تغییر ناگزیر است و جمهوری اسلامی محکوم‌به شکست

توفان سیاسی که جامعه ایران را فراگرفته است، سر آرام گرفتن ندارد. امواج این توفان پی‌درپی فرامی‌رسد . گرچه در فاصله دو موج‌بلند توفان، امواجی کوتاه‌تر آن‌ها را همراهی می‌کند، اما پی آمد هر موج بزرگ، امواجی بزرگ‌تر از امواج بزرگ پیشین است. دلیل آن‌هم زلزله‌ بزرگی است که در اعماق جامعه رخ‌داده است. تضادهای سر به فلک کشیده نظم اقتصادی- اجتماعی حاکم، منفجرشده‌اند. نمود بیرونی آن، امواج مبارزه و بحران سیاسی است که تمام جامعه ایران را فراگرفته است. هدف این امواج در هم شکستن مقاومت و ویران‌سازی بنائی است که عمر آن به پایان رسیده است. نقاط عطف فراوانی در این چند سال اخیر وجود دارد که قدرت این زلزله اجتماعی- سیاسی را نشان می‌دهد. بارزترین آن قیام سرتاسری آبان ماه بود که بر هرکس این واقعیت علم جامعه و سیاست را آشکار ساخت که موقعیت عینی برای یک انقلاب در ایران فراهم است و تغییر اجتناب‌ناپذیر. به بیانی دقیق‌تر،  نشان داده شد که توده‌های کارگر و زحمتکش مردم ایران دیگر نمی‌خواهند و نمی‌توانند نظم ارتجاعی موجود را تحمل کنند، دیگر تاب‌وتوان تحمل وضع موجود را ندارند  و آماده‌اند که برای برانداختن آن از جان خویش نیز بگذرند. طبقه حاکم نیز آشکار و عیان نشان داده است که دیگر نمی‌تواند به شیوه سابق بر مردم حکومت کند. تمام رویدادهای سیاسی پس از قیام آبان ماه، چیز دیگری جز اثبات همین واقعیت نبوده و نیست. طبقه حاکم تا کنون تمام شیوه‌های ممکن را برای مهار این توفان به کار گرفته ، اما کارساز نبوده است. تلاش ارتجاع طبقاتی و مذهبی برای غلبه بر بحران عمیق اقتصادی، تنها نتیجه‌اش تشدید این بحران بوده است. تمرکز در دستگاه دولتی برای مهار تضادهای درونی طبقه حاکم و بحران حکومتی به تضادها و شکاف‌های عمیق‌تر در درون طبقه حاکم منجر شده است. هزاران تن از مردم ایران توسط  جلادان پاسدار نظم ارتجاعی موجود کشتار و به بند کشیده شدند، تا گویا ترس و هراس را بر مردم حاکم سازند و امواج مبارزات را متوقف کنند. اما نتیجه همواره معکوس از کار درآمده است. مبارزات در اشکال مختلف تعرضی بی‌وقفه ادامه یافته و موج وسیع‌تری از توده‌های زحمتکش، به میدان مبارزه علنی و مستقیم روی آورده‌اند. گوئی که وحشی‌گری پاسداران حکومت جبار و ستمگر خدای سرمایه ، مشوقی برای رودرروئی شدیدتر و گسترده‌تر توده‌های ستمدیده مردم  با طبقه حاکم ازکاردرآمده است.

موج نوین و گسترده مبارزه‌ای که از اواسط اردیبهشت‌ماه از خوزستان آغاز شد و تا اواخر این ماه ادامه یافت و به تعداد زیادی از شهرها بسط و امتداد یافت، گرچه در پی افزایش بهای نان آغاز گردید، همانند قیام آبان ماه که محرک بی‌واسطه آن افزایش بهای بنزین بود، ادامه همان روندی است که از دی‌ماه سال ۹۶ آغاز گردید و بشارت فرارسیدن یک دوران انقلابی را در ایران اعلام کرد.

