سرقتِ بزرگِ پنهان

 

 

 

 

حسین_قاسمی

همهٔ آدم‌ها بارها و بارها واژهٔ 《استثمار》 به گوششان خورده است. استثمار اصلی‌ترین بحثی است که بایستی کارگران از جهات مختلف به‌صورت علمی بر آن احاطه داشته باشند. البته کسی که کارگر است، چه کارگر مولد، چه غیر مولد با مفهومی به نام خرحمالی آشناست. بارها و بارها از زبان کارگران شنیده‌ایم که می‌گویند ما برای شندرغاز کار می‌کنیم تا اربابان ما در نازونعمت زندگی بکنند. کارگران در عرصهٔ عمل با استثمار آشنا می‌شوند. اما کافی نمی‌تواند باشد. چراکه دستگاه پروپاگاندای سرمایه‌داری به آن‌ها به طرق مختلف آموزش می‌دهد که وضعیت ظالمانهٔ حاکم را عادی و طبیعی قلمداد کنند. اما اگر کارگران از ماتریکس آموزشی سرمایه‌دارانه رهایی یابند و با علم کامل به استثمار به وضعیت حاکم بنگرند اوضاع به‌گونه‌ای دیگر می‌تواند رقم بخورد.

تا قبل از کارل مارکس زیاد بوده‌اند فضلایی که صاحبان زر و زور را نصیحت بکنند که هوای زیردستان خود را داشته باشند. از این فضلای ناصح، شرق و غرب جهان کم به خود ندیده است.

در ایران نمونه‌اش حضرت خواجه حافظ شیرازی است که در لا بلای غزلی می‌گوید:

“توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور

که مَخزَنِ زَر و گنج دِرم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زِبَرجَد نوشته‌اند بِزَر

که جز نکوئی اهل کرم نخواهد ماند”

یا حافظ در غزل دیگری:

“ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی”

در غزل دیگری حافظ به‌جای نصیحت بر توانگران برای ترحم به ضعفا به‌صورت کلی بنی‌آدم را نصیحت به قوی شدن و توانگری می‌نماید تا بتوانند راحت زندگی بکنند:

“برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی

که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است”

ازاین‌گونه سخنان ما در نوشته‌های ادبا و فضلا زیاد می‌بینیم که هیچ تأثیری در سرنوشت مستضعفین نداشته و ندارد. اما آنچه مهم است فهم آن‌ها بر ظالمانه بودن وضعیت است.

وقتی‌که سعدی می‌گوید:

“هر که افزون گشت سیم و زَرَش

زَر نباریده از آسمان بر سرش

از کجا جمع کرده این زر و مال؟

یا خودش دزد بوده یا پدرش”

یعنی درکی از سرقت توانگران دارد و می‌داند که فضا، فضایی ناعادلانه و ظالمانه است و منبع ثروت به‌نوعی سرقت از دیگران است.

یا وقتی یکی از شعرای ایرانی می‌گوید:

“هرآنکس که در جیب او زر بود

کلامش صحیح است گر خر بود

هرآنکس که در جیب او پول نیست

کلامش صحیح است مقبول نیست”

یعنی درکی کامل داشته‌اند بر این موضوع که زَر و مالکیت که نشانهٔ دارایی و ثروت است معیار ارزش‌گذاری بر انسان‌هاست تا جایی که سخن یک آدم احمق ولی پولدار بیشتر خریدار دارد تا سخن انسانی که حقیقت را می‌گوید ولی فقیر است. بسیار است در تاریخ اندیشهٔ ایران چنین نوشته‌ها و شعرهایی که جز خواهش و تمنا و نصیحت و انذارهای بی‌اثر نیستند.

اگر تمام سیر حرکت اندیشهٔ بشر را در شکل‌بندی خاص اجتماعی _اقتصادی بررسی کنیم که در اصل چنین است، تمامی اخلاقیات بشر در برهه‌های مختلف تاریخ ریشه در زندگی مادی انسان‌ها دارد. مثلاً فضائل اخلاقی که در تاریخ ما مطرح است و بزرگان ادب و اندیشه بر آن تأکید کرده‌اند، همگی قائم بر ذات بشر نبوده بلکه در شرایط خاصی از وضعیت اقتصادی جامعه بروز و ظهور کرده است. برای درک این موضوع قناعت و فقر را مثال می‌زنیم. این دو خصلت گاهی مشخصهٔ انسان‌هایی با فضائل اخلاقی بسیار بالا می‌شود.

