جاودان باد نام و یاد حماسه سیاهکل
سی و هفتمین سالروز سیاهکل فرا رسیده است. در ۱٩ بهمن ۱٣۴٩ گروهی از انقلابیون کمونیست که آرمانشان سوسیالیسم و رهایی بشریت ستمدیده بود، با حمله مسلحانه به یکی از مراکز سرکوب و ستم رژیم سلطنتی شاه در سیاهکل، مبارزهای حماسی را آغاز نمودند که همچون ستارهای تابناک در جنبش کمونیستی ایران درخشید و جاودانه شد. فداییانی که حماسه سیاهکل را آفریدند، خود در یک نبرد نابرابر جان باختند. اما سنتی را از مبارزه آشتیناپذیر با نظم غیر انسانی حاکم پایه گذاشتند که با نام سیاهکل عجین شد.
به مناسبت سالگرد سیاهکل، تاریخچه کوتاهی را از سیاهکل و شکلگیری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تا مبارزهای که اکنون سازمان فدائیان (اقلیت) آن را ادامه میدهد، تهیه کردهایم، که طی چند برنامه برای شنوندگان صدای دمکراسی شورایی پخش خواهد شد.
شرایطی که سیاهکل بر بستر آن شکل گرفت
در پی کودتای ۲۸ مرداد سال ٣۲ و برقراری دیکتاتوری عریان رژیم شاه، دورانی از اختناق و سرکوب عنانگسیخته آغاز گردید. آزادیهای سیاسی به کلی برچیده شد. دو جریان عمدهی سیاسی تا به آن روز، یعنی جبهه ملی و حزب توده که نقش اصلی را در رهبری مبارزات تودهای داشتند، از اهمیت و جایگاهشان به شدت کاسته شد.
در جریان شکست جنبش ، حزب توده با خیانت رهبران حزب که ریشه در تفکر رفرمیستی و سازشکارانه آن داشت، تاثیر منفی بسیاری از خود بر جای گذاشت و جبهه ملی نیز هیچ حرفی برای گفتن نداشت. آنها در جریان شکست جنبش ملی به دلیل سیاستهای ناپایدار و سازشکارانه، مسئولیت مهمی برعهده داشتند.
در سالهای بعد از کودتا، رکود بر جنبش حاکم گردید. در طول سالهای رکود گرچه شاهد اعتراضاتی از قبیل اعتراض دانشجویان به سفر نیکسون معاون وقت رییس جمهور آمریکا در ۱۶ آذر سال ۱٣٣۲ و در خون غلتیدن ٣ دانشجو و نیز جریانات خرداد ۴۲ هستیم، اما به طور کلی جنبشهای تودهای در حالت رکود بودند. در این سالها، رژیم با سازماندهی یک دستگاه عریض و طویل امنیتی – پلیسی و تشدید اختناق، سکوت هولناکی را بر جامعه حاکم ساخته بود.
از نیمهی دوم دههی چهل، جنبشهای اعتراضی آرام آرام شکل میگیرند. نمونههای برجسته آن، راهپیمایی و تظاهرات در جریان مرگ تختی و اعتراض به گران شدن بهای بلیط اتوبوس در تهران بود. هم چنین در این سالها، جنبش اعتراضی دانشجویی رونق میگیرد. با وجود رکود و خفقان سیاسی، جو دانشگاهها در این سالها به شدت سیاسی میشود.
بر بستر چنین شرایطی در دانشگاهها محافل گوناگون دانشجویی شکل گرفت. نگاهی به فعالان سیاسی این دوره نشان میدهد که به رغم وجود برخی از کارگران و معلمان انقلابی و غیره در صفوف مبارزان، بسیاری از آنها از محیط دانشگاهی به مبارزه سیاسی روی آوردند.
با گسترش محافل سیاسی، این سوال برای آنها مطرح شد که چگونه باید تحت شرایط دیکتاتوری عریان حاکم برایران که هر اعتراضی را به شدت سرکوب میکرد، اقدام به مبارزهای متشکل و جدی کرد. راهحلهای احزاب قدیمی با شکست رو به رو شده بود و هیچ جاذبهای برای این محافل نداشت. رژیم شاه تمام راههای مبارزه سیاسی را مسدود کرده بود.
از سویی، خفقان سیاسی و شرایط رکود، بسیاری از این محافل را هر چه بیشتر به سوی مبارزه مسلحانه هدایت میکرد و از سوی دیگر با رشد کمی طبقه کارگر و تشدید تضادهای مناسبات سرمایهداری، گرایش به مارکسیسم و پاسخ به این سوالات از موضع مارکسیستی تقویت میشد.
در گرایش این محافل به مبارزه مسلحانه، انقلابات جهانی نیز تاثیر بسیار مهمی داشتند. تجربه انقلابات کوبا، الجزایر، مبارزه مسلحانه در آمریکای لاتین، فلسطین و غیره تاثیر خود را بر این محافل بر جای میگذاشت.
اما در میان این محافل اغتشاشات فکری، بسیار بود. در این میان میتوان به تفکراتی اشاره کرد که تحت تاثیر انقلاب چین و نظریات مائو قرار داشتند. بسیاری از این جریانها در همان ابتدا و یا قبل از آن که دست به اقدامی بزنند دستگیر میشدند.
رفیق بیژن جزنی در مورد وضعیت گروههای سیاسی در آن دوره مینویسد: «طی سالهای ۴٩ -۴۲ جناحهای مختلف جبهه ملی هیچ گونه نمود سیاسی نداشتند. جریانهای وابسته به جناح چپ این جبهه نیز ناگزیر از سکوت شده بودند. تنها عناصر مبارزی که خواستار ادامه حرکت بودند، از این جریانها جدا شده و به جنبشی که در حال رشد جنینی خود بود، پیوسته بودند. حزب توده پس از آشکار شدن نقش پلیسی شبکههای داخلی خود بیش از پیش به بیعملی دچار شده و نومیدانه به تبلیغات کمرنگ رادیویی خود که کمتر شنوندهای مییافت ادامه میداد. طی این دوره تنها جریانهایی که به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند، حتا اگر برخی از آنها اعتقادی روشن و شناختی دقیق از مبارزه مسلحانه نداشتند در برابر رژیم مقاومت میکردند… اما این جریانها که در مرحلهای از تدارک یا در آغاز حرکت خود ضربه میخوردند قادر نبودند شناخت روشنی از “پیشاهنگ” به مردم بدهند.»
“ماهی سیاه کوچولو” که در مرداد سال ۴۷ انتشار یافت، بیش از هر چیز بیانگر گرایش فکری آن نسل از مبارزان بود که شکست ِ رکود و خفقان حاکم را تنها با در پیش گرفتن مبارزه مسلحانه میدیدند.
رفیق پویان رفیق و همرزم صمد بهرنگی، در کتاب خود “مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا”، در مورد شرایط سیاسی حاکم مینویسد: «ما نه هم چون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه هم چون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دمکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است.»
رفیق پویان در ادامه در نقد گروههایی که در آن شرایط ، بقا و بی عملی را تئوریزه میکردند مینویسد: «هر گونه خط مشی که هدف خود را صرفا بقای گروهها و سازمانهای مارکسیست – لنینیست قرار دهد، بی آن که به خصلت رشدیابنده آنها توجهی مبذول دارد، خط مشی اپورتونیستی و تسلیمطلبانه است…این خط مشی به نوبه خود و در تحلیل نهایی انحلالطلبانه نیز هست…نظریه تعرض نکنیم تا باقی بمانیم در حقیقت چیزی جز این نیست که بگوییم: به پلیس اجازه دهیم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند.»
از این رو بود که اقدام مسلحانه به عنوان تنها راه برای شکستن سکوت و از بین بردن مانع برای ارتباط با تودهها مورد توجه این محافل قرار گرفت.
در میان گروههایی که شکل گرفتند، ۲ گروه، پایهگذار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شدند. این دو گروه بعدها به گروه رفقا احمدزاده، پویان و مفتاحی و گروه جنگل و یا گروه جزنی – ظریفی معروف شدند.
رفیق احمدزاده در مورد چگونگی شکلگیری گروه مینویسد: «گروه ما با هدف عاجل آموزش مارکسیسم لنینیسم و تحلیل شرایط اقتصادی – اجتماعی میهن ما تشکیل شده بود. گروه در طی رشد خود به این دو راهی رسید: باید در پی ایجاد حزب پرولتاریا بود، یا درصدد تشکیل هسته مسلحانه در روستا و آغاز جنگ چریکی؟»
گروه در نهایت به این تحلیل رسید که راه تشکیل حزب پرولتاریا نیز تنها از مسیر آغاز مبارزه مسلحانه میگذرد. در این رابطه در مقدمه کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” آمده است: «گروه قبل از اتخاذ مشی مسلحانه شیوههای دیگری را تجربه کرده بود. گروه از روی مدل چینی، ابتدا حزب و سپس دست زدن به عمل نظامی، به کار سیاسی میان دهقانان و کارگران پرداخت. رفقا به روستاها و میان کارگران رفته و به ایجاد ارتباط با آنان میکوشیدند. برخورد عینی ما با تجارب این شیوه از عمل، نشاندهنده بیثمری مطلق این شیوه بود».
این گروه در اوایل سال ۴۶ تشکیل شد. در شکلگیری این گروه رفقا پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده نقش برجستهای داشتند و از این رو در رهبری گروه قرار گرفتند. این گروه از همان ابتدا روابطی را در تهران، مشهد، تبریز و مازندران سازمان داد.
در تبریز روابط گروه از طریق رفقا پویان و صمد بهرنگی بود. رفیق صمد به همراه سایر رفقا در آن زمان گروه متشکلی در تبریز داشتند. بعد از مرگ افسانه وار صمد، این ارتباط قطع شد که با تلاش رفیق پویان و از طریق یک کتابفروشی که ناشر کتابهای صمد بود، این ارتباط بار دیگر برقرار گشت. در آن زمان، رفقای تبریز روابط گسترده ای داشتند. ارتباط مجدد رفقا منجر به ادغام گروه تبریز با گروه پویان – مفتاحی – احمدزاده گردید. در آن زمان رفقا بهروز دهقانی، علی رضا نابدل، مناف فلکی و کاظم سعادتی از جمله رهبران گروه تبریز بودند.
جدا از گروه رفقا صمد و بهروز دهقانی، رفیق اسداله مفتاحی که در دانشگاه تبریز درس میخواند روابطی را با برخی دیگر از دانشجویان شکل داده و محفلی ایجاد کرده بود که بعدها این رفقا نیز در ارتباط با رفقای گروه تبریز قرار میگیرند.
در مشهد نیز رفقا حمید توکلی، بهمن آژنگ، غلامرضا گلوی، مهدی سوالونی و سعید آریان شاخهی مشهد را شکل دادند. در شکلگیری این شاخه نیز رفیق پویان نقش برجستهای داشت. در مازندران نیز روابطی از طریق رفیق عباس مفتاحی شکل گرفته بود. رفیق احمد فرهودی از چریکهای سیاهکل، یکی از رفقایی بود که در مازندران و از طریق رفیق عباس مفتاحی جذب گروه شده بود.
اولین اقدام گروه برای تامین منابع مالی، مصادره بانک ونک در تاریخ ۱٠ مهر ۴٩ بود. این عملیات با یک اسلحه کهنه و توسط رفقا کاظم سلاحی، احمد زیبرم، احمد فرهودی و حمید توکلی صورت گرفت.