در مدتی کوتاه این موج نوین و پردامنه مبارزه تعرضی توده‌ای، که از شهرهای خوزستان از نمونه فلاحیه شادگان، ایذه، اندیمشک، دزفول، ماهشهر و مسجدسلیمان آغاز گردید، به استان‌های غرب کشور، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویر احمدی، لرستان و کرمانشاه بسط یافت. دامنه آن به گلپایگان در اصفهان، رشت در گیلان، نیشابور در خراسان رضوی رسید و اعتراضات محدودتری را در چندین شهر و شهرک در استان‌های دیگر نیز در پی داشت. این طغیان نوین علیه نظم حاکم از روزی که در خوزستان آغاز گردید، تقریباً دو هفته خیابان‌های چندین شهر را به عرصه نبرد با دشمنان  مردم ستمدیده ایران تبدیل کرد. توده‌های مردم علیه سران حکومت  شعار سردادند،  تصاویر آن‌ها را از ساختمان‌های دولتی به زیر کشیدند و به همراه چند مرکز سرکوب و تحمیق مذهبی به آتش کشیدند. مزدوران سرکوبگر دولتی که از همان نخستین لحظات تجمعات توده‌ای با تمام تجهیزات نظامی‌شان آماده سرکوب بودند در تعدادی از شهرها، مردم مبارز را به گلوله بستند و صدها تن را در زندان‌ها به بند کشیدند. گرچه از تعداد دقیق مردمی که توسط سگ‌های هار موسوم به واحدهای ضد شورش پلیس و دیگر نیروهای مسلح رژیم به قتل رسیدند، یا مجروح و مصدوم شدند و به اسارت دشمن درآمدند، آمار دقیقی در دست نیست، اما خبر کشته شدن لااقل ۵ تن از مبارزان تائید شده است.

در تمام مدتی که  تظاهرات و شورش‌ها ادامه داشت، رژیم از ترس انعکاس این مبارزات به نقاط دیگر ایران، به روال گذشته ارتباط اینترنتی تعدادی از شهرها  را قطع، یا سرعت آن را شدیداً کاهش داد. مناطق و شهرهای شورشی را کاملاً میلیتاریزه کرد، اما به مناطق شورش بسنده نکرد، نیروهای نظامی خود را در خیابان‌ها و مراکز اصلی شهرهای بزرگ نیز مستقر ساخت و با برپائی مانورهای خیابانی واحدهای نظامی ضد شورش، به مدت چند روز، حکومت‌نظامی اعلام‌نشده‌ای را در سراسر ایران به مرحله اجرا درآورد.

رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در همین حال برای مقابله با گسترش دامنه جنبش و تشدید سرکوب،  یورش گسترده‌ای را برای بازداشت فعالان تشکل‌های کارگری و معلمان در دستور کار قرارداد و ده‌ها تن را بازداشت کرد. تمام این اقدامات وحشیانه و سرکوبگرانه ، بیان چیز دیگری جز هراس و وحشت رژیم در حال زوال و شکست در مهار بحران سیاسی و نجات طبقه حاکم از بن‌بست علاج ناپذیر نیست.

اما در جریان تظاهرات و شورش‌های اخیر توده‌های تهیدست و زحمتکش، اتفاق دیگری نیز رخ داده بود که هراس رژیم را دوچندان کرد. هم‌زمان با طغیان‌های توده‌ای در شهرها، اعتصابات کارگری، ازجمله اعتصاب و تجمع بزرگ کارگران شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران رخ داد که سخنران‌های این تجمع و سندیکای کارگران شرکت واحد با طغیان‌های توده‌ای ابراز همبستگی کردند. تعداد دیگری از تشکل‌های مستقل و فعالان کارگری نیز با صدور بیانیه هائی پشتیبانی خود را از مبارزات توده‌های زحمتکش که در شهرهای مختلف در جریان بود، اعلام نمودند. علاوه براین،اعتصاب و تجمعات سراسری معلمان و بازنشستگان فرهنگی در جریان بود که با خواست محوری آزادی معلمان دربند در حدود ۴۰ شهر برپاشده بود.

این مبارزات بخش‌های متشکل کارگران و زحمتکشان هم زمان با تظاهرات و شورش‌های توده‌های تهیدست شهرها و اعلام همبستگی با آن‌ها ، نشان از مرحله جدیدی در پیشرفت جنبش و نزدیکی روزافزون و پیوند خوردن مبارزات کارگران، با مبارزات  خودانگیخته توده‌های زحمتکش و تهیدست در شهرهای مختلف ایران بود که چشم‌انداز نزدیک‌تر پیوستن آن‌ها را در یک جنبش واحد سراسری نشان داد.

باتمام پیشرفت‌هائی که به آن اشاره شد، ضعف‌های اساسی این هر دو جنبش به جای خود باقی است که ضروری است هرچند خلاصه به آن‌ها نیز اشاره شود.

