۳۹ سال از انقلاب ۵۷ گذشته است. انقلابی که درآن توده های ستمدیده و اقشار مختلف مردم ایران علیه ستم و سرکوب، بیعدالتی، کشتار و دیکتاتوری حاکم بر جامعه در ابعادی میلیونی بهپا خاستند. توده های زحمتکش و سرکوب شده ای که با هزاران امید و آرزو برای رسیدن به یک زندگی بهتر، تحقق آزادی های دمکراتیک و دستیابی به رفاه، آسایش و عدالت اجتماعی به انقلاب روی آوردند. انقلابی که به دلیل گستردگی حضور میلیونی اقشار مختلف مردم، در نوع خود یگانه و بی نظیر بود. انقلابی که سرانجام با قیام شکوهمند ۲۲ بهمن، به عمر ۵۰ ساله خاندان ننگین پهلوی خاتمه داد و حکومت مستبد، ستمگر و تا بن دندان مسلح شاهنشاهی را از اریکه قدرت به زیر کشید.
اما، چه شد؟ که از دل انقلاب بزرگ ۵۷، انقلابی که توده های میلیونی مردم ایران، سازمان های کمونیست و نیروهای مبارز و آزادی خواه که با هزاران امید برای رسیدن به نان و آزادی و محو هرگونه ستم و نابرابری، برایش جانفشانی کردند، کشته دادند، به زندان افتادند و بسیاری از مبارزین زیر شکنجه های بی رحمانه ساواک جان باختند، نظامی به نام جمهوری اسلامی سر بر آورد. هیولایی که صدها بار دهشتبارتر، ارتجاعی تر، مستبدتر و جنایتکارتر از نظام پیشین شد. اِشکال کار در کجا بود که انقلاب بزرگ ۵۷، انقلابی که می توانست و می بایست کل کشورهای ارتجاعی منطقه را به سمت تحولاتی انقلابی و کسب آزادی و ترقی خواهی رهنمون می شد، خود به چنین وضعیت فاجعه باری کشیده شد؟، چه شد؟ که با سقوط رژیم مستبد پهلوی، به جای تحقق نان و آزادی، به جای استقرار یک حکومت دمکراتیک و مدافع منافع اکثریت توده های مردم ایران، یک استبداد دینی تمام عیار بر جامعه حاکم شد. چه شد؟ که خمینی مرتجع و دار و دسته جنایت کارش، این چنین سهل و آسان بر اریکه قدرت نشستند و طی ۳۹ سال بی محابا مردم را کشتار کردند، آزادی های فردی و اجتماعی را از توده ها گرفتند، بی حقوقی محض را بر زنان تحمیل کردند، کارگران، معلمان و عموم زحمتکشان را به فقر و فلاکت کشاندند، مطبوعات مستقل را سرکوب و هرگونه صدای آزادی خواهی را در نطفه خفه کردند، شاعران و نویسندگان متعهد و آزادی خواه را ترور و از دم تیغ گذراندند، رژیمی که طی ۳۹ سال، در انجام جنایت و ویرانی آنچنان یکه تاز شد که حتا رژیم خودکامه و مستبدی همچون نظام پادشاهی را رو سفید کرد، تا جاییکه طرفداران نظام ستم شاهی آنچنان وقیح شده اند که هم اینک خود را طلبکار توده ها و نیروهای انقلابی می دانند.
با وجود این و به رغم اینکه یک چنین ویرانی و کشتاری که از دل انقلاب ۵۷ بر سر جامعه و توده های زحمتکش ایران آوار شد، انقلاب ۵۷ و قیام شکوهمند ۲۲ بهمن، تجارب مثبتی هم برای کارگران و عموم توده های مردم ایران داشته است. به راستی این تجارب کدامنند و چگونه باید از آن در انقلاب پیش رو سود برد؟
اکنون دیگر پر کسی پوشیده نیست، که عامل اصلی به بیراهه رفتن انقلاب ۵۷ و پیامد آن سر بر آوردن هیولایی به نام جمهوری اسلامی از دل آن انقلاب بزرگ، پیش از هر چیز اعتماد به خمینی بود. ریشه این اعتماد درعدم شناخت و ناآگاهی توده ها و بعضا سازمان های سیاسی چپ و انقلابی از ماهیت به غایت ارتجاعی و سرکوبگرانه خمینی و دستگاه روحانیت بود. اعتماد به خمینی و فزونتر از آن، توهمات توده ها به این مرتجع شیاد که حتا تصویر او را در ماه می دیدند، نخستین عامل شکست و به بیراهه رفتن انقلاب ۵۷ بود. توهمی ویرانگر که مرتجعی شارلاتان با تکیه بر آن و با حمایت دول امپریالیستی در راس انقلاب قرار گرفت. پوشیده نیست، مسبب این وضعیت نیز در آن شرایط معین کسی غیر از رژیم مستبد و دیکتاتوری شاه نبود.