گروه جنگل از بقایای گروه جزنی – ظریفی، در پاییز سال ۴۷ با ۸ عضو، به رهبری رفقا حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد و غفور حسن پور اصیل شکل گرفت که تعداد اعضای گروه تا زمستان ۴۸ به ۲۲ نفر افزایش یافت.
گروه رفقا جزنی- ظریفی در سال ۴۵ با هدف ایجاد جنبش مسلحانه در ایران تشکیل شده بود. این گروه در زمستان ۴۶ ضربه شدیدی خورد و رهبران اصلی آن دستگیر شدند. از این گروه رفقا علیاکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی بعد از ضربه، به فلسطین رفته و ضمن ادامه مبارزه در صفوف فداییان فلسطینی، به تجارب ارزشمندی دست یافتند.
رفیق صفایی فراهانی در تابستان سال ۴۸ با هدف سازماندهی یک گروه و آغاز مبارزه مسلحانه به ایران بازگشت. وی در تماس با رفیق حمید اشرف، درمییابد که با یک گروه تقریباً آمادهای روبرو است. از این رو بار دیگر به فلسطین برگشته و این بار همراه با رفیق صفاری آشتیانی و مقادیری سلاح، در بهار سال ۴٩ به ایران برمیگردد.
گروه جنگل تا تابستان ۴۸ تعدادی اسلحه و برخی دیگر از مقدمات کار آغاز مبارزه مسلحانه از قبیل تهیه نقشه مناطق شمالی ایران، اجرای برنامههای شناسایی نواحی کوهستانی و ایجاد بایگانی اطلاعاتی را انجام داده بود.
با بازگشت مجدد رفیق صفایی فراهانی، فعالیت گروه جنگل برای آغاز مبارزه مسلحانه، شکل جدیتری به خود گرفت. در واقع آنها اکنون اسلحه کافی نیز برای آغاز کار در اختیار داشتند.
برای حل مساله مالی نیز گروه اقدام به مصادره بانک ملی شعبه وزرا و ۱۶٠ هزار تومان موجودی بانک کرد.
در شهریور ۴٩ همه چیز برای حرکت گروه جنگل آماده بود. گروه هم چنین یک سیستم آذوقه رسانی و ارتباطی را سازمان داده بود.
نبرد سیاهکل
در تاریخ ۱۵ شهریور ۱٣۴٩ ، دسته ۶ نفری پیشگامان کوهستان از دره “مکار” در نزدیکی چالوس حرکت خود را به سمت غرب آغاز کرد.
هدف این گروه حرکت در امتداد نواحی مرتفع جنگلی گیلان و مازندران از غرب به شرق و شناسایی منطقه از نظر جغرافیایی و نظامی بود. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی که امکان تحرک حساب شده را به دسته کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود. این عملیات میبایست به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن شروع میشد و گروه موظف بود پس از پایان عملیات، به سرعت منطقه را ترک کند.
ترک سریع منطقه از اینرو بود که گروه بر روی واکنش مثبت روستاییان نمیتوانست حساب کند و از سوی دیگر امکان واکنش شدید حکومت بود. بنابر این گروه میبایست عملیات خود را بسیار سریع انجام داده و از تحرک بالایی برخوردار باشد.
گروه جنگل برای آغازعملیات مسلحانه معتقد بود که تبلیغ مبارزه مسلحانه و حتا اقدام به آن در شهرهای شمالی و مرکز اهمیت اساسی دارد. اما گروه جنگل توانایی حل همه ی این مسایل را به تنهایی نداشت. به ویژه آن که نیروهای شهر گروه، هنوز به صورت حرفه ای فعالیت نمیکردند و کادرهای شهری آن بسیار کم بودند.
از این رو بود که رفیق صفایی فراهانی بر توافق هر چه سریعتر با گروه رفیق احمدزاده که از چندی پیش این ارتباط برقرار شده بود تاکید بسیاری داشت. اما بین این دو گروه بر روی تاکتیکهای مبارزهی مسلحانه اختلاف وجود داشت.
به ویژه آن که به دلیل مسایل امنیتی هیچ کدام از گروهها امکانات و برنامههای خود را برای گروه دیگر علنی نمیکرد و این بر جریان مباحثات تاثیر خود را گذاشته بود.
در اوایل زمستان ۴٩ دو گروه بر سر این موضوع که کار را از هم اکنون باید در کوه سازمان داد، توافق کردند. اما هنوز بر سر برخی از مباحث اختلاف نظر بود. با این وجود رفیق احمد فرهودی از گروه احمدزاده به گروه جنگل منتقل شد.
با پایان یافتن کارهای شناسایی و مقدماتی، رفیق صفایی فراهانی بر آغاز سریعترحرکت مسلحانه تاکید داشت، اما هنوز مشکلاتی در شهر وجود داشت. در این شرایط یا گروه باید به شهر بازمیگشت یا اقدام خود را آغاز میکرد. باقی ماندن در شرایط بیتکلیفی میتوانست گروه جنگل را به خطر بیاندازد.
از این رو فرماندهی گروه کوه تصمیم گرفت نیمه دوم بهمن، عملیات خود را به رغم عدم آمادگی رفقای شهر، آغاز کند. در این زمان تعداد رفقای گروه کوه به ٩ نفر افزایش یافته بود. اما در این میان اتفاقی افتاد که همه چیز را تغییر داد.
رفیق غفور حسنپور به دلیل ارتباطی که با یکی از دستگیرشدگان تظاهرات ۱۶ آذر دانشگاه داشت، در تاریخ ۲٣ آذر دستگیر میشود. پلیس با دستگیری رفیق حسنپور و شکنجه او که منجر به جان باختن رفیق در زیر شکنجه شد، به اطلاعاتی دست مییابد. این اطلاعات منجر به وارد آمدن ضربه سنگینی به رفقا گردید. در تاریخ ۱٣ بهمن، هجوم سازمان امنیت به گروه جنگل شروع شد و در فاصله ۲۴ ساعت ٣ نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند. در روزهای بعد ۲ نفر دیگر در تهران بازداشت شدند، به طوری که از کادرهای شهری گروه جنگل، فقط پنج نفر باقی ماندند.
در این زمان دسته کوهستان، از منطقه شرقی مازندران از طریق جاده ماشینرو به منطقه سیاهکل منتقل شده و با استقرار در ارتفاعات جنوبی سیاهکل (کوهستانها دیلم) آماده عملیات بود.
در تاریخ ۱۶ بهمن رفقای شهر با رفقای کوه تماس گرفته و رفقای کوه را در جریان ضربات قرار دادند. رفقای کوه تصمیم میگیرند رفیقی را که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود و محل انبار آذوقه را در آن منطقه میدانست از خطر دستگیری مطلع کرده و او را فراری دهند.
روز ۱٩ بهمن برای حمله به پاسگاه سیاهکل انتخاب شده بود. در این روز رفیق هادی بنده خدا لنگرودی از تیم کوه از کوه پایین آمد تا در دهکده، رفیق معلم را در جریان خطری که او را تهدید میکند قرار دهد، غافل از آن که این رفیق دستگیر شده بود. رفیق هادی بنده خدا در ده “شاغوزلات” و طی یک درگیری مسلحانه دستگیر میشود. رفقای کوه که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه باخبر میشوند و قرار میشود طبق طرح قبلی، حمله را شروع کنند و در ضمن رفیق دستگیر شده را نیز آزاد کنند.
در شامگاه ۱٩ بهمن، رفقای تیم کوه پس از تصاحب یک مینیبوس در جاده سیاهکل – لونک، به سیاهکل حمله کردند. هدف اصلی، پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله رفقای کوه پاسگاه را به تسخیر خود درآورده و ضمن مصادره ٩ قبضه اسلحه پاسگاه، به ارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند.
از ۱٩ بهمن تا ۸ اسفند روزهایی است که ارتش شاه با تمام نیرو، به جنگلهای شمال لشکرکشی کرد و به جنگ ۸ چریک کوه برخاست.
رفیق صفایی فراهانی به همراه رفقا جلیل انفرادی و هوشنگ نیری در ده چهلستون توسط کدخدا و تعدادی دیگر از روستاییان دستگیر شدند. این رفقا در حالی که مسلح بودند و امکان دفاع از خود را داشتند از اسلحه استفاده نکردند. رفقای کوهستان که بعد از حمله به پاسگاه به ارتفاعات جنوبی عقبنشینی کرده بودند، برای تامین آذوقه مجبور شدند به انبار آذوقه واقع در قله کاکوه مراجعه کنند. اما این انبار لو رفته و منطقه تحت محاصره دشمن بود. رفقا مدت ۴۸ ساعت، قهرمانانه با انبوه قوای نظامی دشمن جنگیدند. در جریان این پیکار و هنگامی که مهمات رفقا به پایان رسیده بود، ۲ رفیق – مهدی اسحاقی و محمدرحیم سماعی – با انفجار نارنجک، خود و چند تن از نیروهای نظامی را کشتند و ۲ رفیق دیگر که نیمهجان بودند دستگیر شدند. یک رفیق توانست از محاصره دشمن فرار کند که وی نیز روز ۸ اسفند نیمهجان در حوالی یک روستا دستگیر شد. روز ۲۶ اسفند سال ۴٩ یعنی تنها ۱۸ روز پس از پایان لشکرکشی رژیم و شکست تیم کوه، بسیاری از رفقای دستگیر شده به جوخههای اعدام سپرده شدند.
۱۵ رفیقی که در جریان واقعه سیاهکل جان باختند:علی اکبر صفایی فراهانی، احمد فرهودی، جلیل انفرادی، غفور حسنپور اصیل، عباس دانش بهزادی، محمد هادی فاضلی، هوشنگ نیری، اسماعیل معینی عراقی، شعاعالدین مشیٌدی، ناصر سیف دلیل صفایی، هادی بندهخدا لنگرودی، مهدی اسحاقی، محمدرحیم سماعی، محمدعلی محدث قندچی و اسکندر رحیمی نام داشتند.
چنین بود که حماسه سیاهکل در تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری ایران، جاودانه شد. اهمیت سیاهکل بیش از هر چیز در دو موضوع بود. از سویی این حرکت ثبات و آرامش رژیم شاه و افسانه قدر قدرتی آن را در هم شکست و از سوی دیگر این حرکت به یک دوران از بی عملی ، سر درگمی و بحران در جنبش کمونیستی پایان داد و منجر به شکلگیری یک سازمان انقلابی و تثبیت شکلی از مبارزه شد که بسیاری از نیروهای انقلابی و آگاه را به خود جلب نمود. سیاهکل خیلی سریع جای خود را درون جنبش پیدا کرد. جنبش دانشجویی به سرعت تحت تاثیر این حرکت قرار گرفت. در تظاهرات دانشجویی اسفند ۴٩، دانشجویان شعار “مبارزین جنگل ما همه با شماییم” را سر دادند.
سیاهکل آغاز راهی بود که توانست بخش وسیعی از نیروهای انقلابی و آگاه اعم از کارگران، دانشجویان و روشنفکران را حول یک روش معین مبارزاتی سازماندهی کند و بیحرکتی و رکود حاکم در میان گروههای انقلابی و سیاسی را در هم بشکند. مبارزهای که در سیاهکل آغاز گردید، در شهرها توسط چریکهای فدایی خلق ادامه یافت. ۱٩ بهمن ۱٣۴٩، سالروز تاسیس سازمان چریکهای فدائی خلق ایران شد.
یادشان گرامی باد!
آن که میگفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه
برود شرم کند!
