لیبرالیسمی که به فاشیسم می گراید و مبارزه ای که در جریان است

ازربع آخرسده بیستم، سرمایه داری جهانی درگیر یک بحران ساختاری ست. فواصل بحران های دوره ای بیش از پیش کوتاه شده است. در دو دهه ی اخیر بحران های دوره ای نظام سرمایه داری جهانی چنان به یکدیگر نزدیک شده اند که به نظر می رسد بحران دائمی ست و دیگر بین دو دوره فاصله ی زمانی وجود ندارد و اگر هم وجود دارد فاصله ها بسیار کوتاه و چشم پوشیدنی ست. سال ۲۰۰۱ را می توان سالی در نظر گرفت که بحران سرمایه داری را وارد دورانی جدید و طولانی کرد. در دسامبر این سال ورشکستگی شرکت عظیمی همچون Enron که موجب بیکاری کارگران و کارمندان آن شد و حتا صندوق بازنشستگی آنان را نیز طعمه ی حرص و آز سودآوری کرد در واقع می توان پیش درآمد بحران جدید نظام سرمایه داری دانست. اما در سپتامبر همان سال بود که انفجار برج های دوقلو در نیویورک این بهانه را به نمایندگان هارترین جناح سرمایه داری داد که به دو کشور افغانستان وعراق حمله کنند و به نام دفاع از خود، اما در واقع با ایجاد بحرانی جدید به جنگ بحران های دیگر و به ویژه بحران عمیق اقتصادی بروند. اما وقتی هفت سال بعد، سال ۲۰۰۸، بحران subprime ها و ورشکستگی بانک های بزرگ به وجود آمد، بر بسیاری مسلم شد که بحران کنونی عمیق تر از آن است که بشود با روش های عادی سرمایه داری تعدیلش کرد.

هدف دار و دسته ی جرج بوش به عنوان نماینده ی هارترین جناح سرمایه داری آمریکا و همچنین امپریالیسم متجاوز از حمله به عراق و افغانستان فقط رقابت با دیگر قطب های سرمایه داری نبود تا بر منابع انرژی استیلاء یابد، بلکه هدف یافتن راه حلی بر بحران عمیق اقتصادی آن هم با ایجاد منابع جدید برای تولید سلاح و شرکت های خصوصی جنگاوری بود.

اما برادر دوقلوی سیاسی جرج بوش در فرانسه که نیکولا سارکوزی باشد، راه و روش های دیگری را برای مقابله با بحران برگزیده است. وی و دولتش هر روز به “دیگران”  در درون مرزها حمله می کنند و قصد دارند با ایجاد انحراف در افکار عمومی و ایجاد ترس های بی پایه و اساس بر بحران فائق آیند. او روزی کولی های Rom را از فرانسه اخراج می کند و روزی با ایجاد شبهه تمام معتقدان به یک دین را مترادف با تروریست جلوه می دهد.

در زمره مشخصات جریان‌های فاشیستی، یورش به ضعیف ترین اقشار و حلقه‌ها، تعرض به حقوق و دست آوردهای کارگران، برانگیختن نفرت و دشمنی ملی، نژادی، مذهبی و توسعه طلبی‌ست. جرج بوش برای پیشبرد سیاست دولت آمریکا با حمله به عراق و افغانستان این سیاست را در خارج از مرزهای یک کشور امپریالیستی اعمال کرد و نیکولا سارکوزی یورش به ضعیف ترین اقشار را در داخل یک کشور دیگر امپریالیستی اعمال می کند. اما نئوفاشیسم یا بهتر است گفته شود لیبرال – فاشیسم که امروز شاهد برآمدش هستیم به این ها بسنده نمی کند و هر روز به دستاوردهای چندین دهه ای جنبش کارگری نیز حمله می کند. به همین جهت این جنبش نیز وادار شده است که لااقل برای حفظ این دستاوردهای خود در برابر لیبرال – فاشیسم و سوسیال – لیبرالیسم حاکم در اروپا صف آرایی کند و دست به نبرد و مبارزه بزند.