عطار در تمجید قناعت می‌گوید:

“خلعت دنیا زیاد از خویشتن درد سر است

آنچه می‌آید زیاد از آستین، چین می‌شود”

سعدی:

“ای دل، مدار خویشتن اندر هوای زر

چون خاک، پایمال مشو از برای زر

زر بی وفاست، صرف مکن جان برای او

چون هیچ کس ندید به عالم وفای زر ”

سعدی:

“کسی که او نظر مهر در زمانه کند

چنان سزد که همه کار عاقلانه کند

قناعت است و مروّت نشان آزادی

نخست خانه دل وقف این دوگانه کند ”

حافظ:

“چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد ”

بیدل:

“مگو پیام قناعت به منعمان بیدل

غریق حرص زپل بی دماغ می‌گذرد”

خیام:

“در دهر هرآنکه نیم نانی دارد

از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد”

عطار در ستایش فقر می‌گوید:

“فقر می‌دانی چه باشد ای پسر

با تو گویم گر نداری زان خبر

گرچه باشد بی‌نوا در زیر دلق

خویش را منعم نماید پیش خلق

گرسنه باشد ز سیری دم زند

دوستی با دشمنان خود کند

گرچه باشد لاغر و خوار و ضعیف

وقت طاعت کم نباشد از حریف

چون دل پر دارد و دست تهی

می‌نماید در ترازو فربهی

ای پسر خود را به درویشان سپار

تا نگه دارد ترا پروردگار

با فقیران هر که همدم می‌شود

در سرای خلد محرم می‌شود”

یا مولانا در مثنوی می‌گوید:

“گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن

فقر فخر آمد مرا بر سر مزن

مال و زر سر را بود همچون کلاه

کل بود او کز کله سازد پناه

آنک زلف جعد و رعنا باشدش

چون کلاهش رفت خوشتر آیدش”

حافظ:

“دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کائن کرامت سبب حشمت و تمکین من است”

یا در غزل دیگری در تمجید فقر حافظ می‌گوید:

“گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز

که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت”

حافظ:

“حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی

کائن خاک بهتر از عمل کیمیاگری

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و اظهار چاکری”

حافظ:

“من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست صد گدای همچو خود را بعدازاین قارون کنم”

این سخنان فرزانگان تاریخ ایران ماست، فرزانگانی که فقر را مرحله‌ای از مراحل سیروسلوک عرفانی می‌دانستند تا جایی که هانری کوربن ایران و اسلام‌شناس فرانسوی در مورد فرزانگان تاریخ ایران می‌گوید: “برای آن‌ها طی الارض کردن و راه رفتن روی آب و پدیدار شدن جهان روحانی و ارض ملکوت بسیار ارزشمندتر است تا صحبت از دنیا و عدالت زمینی” منشأ تفکر و اندیشه انسان‌ها هستی اجتماعی آن‌ها می‌باشد.

این افتخار بی‌حد به فقر و قناعت در جامعهٔ ایران ریشه در کجا دارد؟ مارکس می‌گوید اخلاقیات انسان‌ها در مراحل مختلف تکامل اجتماعی دچار دگرگونی می‌شود. ایرانی که قرن‌ها مبتلابه استبداد سیاسی بوده است و وجه تولید آسیایی با مشخصات و مختصات و کیفیات خاصی که داشته، شکل‌بندی اقتصادی_اجتماعی‌اش را آفریده بود، قطعاً در میان مردمان خود فقر و قناعت ارزش اخلاقی بزرگی باید محسوب می‌شد که بود.

فرزانگان تاریخ ما، راه برون‌رفتی از این وضعیت نداشتند و گاه سرنوشت انسان‌ها را چه خوب باشد چه بد، از پیش تعیین‌شده می‌دانستند که توسط خداوند رقم خورده است.

حافظ می‌گوید:

“جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند

در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود

کائن شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد”

حافظ:

“رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشاده ست”

حافظ:

“نیست امّید صلاحی ز فسادِ حافظ

چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم”

حافظ:

“در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کائن چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما”

البته حافظ ابیاتی چند دارد که از تقدیرگرایی فاصله می‌گیرد و برای خود اختیار نیز قائل می‌شود

مثلاً:

“چرخ بر هم زنم آر غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک”

اما تفکر حاکم نه تنها در حافظ بلکه در اکثریت اندیشمندان ما جبراندیشی و تقدیرگرایی بوده است، تفکری که اذن اندیشیدن برای تغییر را از انسان‌ها می‌رباید.