مویه کن بحر خزر
گریه کن دشت کویر
پیرهن چاک بده جنگل سرخ گیلان
قلب خود را بدر ای قله سرسخت البرز
پانزده مرد دلیر
پانزده جان بکف
دست درآوردگه رزم عظیم
خونشان رنگ خروش
خونشان جلوه دلهای امید
ریخت از خنجر ضحاک زمان بر سر خاک
بنگر خلق ستمدیده ایران به بند
که چسان بیشرفان، قاتلها، میربایند ز آغوش تو فرزند تورا
………..
پانزده نور درخشنده در این تاریکی
پرتو افکند به خورشید و درخشید به کوه
لرزه آورد پدید!
……………..
قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس است
درس گیریم از این جان بازی
واژگون سازیم قصر فرعونی ضحاک زمان
پانزده نور درحشنده در این تاریکی
پانزده نور امید
خنده زن بحر خزر
خنده زن دشت کویر
خلق برمیخیزد
خلق بر میخیزد!
دیدگاه نظری حاکم بر سازمان از آغاز تا قیام ۵۷
از سیاهکل تا قیام ۵۷، دو دیدگاه تاثیر بسیاری بر خط مشی سازمان داشتند. اولین دیدگاه، نظرات رفیق مسعود بود که به طور مبسوط در کتاب وی “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک” آمده است. دیدگاه دوم، نظرات رفیق بیژن جزنی بود که بعدا (به ویژه از سال ۵۴) در سازمان نقش برجستهای یافتند.
با شکلگیری گروه رفقا پویان – مفتاحی – احمدزاده، این گروه، مطالعهی آثار مارکسیستی را همراه با بررسی و تحلیل ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران، در دستور کار خود قرار داد. در آن زمان رفقای گروه هفتهای دو بار تشکیل جلسه داده و در هستههای ٣ تا ۵ نفره به بحث و مطالعه متون مارکسیستی میپرداختند.
گروه، برای مطالعهی عینی جامعه اهمیت بسیاری قایل بود. به ویژه موضوع اصلاحات ارضی و تاثیر آن بر مناسبات اقتصادی و آرایش طبقاتی جامعه، که به یک موضوع مهم در میان محافل آن روز تبدیل شده بود، حائز اهمیت جدی بود. از این رو، در این دوره، کارهای تحقیقاتی بسیاری در گروه انجام گرفت. از جمله این آثار که به تحلیل شرایط روستا و مناسبات اقتصادی – اجتماعی در روستاها پرداخته است، میتوان به تحقیق رفیق احمد فرهودی و دیگر اعضای گروه در ساری، در مورد تاثیر اصلاحات ارضی در مازندران، نوشتههای رفقا بهروز دهقانی، علی رضا نابدل، محمد تقیزاده، غلامرضا گلوی از وضعیت روستاها در آذربایجان، اصفهان و بلوچستان اشاره کرد.
در کنار این تحقیقات، در زمینه ارتباط با کارگران و شرایط محیطهای کارگری، برخی از رفقا تجارب خود را در اختیار گروه قرار دادند. به عنوان نمونه، میتوان به نوشتههای رفقا مناف فلکی و حسن نوروزی اشاره کرد.
رفیق حسن نوروزی از دوران نوجوانی (۱۴ سالگی) برای تامین معاش به کارگری پرداخته و در این راه به تجارب بسیاری دست یافته بود. رفیق در اوایل سال ۴۸ با گروه در ارتباط قرار گرفت. در آن زمان، گروه تصمیم میگیرد که اقداماتی را در جهت ارتباط با کارگران و ایجاد زمینهی مناسب برای تشکیل حزب سازمان دهد.
در این رابطه رفیق حسن نوروزی، فعالیت خود را در راهآهن آغاز کرد. اما تلاش وی با شکست روبرو شد. رفیق حاصل تلاشها و تجارب خود را طی مقالهای در اختیار گروه قرار داد. وی در این مقاله نوشت: «هر نوع کار تبلیغی سیاسی با تودهها بدون یک اقدام عملی و بدون یک حداقل نیروی متمرکزی که بتواند به دشمن ضرباتی وارد سازد و هیولای دشمن را در ذهن مردم فرو ریزد و ایشان را به آسیبپذیری دشمن و امکان نابودی وی مطمئن سازد، بیثمر است.»
گروه، با بیعملی محفلهایی که شکل گرفته بودند، مرزبندی داشت و به این نتیجه رسید که راه رسیدن به حزب طبقه کارگر نه مطالعهی صرف و نه منتظر شرایط مناسب بودن است. آنها راه را در عمل پیشرو دیدند و سرانجام، به این باور رسیدند که با آغاز مبارزه مسلحانه پیشرو، راه برای تشکیل حزب طبقه کارگر باز خواهد شد.
گروه، در آغاز بر این اعتقاد بود که نخست، باید برای تشکیل حزب طبقه کارگر اقدام کرد و در مرحله بعد حزب میباید شرایط را برای مبارزه مسلحانه فراهم کرده و آن گاه عمل مسحانه را آغاز کند. گروه معتقد بود که تنها چنین حزبی حق دارد استراتژی و تاکتیک مبارزه را تعیین کند.
از این رو، گروه، در ابتدا نظرات رژی دبره را در مورد حزب طبقه کارگر و مبارزه مسلحانه رد کرد، اما بعدا هر چه بیشتر به نظرات رژی دبره گرایش پیدا کرد. رفیق مسعود احمدزاده نیز در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” بر نظرات وی در زمینه حزب و مبارزه مسلحانه صحه گذاشت.
در مقدمه این کتاب آمده است: «ما با تجزیه و تحلیل شرایط ایران به این نتیجه رسیده بودیم که وظیفه هر گروه انقلابی، آغاز مبارزه مسلحانه چه در شهر و چه در روستاست.»
رفیق مسعود در این کتاب با تکیه بر تجارب گروه مینویسد: «در حالی که عناصر ذهنی یک پیشروی واقعی در حال تکوین هستند، چشمانداز اتحاد گروهها و تماس واقعی با تودهها بسیار تیره و تار به نظر می رسد. هر گونه کوششی از جانب گروهها که ناظر بر ایجاد ارتباط با تودهها و دیگر گروههای کمونیست و شرکت در زندگی و مبارزات سیاسی مردم که البته به هیچ وجه گسترش قابل ملاحظهای ندارد، باشد، گروهها را در معرض خطر جدی ضربات پلیس قرار میدهد.»
رفیق مسعود جمعبندی گروه دربارهی شرایط عینی انقلاب را چنین بیان میکند: «ما در بررسی شرایط عینی میهن خود نشان دادیم که هر گونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی انقلاب مبین اپورتونیسم و سازشکاری و رفرمیسم، نشانه فقدان شهامت سیاسی و توجیه بی عملی است… علت عدم وجود چنین جنبشهایی رااساساً باید از یک طرف در سرکوب قهرآمیز و اختناق مداوم و ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی به مثابه عامل اساسی ابقاء سلطه امپریالیستی همراه با تبلیغات وسیع سیاسی و ایدئولوژیک ارتجاعی دانسته واز طرف دیگر ضعفهای عمدهای را که عامل انقلابی، سازمانها و رهبریهای مبارزه دچار آن بودند، باید در نظر داشت».
وی مینویسد: «عدم وجود جنبشهای خود به خودی نه ناشی از رشد ناکافی تضادها، بلکه ناشی از سرکوب مداوم پلیس و بی عملی پیشرو است.»
رفیق مسعود با تایید نظرات دبره دربارهی کانون چریکی، این نظر را مطرح میکند که کانون چریکی نطفه حزب است و سازمان دادن عمل مسلحانه و خود عمل مسلحانه است که میتواند اتحادهای واقعی را برای تشکیل حزب طبقه کارگر به وجود آورد.
در بخش پایانی کتاب، رفیق مسعود نتیجه میگیرد: «در شرایط کنونی هر مبارزه سیاسی، به ناچار باید بر اساس مبارزه مسلحانه سازمان یابد و تنها موتور کوچک مسلح است که میتواند موتور بزرگ تودهها را به حرکت درآورد. شرایط ذهنی انقلاب، در طی عمل مسلحانه به کمال شکل خواهد گرفت.»
رفیق در مورد شیوههای کار مسلحانه، ایجاد کانون های چریکی در روستاها را مطرح میکند اما پیششرط آن را آغاز مبارزه مسلحانه در شهر جهت حمایت از مبارزه مسلحانه در روستا میداند. و معتقد است که: «یک کانون چریکی نمیتواند در شرایط انفراد سیاسی و محاصره نظامی بدون آن که رابطهای عمیق با جنبشهای شهری داشته باشد، بدون آن که از طرف شهر به نحوی جدی حمایت شود، بدون آن که توانسته باشد افکار تودهها را به نحوی وسیع به خود جلب کرده باشد، دوام بیاورد و دیر یا زود توسط نیروهای ویژه دشمن، از میان خواهد رفت».
دومین دیدگاهی که سالهای بعد در سازمان نقشی بس اثرگذار داشت، نظرات رفیق بیژن جزنی بود. رفیق بیژن در نظرات خود، هم چون رفیق مسعود بر موضوع نبرد با دیکتاتوری شاه تاکید کرد. از نظر او، مبارزه علیه دیکتاتوری یک مرحلهی استراتژیک در مبارزه محسوب میشد.
رفیق بیژن در کتاب “نبرد با دیکتاتوری شاه” مینویسد: «به نظر ما جنبش حاضر که مرحلهایست از جنبش رهایی بخش خلق، با شعار استراتژیک مبارزه با دیکتاتوری شاه مشخص میشود.» وی در ادامه مینویسد: «در شرایط حاضر تضاد اساسی جامعه ما یعنی تضاد خلق با بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم ، به تمامی تضاد عمده محسوب نمیشود و دیکتاتوری رژیم که وجهی از این تضاد است نقش عمده را ایفا میکند. در پروسه مبارزه با این عامل عمده است که تضاد اساسی به تمامی عمده میشود. در چنان شرایطی ما در آستانه انقلاب قرار خواهیم داشت و یا به عبارت دیگر شرایط ضروری برای انقلاب فراهم خواهد بود.»
رفیق بیژن برخلاف رفیق مسعود معتقد به آماده بودن شرایط عینی انقلاب نبود. رفیق بیژن بر این عقیده بود که وجود تضادها، تنها نمایانگر ضرورت مبارزه است و نه شرایط عینی انقلاب. وی دربارهی نظر رفیق مسعود در ا ین رابطه مینویسد: «روح این استدلال به خصوص در شرایطی که جنبش در سال ۴٩ داشته پاسخگویی به نظرات تسلیمطلبانهایست که نه تنها کاربرد عملیات قهری را بدون فراهم بودن شرایط عینی انقلاب انحراف میشناسد بلکه اصولاً هر گونه فعالیت پیگیرانه پیشاهنگ را موکول به نوعی فراهم شدن این شرایط از طریق مکانیکی میکنند. بنابر این ضمن آن که ما به تحلیل این نحوه برخورد با موقعیت انقلاب میپردازیم، از روح آن غافل نیستیم.»
رفیق بیژن در مورد مبارزه مسلحانه معتقد بود که «این مبارزه هرگز نمیتواند در شهر تودهای شود و برای تودهای شدن این مبارزه باید مبارزه مسلحانه در کوه آغاز شود. اما ضربهای که در جریان سیاهکل و سال ۵٠ به سازمان خورد، عملاً این امکان را از پیشاهنگ برای به راه انداختن مبارزه مسلحانه درکوه گرفت.»