رژیم پهلوی از یک سو با سرکوب هرگونه آزادی های سیاسی و قلع و قمع تمام سازمان های کمونیست، مترقی و انقلابی و از سوی دیگر با پر و بال دادن به روحانیت مرتجع در مسیر تبلیغ و ترویج خرافات مذهبی، عملا توده های مردم را در ناآگاهی و زیر سلطه نفوذ دستگاه روحانیت قرار داده بود. جامعه ای که دیکتاتوری مطلق بر آن حاکم باشد، آزادی های سیاسی به محاق رفته، احزاب مترقی سرکوب و از هرگونه فعالیت های سیاسی علنی محروم شده باشند، یک چنین جامعه ای به خودی خود بستر مناسبی برای رشد خرافات مذهبی است. حال اگر در یک چنین جامعه ای، دست دستگاه روحانیت نیز برای تبلیغ و ترویج مذهب و خرافه های مذهبی باز باشد، آنوقت دیگر فاتحه آن جامعه به لحاظ آگاهی های سیاسی توده ها خوانده است.
در واقع، انقلاب ۵۷ بر بستر چنین فضایی شکل گرفت. در جامعه استبداد زده، در فقدان آزادی های سیاسی و عدم وجود پیوند نزدیک سازمان های انقلابی با توده های بپا خاسته، تنها نیرویی که در جامعه حضور عینی همگانی داشت دستگاه روحانیت بود. خمینی و روحانیت مرتجع با استفاده از خلاء موجود و با تکیه بر مساجد که اهرم های ارتباطی دستگاه روحانیت با توده های متوهم بود، عملا در راس انقلاب قرار گرفت. در کنار این وضعیت، وقتی در دی ماه ۵۷ دیگر سقوط نظام پادشاهی برای بورژوازی ایران و دول امپریالیستی حامی رژیم سلطنتی مسجل شد، دولت آمریکا و بورژوازی ایران چاره کار را در واگذاری مسالمت آمیز قدرت از شاه به خمینی دیدند. از این تاریخ به بعد، سیاست آمریکا در متقاعد کردن شاه برای ترک کشور و قرار دادن یک شیاد مرتجع به نام خمینی در راس انقلاب ایران بود. کنفرانس گوآدولوپ به همین منظورسازماندهی شده بود وبا مذاکره با نمایندگان خمینی در پاریس و تهران ، عملا زمینه های انتقال مسالمت آمیز قدرت از شاه به خمینی فراهم گردید، که با قیام ۲۲ بهمن بخشی از معادلات توافق گوآدولوپ، از جمله توافق بر حفظ یکپارچگی ارتش شاهنشاهی در هنگام انتقال مسالمت آمیز قدرت، بهم خورد.
با قیام شکوهمند ۲۲ بهمن، اگر چه شیرازه ارتش شاهنشاهی از هم پاشید، اما، خمینی و دارو دسته اش با حمایت دول امپریالیستی بر موج انقلاب سوار شدند و قدرت سیاسی را از آن خود کردند. در حالی که زنان، دانشجویان، سازمان های سیاسی کمونیست و مبارز همراه با توده های زحمتکش طی سال ها مبارزه علیه استبداد سلطنتی و بطور اخص در یک سال پایانی حکومت شاه، بازوی اصلی انقلاب بودند، در شرایطی که در نیمه دوم ۵۷، اعتصابات کارگری و در راس آن، اعتصاب کارگران شرکت ملی نفت ایران شریان حیاتی رژیم را مسدود و اقتصاد رژیم را فلج کرد، اما، خود آنان هیچ سهمی در قدرت سیاسی نداشتند. قدرت سیاسی تماما در دست خمینی و مرتجعینی قرار گرفت، که نه تنها هیچ گونه سازگاری با آزادی های دمکراتیک و منافع توده های بپا خاسته نداشتند، بلکه از همان فردای انقلاب در جهت سرکوب کارگران، دانشجویان، زنان، معلمان و توده های بپا خاسته بر آمدند. از همان فردای قیام ۲۲ بهمن، سرکوب توده ها و نیروهای شرکت کننده در انقلاب در ابعادی سراسری کلید خورد. خمینی با طرح شعار “اقتصاد مال خر است” تمام مطالبات معیشتی توده های مردم را به هیچ گرفت و با تکیه بر اینکه ما برای “اسلام” انقلاب کردیم نه برای “شکم”، به زور سرکوب و کشتار یک استبداد دینی تمام عیار را بر توده های مردم ایران تحمیل کرد.