تظاهرات و طغیان‌های خودانگیخته توده‌های زحمتکش و تهیدست که عموماً هم‌زمان در چند شهر و منطقه رخ می‌دهند و همان‌گونه که در جنبش اخیر دیده شد، پیوسته دامنه وسیع‌تری به خود می‌گیرند و حتی به شهرهای کوچک و گاه عقب‌مانده نیز سرایت می‌کنند، برخاسته از ضرورت‌های جامعه‌ای است که به یک دوران پرتلاطم انقلابی گام نهاده است.  این توده‌های تهیدست چنانچه مکرر دیده‌ایم، در جریان مبارزه حاضرند حتی جان خود را بر سر درگیری با نیروهای سرکوبگر نظامی رژیم، یا حمله به مراکز سرکوب و ستم از دست بدهند. با این وجود آنچه که در جنبش اخیر نیز به وضوح دیده شد، از فقدان رهبری رنج می‌برند، به کلی بی سازمان‌‌اند و از سطح آگاهی نازلی برخوردارند. از همین روست که شعار سیاسی واحدی هم  ندارند.  به همین ضعف که نگاه کنیم، شعارهای متعددی که گاه فاقد مضمون انقلابی است یکی از عواملی است که  به سردرگمی در میان صفوف خود آن‌ها دامن می‌زند. درست است که این شعارها نفرت و انزجار این توده‌ شورشی را  از نظم موجود نشان می‌دهند، اما مناسب حفظ انسجام و ادامه کاری جنبش و جذب توده وسیع‌تری به درون آن نیستند. در همین اعتراضات اخیر، در یک جا شعار “مرگ بر خامته‌ای” “خامنه‌ای قاتله، حکومتش باطله، سر داده می‌شود، در جای دیگر “مرگ بر پاسدار”. در یک جا شعار «توپ، تانک، فشفشه، آخوند باید گم بشه» سر داده می‌شود، در جای دیگر “مرگ بر بسیجی”. در یک جا “مرگ بر دیکتاتور” سر داده می‌شود و در جای دیگر “رئیسی حیا کن، مملکتو رها کن”. در یک جا شعار دادند “بختیاری می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد، در جای دیگر “رئیسی دروغگو حاصل وعده‌ هات کو؟” . در این جنبش‌ها غالباً چنین پیش می‌آید که یکی از میان جمعیت شعاری سر می‌دهد و دیگران آن را تکرار می‌کنند. این شعارهای پراکنده و گاه بی‌محتواو  نامربوط  به محتوای انقلابی جنبش، نه‌فقط ناشی از خصلت خودبه‌خودی این جنبش‌ها در نطفه‌ای‌ترین شکل آن است، بلکه نشان از این واقعیت نیز دارد که عناصر آگاه و پیشرو حتی در حد افراد، نقشی در جهت‌دهی به این جنبش‌ها و شعارهای آن‌ها ندارند یا در بدترین حالت خودشان تبدیل به دنباله‌رو جنبش خود به خودی و شعارهای آن می‌شوند. چهار سال پیش کارگران شرکت نیشکر هفت‌تپه در جریان اعتصابات خود شعار نان، کار، آزادی، اداره شورابی را سر دادند، این شعار مورد استقبال جنبش‌های دانشجوئی، معلمان، بازنشستگان قرار گرفت و در تجمع‌ها و اعتراضاتشان تکرار شد، اما تاسف‌بار این‌که در طغیان‌های اخیر که حتی محرک بی‌واسطه آن‌ها گرانی نان و  فقر و گرسنگی توده تهیدست بود، گوئی کسی هرگز این شعار را نشنیده است. روشن است که جنبش‌هایی با این‌ ضعف‌ها که فاقد رهبری‌اند، نامتشکل‌اند، سطح آگاهی آن ها نازل است و در نتیجه فاقد یک شعار سیاسی واحداند، نمی‌توانند مدتی طولانی در برابر سرکوب‌های وحشیانه رژیم دوام آورند. به ناگزیر فرومی‌نشینند، تا تجدیدقوا کنند و بار دیگر به پا خیزند و همان دور باطل تکرار شود. در طول ۵ سال اخیر مکرر همین ماجرا تکرار شده  است. در جنبش‌های کنونی هنوز نشانی حتی از به کارگرفتن تجارب انقلاب سال ۱۳۷۵ دیده نمی‌شود. تناقض در اینجاست که به‌رغم دامنه گسترده و خصلت شورشی عمیقاً ضد نظم حاکم، این جنبش‌ها به لحاظ سطح تشکل و آگاهی هنوز به مرحله اولیه جنبش‌های توده‌ای سال ۵۷ نرسیده‌اند. در آن سال، جنبش توده‌ای حتی در نخستین مرحله خود به علت حضور و نقش عناصر آگاه، پیشرو و با تجربه در جنبش، در آن حد از تشکل و آگاهی برخوردار بود، که در همه‌جا شعار واحد مرگ بر دیکتاتور را سر می‌داد. با پیشرفت جنبش شعار مستقیم مرگ بر شاه و سلطنت به شعار واحد جنبش‌ تبدیل گردید. در آستانه سرنگونی رژیم که بدبختانه روحانیت مرتجع توانست با حمایت بورژوازی داخلی و قدرت‌های بین‌المللی رهبری خود را بر جنبش تحمیل کند، شعار جمهوری اسلامی سر داده شد که البته توده‌های ناآگاه و متوهم نیز در سراسر ایران، آن را تکرار کردند.

