بدون تردید حماسه سیاهکل در تاریخ جنبش کمونیستی و مبارزات کارگران و زحمتکشان ایران علیه هرگونه ستم و استثمار و تبعیض جایگاهی فراموش نشدنی دارد. این جایگاه بدست نمیآمد جز با مبارزه، سازشناپذیری، صداقت و جانفشانی فدائیان از آغاز تا امروز.
حماسه سیاهکل آغاز راه بود، آغاز راهی بزرگ و سترگ که همچنان ادامه دارد، با حماسههایی از مقاومت، از خودگذشتگی و مبارزه زنان و مردان فدایی. زنان و مردانی که برای آزادی جنگیدند، برای نان و کار و برای محو ستم و استثمار، و در این راه سرخ و طوفانی از فدا کردن زندگی خود هراسی به دل راه ندادند. با گامهایی استوار به پیش رفتند و بر همهی تردیدها غلبه کردند.
از صفاییفراهانی میگویم، از امیرپرویز پویانها، از مسعود احمدزادهها، از مهرنوش ابراهیمی و چنگیز قبادی، از بیژن جزنیها، از مرضیه احمدی اسکوییها، از غزال آیتی و نسترن آلآقا، از اعظم و نزهت و بهمن روحی آهنگران، از شیرین، انوشه و مهدی فضیلتکلام، از حمید اشرف، از اسکندرصادقینژادها تا سیامک اسدیانها، از زهرا و محمد رضا و محسن و محمدعلی بهکیش، از نظامها و هادیها و شانهچیها، از همایون کتیرایی، از بهروز دهقانی، از منصور اسکندری و نفیسه ناصری، از توماجها، از نریمیسا، از احمد زیبرم و هوشنگ پورکریمی، از مسعود رحمتی، از حمیدرضا و عبدالرضا نصیری، از سیمین، نسرین، عبدالله، اسدالله و جعفر پنجهشاهی، از مادر پنجهشاهیها، بهکیشها و عزت غرویها، از فرشید کشاورز و شهره صبوری، از لیلا گلی آبکناری، طاهره خرم، منیژه طالبی و سوزان نیکزاد.
خون گوزن، جنگل پويان ديگریست
بعد از صدای پويان
بعد از حريق سوختهی خون شعله ور
بعد از حريق توفان
بعد از صدای جنگل
ايران
ديگر
مانند رودخانهی خونينیست
بر صخرههای سختی میراند
از قلههای رنج فرو میريزد
در درههای دلتنگی میخواند
و زخم تابناک شهيدان را
با کاکلی شکافته و خونريز
بر سنگ و صخره کوبان
در خاکهای گلگون
میگرداند.
بیش از ۵۰ سال از حماسهآفرینی رفقای آگاه، بیباک و شجاعمان در سیاهکل میگذرد، از آن زمان تا امروز، در دو رژیم سلطنتی و اسلامی، بیشمار رفقای ما در سنگر سرخ فدایی به مبارزه با نظم ظالمانه حاکم برخاستند. در رژیم فاشیستی سلطنتی رفقای سرخ ما از خیابانها تا زندانها حماسهها آفریدند. یا در نبرد با دشمن مسلح تا آخرین گلوله جنگیدند و خون سرخشان بر سنگفرش خیابانها جاری شد و یا در زندانها در برابر وحشیانهترین شکنجهها مقاومت کردند. لب فروبستند و شکنجه و شکنجهگر را تحقیر کردند.
آنها بهخوبی دشمن طبقاتیشان را میشناختند و میدانستند که دولت سرمایهداران ، دولت دزدان و فاسدان، با استفاده از هر ابزاری به جنگ آنها میآید. میدانستند که آن شبپرستان روشنایی روز را برنمیتابند. میدانستند که آنها از آگاهی کارگران و زحمتکشان بیمناک هستند و به همین دلیل نیز دشمن آزادی هستند. میدانستند که در راهی پُرخطر گام برمیدارند.
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک میشکند
رخسارهئی که طوفاناش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه بر آستانهیِ تو برخاک میافتد
آنکه در کمرگاهِ دریا
دست حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پایِ تو سر نهاد
آنکه مرگاش میلادِ پُر هیاهایِ هزار شهزاده بود
نگاه کن!
بعد از سرنگونی سلطنت پهلوی و نشستن خمینی و اطرافیانش بر سریر قدرت، مبارزه خونبار فدائیان برای آزادی و سوسیالیسم همچنان ادامه یافت. در فضای پس از سرنگونی سلطنت پهلوی و در حالی که خمینی و اطرافیانش از همان ابتدا شمشیر خود را برای به شکست کشاندن انقلاب تیز کرده بودند، سازمان چریکهای فدائی خلقایران، بزرگترین و مهمترین سازمانی بود که در کنار کارگران، خلقهای تحت ستم، زنان و دیگر زحمتکشان جامعه در برابر ضد انقلاب حاکم ایستاد. از کردستان تا ترکمنصحرا، از خوزستان تا بلوچستان، از کارخانه تا مزرعه، از دانشگاه تا مدرسه.