از این رو، نخستین درس انقلاب ۵۷ که کارگران و توده های زحمتکش باید از آن بیاموزند، موضوع کسب قدرت سیاسی به عنوان رکن اصلی هر انقلاب است. لذا، فاجعه ای که در پی وقوع انقلاب ۵۷ بر سر مردم ایران آوار شد و طی ۳۹ سال جامعه و مردم ایران را به ویرانی و تباهی کشانید، هرگز خود انقلاب ۵۷ نبود، بلکه این فاجعه، نتیجه قدرت گیری یک ضد انقلاب سازمان یافته به نام خمینی و دار و دسته اش بود. مرتجعینی که در راس انقلاب نشستند و از همان آغاز، انقلاب مردم را به بیراهه بردند و جامعه را با یک استبداد دینی و فاجعه ای مرگبار مواجه کردند. در واقع، کارگران و توده های زحمتکش ایران باید بیاموزند که مسئله اصلی درهر انقلاب، موضوع کسب قدرت سیاسی است. تا زمانیکه کارگران و توده های زحمتکش در طی هر انقلابی نتوانند قدرت سیاسی را از آن خود سازند، هیچ تغییر بنیادی در وضعیت زندگی و معیشتی آنان رخ نخواهد داد.
با این همه، در ورای شکست فاجعه بار انقلاب ۵۷، این انقلاب و خصوصا قیام ۲۲ بهمن، ثمرات و نتایج گرانقدری هم برای کارگران و توده های زحمتکش داشت. تجاربی که همواره لازم است بر آنها تاکید و تامل شود. تا با بهره گیری از ثمرات قیام ۲۲ بهمن نگذاریم در انقلاب آتی مجددا یک ضد انقلاب دیگر تحت هر نام و عنوانی بر کارگران و توده های تحت ستم ایران حاکمیت پیدا کند.
درس دیگرقیام بهمن این است، که جمهوری اسلامی را نیز باید با یک قیام مسلحانه توده ای سرنگون ساخت. جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت مستبد دینی و سرمایه داری که با تکیه بر ارگان های سرکوبگر نظامی اش، تاکنون دوام آورده است، هرگز با تظاهرات عمومی، اعتصابات اقتصادی و اعتصابات عمومی سیاسی سرنگون نخواهد شد. تظاهرات گسترده خیابانی، اعتصابات عمومی سیاسی و اقتصادی لازمه انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی اند، اما کافی نیستند. تجربه انقلاب ۵۷ نشان داده است، که نظام های دیکتاتوری به دلیل سرکوبگری ویژه ای که طی سال ها بر جامعه تحمیل کرده اند، جز با یک قیام مسلحانه توده ای ساقط نمی شوند.
تجربه دیگر انقلاب ۵۷ شوراها هستند. از دل انقلاب ۵۷ و پیامد آن قیام شکوهمند ۲۲ بهمن، شوراها شکل گرفتند. قیام ۲۲ بهمن، شوراها را به عنوان نطفه های آن شکل دولتی که تضمینی بر ادامه کاری حاکمیت توده های کارگر و زحمتکش است، آشکار ساخت. شوراها به عنوان عالی ترین و دمکراتیک ترین نهاد قدرت، از دل انقلاب برآمدند. نهادی که به رغم حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی، برای یک دوره کوتاه به مظهرقدرت و اتوریته کارگران و ستمدیدگان تبدیل شد. شوراها تا زمانی که رژیم دستگاه سرکوب ضربه خورده را بازسازی نکرده و توازن قوا بطورکامل به نفع آن برهم نخورده بود فعال بودند. اما به محض اینکه جمهوری اسلامی نهادهای سرکوبگر دولت بوژوایی خود را بازسازی و ساماندهی کرد، شوراها نیز به شدت سرکوب شدند. تجربه انقلاب ۵۷ به ما آموخت، برای اینکه قدرت شورایی بتواند شکل بگیرد، استمرار یابد و به یک قدرت دولتی کارگری تبدیل شود، لازمه اش درهم شکستن و برانداختن تمام دستگاه دولت بوژوایی با همه ارگان های نظامی و بوروکراتیکش است.
حال که از دیماه گذشته جوانان و توده های ستمدیده مردم ایران علیه ۳۹ سال سرکوبگری، ستم، استبداد، فقر، بیکاری و بی حقوقی محض به اعتراض برخاسته و در مسیر براندازی جمهوری اسلامی خیز برداشته اند، لازم است تا از تجارب انقلاب شکست خورده ۵۷ درس ها بیاموزیم و تمامی این تجارب آموزنده را برای پیروز انقلاب آتی به کار بندیم.
نظرات شما