وظایف فوری انقلاب اجتماعی – اجرای مطالبات مشخص و فوری کارگران ( قسمت اول)

سازمان فدائیان(اقلیت) برای برپائی یک انقلاب اجتماعی مبارزه می کند که هدف آن نابودی نظام سرمایه داری، لغواستثمار و کارِمزدی و استقرار جامعه ای بدون طبقات است. جامعه ای بدون مالکیت خصوصی، بدون ستم و بهره کشی و بدون هرگونه نابرابری اجتماعی. اما مادام که این انقلاب هنوز متحقق نشده است، به منظور مصون داشتن طبقه کارگر از تباهی جسمی و روحی و بسط توان آن در مبارزه علیه سرمایه و برای رهائی، سازمان ما اجرای یک رشته  مطالبات کارگری و اقدامات عاجل رفاهی را ضروری می داند.

یکی از عرصه‌های تقابل کارگران و سرمایه‌داران از آغاز پیدایش سرمایه‌داری تاکنون ساعات کار می‌باشد. کارفرما در راستای افزایش سود همواره در تلاش برای افزایش ساعات کار است و در مقابل کارگران خواستار کاهش آن. از همین روست که برنامه‌ی فوری سازمان خواستار محدود شدن ساعات کار و ممنوعیت اضافه‌کاری شده است.

برای روشن‌ شدن بحث ونظر به اهمیت آن ابتدا از این موضوع آغاز می‌کنیم که نیروی کار و ساعات کار چیست و به چه معنا به‌کار برده می‌شوند.

در جامعه‌ی سرمایه‌داری برخلاف دوران برده‌داری و یا فئودالیسم، کارگر برای فروش نیروی کار خود با صاحبان سرمایه وارد معامله می‌شود و نیروی کار خود را در ازای مبلغی معین به کارفرما یعنی صاحب سرمایه می‌فروشد. اما بهای نیروی کار چگونه تعیین می‌شود و چرا سرمایه‌دار مایل به خرید نیروی کار یک کارگر می‌باشد؟

کالا حاوی دو نوع ارزش است، ارزش مصرف و ارزش مبادله. اگر یک شیء فاقد ارزش مصرف باشد، خودبه‌خود فاقد ارزش مبادله نیز می‌شود، “سودمندی شیء آن را به ارزش مصرفی تبدیل می‌کند” و “ارزش‌های مصرفی در عین حال حاملان مادی ارزش مبادله‌ای را می‌سازند”(١). “در رابطه‌ی مبادله‌ای، یک ارزش مصرفی به مقدار ارزش مصرفی دیگری می‌ارزد، تنها به این شرط که در قالب کمیت متناسبی ارائه شوند… کالاها به عنوان ارزش مصرفی بیش از هر چیز از لحاظ کیفیت با هم تفاوت دارند، حال آن‌که در حکم ارزش مبادله‌ای تنها از لحاظ کمیت با هم فرق می‌کنند و بنابر این حتا یک ذره ارزش مصرفی هم ندارند… اگر ارزش مصرفی کالاها نادیده گرفته شود، تنها یک ویژگی باقی می‌ماند و آن این است که جملگی محصول کار هستند… آن چه در این چیزها مشهود است عبارت از این است که نیروی کار انسانی برای تولید آن‌ها مصرف شده  است، یعنی کار انسانی در آن‌ها انباشت شده است. آن‌ها به عنوان تبلور این جوهرِ مشترک اجتماعی، ارزش یا ارزش کالا به شمار می‌آیند” (٢).

حال این سوال باقی می‌ماند که این ارزش که حاصل انباشته شدن کار در کالا است چگونه محاسبه می‌شود؟ مارکس در این مورد می نویسد: “کل نیروی کار جامعه که در ارزش دنیای کالاها باز نموده می‌شود، در این جا به عنوان نیروی کار واحد و همانند انسانی تلقی می‌شود، هر چند از بی‌شمار نیروی کار منفرد تشکیل شده باشد. هر کدام از این نیروهای کار منفرد، تا جایی که واجد خصوصیت میانگین اجتماعی نیروی کار باشد، و به مثابه میانگین اجتماعی نیروی کار عمل کند، همانند دیگری یک نیروی کار است؛ بنابراین، در تولید کالا فقط میانگین زمان کار لازم، یا زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی مورد نیاز است. زمان لازم از لحاظ اجتماعی عبارت است از زمان کاری که برای تولید هر نوع ارزش مصرفی در شرایط متعارف تولید، در جامعه‌ای معین و با میزان مهارت میانگین و شدت کار رایج در آن جامعه لازم است“(٣)  که به اختصار آن را مدت کار لازم اجتماعی می‌توان نامید.