پس از گذشت چند سال از وقوع پی‌درپی جنبش‌های توده‌ای کنونی، اکنون دیگر باید بر هرکس کاملاً روشن شده باشد که ضعف‌های این جنبش‌ها برطرف نخواهد شد، تا زمانی که طبقه کارگر به‌عنوان رهبر و پیشوای سیاسی در یک جنبش سیاسی مستقل طبقاتی ظاهر شود . این طبقه است که می‌تواند و اساساً رسالت آن را دارد که معضل فقدان رهبری در جنبش را حل کند، شعار سیاسی واحدی را به شعار عموم جنبش‌ها تبدیل نماید و به جنبش‌های پراکنده توده‌ای شکلی سراسری بدهد.

طبقه کارگر ایران هم‌اکنون گام‌های بزرگی در این راه به جلو برداشته است، اما این طبقه نیز هنوز با موانع و ضعف‌های بزرگی رو به روست. بخش بزرگی از کارگران ایران گرچه در سطح واحدهای کارخانه‌ای و خدماتی و گاه در سطح یک‌رشته معین، خود را متشکل ساخته‌اند و در جریان مبارزات خود به کمیته‌های اعتصاب، کمیته‌های کارخانه و حتی در موارد بسیار اندک به تشکل‌های نیمه مخفی و نیمه علنی سندیکائی شکل داده‌اند، اما هنوز از درون این مبارزات و اشکال سازمان‌دهی نتوانسته است، یک جنبش متشکل سراسری کارگری شکل بگیرد. این مهم‌ترین معضلی است که تمام جنبش با آن روبه‌روست. لذا آنچه جنبه مبرم دارد، باید مقدم بر هر چیز ضعف و عقب‌ماندگی عامل ذهنی از شرایط عینی انقلاب برطرف گردد.

این حقیقت که در جامعه ایران موقعیت عینی برای یک انقلاب آماده است و جمهوری اسلامی در ایران دیگر امکان بقاء ندارد، هرگز به این معنا نیست که طبقه حاکم حتی در شرایطی که دیگر سرکوب و کشتار جمهوری اسلامی هم قادر نباشد نظم اقتصادی-اجتماعی سرمایه‌داری را حفظ کند، دست روی دست می‌گذارد و منتظر می‌ماند تا آرام‌آرام همه ضعف‌های جنبش برطرف گردد و انقلابی پیروزمند برپا گردد. این خوش‌خیالی‌ها را باید کنار گذاشت. نخست این واقعیت را هرکس باید بپذیرد که جمهوری اسلامی به‌رغم این‌که دیگر هیچ چشم‌اندازی برای بقای آن در ایران متصور نیست، اما تا وقتی‌که دیگر کاری از دست نیروهای مسلحش برای حفظ موجودیت رژیم ساخته نیست، می‌ماند و به کشتار و سرکوب ادامه می‌دهد. نکته هم صرفاً در این خلاصه نمی‌شود که این رژیم سیاسی، پاسدار منافع طبقه سرمایه‌دار و حافظ نظم سرمایه‌داری است، بلکه به‌عنوان یک دولت دینی خود را عرصه حاکمیت خدا بر روی زمین می‌داند و جمع شدن بساط جمهوری اسلامی را به معنای سرنگونی فرمانروائی و حاکمیت  خدا بر روی زمین می‌داند. بنابراین وظیفه خود می‌داند که با تمام وحشی‌گری، کشتار و ستمگری، شورش و طغیان علیه نظم الهی را در هم شکند و از موجودیت خود دفاع کند، همان‌گونه که تاکنون به همین شیوه عمل کرده است. وقتی هم که جنبش به مرحله‌ای از پیشرفت برسد که دیگر به هیچ شکلی امکان بقای آن نباشد، طبقه حاکم سرمایه‌دار که نباید آن را با جمهوری اسلامی یکی گرفت، با تاکتیک‌های دیگری وارد می‌شود که تغییر را به شیوه خودش، یعنی به شیوه ضدانقلابی عملی کند. سرنوشت نهائی انقلاب در جریان این مبارزه طبقاتی تعیین می‌گردد.