از نظر رفیق بیژن جزنی، استراتژی جنبش انقلابی دارای سه مرحله بود. مرحله اول، تثبیت مبارزه مسلحانه، مرحله دوم، تودهها به مبارزه بر ضد دشمن خلق دست زده و از جنبش، حمایت مادی و معنوی میکنند. و در مرحله سوم، مبارزه مسلحانه تودهای میشود.
اگر چه رفیق بیژن بر فعالیت سیاسی و صنفی تاکید ویژهای دارد اما در تمامی این مراحل، نقش محوری برای مبارزه مسلحانه قایل است. در این رابطه رفیق مینویسد: «جنبش مسلحانه، مبارزه مسلحانه را به منزله محور تاکتیکهای خود و به عنوان عمدهترین و مناسبترین شکل مبارزه میشناسد و تاکتیکهای دیگر را فقط در رابطه با این شکل عمده یعنی با درک نقش تاکتیکهای مسلحانه با اتکا به آنها به کار می گیرد.»
رفیق بیژن در مورد اهداف تاکتیک مسلحانه در مرحلهی اول یعنی شکستن جو سکوت، گردآوری نیروهای کمونیست و تدوین یک برنامه انقلابی با رفیق مسعود همنظر است.
رفیق بیژن مینویسد: «در این مبارزه وارد ساختن هر ضربه نظامی بر رژیم نه به خاطر نابود ساختن گوشهای از نیروی بزرگ دشمن بلکه به خاطر نشان دادن ضربهپذیری و شکستن سدی است که بر اثر قدرتنمایی طولانی دستگاه حاکمه و شکستهای پیاپی جنبش، در مقابل هر حرکت تودهای ایجاد شده و توده را به نومیدی از پیروزی بر دشمن و تسلیم و تحمل در برابر آن کشانده است.»
رفیق بیژن در مورد نقش محوری تاکتیک مسلحانه مینویسد: «همان طور که تا امروز تاکتیکهای نظامی محور مبارزه ما بوده، در آینده نیز این تاکتیکها نقش عمده را در گسترش و تکامل جنبش بازی خواهد کرد. حتا اگر در شرایطی تاکتیکهای سیاسی امکان گسترش فوق العاده پیدا کند باز تاکتیکهای نظامی و جریانهای مسلح جنبش اهمیت محوری و نقش استراتژیک خود را حفظ خواهند کرد.» رفیق در مقایسه مبارزه سیاسی و مسلحانه مینویسد: «در حالی که تاکتیکهای سیاسی میتواند نیروهایی را به مبارزه برضد رژیم بکشاند، تداوم این مبارزه و به کار گرفتن آن در راه سرنگون ساختن دستگاه حاکمه از طریق تاکتیکهای نظامی به دست می آید. گسترش و تکامل مبارزه تودهها از مراحل اقتصادی و سیاسی به مرحله نظامی مستلزم ادامه و رشد مبارزه مسلحانه در ایران است.»
وی در رابطه با مبارزه مسلحانه در شهر و کوه مینویسد: «در حال حاضر مبارزه مسلحانه در شکل چریک شهری محدود مانده است. گرچه این مرحله مبارزه در شهر نقش عمده دارد، ولی مبارزه در کوه میبایست آغاز میشد. ضرباتی که در یک سال اول به جریانهای سیاسی – نظامی وارد شد، شروع این مبارزه را از جانب جنبش انقلابی به تاخیر انداخت. مبارزه مسلحانه در کوه نقش عمدهای در تودهای شدن مبارزه مسلحانه دارد. بدون این مبارزه، جنبش مسلحانه درمرحله معین از تکامل باز خواهد ماند.»
اکنون نگاهی نیز به برخی از اشکالات و اشتباهات نظری رفقا مسعود و بیژن بیاندازیم.
نقایص و اشتباهات نظری
به رغم جوانب مثبت و نقشی که نظرات رفقا، هر یک در مراحلی از مبارزه و حیات سیاسی سازمان ایفا نمودند، اما اشتباهات و انحرافاتی در این نظرات وجود داشت که به چند مورد آن نیز، باید اشاره کرد.
رفیق احمدزاده در نظرات خود نقشی مطلق برای مبارزه مسلحانه قائل بود. او می گفت: در ایران «تنها عمل نظامی ماهیتا سیاسی است که وسیله توانای متلاشی ساختن رژیم است.» این یک نگرش انحرافی بود که موانعی را بر سر راه کار سیاسی- تشکیلاتی تودهای سازمان، گسترش آن و اشکال متنوع مبارزه پدید میآورد. این دیدگاه بعدا تا حدودی، توسط رفیق بیژن جزنی مورد انتقاد قرار گرفت و رد شد. اما رفیق جزنی نیز برای تمام پروسه، تاکتیک مسلحانه را تاکتیکی محوری و عمده میدانست و این نیز انحرافی دیگر بود. در حالی که اولا- تاکتیک محوری تاکتیک عمده نیست. ثانیا- تاکتیک تبلیغ مسلحانه تا زمان تثبیت سازمان میتوانست نقش محوری داشته باشد. به عبارت دیگر تا اواخر سال ۵۲ که تثبیت سازمان رسما در نبرد خلق اعلام شد.
یا هنگامی که رفیق مسعود میگفت در اینجا اعلان جنگ، خود جنگ است. با یکی دیگر از اشتباهات وی رو به رو میشویم که وظیفه پیشاهنگ را تا سطح انقلاب کردن پیش میبرد. بخشی از نظرات اشتباه رفیق مسعود، تحت تاثیر انحرافات دبره بود که توسط رفیق حمید مومنی به نقد کشیده شد.
علاوه براین، با وجود این که رفقا مسعود و بیژن هر دو ، شیوه تولید مسلط را پس از اصلاحات ارضی، سرمایهداری میدانستند، بر این باور بودند که مبارزه مسلحانه در کوه و روستا تودهای میشود و تحت تاثیر جنگ دراز مدت تودهای قرار داشتند. این دیدگاه با ساختار اقتصادی- اجتماعی و طبقاتی جامعه همخوانی نداشت. از همین رو بود که پس از سیاهکل عملا از دستور کار سازمان خارج شد. اشکال مبارزه تودهای در جریان انقلاب و قیام مسلحانه تودهای در شهرها نیز نا درستی این دیدگاه را نشان داد.
به دو نکته دیگر نیز باید مفصلتر اشاره کرد.
از همان آغاز، سازمان، ارزیابی نادرستی از مسئله شرایط عینی انقلاب داشت. در برابر نگرش اکونومیستی رایج در آن زمان که به عامل اقتصادی و عدم رشد تضادها نقش مطلق میداد و نقش دیکتاتوری عریان و عنان گسیخته و تأثیر منفی آن را بر جنبشهای خود به خودی نادیده میگرفت، رفیق احمدزاده با دیدن جنبههایی از واقعیت، به انحرافی دیگر درغلطید، به عدم رشد تضادها توجه نکرد و نقش بازدارنده دیکتاتوری و سرکوب را مطلق نمود. ادعا شد که تضاد ها به قدر کافی رشد کرده، نارضایتی و اعتراض به قدر کافی وجود دارد و شرایط عینی انقلاب موجود است، تنها دیکتاتوری است که مانع جریان وسیع جنبشهای خود به خودی و سرنگونی رژیم شاه است. این در واقع نوعی ارادهگرایی در برابر اکونومیسم را در پی داشت و به چپ روی در مبارزات سازمان انجامید. این نظر پس از مدتی کوتاه در سازمان مردود اعلام شد، معهذا نه بر نگرش کلی سازمان نسبت به مسئله دیکتاتوری تأثیر قابل ملاحظهای داشت و نه بر تاکتیکهای سازمان. درست است که سازمان با پذیرش نظرات رفیق جزنی، وجود شرایط عینی انقلاب را در آن مقطع رد کرد، اما مجدداً بر مسئله تاکتیک مسلحانه به عنوان یک تاکتیک محوری تأکید گردید. لذا به رغم تأکیدی که در این مرحله بر مبارزه سیاسی و کار در درون طبقه کارگر میشد، پذیرش این تاکتیک نمیتوانست تأثیر منفی خود را بر فعالیت سیاسی و کار سازمان در درون طبقه بر جای نگذارد. از سوی دیگر، نگرش نسبت به مسئله دیکتاتوری نه تنها اصلاح نشد، بلکه در نظرات رفیق جزنی چنان برجسته میشود که بیش از پیش بر تضاد کار و سرمایه سایه میافکند و نبرد با دیکتاتوری به یک مرحله استراتژیک تبدیل میشود. از این جهت نظرات رفیق جزنی حتا در مقایسه با نظرات رفیق احمدزاده یک گام به پس بود. اگر احمدزاده معتقد بود که «مبارزه با سلطه امپریالیستی یعنی سرمایه جهانی عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بردارد» و «به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزه ضد امپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد میکند.» و «هر چه دولت ماهیتاً و صوراً بورژواییتر شده است، عناصر سوسیالیستی انقلاب اههمیت بیشتری پیدا کرده، مبارزه با سلطه سرمایه جهانی بیشتر به مبارزه با خود سرمایه مبدل میشود.» حال نبرد با دیکتاتوری خود به یک مرحله استراتژیک مجزا تبدیل میگردد. این نظریه، گرایش عموم خلقی را در سازمان تقویت کرد. نبرد میان کارگران و سرمایهداران تحتالشعاع نبرد خلق علیه دیکتاتوری قرار میگیرد و استقلال طبقاتی کارگران مخدوش میگردد. این خطر همواره در کشورهایی که به علل عینی و ذهنی همزمان دو نبرد در جریان است که به لحاظ ماهیت، اهداف و ترکیب اجتماعیشان با یکدیگر متفاوتاند، یعنی مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایهدار به خاطر برافکندن نظم سرمایهداری و ایجاد جامعه سوسیالیستی و مبارزه خلق یعنی مبارزه مشترک کارگران و خردهبورژوازی علیه قدرت دولتی حاکمه و امپریالیسم به خاطر یک رشته مطالبات معوقه دمکراتیک و آزادیخواهانه، رفاهی و ضد امپریالیستی، وجود دارد. چرا که کمونیستها ناگزیرند به این هر دو نبرد دامن بزنند و آنها را رهبری کنند. همان گونه که هر گونه کم بها دادن به مبارزه مشترک کارگران و خردهبورژوازی، میتواند به سکتاریسم، منزوی کردن طبقه کارگر و سوق دادن خردهبورژوازی به سوی بورژوازی بیانجامد، پر بها دادن به این مبارزه در قیاس با نبرد کار و سرمایه، عدم مرزبندیهای صریح و محکم و کم بها دادن به حفظ اکید استقلال طبقاتی کارگران، میتواند تا نفی استقلال طبقاتی کارگران و انحلال این طبقه در جنبش عموم خلقی پیش رود.