فئودالیسم اروپایی در شرق به معنای واقعی خود هیچ‌وقت نبوده، اما وجه تولید آسیایی که در خود استبدادی وحشی می‌طلبید، قرن‌ها بر شرق حاکم بوده و تحت استبداد خشن آسیایی، فقر و فلاکت و بدبختیِ مردمان نتیجه‌ای طبیعی و محتوم بوده است. این وجه تولید آسیایی بوده است که اندیشهٔ شرقی را ساخته‌وپرداخته است. افتخار به فقر و بدبختی یکی از آن‌هاست. ازاین‌رو ما، ریشه‌های رهبانیت را نه در روبنای اجتماعی جامعهٔ ایران بلکه در زیربنای اجتماعی، یعنی اقتصاد باید جست‌وجو کنیم.

هدف تجزیه‌وتحلیل شعر شعرای کهن ایران نیست بلکه تشریح استثمار است که در جهانِ کهن در شکل‌بندی‌های اجتماعی -اقتصادی مختلف به‌نوعی متفاوت خود را نشان داده و همیشه باعث فقر اکثریت جامعه شده است. هدف فهمیدن طبقاتی بودن جوامع در ایران و در کل جهان طی وجود نظام‌های طبقاتی است.

مارکس با درک علمی تاریخ بشر، تاریخ بشر را تاریخ مبارزهٔ طبقاتی می‌داند. تاریخی که در آن همیشه مظلومان با ظالمان در ستیز بوده‌اند. با استمداد از ماتریالیسم تاریخی مارکس هست که امروز طبقهٔ کارگر ما می‌تواند تئوری لازمه برای پراگماتیسم انقلابی برای وصول به زندگی شرافتمندانه را داشته باشد؛ و استارت این فهم، فهمِ وضعیت ناعادلانه و آلوده به استثمار کارگران توسط سرمایه‌داران با حمایتِ دولت‌های سرمایه‌داری است.

مارکس برخلاف فضلای دیگر، توانگران را نصیحت به کریم بودن نمی‌کند بلکه با رمزگشایی از جامعهٔ سرمایه‌داری سرقت آن‌ها را افشا می‌کند و بر زحمت کشان می‌گوید، راه خروج از چنین نظمی مبتنی بر ستم، در مبارزه طبقاتی و برانداختن نظم سرمایه‌دارانه است. نظمی که استثمار امری طبیعی و قطعی در آن است.

پس برمی‌گردیم به واژهٔ《استثمار》 و کسب فهمی دقیق‌تر از آن. واژه استثمار از ریشه «ثمر» و معادل فارسی آن «بهره‌کشی» است و در مباحث اقتصادی و اجتماعی به معنای استفاده و بهره بردن از کار کسی دیگر است. معنای علمی استثمار چنین است: به دست آوردن مجانی محصول کار یک فرد از جانب فردی که صاحب خصوصی وسائل تولید است. در اصطلاح اقتصادی یعنی گرفتن محصول کار اضافی و بعضی‌اوقات حتی قسمتی از کار لازم. معمولاً به هنگام به کار بردن ا ین اصطلاح می‌گویند استثمار فرد از فرد. استثمار ویژه همه جوامعی است که در آن طبقات متخاصم وجود دارد. افراد یک طبقه، طبقه حاکم که صاحب وسائل تولید هستند، افراد طبقات دیگر را مورد بهره‌کشی قرار داده و از ثمره رنج آن‌ها گنج برمی‌دارند. پس علت استثمار عبارت است از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ولی اشکال استثمار وابسته است به خصلت آن مناسبات تولیدی که در جامعه حاکم است.

