برای یونس و میلیون‌ها یونس دیگر

۲۳ اسفند. بهار پشت در ایستاده و نظاره می‌کرد، آماده بود تا وارد شده و با خود زندگی را از نو زیبا و سرسبز بیاراید. اما برای یونس عساکره این روز، روز دیگری بود. روزی سیاه، نه امیدی، نه بهاری. برای او برهم ریختن بساط میوه‌های‌اش، نداشتن حق فروش میوه‌هایی که تنها امید او برای سیرکردن دو فرزند خردسال و گرسنه‌اش بودند، آن‌هم در پُشت دروازه‌های بهار، آخر دنیا بود. هر چه بود زمستانی بود که او را با خود بُرد آن‌هم در میان آتشی که فقر و بیکاری بر پا ساخته بودند.

یونس عساکره انرژی هسته‌ای نمی‌خواست، یونس عساکره جنگ نمی‌خواست، یونس عساکره نه به یمن کاری داشت نه به بحرین و عراق و سوریه و لبنان، یونس عساکره که در دوران حکومت اسلامی و سال‌های جنگ ایران و عراق به‌دنیا آمده بود خواست عجیبی نداشت، نه رویای بزرگی داشت نه چیز زیادی می‌خواست، تنها کار می‌خواست و یک زندگی شرافتمندانه هم‌چون میلیون‌ها یونس دیگر. آن‌چه که جمهوری اسلامی از او و میلیون‌ها یونس دیگر دریغ کرده است.
زمستان ۹۳، او را در میان شعله‌های آتشی دردناک با خود بُرد. چرا که یونس کار نداشت، چرا که یونس پول نداشت. یونس فقیر بود، چون مزدور نبود و مانند تمامی سران و نوچه‌های حکومت اسلامی دزد نبود.
اما این پایان کار نبود. مزدوران امنیتی‌یِ حکومت اسلامی جسد او را به گروگان گرفتند، پدر و برادرش را بازداشت کردند و به آن‌ها حکم کردند که حق ندارند مراسم خاکسپاری او را به فریادی علیه ظلم و ستم حکومت اسلامی و مناسبات سرمایه‌داری حاکم تبدیل کنند. اما به‌رغم همه‌ی این تهدیدها و بگیر و ببندها مردم خرمشهر ظلم و ستمی را که بر یونس رفته بود با شعار “حریه، حریه” (آزادی، آزادی) فریاد کردند.
آن‌چه بر یونس رفت، سرنوشت دردناک او، سرنوشت تنها یونس نیست. سرنوشت میلیون‌هاست، سرنوشت یک نسل است، نسلی که بر خاک سیاه نشسته.
هم اکنون بیکاری و فقر در خوزستان از جمله خرمشهر بیداد می‌کند. مردم خرمشهر از آب آشامیدنی، آبی که حتا ذره‌ای قابل آشامیدن باشد، محروم هستند. شاید بسیاری زندگی “باشو” همان “غریبه کوچک” را در یکی از محله‌های فقرزده‌ی اهواز دیده، شنیده و یا خوانده باشند، او نیز با دکه فروش سیگار زندگی می‌گذراند.
اما این تنها خوزستان نیست که در آتش فقر و بیکاری می‌سوزد، به هر جا که پا بگذاری یونس را می‌بینی، از بلوچستان تا خراسان، از آذربایجان تا بندرعباس، از شرق تا غرب، از جنوب تا شمال و البته تهران، “ام‌القرای جهان اسلام”. جایی که ولی فقیه سوار بر توسنِ سرکوب و کشتار، و سلاح ریا و دروغ در دست، جولان می‌دهد و به مردم و دردهای آن‌ها به تمسخر می‌نگرد!!
چشم‌های‌تان را ببندید و این جمله را که در گزارش بانک مرکزی آمده در ذهن مرور کنید: “در یک چهارم خانوارهای ایران هیچ فرد شاغلی وجود ندارد”. حال با هم زندگی آن‌ها را در ذهن به تصویر درآوریم. همه جا یونس را می‌بینیم، همه جا زنان غرق شده در منجلاب فقر را، همه جا کودکانی را که در جوی آبی سیاه دنبال سیبی حتا کرم‌زده می‌گردند، تا آن را به دندان کشیده و از آن لذت ببرند.
اما و باز اما این تنها بیکاران نیستند که در فقر غوطه‌ور شده‌اند. ۱۱ میلیون کارگر که اغلب سرپرست خانوار هستند عموما با فقر و سفره‌های خالی، کوله‌بار زندگی را بر دوش می‌کشند. و باز فراموش نکنیم دیگر زحمتکشان جامعه را، معلمان، پرستاران و دیگر توده‌های فقیر شهر و روستا. بارها شنیده‌و یا دیده‌ایم خودکشی کارگر و یا بیکاری را در ایستگاه‌های متروی تهران، ایستگاه آخر زندگی.
