی بپذیرد. امپریالیسم آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بهویژه از دوره کندی، از دو جهت نیاز به چنین تحولی در کشورهایی از نمونه ایران داشت و برنامه آن در مانیفست والت روستو انتشاریافته بود. ازیکطرف، ترس امپریالیسم آمریکا از الگوی چین و کوبا، از سوی دیگر، نیاز سرمایه بینالمللی به بسط بازارهای موجود جهانی برای صدور سرمایه و کالا. محمدرضا شاه تحت این شرایط، به دستور آمریکا ناگزیر شد برنامه رفورمهای دهه چهل را بپذیرد. با این رفورمها، سرانجام شیوه تولید سرمایهداری در ایران مسلط شد، اما بدون تغییر جدی در روبنای سیاسی. استبداد و بی حقوقی مردم برنیفتاد، بلکه تشدید شد . اختناق ابعاد گستردهتری به خود گرفت. ابتداییترین حقوق دمکراتیک و آزادیهای سیاسی از مردم سلب شد. بهجز دو حزب دستساز رژیم شاه، حزب مردم و ایران نوین و بعداً سیستم تکحزبی رستاخیز، هیچ سازمان سیاسی حق فعالیت سیاسی نداشت.
حتی ایجاد تشکلهای دمکراتیک و صنفی مستقل کارگران و زحمتکشان ممنوع شده بود. در این دوران، به بند کشیدن مخالفان سیاسی تشدید شد. زندانها انباشته شد از زندانیان سیاسی. صدها تن از مخالفان رژیم بهویژه اعضای سازمان ما، در نیمه اول دهه ۵٠ اعدام شدند. ساواک وحشیانهترین روشهای شکنجه را در مورد مخالفین معمول ساخت. بهرغم اینکه امتیازاتی به زنان داده شد، امانابرابری زن و مرد همچنان پابرجا ماند و در قوانین انعکاس یافت. مذهب نقش خود را در روبنای سیاسی حفظ کرد. دین اسلام همچنان دین رسمی کشور باقی ماند. رژیم شاه رابطه نزدیک و صمیمانهای با دستگاه ارتجاعی روحانیت داشت و از جهات مختلف این دستگاه قرونوسطایی را تقویت کرد. به این نهاد امکان رشد و فعالیت فراوانی داده شد. تعداد مساجد و مراکز مذهبی به دهها هزار افزایش یافت. محمدرضا شاه درحالیکه رژیم اختناق وحشتناکی را حاکم کرده بود و آزادی نشر، بیان و مطبوعات، ممنوع شده بود، برای حفظ رژیم استبدادی و نگهداشتن مردم در ناآگاهی و تزریق خرافات به جامعه، به دستگاه روحانیت وسیعاً امکان داد که خرافات دینی را تبلیغ و ترویج کنند.
بنابراین در شرایطی که در نیمه دوم دهه ۵٠، درنتیجه نیاز جامعه به تحولات رادیکال، تضاد میان کارگران و زحمتکشان با رژیم سلطنتی و تمام نظم ستمگرانه بهشدت حاد شده بود و انقلاب در دستور کار قرار گرفت، تودههای وسیع مردم در ناآگاهی به سر میبردند. طبقه کارگر کاملاً بیسازمان بود و به اهداف طبقاتی خودآگاهی نداشت. تنها جریانی که در دوران استبداد رژیم شاه از آزادی فعالیت برخوردار بود، امکان تبلیغ و ترویج خرافات مذهبی و سازماندهی را حول مساجد، تکایا و دیگر مراکز مذهبی را داشت، توانست رهبری جنبش را به دست بگیرد و تودههای ناآگاه، زودباور و متوهم را به دنبال خود بکشاند و با سرنگونی رژیم شاه، دولت دینی را برقرار و استبداد را تحت عنوان اسلام حاکم سازد و چنان فجایعی بیافریند که همانند جنایات مغولها در تاریخ ماندگار خواهند شد.
بنابراین نقش رژیم سلطنتی و بهویژه محمدرضا شاه در به قدرت رسیدن دارو دسته خمینی مرتجع آشکار است. سلطنت و مذهب همواره در تاریخ ایران یکدیگر را تقویت کرده و به یاری یکدیگر شتافتهاند.
تودههای مردم ایران که در انقلاب ۵٧ رژیم سلطنتی را به خاک سپردند، اکنونکه برای سرنگونی رژیم ستمگر جمهوری اسلامی به پا خاستهاند، هرگز نباید نقش رژیم سلطنتی در استقرار دولت دینی و تمام تجارب انقلاب شکستخورده سال ۵٧ را فراموش کنند.
کارگران و زحمتکشان ایران، برای اینکه بتوانند این بار یک انقلاب پیروزمند داشته باشند و به تمام مطالبات خود جامه عمل پوشند، باید تمام نهادها و مناسبات ارتجاعی را که دوران آنها سالهاست که به پایان رسیده است، در هم کوبند و به دور بریزند.
به هیچ وعدهووعیدی نباید اعتماد کرد. کارگران و زحمتکشان، میتوانند و باید قدرت سیاسی را در دست خود گیرند، از طریق شوراها اعمال حاکمیت کنند و نظم نوینی را مستقر سازند که در آن انسانهای آزاد و برابر در رفاه ، شادی و خوشبختی زندگی کنند.
متن کامل نشریه کار شماره ۷۶۰ در فرمت پی دی اف
نظرات شما