وقتی در جامعه سرمایه‌داری کارگر برای تامین معاش  مجبور به فروش نیروی کار خود می‌گردد، ارزش مبادله‌ی آن به عنوان یک کالا براساس همان “مدت کار لازم اجتماعی” تعیین می‌گردد. یعنی ارزشی که برای تولید آن کالا (در اینجا نیروی کار) لازم است. مارکس می‌نویسد: “ما با این فرض شروع کردیم که نیروی کار به ارزش خویش خریده و فروخته می‌شود. ارزش آن، مانند هر کالای دیگر، از طریق زمان کار لازم برای تولید آن تعیین می‌شود“(۴).

اما چرا سرمایه‌دار به خرید نیروی کار علاقه‌مند است؟ در جریان مبادله‌ی ارزش نیروی کار، سرمایه‌دار چه منفعتی می‌برد؟ آیا کارگر برابر با همان ارزشی که جدیداً تولید می‌کند، مزد دریافت می‌کند؟

فریب جامعه‌ی سرمایه‌داری در این است که در ظاهر به نظر می‌آید کارگرآزادانه نیروی کار خود را به فروش می‌رساند اما واقعیت امر این است که کارگر برای تامین معاش خود مجبور به فروش نیروی کار است. مارکس در کتاب “مزد، بها، سود” می‌نویسد: “ارزش و یا قیمت نیروی کار ظاهرا به صورت قیمت و یا ارزش خودِ کار در می‌آید، اگر چه هرگاه بخواهیم به دقت سخن بگوییم ارزش و یا قیمت کار اصطلاحی بی معنی است”. کارگر چیزی برای فروش ندارد جز نیروی کارش و تنها با فروش آن است که می‌تواند به حیات خود ادامه دهد و از این جهت سرمایه‌داری بی‌رحمانه‌ترین شکل استثمار را به نمایش می‌گذارد. مارکس در کتاب “مزد، بها، سود” در ادامه می‌نویسد: ” این ظاهر فریبنده است که کار مزدوری را از سایر شکل‌های تاریخی کار مشخص می‌گرداند. برمبنای سیستم کار مزدوری، حتا کار نپرداخته، کار پرداخته به نظر می‌رسد، در مورد برده بر عکس حتا بخش پرداخته‌ی کار او نپرداخته جلوه می‌کند”. وی در ادامه به بیگاری دهقان سرف می‌پردازد که او هم سه روز بر روی زمین خود کار می‌کرد و سه روز بر روی زمین مالک بیگاری می کرد و بدین ترتیب این بیگاری مشخص بود. وی در توضیح دیدگاه خود می‌نویسد: “اگر چه فقط بخشی از کار روزانه‌ی کارگر پرداخته می‌شود و بخش دیگر نپرداخته می‌ماند، و اگر چه همانا کار نپرداخته یا کار اضافی است که منبع ارزش اضافی و یا سود می‌باشد معذالک چنین به نظر می‌رسد که همه‌ی کار، کار پرداخته است” (منبع بالا).

براساس نظریه‌ی مارکس، ساعات کار یک کارگر به دو بخش کار لازم و کار اضافی تقسیم می‌گردد. کار لازم آن بخش از ساعات کار یک کارگر است که ارزشی می‌آفریند که برای باز تولید نیروی کار لازم می‌باشد. او در این باره می‌نویسد: “کار روزانه نه مقداری ثابت که متغیر است. به یقین یکی از اجزای آن از طریق زمان کار لازم برای بازتولید نیروی کار خودِ کارگر تعیین می‌شود. اما کل مقدارِ کار روزانه با طول یا مدت کارِ اضافی تغییر می‌کند. بنابر این، کار روزانه مشخص کردنی است، اما در خود و برای خود مشخص نیست”(۵) مارکس در توضیح آن می‌افزاید: “سرمایه‌دار نیروی کار را به ارزش روزانه‌ی آن خریده است. ارزش مصرفی نیروی کار در سراسر یک روز کار به او تعلق دارد. به این ترتیب، او این حق را کسب کرده است که کارگر را در طول یک روز به کار برای خود وادار کند. اما کار روزانه چیست؟ در هر حالت کمتر از یک روز طبیعی است. چقدر کمتر؟ سرمایه‌دار نظرات خاص خود را درباره‌ی این مرز جهان (Ultima Thule)، یعنی مرز لازم کار روزانه دارد. او در مقام سرمایه‌دار صرفا سرمایه‌ی تشخیص‌یافته است. روح او روح سرمایه است. اما سرمایه تنها یک انگیزه دارد و آن گرایش به ارزش‌افزایی و خلق ارزش اضافی است”(۶).