چگونه و چرا از یاد برده‌ایم زندگی دردناک و مرگ دردناک‌تر غلامرضا قلی‌زاده کارگر معدن “قلعه‌زری” را که در یکی از روستاهای اطراف بیرجند روزگار می‌گذراند؟! هنوز ده سال نشده، گویی اما قرن‌ها گذشته است. دو پسر جوان و نوجوان‌اش از شدت فقر تحصیل را رها و به کارگری روی آورده بودند. پیش از خودکشی به پسران‌اش گفته بود: “۳۰ سال در معدن کار کردم تا بچه‌های‌ام رفاه داشته باشند و حالا به نان شب محتاجم”. او که ۱۷ ماه دستمزد خود را از کارفرما طلبکار بود، تنها۵۰ هزار تومان از آن طلب‌ها را به‌عنوان مساعده درخواست کرده بود، اما همان ۵۰ هزار تومان نیز از او دریغ شد، تا او که به این پول برای درمان همسرش نیاز فوری داشت، شب هنگام خود را به آتش بکشد و تنها جمله‌ای که فرزندش در میان شعله‌های آتش از او شنید این بود: “سوختم”. نه فریادی، نه اشکی، نه التماسی، فقط “سوختم”. یک عمر زندگی و کار در معدن با سنگ‌هایی سخت از او انسانی آهنین ساخته بود که در میان شعله‌های آتش ذوب شد. دیگر نه کسی از او می‌پرسد و نه کسی او را به یاد می‌آورد. او فراموش شد مانند هزارانی دیگر. نگذاریم یونس نیز فراموش شود. نگذاریم زندگی یونس تکرار شود. نگذاریم شعله‌های آتش یونس‌ها را با خود ببرد.
زندگی یونس و میلیون‌ها یونس دیگر نتیجه‌ی مناسبات ستم‌گرانه‌ی سرمایه‌داری و حکومتی‌ست که حافظ و پاسدار آن مناسبات است. در این مناسبات چیزی که ارزش ندارد ارزش‌های انسانی‌ست. بیهوده نیست که شاملو می‌گوید:
“هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادی ِ آدمی
افزون باشد.”
در این مناسبات، گروهی اندک به عنوان سرمایه‌دار که معیار تمام ارزش‌ها برای‌شان پول است، فقط به سود بیشتر می‌نگرند و از همین‌رو برای آن‌ها دیگر انسان‌ها، کارگران، تنها ابزاری هستند که باید برای‌شان سود بیافرینند. جنبه‌ی انسانی نیروی کار برای آن‌ها اهمیتی ندارد. آن‌ها فقط به این فکر می‌کنند که کارگر چقدر سود به آن‌ها می‌رساند و از همین رو زمانی که به او نیاز ندارند مانند یک دستمال بی‌ارزش او را به دور می‌افکنند.
برای همین است که حتا کک‌شان نمی‌گزد وقتی میلیون‌ها انسان بیکار هستند و هیچ درآمدی برای معاش خود ندارند. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند که این میلیون‌ها انسان به خروش آمده و حق زندگی خود را به عنوان انسان مطالبه کنند، آن‌گاه که سرمایه‌داران و حکومتیان موجودیت خود را در خطر می‌بینند. آن‌گاه‌ست که صداها بلند می‌شود و مزدورانی ماسک زده از درون همان حکومت که تا دیروز خفقان گرفته بودند، به صدا درآمده و از بی‌تفاوتی سرمایه‌داران شکایت می‌برند!! آن‌ها هدفی جز حفظ همان مناسبات و همان حکومت ندارند. آن‌ها فقط برای به انحراف بردن فریاد حق طلبی اکثریت بزرگ جامعه، ارتش محرومان و ستم‌دیدگان، به میدان می‌آیند تا با آرایش همان دیو جنایتکار، آن را به عنوان دیوی که می‌توان و باید پذیرفت به مردم غالب کنند.
چه کسی مسوول واقعه است؟ چه کسی یونس را به آتش کشید؟ این سوالی‌ست که نباید فراموش شود.
یونس و یونس‌ها قربانی فقر و بیکاری هستند. میلیون‌ها انسان در شرایطی مانند یونس و خانواده‌ی او زندگی می‌کنند، و اگر فقیر و بیکارند نتیجه‌ی سلطه‌ی مناسباتی است که آن‌ها را به فقر و بیکاری محکوم کرده است.
وقتی که حکومت، دست در دست سرمایه‌داران، دستمزد کارگران را یک چهارم خط فقر تعیین می‌کند و با هزاران اراجیف می‌خواهد آن را به خورد طبقه کارگر بدهد، پیدا کردن عاملان جنایت، کار پیچیده‌ای نیست. حکومتی که برای جان، زندگی و شرافت کارگر و خانواده‌اش ارزشی قایل باشد، کارگر و فرزندان‌اش را به چنین فقری محکوم نمی‌کند! کارگران را به خاطر اعتصاب و یا ایجاد تشکل سرکوب و به زندان نمی‌فرستد! مردمان را از آزادی و حتا… به خاک سپردن عزیزان‌شان محروم نمی‌کند!
حکومتی که مانند کبک سرش را به زیر برف کرده و مردمان را هالو می‌پندارد، به عبث دنبال دادن آدرس‌های غلط است، حکومتی که در این مواقع و در بهترین حالت چند کارمند دون پایه و آلت دست را به عنوان مقصر معرفی می‌کند.
اما هیچ تردیدی نیست، نه در ما و نه در آن‌ها که یونس را به خاک سپردند. ‌هیچ تردیدی نیست که حکومت اسلامی و مناسبات سرمایه‌داری عامل این جنایت هستند و بی‌هیچ تردیدی تا زمانی که جمهوری اسلامی و مناسبات سرمایه‌داری برقرار است، زندگی یونس‌ها بر مدار فاجعه می‌چرخد و هر بار قربانیان جدیدی بر قربانیان نظام سرمایه‌داری افزوده می‌گردند.
۳۶ سال حکومت اسلامی با نام‌های مختلف از جنگ تا سازندگی، از خاتمی تا احمدی‌نژاد و روحانی، از خمینی تا خامنه‌ای گواه این مدعاست.

 متن کامل نشریه کار شماره ۶۹۰ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.