واقعیت این است که سازمان ما در این دوره نتوانسته بود رابطه صحیحی میان این دو نبرد برقرار کند. به نبرد طبقاتی کارگران علیه سرمایهداران، نبردی که هدفش کمونیسم است، کم بها داده شد، اما به نبرد خلق علیه امپریالیسم و دیکتاتوری عریان رژیم شاه بیش از حد بها داده شد. از این گذشته در همین نبرد خلق نیز آن گونه که باید خط و مرزهای صریح و روشنی که بتواند طبقه کارگر را کاملاً از خردهبورژوازی متمایز سازد، استقلال طبقاتی آن را حفظ کند و بر خصلت موقت و مشروط اتحاد تأکید کند، ترسیم نشد. نتایج منفی این تفکرات و گرایشات عموم خلقی در سازمان به ویژه در دوران قیام، در جریان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و اندکی پس از آن در رشد گرایشات اپورتونیستی راست در سازمان و کشیده شدن بخش بزرگی از نیروهای سازمان به دنبالهروی از جمهوری اسلامی خود را نشان داد. معهذا در ارزیابی اشتباهات و انحرافات سازمان در دوران قبل از قیام، این حقیقت را باید در نظر گرفت که این انحرافات هنوز به صورت یک گرایش عمل میکرد و نمیتوانست بر خصلت کمونیستی و انقلابی سازمان تأثیر بگذارد. در نتیجه همین خصلتهای کمونیستی و انقلابی و مبارزه پیگیر است که سازمان میتواند تقریباً تمامی پیشروان کارگری و روشنفکران انقلابی کمونیست را به سوی خود جلب کند و با اعتلاء وسیع جنبش تودهای به قدرتمندترین و با اتوریتهترین سازمان در میان کارگران تبدیل گردد.
از تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق تا قیام ۵۷
در پی نبرد سیاهکل، روند وحدت دو گروه شتاب یافت و عملیات مسلحانه چریکی از اوایل سال ۵٠ در شهرها متمرکز شد. بعد از سرکوب سیاهکل، از گروه جنگل، تنها ۵ رفیق باقی مانده بودند. اما گروه احمدزاده – پویان – مفتاحی تقریباً دست نخورده باقی مانده بود.
به دنبال عملیات سیاهکل ، رفقای باقیمانده از گروه جنگل، روز ۱۸ فروردین، طرح اعدام فرسیو دادستان ارتش را که در محاکمه و اعدام رفقای سیاهکل نقش مهمی برعهده داشت، به مرحله اجرا گذاشتند. از سوی دیگر، رفقای گروه احمدزاده نیز در روز ۶ فروردین به کلانتری قلهک حمله کرده و مسلسل نگهبان را مصادره نمودند. این حمله به فرماندهی رفیق مسعود احمدزاده صورت گرفت. رفقای شاخه تبریز نیز در همین روزها، کلانتری ۵ تبریز را مورد حمله قرار دادند. انجام عملیات چریک شهری، جدیت دو گروه را بیش از پیش نشان داد.
تماسهای دو گروه در فاصله هفدهم تا بیست و دوم فروردین سال ۵٠ به وحدت و ادغام آنها و اعلام موجودیت چریکهای فدایی خلق انجامید. در این میان باید بر نقش و تاثیر حماسه سیاهکل در شتاب بخشیدن به وحدت دو گروه تاکید کرد.
از ادغام دو گروه، مرکزیت جدیدی شکل گرفت. رفقا مسعود احمدزاده، امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد اعضای اولین رهبری چریکهای فدایی خلق بودند.
در تاریخ ۴ اردیبهشت حمله به بانک ملی شعبه آیزنهاور سازمان داده شد و موجودی آن مصادره گردید. این اولین عملیات چریکی بعد از وحدت دو گروه و تشکیل چریکهای فدایی خلق بود. در این عملیات، رفیق پویان فرمانده سیاسی و رفیق اسکندر صادقینژاد فرمانده نظامی عملیات بودند. رفیق پویان در جریان این عملیات، برای کارمندان بانک، اهداف چریکها را تشریح کرد. چندی بعد و در روز ٣ خرداد، این دو رفیق به همراه رفیق رحمت پیرونذیری در جریان محاصره ساواک و طی یک نبرد قهرمانانه، جان باختند. رفیق اسکندر صادقینژاد از رفقای کارگر سازمان بود که به همراه رفیق جلیل انفرادی از رفقای سیاهکل، از بنیانگذاران سندیکای فلزکار مکانیک بودند.
نبرد سیاهکل و در ادامه آن، مبارزه چریک شهری، تاثیر خود را به فوریت در میان روشنفکران و دانشجویان بر جای گذاشت.
سال ۵٠، چریکهای فدایی خلق به رغم موفقیت بزرگی که در تثبیت خود به عنوان یک نیروی انقلابی به دست آوردند، متحمل ضربات سنگینی نیز شدند. در جریان این ضربات، اکثر رفقای سازمان از جمله ۴ تن از ۵ عضو مرکزیت در یک رشته نبردهای حماسی جان باختند.
اعدام رفقا و جان باختن تعدادی دیگر در نبردهای خیابانی، ضایعه بزرگی برای جنبش مسلحانه بود. با این وجود از اهمیت آن نکاست، بلکه بر اعتبار و محبوبیت چریک فدایی و مبارزه آن در میان تودههای مردم افزود. گروههای مسلح جدیدی تحت تاثیر این مبارزه آغاز به شکل گرفتن نمودند. یکی از برجستهترین آنها گروه آرمان خلق در لرستان بود.
بعد از ضربات تابستان ۵٠، تنها تعداد معدودی از رفقا باقی مانده بودند. در شهریور ۵٠ مرکزیت جدید مرکب از رفقا حمید اشرف، حسن نوروزی و چنگیز قبادی شکل گرفت. رفیق چنگیز و تیم او در ۸ مهر ماه ۵٠ ضربه خورند. دو روز بعد، مهرنوش ابراهیمی اولین زن چریک فدایی در جریان یک درگیری با ماموران ساواک در سه راه آذری، جان باخت. در نهایت، رفقای باقی مانده در ۲ تیم سازماندهی شدند. یک تیم، متشکل از رفقا حمید اشرف، شیرین معاضد، صفاری آشتیانی و جمشیدی رودباری و تیم دیگر رفقا حسن نوروزی، احمد زیبرم، فرخ سپهری و علی اکبر جعفری.
به رغم همهی تمهیدات رژیم، مبارزه مسلحانه آغاز شده بود و رژیم نمیتوانست عقربهی تاریخ را به عقب برگرداند. همهی تبلیغات رژیم در مورد سرکوب چریکها، با اقدامات رفقا نقش بر آب میشد. در این میان برخی از اقدامات رژیم که هدف آنها مرعوبسازی بود، حتا به ضد خود تبدیل شدند. در سال ۵٠، رژیم اولین روز دادگاه ۲٣ تن از چریکهای فدایی را با حضور رسانهها برگزار کرد که با نوع برخورد رفقا با دادگاه نمایشی، رژیم مجبور شد این دادگاه را به شکل دو نفره و غیرعلنی برگزار کند.
هم چنین رژیم بعدا نیز برخی از دادگاهها را که متهمان آن، نسبت به سازمان و مبارزات آن سمپاتی داشتند نیز، به صورت نیمه علنی و حتا علنی برگزار کرد که تاثیر کاملا معکوسی برای رژیم داشت. در این رابطه میتوان به ویژه به محاکمه رفقا خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در سال ۵۲ و پخش تلویزیونی بخشی از دفاعیات رفیق خسرو اشاره کرد.
نبرد سیاهکل و آغاز جنبش مسلحانه، محصول شرایطی بود که از سالها قبل جوانههای آن زده شده و در سیاهکل به بار نشسته بود و این به بار نشستن به رغم شکست گروه چریکهای سیاهکل و ضربات سنگین سال ۵٠ بود.
با دستگیری، اعدام و از پا افتادن هر چریک، کادرهای جدیدی از میان دانشجویان، کارگران، روشنفکران و غیره به سازمان میپیوستند، گروههای هوادار مسلح تشکیل میشدند و یا به هر نحو دیگری از مبارزه مسلحانه حمایت میکردند.
در سال۵٠ جنبش دانشجویی تحت تاثیر مبارزه مسلحانه اوج گرفت و به جانبداری مستقیم از این جنبش برخاست. اردیبهشت سال ۵٠، گارد ضد اغتشاش، با حمله به دانشگاهها تعداد بسیاری را مجروح و نزدیک به هزار نفر را دستگیر کرد. از مهر۵٠ گارد ضد اغتشاش در درون دانشگاه استقرار یافت. اما همهی اینها نتوانست مانع گرایش جنبش دانشجویی به جنبش مسلحانه و تغذیه چریکهای فدایی خلق از این جنبش شود.
از نیمه دوم سال ۵٠، سازمان با جذب نیروهای جدید به رشد خود ادامه داد. در این دوره، گرایش برای پیوستن به صفوف چریکها به حدی بود که سازمان توانایی و امکان جذب تمامی این نیروها را در صفوف خود نداشت. رژیم شاه که با گسترش عملیات چریکی رو به رو شده بود، در اواخر همین سال کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری را متشکل از سازمان امنیت (ساواک)، شهربانی و ژاندارمری، برای مقابله با جنبش مسلحانه تشکیل داد. در همین زمان و در پی مصادره بانک صفوی است که رژیم به شکستاش در سرکوب جنبشی که از سیاهکل آغاز شده بود اعتراف کرد و میپذیرد که “همه چیز از سیاهکل آغاز شد.”
رفیق بیژن جزنی در مورد سالهای اولیه آغاز جنبش مسلحانه مینویسد: «خشونت پلیس به اشد خود رسید، شکنجه ابعادی غیر قابل تصور پیدا کرد. سوزاندن بدن، خرد کردن دست و پا، شلاق، تجاوز به زن و مرد و انواع شکنجههای بیسابقه امری پیش پا افتاده شد. عدهای زیر شکنجه جان دادند. در مدتی حدود یک سال نزدیک به صد تن به انحاء مختلف شهید شدند و جنبش مسلحانه در شرایط طبیعی خود یعنی در زیر فشار بیسابقه به حیات خود ادامه داد و همچون ارگانیسمی که با محیط زیست خود انطباق مییابد به تدریج اشکال موثری برای ادامه زندگی خود مییابد».
در سال ۵٠ و به دنبال پایان دادگاههای نمایشی ۲٣ تن از چریکهای فدایی خلق، در روز یازده اسفند، ۶ تن از رفقا مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسداله مفتاحی، حمید توکلی و غلامرضا گلوی اعدام شدند. دو روز بعد نیز چهار تن از رفقا سعید آرین، مهدی سوالونی، بهمن آژنگ و کریم حاجیان سهپله اعدام شدند.
در این سال هم چنین بسیاری از رفقا در درگیریهای خیابانی و یا زیر شکنجه جان باختند. از جمله این رفقا، بهروز دهقانی از رهبران شاخه تبریز و یار صمیمی رفیق صمد بهرنگی بود. بهروز در زیر شکنجههای طاقتفرسا و بعد از ۱۱ روز مقاومت، جان باخت.
مبارزه پیگیر، از خودگذشتگی، مقاومت و صداقت انقلابی رفقا تاثیر بسیاری در ایجاد حس نزدیکی و گرایش به سازمان ایفا نمودند. این تاثیری است که به ویژه همراه با قیام ۵۷ و با رویآوری بسیاری از کارگران، زحمتکشان، دانشجویان و دانشآموزان به سازمان شاهد آن هستیم. در آن سالها شایعات بسیاری در مورد چریکها ساخته میشد که همگی نشانگر تفکر و احساسی است که نسبت به جنبش مسلحانه در اذهان شکل گرفته بود.
بعد از ضربات سال ۵٠ و سازماندهی جدید که رفیق حمید اشرف نقش برجستهای در این میان داشت، سازمان آرام آرام از نظر تجربهی مبارزه مسلحانه نیز به پیشرفتهایی دست یافت.
در مراحل اول، عملیات مسلحانه حول هدفهای ثابت دور میزد. اما بعد از آن هدفهای متحرک انتخاب شدند. رفیق حسن نوروزی با تیم خود، اولین حمله به یک ماشین حمل پول را با موفقیت سازمان داد. سال ۵٣ اوج عملیات نظامی سازمان است. از سال ۵۴ سازمان، عملیات نظامی خود را با هدف گسترش فعالیت تبلیغی و ترویجی و سازماندهی محدود میکند. در این رابطه حتا طرح ترور تهرانی جلاد ساواک، توسط رفیق حمید اشرف لغو میشود.