لذا آشکار است که به‌رغم این‌که شرایط سیاسی جامعه ایران به نفع کارگران و زحمتکشان و تغییر و دگرگونی جامعه به شیوه‌ای انقلابی است، اما در همین شرایط  حساس نیز همواره خطراتی جدی  کل جنبش را از سوی طبقه حاکم  و متحدان بین‌المللی آن تهدید می‌کند. در این نوشته مجال پرداختن به این خطرات نیست. آنچه باید پیوسته بر آن تأکید کرد، این است که تمام سرنوشت جنبش‌های کنونی در ایران و مطالبات توده‌های کارگر و زحمتکش، عموم ستمدیدگان و تهیدستان جامعه ایران وابسته به نقشی است که طبقه کارگر ایران باید در اوضاع سیاسی کنونی جامعه ایران ایفا کند.

طبقه کارگر باید برای نجات خود و توده‌های زحمتکش و ستمدیده مردم ایران ابتکار عمل سیاسی را به‌عنوان رهبر و پیشوای جنبش در دست گیرد. در جامعه سرمایه‌داری ایران این وظیفه از عهده هیچ طبقه، قشر، گروه، فرد و سازمان دیگری ساخته نیست. متأسفانه در شرایطی که طبقه کارگر ایران از داشتن یک حزب طبقاتی مختص خود که تمام پیشروترین و آگاه‌ترین کارگران را در صفوف خود متشکل کرده باشد و هدف خود را برپائی انقلاب اجتماعی کارگری قرار داده باشد، محروم است و فعلاً چشم‌انداز فوری نیز برای برپائی آن وجود ندارد، این نقش را برپائی یک اعتصاب عمومی سیاسی کارگری می‌تواند بر عهده گیرد، همان‌گونه که در انقلاب سال ۵۷ اعتصاب سیاسی کارگران نفت چنین نقشی را بر عهده گرفت. لذا تمام تبلیغ و سازمان‌دهی سازمان‌های کمونیست و فعالان جنبش کارگری در شرایط کنونی باید بر این مسئله متمرکز گردد. چراکه یک چنین اعتصابی نه‌فقط می‌تواند به سازمان‌یابی طبقه کارگر و جنبش آن شکل سراسری بدهد، نه‌فقط از درون همین اعتصاب و ارتقای کمیته‌های اعتصاب است که شوراها به‌عنوان ارگان اعمال حاکمیت سیاسی طبقه کارگر می‌توانند شکل بگیرند، بلکه اعتصاب سیاسی عمومی کارگران، تضمینی عملی  بر تأمین سرکردگی  و رهبری طبقه کارگر بر جنبش و گامی بزرگ به‌سوی برپائی قیام مسلحانه، سرنگونی جمهوری اسلامی و تمام نظم پوسیده حاکم بر ایران است. تلاش برای ایجاد کمیته‌های اعتصاب و گسترش آن‌ها از درون همین مبارزاتی که روزمره در همه‌جا در جریان است، تلاش برای ایجاد ارتباط و هماهنگی میان کمیته‌های اعتصاب در  کارخانه‌ها و مؤسسات خدماتی مختلف، وظیفه‌ای فوری در مقابل تمام کمونیست‌ها و پیشروان و فعالان کارگری است.  وقتی‌که کارگران به یک چنین اعتصابی در ایران شکل دهند، نه‌فقط جنبش‌های توده‌ای پراکنده شهرهای مختلف نیز شکلی سراسری پیدا می‌کنند و از یک رهبری توانا برخوردار می‌شوند و نقاط ضعف آن‌ها برطرف می‌گردد، بلکه نقش بسیار مهمی نیز در سرنگونی رژیم و پیروزی جنبش ایفا خواهند کرد.

متن کامل نشریه کار شماره ۹۷۱  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.