بهره‌کشی از فرد دیگر ملازم باوجود بشر نیست و از آغاز پیدایش جامعه بشری موجود نبوده و جاودانی نیز نخواهد بود. استثمار در نخستین دوران صورت‌بندی اجتماعی ـ اقتصادی «یعنی کمون اولیه» وجود نداشت و تنها در مرحله تلاش این دوران پدید گشت. پیدایش استثمار معلول عوامل زیر بود:

«تکامل نیروهای تولیدی که منجر به تقسیم اجتماعی کار و پیدایش اضافه محصول و به دنبال آن‌ها مالکیت خصوصی و تفاوت درآمدها شد. » بر این شالوده تجزیه جامعه به طبقات متناقض پدید گشت و به‌جای جامعه بی طبقه اولیه طبقات اجتماعی بهره کشان و بهره دِهان پدید آمدند. نخستین دورانی در جامعه بشری که بر شالوده استثمار استوار بود جامعه برداری است که پایه آن را مالکیت کامل برده‌دار بر وسائل تولید و بر خود تولیدکننده یعنی برده تشکیل می‌داد.

در دوران فئودالیسم پایه استثمار عبارت بود از مالکیت خصوصی ارباب بر زمین و مالکیت نیمه‌تمام بر مصرف یا رعیت که البته این امر به نسبت کم یا بیش با خصوصیات بسیار متفاوت در کشورهای مختلف ظهور کرد و طیف بسیار متنوعی از انواع بهره‌کشی فئودالی را در ممالک گوناگون با ویژگی‌های خاص به وجود آورد.

آخرین دوران متکی به استثمار فرد از فرد دوران سرمایه‌داری است که در آن مالکیت خصوصی سرمایه‌داران وسیله بهره‌کشی از کارگران و زحمتکشانی است که خود به‌اصطلاح آزادند و تحت مالکیتی نیستند ولی نیروی کارشان وسیله استثمار صاحبان سرمایه است. این‌ها کارخانه‌ها، کارگاه‌ها، معادن و زمین‌ها و وسائل تولید کشاورزی و بانک‌ها و وسائل توزیع و وسائل حمل‌ونقل و غیره و غیره را در مالکیت خوددارند و از ثمره کار کارگران و سایر زحمتکشان یدی و فکری که فاقد وسیله تولیدند برخوردار می‌شوند.

استثمار موجب می‌شود که به قیمت فقر و بدبختی توده‌ای کثیر که کار می‌کنند و تولید می‌کنند مشتی افراد صاحب وسائل تولید، ثروت‌اندوزند. استثمار مغایر با آزادی و شخصیت بشری است. استثمار مغایر با عدالت اجتماعی است. استثمار منافی با دموکراسی و با حقوق بشری است. تمام این مفاهیم در جوامعی که استثمار حاکم است نمی‌تواند کمترین معنایی داشته باشد. تمام هیاهوی ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری و مبلغین رژیم‌های عوام‌فریب در این موارد به‌کلی پوچ و میان‌تهی است زیرا شالوده ظلم اجتماعی و حق کشی، نابرابری و ستمگری، استثمار است و استثمار خود همزاد جدایی‌ناپذیر سرمایه‌داری، سودکلانی که سرمایه‌دار در نتیجه کار کارگر به دست می‌آورد، بهره مالکانه یا اجازه زمین که مالک و زمین‌دار از دهقان زحمتکش می‌گیرد استثمار است و برای الغای آن باید همه وسائل تولیدی از مالکیت خصوصی خارج شود تا نتیجه کار و زحمت زحمتکشان به جیب کسی دیگر نرود. این امری است که در دوران سوسیالیسم صورت می‌پذیرد و در جریان ساختمان آن‌همه طبقات استثمارگر و بهره‌کشی فرد از فرد از میان می‌رود.

برای درک استثمار در نظم سرمایه‌دارانه لازم است که بدانیم «کالا» چیست!