رفیق حمید اشرف در این باره میگفت: «دوره عملیات بزرگ به پایان رسیده است و ما وارد مرحله کارهای خرد با اهمیت بزرگ شدهایم.»
در سال ۵٣ و با اجرای طرح اعدام فاتح یزدی سازمان ضمن تاکید بر اهداف تبلیغی عملیات، تلاش میکند رابطه مستقیمی میان عملیات مسلحانه با خواستهای کارگران برقرار سازد. بر فعالیتهای سیاسی- تبلیغاتی تاکید بیشتری میشود.
در تاریخ ۲٠ مرداد سال ۵٣، در واکنش به قتل بیش از ۲٠ کارگر کارخانه جهان چیت در جریان تظاهرات اعتراضی ۲٠٠٠ کارگر این کارخانه، فاتح یزدی مالک کارخانه را طی یک عملیات مسلحانه به قتل میرساند. رفقا بعد از این عملیات، با پخش اعلامیههای فراوان، اهداف خود را از این عملیات برای کارگران توضیح دادند.
در این سالها، هم چنین سازمان از حمایت فعال دانشجویان و فعالان سیاسی خارج از کشور برخوردار میشود. در این رابطه تعدادی از کادرهای خود را برای تقویت آن چه که پشت جبهه نامیده میشد به خارج اعزام میکند. رفیق بیژن در رابطه با برخورد جریانهای خارج از کشور با جنبش مسلحانه مینویسد: «پس از اعدام سیزده تن، اغلب جریانهای خارج از کشور با وسعتی بیش از همیشه دست به تبلیغات بر ضد رژیم زدند. این جریانها هنوز جنبش مسلحانه را نمیشناختند و اثر و دامنه آن را حدس نمیزدند.»
از سال ۵۴، نظرات رفیق بیژن جزنی نقش برجستهتری در سازمان یافت. در نبرد خلق شماره ۶ که در سال ۵۴ انتشار یافت، بر نظرات بیژن صحه گذاشته شد و نبرد خلق شماره ۷ که در اردیبهشت ۵۵ انتشار یافت با صراحت بیشتری بر این نظرات تاکید کرد. فعالیتهای تودهای و رفتن کادرها به درون کارخانهها، گام مهمی در تلاش برای تحقق اهداف طبقاتی سازمان بود. این مرحله گذار از فعالیتهای چریکی به کار تودهای در میان کارگران بود که البته از جمعبندی تثبیت قطعی سازمان در سال ۱٣۵٣ به تاخیر افتاده بود.
تاثیری که رفیق بیژن جزنی از درون زندان بر مبارزهی مسلحانه گذاشته بود. رژیم را بر آن داشت تا دست به ترور رفیق بیژن و ۶ تن از همراهاناش به همراه دو تن از مجاهدین زند.
ضربات سال ۵۴ که با ترور رفیق بیژن جزنی و همراهانش در ٣٠ فروردین ۵۴ در زندان شروع شد و تا تیر ماه سال ۵۵ ادامه یافت، ضربات جبرانناپذیری بر سازمان وارد آورد.
در ۸ تیرماه ۵۵، رژیم با گسیل یک نیروی نظامی وسیع و استفاده از هلیکوپتر به خانهای که اعضای شورای عالی سازمان در آن اجلاس داشتند، یورش برد. درگیری مسلحانه ساعتها ادامه یافت. تعدادی از مزدوران رژیم به قتل رسیدند. در جریان این نبرد، رفقا قهرمانه مقاومت کردند و جنگیدند و تمامی اعضای رهبری سازمان جان باختند. رفیق حمید اشرف که تا آن موقع بارها حلقه محاصره ساواک را شکسته بود و بارها پس از ضربات، با سازماندهی مجدد، به ادامهکاری و فعالیت سازمان یاری فراوان رسانده بود، در این ضربه جان باخت.
تا سال ۵۷ و قیام تودهها، این ضربه هرگز جبران نشد. بعد از این ضربه، رفقا حسن فرجودی، صبا بیژن زاده ، احمد غلامیان لنگرودی (هادی)، غزال آیتی، نقش فعالی در بازسازی و سازماندهی بر عهده داشتند. رفیق حسن فرجودی در سال ۵۶ دستگیر و در مقابل شکنجههای وحشیانه مقاومت کرد و جان باخت.
در جریان مبارزات شکوهمند تودهها در سال ۵۷، سازمان، پیگیرانه از این مبارزات حمایت کرد. به رغم این که در این سال، سازمان در یکی از ضعیفترین دورههای حیات خود به سر میبرد، چندین عمل نظامی علیه مراکز و نیروهای سرکوب انجام گرفت. حمله به یک واحد ارتشی در نظامآباد، در واکنش به کشتار مردم، حمله به کلانتری و مرکز ژاندامری در تهران از نمونههای آن بودند.
در جریان انقلاب، هواداران سازمان، نقشی فعال، در مبارزات و اعتراضات سراسر ایران، ایفا نمودند و تعدادی نیز جان باختند. رفیق فتحاله کریمی در جریان تظاهراتی در خیابان جمهوری در روز ۵ دی و طی یک درگیری مسلحانه، جان خود را از دست داد.
در روز ۲۱ بهمن، هنگامی که هزاران تن از اعضا و هواداران سازمان برای بزرگداشت ۱٩ بهمن در دانشگاه تهران گرد آمده بودند، با اعلام خبر حمله گارد به همافران در پادگان نیروی هوایی، جمعیت با شعار “ایران را سراسر سیاهکل میکنیم”، سیلآسا به سوی فرحآباد به حرکت در آمد و در شکست محاصره و فرار گارد نقش برجستهای ایفا کرد.
این نیرو پیشقراول آغاز قیام تودهای بود که در ۲۲ بهمن تمام مراکز نظامی و سرکوب رژیم سلطنتی را در تهران در هم کوبید. دراین روزها، همه جا صحبت از چریکهای فدائی و نقش آنها در قیام بود.
رفیق ملکوتیان در جریان تسخیر پادگان جمشیدیه و رفیق قاسم سیادتی که از رهبران آن زمان سازمان بود در جریان تسخیر مرکز رادیو، جان باختند. رفیق قاسم سیادتی در جریان قیام، ۴٠ ساعت، بدون استراحت رهبری واحدهای رزمنده فدایی را برعهده داشت.
از تیم ۴ نفره چریکهای فدایی که در تسخیر رادیو حضور داشتند، بعدها، در سال ۱٣۶٠، ۲ رفیق دیگر، رفقا یداله گلمژده (نظام) و احمد غلامیان لنگرودی (هادی) به دست جلادان جمهوری اسلامی جان خود را از دست دادند. یادشان گرامی باد.
از قیام بهمن ماه ۱٣۵۷ تا انشعاب بزرگ خرداد ۱٣۵٩
همراه با قیام سال ۱٣۵۷ گروه کثیری از کارگران و زحمتکشان، زنان و جوانان چپ و رادیکال به صفوف سازمان پیوستند. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، در مدتی کوتاه تبدیل به بزرگترین سازمان کمونیست خاورمیانه شد. میتینگها و راهپیماییهای سازمان در تهران ابعادی چند صد هزار نفره به خود گرفت. تیراژ نشریه کار، ارگان سازمان به مرز ۲٠٠ هزار رسید. تا اواخر سال ۵۸، شبکههای تشکیلاتی سازمان در سراسر ایران بر پا شده و حتا به دورترین روستاها کشیده بودند. کمتر کارخانه و مرکز تولیدی و خدماتی را میشد یافت که حوزههای کارگری سازمان در آن جا تشکیل نشده باشند. پیشگام، تشکیلات دانشجویی سازمان، نقش تعیینکننده را در دانشگاهها به دست آورده بود. زنان چپ و رادیکال در تشکل اتحادیه ملی زنان متشکل شده بودند که ابتکار آن در دست فعالین سازمان بود.
در مناطقی نظیر آذربایجان، گیلان و مازندران، کردستان، لرستان، خوزستان و ترکمن صحرا، اعتبار و نفوذ سیاسی سازمان فوقالعاده بالا بود.
سازمان، با دفاع فعال از مطالبات سوسیالیستی کارگران و مطالبات دمکراتیک و رفاهی عمومی، رو در رویی آشکار با ارتجاع حاکم و مشارکت فعال در مبارزات تودهها، حتا در اشکال مسلحانه آن، تنها چند ماهی پس از قیام، به یک آلترناتیو جدی در جامعه تبدیل شده بود. فعالان و هواداران سازمان، نقش مهمی در تشکل و آگاهی کارگران و گسترش جنبش شورایی در کارخانهها و ترکمن صحرا ایفا نمودند. تلاش هزاران تن از فعالان و هواداران سازمان برای گسترش نفوذ سازمان در شرایطی انجام میگرفت که رژیم از هر فرصتی برای ضربه زدن و کشتار آنها دریغ نمیکرد. تنها تا اوایل ۵٩ دهها تن از فعالان سازمان ترور شده و یا به جوخه اعدام سپرده شدند.
رفقا سعید و علی میرشکاری در کرمان، توسط پاسداران ارتجاع ربوده شدند و به قتل رسیدند. در کردستان بسیاری از رفقای ما در جریان جنبش مقاومت مردم کردستان در برابر یورش ارتجاع جان باختند و یا دستگیر و توسط خلخالی اعدام شدند. رفقا یوسف کشیزاده، احسن و شهریار ناهید، دکتر نریمیسا، هرمز گرجی بیانی از جمله رفقایی بودند که در کردستان توسط خلخالی جلاد اعدام شدند.
در ترکمن صحرا، فداییان خلق، در نقش سازماندهندگان و رهبران “ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا”، “کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن” نقش برجستهای در تحولات این منطقه و جنبش شورایی آن ایفا کردند. جمهوری اسلامی، دو جنگ را به مردم ترکمن صحرا تحمیل کرد. در جریان این دو جنگ بسیاری از رفقای ما در کنار تودههای زحمتکش ترکمن صحرا جان خود را از دست دادند. جمهوری اسلامی، ۴ تن از فداییانی که رهبری جنبش را در دست داشتند، رفقا توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را ربود و خلخالی جلاد، آنها را به قتل رساند.
به دستور خمینی در ۲۸ مرداد سال ۵۸، باقی مانده دفاتر علنی سازمان در سراسر ایران مورد یورش قرار گرفتند. به ویژه از این تاریخ، نیروهای سازمان در معرض فشار و سرکوب روز افزونی قرارگرفتند و تعداد زیادی دستگیر و روانه زندانها شدند.
با این همه سرکوب و کشتار، اما تمام تلاشهای سرکوبگرانه ارتجاع برای توقف پیشرفت و گسترش سازمان، با شکست رو گردید. بر کمیت نیروهایی که به سازمان میپیوستند، مدام افزوده میشد. اما درست در همین شرایط، بزرگترین ضربه از درون خود سازمان وارد آمد. گرایش راست رفرمیست در درون کمیته مرکزی سازمان، به گرایش مسلط تبدیل گردید.