از همان روزهای اول جوخههای ترور رژیم دست به ترور برخی از بهترین فرزندان مردم زدند. رفیق ونداد ایمانی دبیر دبیرستان در مازندران و رفقا سعید و علی میرشکاری در کرمان از جمله اولین رفقای فدایی بودند که بدست جلادان رژیم به طرز وحشیانهای کشته شدند و به خیل جانفشاندگان فدایی پیوستند. توماج، مختوم، واحدی و جرجانی رهبران شوراهای ترکمن صحرا و کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن نیز در بهمن ۵۸ ترور شدند. شوراهایی که توسط مردم ترکمن صحرا و با ارادهی آنها برای اداره امور ترکمن صحرا ایجاد شده بودند. ترور رهبران خلق ترکمن، کشتار دهها تن از قهرمانان آنها و سرکوب و نابودی شوراها، بخشی از تلاش جمهوری اسلامی برای سرکوب دستآوردهای انقلاب بود.
در کردستان نیز رژیم برای نابودی دستآوردهای قیام شکوهمند بهمن، دست به جنایات بسیاری زد و تعداد زیادی از فرزندان مردم قهرمان کردستان را به قتل رساند. فدائیان در کردستان نیز در کنار دیگر زحمتکشان و مبارزان خلق کرد به دفاع از دستآوردهای انقلاب برخاستند و دهها فدائی، همچون رفقا یوسف کشی زاده، شهلا و نسرین کعبی و احسن و شهریار ناهید، مسعود رحمتی به خیل جانفشاندگان فدایی پیوستند. در تابستان ۵۸ و در پی فرمان خمینی برای کشتار مردم کردستان، احسن ناهید همراه با شهریار و تعدادی دیگر از قهرمانان خلق کرد در بیدادگاههای چند دقیقهای خلخالی به اعدام محکوم و بلافاصله اعدام شدند. عکس لحظهی اعدام آنها در حالی که احسن ناهید بر روی برانکارد است، تصویری تاریخی، نمادین و فراموش نشدنی از جنایات جمهوری اسلامی علیه تودههای ستمدیدهی ایران است که هرگز از خاطرهها پاک نخواهد شد.
رفقا نسرین و شهلا هر دو پرستار بودند و خواهر. هنگامی که آنها را به جرم مداوای مجروحان و اعتقاد به آرمان سرخ فدائیان به جوخه اعدام میبرند، نسرین خواهر کوچکتر خطاب به جلاد میگوید: “چشم من را نبندید”، اما شهلا خواهر بزرگتر میگوید: “چشم من را ببندید”، جلاد با طعنه میگوید: “پس تو میترسی” که شهلای قهرمان ما جواب میدهد: “نه احمق! میخواهم مرگ خواهرم را نبینم”، سپس نسرین نیز به جلاد میگوید: “چشم من را هم ببندید”. تاریخ فدایی سرشار از این لحظهها، از این جانفشانیها و از این حماسههاست.
سعید سلطانپور یکی دیگر از فدائیان جانفشان است که آخرین سرودهاش حماسه مقاومت و مرگاش در زندان بود. سعید فدایی، سعید ما، سعید تودههای کار و زحمت در برابر تمام شکنجهها قهرمانانه ایستاد و لب فروبست.
جلادانی همچون لاجوردی میدانستند که شکستن سعید در زیر شکنجه و آوردناش به نمایش تلویزیونی در آن لحظهی تاریخی و با توجه به محبوبیت وی در میان فدائیان و دیگر مبارزان، چه اهمیتی برای ایجاد دلهره و هراس در میان جوانان مبارز دارد. آنها تمام شکنجههای وحشیانه را بر روی سعید امتحان کردند، اما رفیق سرخمان، رفیق فداییمان آنها را ناکام گذاشت. سعید سلطانپور شاعر و کارگردان تئاتر، عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، عضو سازمان پُرافتخارمان و عضو هیات نویسندگان نشریه کار با زندگی، مبارزه و مرگاش به نمادی برای نسلهای بعدی تبدیل شد. نسلی که امروز از خیابان تا زندان، از کارخانه تا دانشگاه و مدرسه، قهرمانی، شجاعت و بیباکیاش همگان را به تحسین واداشته است.