کالا چیزی است که پیش از همه یک نیازمندی انسان را برآورد و در مرحله دوم نه برای مصرف شخصی بلکه برای فروش و برای مبادله تولیدشده باشد. کسی که چیزی برای مصرف شخصی خود تولید می‌کند تنها فرآورده‌ای تولید کرده است نه یک کالا. برای اینکه فرآورده‌ای یک کالا شود، باید نیاز اجتماعی را مرتفع سازد؛ یعنی تقاضایی را که در جامعه مطرح‌شده است پاسخ دهد. کالا دو خصوصیت دارد. ۱. خصوصیتی برای رفع یک نیاز ۲۰ خصوصیتی برای مبادله. خصوصیت کالا برای رفع یک نیاز، ارزش مصرفی آن کالا نامیده می‌شود و خصوصیت کالا برای مبادله ارزش مبادله‌ای کالا نامیده می‌شود. همیشه بین ارزش‌های مصرفی کالاها مبادله‌ای در میان بوده است. مثلاً یک کوزه در ازای ۵ کیلوگرم آرد مبادله می‌شده است. نسبتی که به‌وسیله آن یک ارزش مصرفی با ارزش مصرفی دیگر مبادله می‌شود را مارکس ارزش مبادله‌ای کالا یا ارزش نامید؛ اما مبنای این ارزش مبادله‌ای چه بوده است؟ چرا کالاهایی که دارای کیفیات متفاوتی هستند معادل و مساوی محسوب می‌شوند؟ چرا کالاهای مختلف با نسبت معین و با کمیت و مقدار مشخص معادل و مساوی یکدیگر محسوب می‌شوند؟

مثلاً چگونه یک کوزه با ۵ کیلوگرم آرد مبادله شده است؟

چیزی مشترک بین این کالاها وجود دارد. تمام کالاها دارای خصوصیاتی چون ۱. فایده مندی ۲. قابلیت واقع شدن در معرض عرضه و تقاضای.۳. کمیابی ۴. کار هستند. ولی مبنای ارزش مبادله‌ای نه فایده مندی است نه عرضه و تقاضا و نه کمیابی بلکه معیار ارزش مبادله‌ای، کار است. هر چقدر میزان کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر باشد، ارزش مبادله‌ای آن بیشتر است. مثلاً الماس گران‌تر از آهن است. چون مقدار کاری که برای استخراج آن صرف می‌شود بیشتر از آهن است. پس ارزش مبادله‌ای چیزی نیست جز کار اجتماعی تولید کننده کالا که در کالا تجسم خارجی یافته است. در حقیقت کار اجتماعی با کالا یکی شده و امتزاج یافته است. ارزش مبادله‌ای کالا یک مقوله اجتماعی است. ارزش دیدنی نیست تا زمانی که کالایی در مقابل کالای دیگر که مساوی فرض می‌شوند و مبادله گردند. پس ارزش مبادله‌ای رابطه‌ای بین اشخاص است که در پشت رابطه بین کالاها ظاهر می‌گردد. ارزش مصرفی کالا از اول بوده است ولی ارزش مبادله‌ای زمانی حادث می‌گردد که تولید، کالایی می‌شود؛ یعنی کالاها تولید می‌شوند نه برای رفع نیاز بلکه برای فروش.

حالا که فهمیدیم کالاها دارای دو خصوصیت ارزش مصرفی و ارزش مبادله‌ای هستند به مبنای این دو خصوصیت بپردازیم همانی که استثمار را از دل آن بیرون خواهیم کشید. علت اینکه تمام کالاها دو خصوصیت دارند یعنی ارزش مصرفی و ارزش مبادله‌ای که در عین تضاد در هم آمیخته‌اند، طبیعت دوگانهٔ کاری هست که کالاها را می‌آفریند. وقتی کالایی در فرایند تولید قرار می‌گیرد مستلزم نیروی کار کارگران است. این نیروی کار طبیعت دوگانه‌ای دارد؛ که یکی از آنها آفرینندهٔ ارزش مصرفی و دیگری خالق ارزش مبادله‌ای است. “کاری را که آفرینندهٔ ارزش مصرفی است کار مجسم” و “کاری که آفرینندهٔ ارزش مبادله‌ای می‌باشد را کار مجرد” می‌گویند.

“کار مجسم کاری است که به یک‌شکل مشخص و مقتضی و در جهتی سودمند صرف شده است.” یک شخص نمی‌تواند به‌صورت کلی کار کند. بلکه در جهت خاصی و به یک‌شکل و کیفیتی متفاوت کار می‌کند. مثلاً کسی که در معدن کار می‌کند، کارش با کشاورز و خیاط متفاوت است و منجر به تولید کالاهایی با کیفیات متفاوت می‌شود. کار مجسم ارزش مصرفی یک کالا را خلق می‌نماید. اما کار مجرد، «در همه کارها یک خصوصیت مشترک وجود دارد. _ صرف کار انسانی_ در کار مجرد عضله، چشم، مغز و کل اعضای بدن به نحوی به کار می‌رود.» کار مجرد یعنی کاری مستقل از شکل مجسم آن. کار به اعتبار مصرف نیروی کار انسانی_ کار مجرد ارزش مبادله‌ای کالاها را مشخص می‌کند. این کار مجرد است که تولید کالایی را نمایندگی می‌کند. وقتی یک لیوان با یک قندان مبادله می‌شود در حقیقت مساوی فرض می‌شود، معیار این تساوی، مقدار کار مجردی است که برای تولید آن دو کالا مصروف داشته‌اند.