 مارکس با تقسیمِ کار یک کارگر به کار لازم و کار اضافی نشان می‌دهد که سرمایه‌دار با هدف بالا بردن ارزش اضافی همواره به دنبال بالا بردن نسبت کاراضافی به کار لازم و یا طولانی کردن کار روزانه است. هر قدر به طول کار روزانه کارگر اضافه شود و یا از طول کار لازم وی کاسته شود سرمایه‌دار ارزش اضافی بیشتری کسب می‌کند که مارکس آن را به ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی تقسیم می‌کند، مارکس می‌نویسد: “من این ارزش اضافی را که با طولانی‌تر کردن کار روزانه تولید می‌شود، ارزش اضافی مطلق می‌نامم. در مقابل، آن ارزش اضافی ناشی از کوتاه کردن زمان کار لازم و در نتیجه تغییر همگام با آن در مدت مربوطه‌ی دو جزء زمان کار روزانه را ارزش اضافی نسبیمی‌نامم”(٧). سرمایه‌دار با افزایش بهره‌وری کار، از ساعات کار لازم کارگر که برای بازتولید نیروی‌کارش می‌باشد کاسته و بر ساعات اضافی کار و در نتیجه ارزش اضافی حاصل از نیروی کار کارگر می‌افزاید و این چیزی است که مارکس از آن به عنوان ارزش اضافی نسبی نام می‌برد. اما در حالی که بهره‌وری کار بالا می‌رود این موضوع هیچ تاثیری بر سرنوشت و زندگی کارگر نمی‌گذارد. کارگر که حالا با نیروی کار خود ارزش بیشتری می‌آفریند، هم‌چنان مجبور به انجام همان ساعات کار است و این تنها سرمایه‌دار است که از بالارفتن بهره‌وری کار سود می‌برد. وی در فصل شانزدهم کتاب کاپیتال در انتها چنین نتیجه می‌گیرد: “برخلاف نظر آدام اسمیت، سرمایه فقط فرمانروایی بر کار نیست. سرمایه اساسا فرمانروایی بر کاری است که ارزش آن پرداخت نشده است. تمامی ارزش اضافی، به هر شکل ویژه‌ای که بعدا در آن متبلور شود (سود، بهره، یا اجاره‌ی زمین) در جوهر خود مادیت یافتن زمان کاری است که ارزش آن پرداخت نشده است. راز خودارزش‌افزایی سرمایه به این صورت آشکار می‌شود که سرمایه کمیتی معین از کار غیر را در اختیار دارد که ارزش آن پرداخت نشده است”(٨). در مناسبات سرمایه‌داری، سرمایه‌دار تلاش می‌کند تا با بالا بردن نرخ ارزش اضافی‌ با سیر نزولی “نرخ سود” مقابله کند، اما این امر محقق نمی‌شود مگر با کاهش ساعات کار لازم و یا طولانی‌تر کردن کار روزانه، آن‌چه که در طول تاریخ سرمایه‌داری همواره وجود داشته و سرمایه‌داری حاکم بر ایران نیز نمونه‌های روشنی از آن را در برابر چشمان ما هویدا می‌سازد. کشوری که در آن دستمزدها آن‌چنان ناچیز هستند که کارگر برای تامین معاش ضروری خود (و در نتیجه بازتولید نیروی کار) مجبور به انجام کار در دو شیفت کاری می‌شود.