این گرایش که در راس آن فرخ نگهدار قرار داشت، از همان فردای قیام، مواضع رفرمیستی، سازشکارانه و ضد انقلابی خود را در نامه به بازرگان، که در آن حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را مترقی و انقلابی ارزیابی میکرد، برملا نمود. اما در آن مقطع، در برابر گرایش چپ و کمونیستی سازمان که گرایش مسلط را تشکیل میداد، عقبنشینی کرد. مواضع ارگان سازمان، نشریه کار، که از موضعی رادیکال، حاکمیت ضد انقلابی و ارتجاعی را مورد حمله قرارمیداد، تا مدتها، مواضع رسمی سازمان بود.
گرایش راست برای پیشبرد اهداف خود، به شیوههای توطئهگرانه برای تسلط بر سازمان متوسل گردید. در جریان رایگیری برای انتخاب کمیته مرکزی جدید، تلاش نمود، مانع از انتخاب مجدد جریان رادیکال و کادرهای قدیمی سازمان به عضویت کمیته مرکزی گردد. این گرایش همان گونه که بعدا توسط یکی از اعضای آن افشا گردید، به چنان شیوههای کثیفی متوسل گردید، که در درون یک سازمان انقلابی بیسابقه بود. آراء یکی از سرسختترین مخالفان گرایش راست، رفیق احمد غلامیان لنگرودی (هادی) را به حساب افراد گرایش راست گذاشت. بدین طریق گرایش راست در کمیته مرکزی جدید، به گرایش مسلط تبدیل گردید و کوشید از طریق اهرم های تشکیلاتی و جایگزین ساختن مسئولان چپ و رادیکال ارگانهای تشکیلات با عناصر وابسته به گرایش رفرمیست، سیاست خود را پیش برد. اما بدنه تشکیلات، در مقابل سیاست رفرمیستی واکنش نشان میداد. نشریه کار، ارگان رسمی سازمان که سخنگوی گرایش رادیکال کمونیستی بود، به یک مانع جدی در برابر اکثریت کمیته مرکزی و سیاستهای سازشکارانه و رفرمیستی آن تبدیل شده بود. عملا دو مرکز رهبری در سازمان شکل گرفته بودند. رهبری سیاسی در دست تحریریه نشریه کار و رهبری تشکیلاتی در دست کمیته مرکزی بود.
کمیته مرکزی، تلاش نمود با برگماری تعدادی از اعضاء کمیته مرکزی در تحریریه نشریه کار، ترکیب آن را به نفع سیاستهای خود تغییر دهد. اما نتوانست کاری از پیش ببرد. لذا شیوه توطئهگرانه دیگری را برگزید.
در آن مقطع، مسائل مورد اختلاف بر سر شیوه برخورد به جمهوری اسلامی، تاکتیکها، شیوه برخورد به گذشته سازمان، مبارزه مسلحانه در کردستان، مسائل تشکیلاتی و غیره ، به یک بحران در سازمان انجامیده بود.
کمیته مرکزی با ادعای پیدا کردن راه حلی برای بحران، اما در واقع برای تسویه حساب با گرایش رادیکال و مارکسیست سازمان، برگزاری پلنومی را در دستور کار قرار داد که شرکتکنندگان در آن، همگی به جز چند نفر، از افراد وابسته به گرایش راست گزین شده بودند.
در این پلنوم که در آذر ماه سال ۵۸ برگزار شد، گرایش رادیکال اقلیت، خواهان برخورد قطعی به حاکمیت و تعیین سیاست روشن در قبال آن بود. با تاکید بر نیازهای مبرم جنبش در شرایطی که ارتجاع مدام بر تعرضات خود میافزود، خواهان تدوین برنامه و اهداف، استراتژی و تاکتیکها برای مداخله فعال در مبارزه طبقاتی به منظور غلبه بر بحران بود. اقلیت بر این عقیده بود که از کانال برخورد با مسائل مشخص، باید با اشتباهات و اشکالات خط مشی گذشته سازمان نیز برخورد نمود. در مورد کردستان نیز اقلیت خواهان ادامه مبارزه مسلحانه با نام سازمان بود. اکثریت، اما برخورد به گذشته را عمده میکرد و خواهان برخورد به گذشته سازمان در یک دوره مبارزه ایدئولوژیک چند ماهه و عملا موکول کردن پاسخ به مسائل مشخص مبارزاتی، به یک دوره نامعلوم بود. این در حقیقت در شرایطی که بحران سیاسی در جامعه اوج میگرفت و مداخله فعال را میطلبید، نوعی انحلالطلبی بود. بر سر مسئله مبارزه در کردستان نیز، جریان اکثریت که عملا خواهان کنار نهادن مبارزه مسلحانه بود، از مبارزه، بدون نام سازمان دفاع میکرد. از همین پلنوم بود که دو جریان اقلیت و اکثریت شکل گرفتند. در جریان این پلنوم، گرایش راست توانست با تصویب نظرات خود، راه را برای پیشبرد اهداف خود بیش از پیش باز کند. این که حتا مصوبات این پلنوم هرگز توسط اکثریت به مرحله اجرا درنیامدند و چند ماه بعد از پلنوم، کمیته مرکزی مصوبه پلنوم را منتفی شده اعلام کرد، نشان میداد که هدف از برگزاری این پلنوم نه یافتن راهی برای حل بحران در سازمان، بلکه تسویه حساب با جناح کمونیست سازمان بود.
با تایید مواضع راست توسط اکثریت پلنوم، کمیته مرکزی اکنون به هدف خود رسیده بود و از موضع اکثریت یک ارگان تشکیلاتی سخن میگفت. در اعتراض به این شیوههای جناح راست ، ۱ عضو و ۲ مشاور کمیته مرکزی گرایش رادیکال اقلیت، استعفا دادند و همزمان از عضویت تحریریه نیز کنارهگیری کردند. کمیته مرکزی پس از این پلنوم، باقی مانده گرایش رادیکال را از تحریریه و دیگر مسؤلیتهای تشکیلاتی کنار نهاد.
چیزی از پلنوم نگذشته بود که یکی از رهبران اکثریت با نوشتن مقالهای در کار شماره ٣۵ و به بهانهی اشغال سفارت آمریکا و برکناری دولت بازرگان به توجیه نظری برای حمایت از خمینی و کل مرتجعین حاکم برخاست. چاپ این مقاله نشان میداد که مشکل و بحران سازمان نه در تاکتیک مسلحانه و شناخت از مارکسیسم که رفرمیسم و سازش طبقاتی با ارتجاع حاکم بود. موضوعی که در کار شماره ۵٩ به اوج خود رسید. بازخوانی سرمقاله کار شماره ۵٩ نشان میدهد که تا چه حد تفکر حزب توده بر تار و پود اندیشهی اکثریت حاکم گشته بود. تمامی اتفاقات از فردای قیام تا مقطع انشعاب بر درستی نظر اقلیت که مساله اساسی مورد اختلاف در این مرحله، بر سر ماهیت رژیم جمهوری اسلامی و شیوه برخورد به آن است، صحه گذاشت.
با اعلام حمایت رسمی جناح اکثریت رفرمیست در نشریه کار از جمهوری اسلامی و روشن شدن گرایش کامل آن به مشی حزب توده، انشعاب در سازمان به امری اجتنابناپذیر تبدیل شد. این انشعاب در خرداد سال ۵٩ رخ داد. اقلیت به عنوان یک سازمان مارکسیست- لنینیست به مبارزه علیه نظم موجود و رژیم جمهوری اسلامی ادامه داد. اکثریت، یکسره با ارتجاع سازش کرد و سرانجام، مارکسیسم را کنار نهاد.
بنا براین درست در شرایطی که سازمان در موقعیتی قرار گرفته بود که قادر بود، رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی را سرنگون کند، جریان اکثریت به طبقه کارگر و تودههای وسیع مردم خیانت کرد و راه سازش با ارتجاع را در پیش گرفت.
در این جا این سوال مطرح است که چگونه سازمانی که تاریخی سرشار از مبارزه، مقاومت و صداقت انقلابی داشت، سرانجام اکثریت این سازمان به رفرمیسم و سازش طبقاتی با ارتجاع کشیده شد و به آرمانها و اهداف طبقه کارگر پشت کرد؟
باید گفت، در اساس این رشد اپورتونیسم و رفرمیسم در سازمان، دلائل نظری داشت که از گذشته به صورت گرایشی عموم خلقی در سازمان عمل میکرد. ضرباتی که رژیم شاه بر پیکر سازمان وارد آورد، از بین رفتن رهبران و کادرهای برجسته سازمان، خود عامل دیگری برای رشد جریان راست و پوپولیست بود.
در پی قیام و سرنگونی رژیم شاه، دیگر، مواضع، تاکتیکها و خطمشی گذشته سازمان پاسخگوی شرایط جدید، نبود و عملا کنار گذاشته شدند. اما سازمان هنوز فاقد یک برنامه مدون صریح و روشن و تاکتیکهای منسجم پرولتری بود که هم بتوانند، راهنمای عمل سازمان باشند و هم راه را بر انحرافات سد کنند. جریان رفرمیست راست از همین نقطه ضعف برای پیشبرد مواضع اپورتونیستی خود، بهره گرفت. پس از قیام علاوه بر کارگران و زحمتکشانی که به سازمان پیوستند، یک موج جریان خرده بورژوایی نیز به درون سازمان سرازیر شده بود. با تشدید بحران سیاسی و تعرض روز افزون ارتجاع حاکم، این نیروی نوسان و تردید نیز جریان راست را تقویت کرد. در این روند و در بطن مجموعه این شرایط است که گرایش عموم خلقی تدریجا به یک جریان کامل راست رفرمیست تحول مییابد و در پی انشعاب، تا آن جا پیش میرود که با ارتجاع حاکم متحد میشود.
از انشعاب خرداد ۱٣۵٩ تا ۱٩ بهمن ۱٣۸۵
در پی پلنوم آذر ماه سال ۵۸ و گرایش روز افزون جناح اکثریت به راست، روشن شده بود که جدایی دو گرایش چپ و راست درون سازمان، حتمیست. دو جریان سوسیالیست مارکسیست- لنینیست و اپورتونیست- رفرمیست که اولی خواهان مبارزه با جمهوری اسلامی برای سرنگونی آن و دومی در پی سازش و اتحاد با ارتجاع اسلامی حاکم بود، دیگر نمیتوانستند در درون یک سازمان واحد قرار داشته باشند. اما از آن جایی که هنوز گروه کثیری از هواداران سازمان و حتا اعضای تشکیلات، در جریان کامل اختلاف نظرها قرار نداشتند، تلاش جناح اقلیت براین بود که در جریان یک مبارزه ایدئولوژیک علنی، تمام نیروهای سازمان از عضو و هوادار بتوانند آگاهانه و با شناخت کامل موضعگیری کنند. اما جناح اکثریت به طرق مختلف سعی در طفره رفتن از آن داشت. بنابراین بدون این که مبارزه ایدئولوژیک علنی صورت گیرد، در خرداد ماه سال ۵٩ انشعاب صورت گرفت. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به دو بخش تقسیم شد. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران – اقلیت و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اکثریت.