اما در جامعه سرمایه‌داری که در آن مالکیت خصوصی محترم است و وسایل تولید در مالکیت عده‌ای اندک در جامعه می‌باشد، تضادی عمیق بین کار اجتماعی و کار خصوصی وجود دارد.

برای تولید یک کالا صدها یا هزاران انسان با مشاغل و هدف مختلف کار می‌کنند. یک کالا معلول کار هزاران انسان است که در مشاغل مختلف کارکرده‌اند؛ و در ظاهر این افراد به‌صورت غیر متشکل کارکرده‌اند و کارشان خصوصی به نظر می‌آید. درحالی‌که در باطن، کالایی که تولید می‌شود توسط هزاران انسان در حِرَف مختلف به‌صورت کاملاً اجتماعی تولید می‌گردد.

اجتماعی بودن کار پنهان است تا زمانی که کالا توسط جامعه تقاضا می‌شود و وارد بازار می‌گردد. خیلی اتفاق می‌افتد که کالاهایی که تولیدشده است در بازار نمی‌تواند بفروش برسد و موجب ورشکستگی تولیدکننده می‌شود. علت این مسئله تضاد بین کار خصوصی و اجتماعی است.

کم، کم، به مقوله «استثمار» نزدیک‌تر می‌شویم فهمیدیم که ارزش مبادله‌ای کالا توسط کار مجرد به وجود می‌آید. مقدار ارزش مبادله‌ای کالا را نیز مقدار کار مجردی که در کالا تجسم خارجی یافته است مشخص می‌کند. البته مقدار ارزش یک کالا نه به‌وسیله مدت کاری که انفراداً به‌وسیله هر تولیدکننده صرف شده، بلکه به‌وسیله زمان کار اجتماعاً لازم برای تولید کالای مورد نظر تعیین می‌گردد.

کار اجتماعاً لازم را این‌گونه تعریف می‌کنند: “مدت‌زمانی که برای ساختن یک واحد کالا تحت شرایط اجتماعی متوسط تولید (تجهیزات فنی متوسط، تخصص و مهارت متوسطه تولیدکننده و شدت کار متوسط) در رشته تولیدی موردنظر لازم است.”

پس می‌فهمیم که تولید یک کالا نیازمند کار اجتماعی می‌باشد. اما علی‌رغم اینکه تولید اجتماعی است، در نظم سرمایه‌داری مالکیت خصوصی هست و برای اینکه تولید اجتماعی منجر به مالکیت خصوصی گردد، یک وضعیتی با کیفیات خاصی لازم است. برای یک سیستم، یک نظمی لازم است که تولید اجتماعی را به مالکیت خصوصی مبدل سازد. این سیستم، این نظم یا وضعیت، سیستم و نظم و وضعیت سرمایه‌داری است. در این سیستم سرمایه‌دار کارگر را تحت کنترل دارد و کار کارگر متعلق به سرمایه‌دار است و این سرمایه‌دار هست که تصمیم می‌گیرد چه چیزی تولید شود، به چه اندازه و چه روشی.

کار کارگر در مالکیت سرمایه‌دار است و کالایی که تولید می‌شود نیز در مالکیت او به سر می‌برد. در این وضعیت ارزش اضافی می‌تواند حادث گردد.

به مرحله نهایی فهم «استثمار» رسیدیم یعنی “ارزش اضافی”.

یک سرمایه‌دار برای تولید کالا باید هر آنچه نیازمند تولید است را بخرد. ماشین‌آلات، مواد خام، دستگاه‌های تولیدی، سوخت، زمین و نیروی کارِ کارگر. سرمایه‌دار این‌ها را می‌خرد و شروع به تولید کالا می‌کند. کالاها را در بازار می‌فروشد و باز موارد مذکور را می‌خرد و کالاها را تولید می‌کند و باز این روند را تکرار می‌کند. سرمایه‌دار لاجرم تمامی موارد مذکورِ موردنیاز برای تولید را به ارزش واقعی خودشان خریداری می‌کند.