مارکس در کتاب کاپیتال فصل هشتم به‌خوبی از روش‌های سرمایه‌داران برای افزایش ساعات کار اضافه پرده بر می‌دارد وی می‌نویسد: “ولع به کار اضافی به شکل گرایش به گسترش نامحدود کار روزانه پدیدار می‌شود”(٩) وی در این فصل با مثال‌های بسیاری این ولع را که منجر به مرگ زودرس، حوادث ناشی از کار و بیماری‌های گوناگون می‌شد به وضوح نشان می‌دهد. وی هم‌چنین در این بخش با اشاره به کتاب ارزشمند انگلس “وضع طبقه کارگر در انگلستان” و پرده برداشتن از کثافات جامعه‌ی سرمایه‌داری انگلیس در قرن هیجدهم می‌نویسد: “انگلس به خوبی روح شیوه تولید سرمایه‌داری را درک کرده است”(١٠). مارکس با اشاره به مبارزات طبقه کارگر برای محدود کردن ساعات کار و تصویب قوانینی چند در‌ محدود کردن ساعات کار به ویژه برای کودکان و زنان و عدم اجرای این قوانین توسط اغلب کارفرمایان می‌نویسد: “در اسکاتلند، کارگر کشاورزی، یعنی گاوآهن‌ران، علیه ١٣ تا ١۴ ساعت کار خود در آب‌وهوایی بد و ۴ ساعت کار اضافی در روزهای شنبه (در سرزمین تقدیس‌کنندگان روز سبت!) اعتراض می‌کند و این در حالی است که هم زمان با آن در لندن ٣ کارگر راه‌آهن – یک نگهبان، یک لکوموتیوران و یک سوزن‌بان – نزد هیات منصفه‌ی بزرگ هستند. سانحه‌ای هولناک در راه‌آهن صدها مسافر را به جهان دیگر فرستاد. بی‌مبالاتی کارگران راه‌آهن عامل این مصیبت بود. آنان جملگی نزد هیات منصفه اعلام کردند که ده یا دوازده سال پیش کار آنان فقط ٨ ساعت در روز بود. می‌گویند در پنج یا شش سال گذشته، تا ١۴، ١٨ و ٢٠ ساعت از آنان کار کشیده می‌شد و هنگامی که ازدحام مسافران در روزهای تعطیل به ویژه زیاد می‌شود و قطارهای تفریحی را روی خط می‌گذارند، کار آن‌ها اغلب بی‌وقفه ۴٠ تا ۵٠ ساعت ادامه پیدا می‌کند”(١١). مارکس برداشت سرمایه را از کار روزانه این گونه بیان می‌کند: “سرمایه به این پرسش‌ها چنین پاسخ می‌دهد: کار روزانه شامل ٢۴ ساعت کامل است که از آن باید چند ساعت را برای استراحت کم کرد زیرا بدون آن نیروی کار مطلقا قادر نیست کار خود را دوباره از سر گیرد. بنابر این، بدیهی است که کارگر در کل زندگی خود چیزی بیش از نیروی کار نیست” (١٢).

او در مورد به کارگیری کودکان در صنایع ابریشم با اشاره به ساعت‌های طولانی کار آنها و قربانی ساختن‌شان برای سود هر چه بیشتر در اثر تاریخی خود “کاپیتال” می‌نویسد: “کودکان را به سادگی به خاطر انگشتان ظریف‌شان قتل‌عام می‌کردند، درست به همان ترتیب که گاوهای شاخ‌دار را در روسیه‌ی جنوبی برای پوست و چربی‌شان می‌کشتند”(١٣).