اکنون اقلیت در حالی که به علت مخالفت سرسختانهاش با رژیم جمهوری اسلامی، زیر ضربات رژیم قرار داشت، میبایستی در شرایط مخفی و نیمه علنی با تعدادی محدود کادر، اما انبوهی از هواداران چپ و رادیکال، تشکیلات را بازسازی کند و در مبارزه طبقاتی حادی که در جریان بود، دخالت فعال داشته باشند. این کار با فداکاری و جانفشانی تمام اعضا و هواداران به سرعت پیش میرفت. در ۱۷ بهمن ۱٣۵٩ اقلیت، نخستین فراخوان گردهمایی برای بزرگداشت ۱٩ بهمن سالروز بنیانگذاری سازمان را در میدان آزادی، صادر کرد. دهها هزار تن به این فراخوان پاسخ دادند و صبح روز ۱۷ بهمن، جمعیت بزرگی برای حضور در مراسم بزرگداشت ۱٩ بهمن روانه میدان آزادی گردید. اما رژیم نیروهای سرکوب خود را برای جلوگیری از برگزاری این میتینگ بسیج کرده بود، تا مانع از برگزاری مراسم گردد. نیروهای سرکوب رژیم، به جمعیتی که هر لحظه بر تعداد آنها افزوده میشد، یورش بردند. گردهمایی به تظاهرات و درگیری چنان گستردهای تبدیل شد که تا عصر آن روز در منطقه وسیعی از غرب تهران ادامه داشت. رفیق جهانگیر قلعه میاندوآب، کارگر مبارز و خستگیناپذیری که نقش فعالی در سازماندهی مبارزات کارگران به ویژه پس از قیام داشت، در این روز توسط نیروهای سرکوب رژیم به قتل رسید.
رژیم جمهوری اسلامی نه فقط اکنون قصد داشت که مانع فعالیتهای علنی سازمان گردد، بلکه تصمیم به یورش گسترده برای سرکوب گرفته بود. در پی تظاهرات وسیع سازمان مجاهدین خلق در ٣٠ خرداد سال شصت، رژیم این طرح سرکوب گسترده را به مرحله اجرا گذاشت. در میان نخستین گروهی که در ۷ تیرماه به جوخه اعدام سپرده شدند، رفیق سعید سلطانپور، شاعر، نمایشنامه نویس، عضو هیئت رئیسه کانون نویسندگان ایران و عضو هیئت نویسندگان نشریه کار ارگان اقلیت قرار داشت. رفیق سعید سلطانپور مبارز کمونیست، که در رژیم شاه نیز دستگیر و به زندان افتاده بود، در اردیبهشت سال ۶٠ و در جریان جشن مراسم عروسی اش، توسط مزدوران حکومت اسلامی، دستگیر شده بود. از این پس،اعدامهای گسترده در دستور کار قرار گرفت و همه روزه اسامی دهها تن از مخالفین رژیم که به جوخه اعدام سپرده شده بودند، در روزنامهها انتشار مییافت.
به رغم این که اقلیت تا این زمان توانسته بود، بخشی از نیروهای خود را سازماندهی کند، اما این نیروها هنوز آمادهی شرایط سخت بعد از ٣٠ خرداد سال ۶٠ نبودند. در جریان یورش وحشیانه رژیم، صدها تن از اعضا و هواداران سازمان دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شدند. رفیق منصور اسکندری که پس از انشعاب، عضو کمیته مرکزی سازمان بود، در جریان این یورشهای رژیم دستگیر و بعدا به جوخه اعدام سپرده شد. رفیق سیامک اسدیان، مسئول نظامی سازمان نیز، یکی دیگر از اعضای کمیته مرکزی، در درگیری مسلحانه جان باخت.
با وجود تمام وحشیگریها و جو پلیسی که رژیم در سال ۶٠ حاکم کرده بود، اقلیت توانست، اولین کنگره سازمان را در آذر ماه سال ۶٠ در تهران برگزار کند. انجام چنین کار بزرگی، حتا رژیم را حیرتزده کرده بود.
کنگره اول، فعالیتهای سازمان پس از انشعاب را مورد ارزیابی قرار داد. نقاط قوت و ضعف این فعالیتها را مورد ارزیابی قرار داد. خط مشی سیاسی، اهداف، استراتژی و تاکتیکهای سازمان را مشخص ساخت و چندین قطعنامه در این ارتباط تصویب نمود.
چند روز پس از کنگره سازمان، یکی از اعضای کمیته مرکزی منتخب کنگره، رفیق محسن شانهچی در درگیری با رژیم جان باخت. در اسفند ماه، رژیم یکی از سنگینترین ضربات را به سازمان وارد آورد. در پی دستگیری احمد عطاءالهی مسئول چاپخانه و عضو مشورتی کمیته مرکزی، ضعف و خیانت وی، به لو رفتن چاپخانه سازمان، و جان باختن سه عضو کمیته مرکزی، رفقا، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) یدالله گلمژده (نظام) ، محمدرضا بهکیش (کاظم) به همراه رفیق جعفر پنجهشاهی و دستگیری گروهی از رفقای چاپ و توزیع نشریه کار، انجامید.
این یک ضربه سنگین برای تشکیلات اقلیت بود. با این وجود، با فداکاری و از خودگذشتگی اعضا و هواداران، دوباره تشکیلات بازسازی شد. انتشار نشریه کار ارگان سازمان تداوم یافت و یک پلنوم وسیع با حضور تعدادی از اعضا و کاندیداهای عضویت سازمان در زمستان سال ۶۱ برگزار شد.
به رغم این که در فاصله ۶٠ تا ۶۴ رژیم ضربات متعددی در خوزستان، اصفهان، شیراز، آذربایجان، کردستان، تهران، قزوین، شیراز، گیلان و مازندران، لرستان و دیگر مناطق و شهرها به سازمان وارد آورد و تعداد دیگری از کادرهای برجسته سازمان، از جمله، ویدا گلی آبکناری (لیلا)، توکل اسدیان، قاسم سیدباقری، داود مدائن، خیراله حسنوند، مسعود رحمتی، مرتضی کریمی و صدها رفیق دیگر، جان باختند، اما مبارزه ادامه یافت.
رفقا نفیسه ناصری (نسترن)، زهرا (اشرف) بهکیش، منیژه طالبی، علی جدیدی، قدرتالله ارجمندی نیز که پس از ضربه سال ۶٠ نقش اصلی را در بازسازی تشکیلات، در رهبری کمیتههای تهران و اصفهان، برعهده داشتند، در همین سالها جان باختند.
در سال ۶۴، رژیم به تشکیلات کارگری سازمان ضربه زد . حدود ۶٠ تن از کادرهای کارگری دستگیر و تعدادی اعدام شدند. در فاصله سالهای ۶٠ تا ۶۴ چند هزار تن دستگیر و صدها تن از فدائیان اقلیت، یا در درگیری مسلحانه جان باختند، یا به جوخه اعدام سپرده شدند. گروهی از فعالین و هواداران سازمان نیز که در طول این سالها دستگیر و به حبس محکوم شده بودند، در جریان قتل عام زندانیان سیاسی، در تابستان ۶۷ به جوخه اعدام سپرده شدند.
در فاصله سالهای ۶٠ تا ۶۷ بسیاری از اعضا و هواداران سازمان جان باختند. انقلابیونی که در زیر شکنجههای جلادان، حماسهها آفریدند. جای جای زندان اوین و سایر زندانهای ایران، یادآور خاطرات این عزیزان است. انسانهایی که بسیاری از آنها هنوز برای ما ناشناخته ماندهاند. خاطراتی که هرگز از اذهان تودهها پاک نمیشود. حماسههایی که فرزندان صادق و مبارزشان آفریدند.
به همراه ضربات مداوم رژیم در طول این سالها، سازمان با بحرانهای تشکیلاتی نیز رو به رو گردید که به جدایی گروهی از اعضای سازمان در سال ۶۱، ۶۴ و ۶۶ انجامید. ضربات برخی از آنها در تضعیف سازمان، دست کمی از ضربات رژیم نداشت.
در سال ۶۶ سازمان تصمیم گرفت، تا فراهم آمدن شرایط برای برگزاری کنگره دوم، هر دو سال یک بار، کنفرانسهایی برگزار نماید که از قدرت تصمیمگیری و وظایف یک کنگره برخوردار باشند. کنفرانس اول سازمان که در سال ۶۶ برگزار شد، برنامه و اساسنامه سازمان را تصویب کرد. با جمعبندی انتقادی عملکرد گذشته سازمان، قطعنامهای را تصویب کرد. در این قطعنامه آمده است: «هر چند ضربات مکرر پلیس به سازمان یکی از عوامل محدودکننده حیطه فعالیت و انجام وظایف سازمانی ما بوده است، اما این ضربات با شکل سازمانی و فعالیت و سبک کار ما مرتبط بودهاند. سازماندهی مبارزه طبقاتی و مداخله فعال در این مبارزه، قبل از هر چیز مستلزم یک تشکیلات مستحکم، منضبط و ادامهکار در میان کارگران است. تنها چنین تشکیلاتی قادر است، در برابر یورشهای پلیس استحکام خود را حفظ کند و وظایف خود را به انجام برساند در حالی که تشکیلات ما در دوران مورد بحث فاقد ضوابط و معیارهای حاکم بر تشکیلاتی است که بتواند در دوران سرکوب عنانگسیخته ادامهکاری و پایداری خود را در مبارزه تضمین کند. ما بیش از آن که در فکر ایجاد یک تشکیلات مستحکم، محدود، منضبط و ادامهکار در میان کارگران بوده باشیم در پی گسترش سطحی و بیرویه بودهایم. در این تشکیلات مداوماً خط و مرزهای تشکیلاتی مخدوش شده و کنترلناپذیری آن بیشتر شده است… این سبک کار که بیشتر جنبه تبلیغاتی داشته و آغشته به روحیات غیر پرولتری بوده است، نه تنها مغایر با ادامهکاری و پایداری تشکیلات ما در مبارزه بوده است، بلکه تشکیلات را در معرض یورشهای مداوم پلیس قرار داده است».
این سبک کار هم چنین تاثیر خود را بر روابط تشکیلاتی گذاشته و منجر به بحرانهای تشکیلاتی و انشعابات متعدد درون سازمان شد. در یک سو تفکرات محفلی و گریز از مرکز و در سوی دیگر سانترالیسم یک جانبه و توسل به شیوههای بوروکراتیک برای حل مسایل، نتیجهای جز انشعابات متعدد و انفعال بسیاری از نیروها نداشت. در جریان این وقایع، سازمان از حضور بسیاری از نیروهای مبارز و صادق خود محروم شد.
کنفرانس ششم سازمان که در دی ماه ۷۵ برگزار شد، نام سازمان را از سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) به سازمان فداییان (اقلیت) تغییر داد. تغییری که از لحاظ مواضع نظری و سیاسی خیلی پیش از اینها و با انشعاب بزرگ و به ویژه با مصوبات کنگره اول سازمان، در عمل رخ داده بود. کنفرانس ششم واژههای چریک و خلق را که متعلق به یک دوران سپری شده از مبارزه سازمان بودند، از نام سازمان حذف نمود.
کنفرانس هفتم سازمان که در مرداد ماه ۱٣۷۸ برگزار شد، جمهوری دمکراتیک خلق را از برنامه سازمان حذف نمود و به جای آن حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان را که با مواضع برنامهای سازمان انطباق بیشتری داشت، قرار داد.
آخرین کنفرانس سازمان، کنفرانس دهم، در زمستان سال ۸۴ برگزار شد، این کنفرانس با تاکید بر مشی انقلابی و کارگری سازمان برای سرنگونی جمهوری اسلامی، استقرار حکومت شورایی کارگران و زحمتکشان و گذار به سوسیالیسم، وظایف و تاکتیکهای سازمان را در قبال جنبش کارگری، جنبش زنان و ملیتهای تحت ستم، مشخص ساخت. این کنفرانس، وظیفه تبلیغ و ترویج اهداف و مواضع سازمان را از طریق یک فرستنده رادیویی، در دستور کار کمیته اجرایی منتخب کنفرانس دهم قرار داد.
نظرات شما