رفیق منصور اسکندری از اعضای کمیته مرکزی سازمان ما یکی دیگر از گلهای سرخ فداییست که اعتقاد راسخاش به آرمانهای طبقه کارگر برای آزادی و سوسیالیسم و مقاومتاش در زندانهای شاه و جمهوری اسلامی سرمشق نسلهای بعدی است. رفیق منصور پزشک بود و مقاومتاش در شکنجهگاههای رژیم سلطنتی تحسینبرانگیز بود. او که در زندانهای شاه در دورهای با اسدالله لاجوردی جلاد همبند بود، پس از دستگیری با نظارت لاجوردی شکنجههای وحشیانهای را تحمل کرد. جلادان رژیم که از موقعیت تشکیلاتی رفیق آگاه بودند تمام تلاش خود را برای درهمشکستن رفیق قهرمان ما به کار گرفتند. لاجوردی حقیر دست به هر جنایتی زد. اما منصور ما، منصور فدایی، او و تمامی شکنجهگران را ناکام گذاشت و فداییوار به خیل جانفشاندگان فدایی پیوست.
منیژه طالبی یکی دیگر از آن قهرمانان بیباک و شجاع جنبش فدایی است. منیژه در حالی که با فرزند ۴ سالهاش بود، وقتی که خود را در محاصره پاسداران سرمایه دید، بدون لحظهای تردید با استفاده از سیانور به زندگی خود پایان داد تا زنده به دست جلادان رژیم نیفتد. یاد منیژه، یاد رفیق فدایی قهرمان ما گرامی باد.
پس از انشعاب بزرگی که در خرداد ماه سال ۱۳۵۹ در سازمان چریکهائی فدائی خلق ایران رخ داد، رفقای قهرمان ما به عنوان فدائیان(اقلیت) به پیکاری افتخارآفرین علیه رژیم ارتجاعی ستمگر جمهوری اسلامی ادامه دادند و حماسهآفریدند. به رغم وحشیگری و کشتار بیرحمانه جمهوری اسلامی، رفقای ما با پایبندی به اهداف و آرمانهای بزرگ آزادیخواهانه و سوسیالیستی طبقه کارگر، در زیر شکنجههای قرون وسطائی و جوخههای اعدام، استوار ایستادند. هزاران تن از قهرمانان فدائی در دهه ۶۰ به بند کشیده شدند و صدها تن به جوخه اعدام سپرده شدند.
جنایات رژیم جمهوری اسلامی علیه سازمان ما بسی فراتر از جنایات رژیم شاه بود. متجاوز از ۶۰۰ تن از رفقای فدائی ما در دوران رژیم جمهوری اسلامی، در نبرد رویاروی با مزدوران مسلح رژیم یا پای چوبه دار و جوخههای اعدام، جان فشاندند. یادشان گرامی باد!
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چراکه
در فراسوهایِ دهلیزش
به امیدِ دریچهئی
دل بسته بودم.
در آن سالهای خون و جنون، در آن سالهای خشمهای فروخفته در جوخههای دار، کمتر زندانی در سرتاسر ایران بود که مقهور مقاومت و حماسهسازی فدائیان نشده باشد. از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، زندانها همگی نام فدایی را به خاطر دارند. از زنان و مردان فدایی، از جوانان و حتا نوجوانان فدایی. یاد سرخشان گرامی باد.
در تابستان ۶۷ و در جریان کشتار سراسری زندانیان سیاسی، دهها تن از رفقای فداییما همچون حمیدرضا نصیری، محسن رجبزاده، حسین ملاطالقانی، کیومرث احمدی (منصوری)، علیرضا صمدزاده، جهانبخش سرخوش و جهانگیر نوری قهرمانانه سربهدار شدند. آنها که به زندگی عشق میورزیدند اما زمانی که با مرگ روبرو شدند، در برابر دشمن سر خم نکردند، همچون سروی ایستاده، سرفراز چوبههای دار را تحقیر کردند. چرا که آنها همان ماهی سیاه کوچولو بودند “مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد”.
از نظر پاسداران سرمایه جرم آنها این بود که به تودهها عشق میورزیدند، خواستار آزادی و برابری بودند، خواستار محو ستم و استثمار و تبعیض بودند، بر سر آرمانهای کمونیستی و کارگری خود استوار ایستادند و حاضر به سازش با دشمنان طبقاتی خود نشدند. یاد همهی آن گلهای سرخ، یاد همهی آن عاشقان بیباک گرامی باد.
اگرچه آنها رفتند و امروز در خاورانها آرمیدهاند، اما در واقع هماره در قلب ما بودهاند. مبارزات و مقاومتشان چراغ راه ما در مبارزه شد و امروز میبینیم که “نه” بزرگی که آنها به پاسداران سرمایه و نظم کهنه حاکم گفتند، در سرتاسر کشور طنینافکن شده است. امروز” نه” بزرگ آنها به دریای مردم رسیده است و امروز این مردم قهرمان، جوانان و زنان، کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه هستند که راه آنها را با “نه” گفتن به نظم موجود و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی، برای رسیدن به آزادی، برای رسیدن به برابری، برای محو هرگونه ستم و استثمار، برای کار و نان، برای همهی آنچیزهایی که پاسداران نظم کهنه موجود از آنها گرفتهاند، همچون قهرمانان دههی ۶۰ بهپا خاستهاند.
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ.
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین.
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
نظرات شما