جنبش طبقاتی کارگری در فرانسه می رود تا برای روز دوازدهم اکتبر و پس از حضور سه میلیونی اش در خیابان های سراسر فرانسه در روز دوم اکتبر به طبقه ی سرمایه دار هشدار دهد که اگر از تعدی به نظام بازنشستگی دست برندارد با یک جنبش اعتصابی ادامه دار روبه رو خواهد شد. چرا که سرمایه داران حاکم می خواهند سن قانونی بازنشستگی را از ۶۰ به ۶۲ سالگی افزایش دهند و حق بهره مندی از بازنشستگی کامل را از ۶۵ به ۶۷ سالگی برسانند.

این اما تنها جنبش کارگران و زحمتکشان فرانسه نیستند که در برابر سرمایه داری هار و مهاجم می ایستند. کارگران پرتغال نیز قصد دارند روز ۲۴ نوامبر را به یک روز مبارزه علیه سیاست های دولت به اصطلاح سوسیالیست این کشور تبدیل کنند. این دولت نیز که از بازارهای مالی و نهادهای فراملی اتحادیه اروپا دستور دریافت می کند قصد دارد ۵ % مشاغل دولتی را حذف کند و مالیات های غیر مستقیم را از ۲۱ % به ۲۳ % افزایش دهد. اتحادیه های کارگری پرتغال برای نخستین بار از سال ۱۹۸۸ بدین سو دست به دست هم داده اند تا در برابر این اقدامات دولت ایستادگی کنند.

در اسپانیا روز ۲۹ سپتامبر یک اعتصاب عمومی برگزار شد که در آن بیش از نود درصد کارگران خودروسازی، هتل ها و فروشگاه های بزرگ، بیش از نود و پنج درصد کارگران بخش حمل و نقل زمینی و هوایی و دریایی و قریب به صددرصد کارگران شهرداری ها و کشتی سازی ها در گالیس در آن شرکت داشتند. در آن جا نیز دولت سوسیال – لیبرال زاپاترو قصد دارد به انجماد دستمزدها و حقوق بازنشستگی و یک رشته اقدامات دیگر دست بزند و بار بحران را بر دوش کسانی بیاندازد که هیچ گونه مسئولیتی در پیدایشش نداشته اند.

مبارزه در یونان هنوز خاتمه نیافته است و کارگران و زحمتکشان یونان کماکان به رزم خود علیه سیاست های دولت کنونی در اشکال مختلف ادامه می دهند و هر روز در گوشه و کنار این کشور اعتراضات و جنبش هایی شکل می گیرند.

خلاصه این که بحران کنونی نظام سرمایه داری که در شکل سیاسی اش به نوع نوینی از فاشیسم گراییده است با فاشیسم و نازیسم دوران هیتلر و موسولینی تفاوت دارد. این فاشیسم را یک نژاد  به اصطلاح برتر علیه یک نژاد پست سازمان نمی دهد. این فاشیسم جدید مهاجران را از هر جایی آمده باشند نشانه می گیرد، معتقدان به یک دین را همطراز تروریست جلوه می دهد و گاهی به طرزی بسیار ظریف به نام برابری همه در برابر قانون، قوانین آزادی کش و تحدید کننده وضع می کند. اگر این ها یک جنبه از واقعیات بحران کنونی ست، جنبه ی دیگرش مبارزات کارگری ست که در بسیاری از کشورهای اروپایی برای حفظ دستاوردهای گذشته در جریان است. آن چه می تواند جای نگرانی باشد همانا تهاجمی بودن اقدامات و قوانین طرف مقابل و تدافعی بودن مبارزات در برابر آن است. هر چند که این مبارزات تدافعی هستند، اما در صورت پیروزی می توانند کفه ی ترازو را به نفع نیروهای پیشروی جامعه، یعنی طبقه ی کارگر و عموم زحمتکشان آگاه سنگین کنند و سپس تهاجمات نیروی کهنه و ارتجاعی را متوقف نمایند. بدیهی ست که بهترین گزینه شکل گیری یک قدرت نیرومند سوسیالیستی ست.

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.