مثلاً سرمایه‌داری، صاحب کارخانه تهیه لباس است.

او بایستی تمام عناصر اساسی و لازم تولید را تهیه کند. مثلاً می‌خواهد ۱۵ هزار دست لباس تولید کند. هزینه‌های او را به شرح زیر در نظر می‌گیریم:

۱. ارزش پارچه: ۲ میلیارد تومان

۲. ارزش لوازم و تجهیزات: ۱۰ میلیارد تومان

۳. استهلاک: ۵۰۰ میلیون تومان

۴. ارزش نیروی کار: ۳۰۰ میلیون تومان

جمعاً می‌شود: ۱۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان

که اگر این عدد را به تعداد لباس‌های تولیدشده تقسیم بکنیم یعنی ۱۵ هزار دست لباس، هر دست لباس به مبلغ ۸۵۳، ۳۳۳ تومان درمی‌آید.

سرمایه‌دار متوجه می‌شود در بازار ارزش لباس‌های مشابه تولیدی‌اش هر دست ۸۵۳، ۳۳۳ تومان می‌باشد پس او هم باید به همین قیمت هر دست لباسش را بفروشد. اگر او تمام ۱۵ هزار دست لباس را بفروشد همان مبلغ ۱۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان دستش می‌آید. در این تولید و فروش، هیچ سودی متوجه کارخانه‌دار نخواهد شد. پس او سود خود را از کجا به دست می‌آورد؟

استثمار کارگران در اینجا رقم می‌خورد. کارگران ارزش نیروی کار خودشان را در طول یک روز کاملِ کاری به دست نمی‌آورند، بلکه در ۳ یا ۴ یا ۵ ساعتِ روز کاری ارزش کار کارگران به وجود می‌آید. آن‌ها مجبورند حداقل ۸ و در بعضی مواقع تا ۱۲ ساعت کار بکنند و این اجبار از طرف سرمایه‌داران صورت می‌پذیرد. درواقع کارگران چند ساعت به‌صورت رایگان برای سرمایه‌دار کار می‌کنند.

کارِ اضافی کارگر، ارزش اضافی برای سرمایه‌دار به وجود می‌آورد. «کارِ اضافی» یعنی کاری که بیش از کار لازم برای تولید وسایل معیشت کارگر انجام می‌شود و «کار لازم» یعنی مقدار کاری که برای تولید وسایل معیشت کارگر مصروف می‌شود.

پس سرمایه‌دار تمامی موارد لازم برای تولید را به قیمت واقعی خودشان از بازار خریداری می‌کند و فقط «نیروی کار» کارگران را به قیمت پایین خریداری می‌کند. «ارزش اضافی» ازاینجا به وجود می‌آید. این همان معنای استثمار کارگران است. این همان «سرقتِ بزرگِ پنهان» در فرآیند تولید است. کارگران تنها چیزی که به آن مالک هستند نیروی کارشان است؛ و بایستی مانند کالا بفروشند تا بتوانند پولی به دست بیاورند که زندگی بکنند. اما برخلاف دیگر مالکانِ کالاهای دیگر نمی‌توانند ارزش نیروی کار خودشان را تعیین بکنند. لذا نیروی کارشان به قیمت پایینی توسط سرمایه‌داران خریداری می‌شود. تحصیل ارزش اضافی با این واقعیت تبین می‌گردد که کارگران ساعاتی بیش از آنچه برای تولید ارزش نیروی کاری که فروخته‌اند لازم بوده کار کرده‌اند. نتیجه اینکه «ارزش اضافی» حاصل «استثمار» طبقه متکی به نیروی کار به‌وسیله سرمایه‌داران است.

برای اینکه این سرقت مکتوم وقیحانه در لابه‌لای تولید، یعنی استثمار انسان از انسان از بین برود، فقط و فقط یک‌راه وجود دارد. انهدام نظم سرمایه‌داری و از بین رفتن مالکیت خصوصی. و برپایی حاکمیت سوسیالیستی. وگرنه بشریت تا این نظم کهنه و ضد بشری سرمایه‌داری باقی است در بربریت به سر خواهد برد. بربریتی به نام سرمایه‌داری که فقر و فلاکت از نتایج محتوم آن می‌باشد.

POST A COMMENT.