در سوی دیگر ماجرا اما این کارگران بودند که با مبارزه‌ی خود برای تحدید ساعات کار می‌کوشیدند. در سال ١٨٣۵ و در پی اعتصاب عمومی در فیلادلفیا که نخستین نمونه در تمام آمریکا بود، خواست ده ساعت کار روزانه در فیلادلفیا به رسمیت شناخته شد.  در دهه‌ی ۴٠ قرن نوزده، مبارزات کارگران در این رابطه به دستاوردهایی منتهی می‌گردد. در این دهه ١١ ساعات کار روزانه در آمریکا پذیرفته می‌گردد. در انگلستان که در اوایل انقلاب صنعتی ساعات کار ١۴ تا ١٨ ساعت در روز بود، در دهه‌ی ۴٠ کار زنان و مردان به ١٢ ساعت محدود گردید. “در دوره بین ١٨۴۴ و ١٨۴٧ روزانه کار ١٢ ساعته قاعده عام کلیه رشته‌های صنعتی شد که قانون کارخانجات شامل آن‌ها می‌گردید و بالاخره قانون جدید کارخانجات ١٨۴٧، ده ساعت کار روزانه را تصویب نمود”(١۴). جنبش چارتیست‌ها در انگلستانِ دهه‌ی ۴٠ نقش برجسته‌ای در سازمان‌دهی مبارزات کارگران برای تحدید ساعات کار داشت. انجمن ملی چارتیست که در ژوییه ١٨۴٠ تشکیل یافت توانست اعتراضات متعددی را سازمان دهد. در ٢ مه ١٨۴٢ ده‌ها هزار کارگر به خواست انجمن ملی چارتیست به طول ۶ مایل دست به راه‌پیمایی به سوی پارلمان زدند که دومین عرضحال ملی را با بیش از سه میلیون و سیصد هزار امضا به پارلمان بدهند  و خواستار اجرای منشور شوند. کارگران در این عرضحال علاوه بر مطالبات سیاسی خواستار لغو قانون مربوط به خانه‌های کار، محدود کردن ساعات کار، افزایش دستمزدها و غیره شدند. قیام کارگران لیون و پاریس در سال‌های١٨٣١، ١٨٣٢ و ١٨٣۴ از دیگر مبارزات شکوهمند کارگران علیه استثمار نظام سرمایه‌داری و برای کاهش ساعات کار و افزایش دستمزدها بود. در لیون به سال ١٨٣١ کارگران روزانه تا ١۵ ساعت کار می‌کردند اما در ازای آن دستمزدی به غایت ناچیز دریافت می‌کردند که پاسخ‌گوی حداقل معیشت آنان نیز نبود. مارکس در رابطه با مبارزات کارگران برای تحدید ساعات کار می‌نویسد: “در ایالات متحده آمریکا، تا زمانی که برده‌داری بخشی از جمهوری را لکه‌دار می‌کرد، هر گونه جنبش کارگری مستقل فلج مانده بود. کار نمی‌تواند در جلد پوست سفید خود را رهایی بخشد در حالی که در جلد پوست سیاه داغ بردگی خورده است. اما پس از مرگ برده‌داری حیات جدیدی سر برآورد. نخستین میوه‌ی جنگ داخلی تبلیغ برای هشت ساعت کار بود که با چکمه‌های هفت فرسخ‌پیمای لوکوموتیو از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام، از نیوانگلند تا کالیفرنیا را فرا گرفت. کنگره عمومی کارگران در بالتیمور (١۶ اوت ١٨۶۶) اعلام کرد:

“نخستین و بزرگ‌ترین ضرورت زمان کنونی برای رهایی کار این کشور از بردگی سرمایه‌داری، تصویب قانونی است که کار متعارف روزانه در سراسر ایالات متحد آمریکا را ٨ ساعت اعلام کند. ما مصمم هستیم که تمام قدرت خود را به کار بگیریم تا این دستاورد شکوهمند به بار نشیند”.

در همان حال (اوایل سپتامبر سال ١٨۶۶)، کنگره‌ی انجمن بین‌المللی کارگران که در ژنو برگزار شد، قطعنامه‌ی زیر را به پیشنهاد شورای عمومی لندن تصویب کرد: “ما اعلام می‌کنیم که محدودیت کار روزانه شرط مقدماتی است که بدون آن تمام تلاش‌های بیشتر برای بهبود و رهایی محکوم به شکست است… کنگره هشت ساعت کار را به عنوان کران قانونی کار روزانه پیشنهاد می‌کند””(١۵). انجمن بین‌المللی کارگران (انترناسیونال اول) نقش مهمی در مبارزات کارگران برای کاهش ساعات کار داشت و در تمامی کنگره‌های این انجمن به این موضوع اشاره شده است. کنگره سوم انجمن بین‌المللی کارگران که در سپتامبر ١٨۶٨ تشکیل گردید، قطعنامه‌ای را مربوط به کاهش ساعات کار روزانه به ٨ ساعت تصویب کرد. در آمریکا و با تلاش و مبارزه کارگران تحت رهبری اتحادیه ملی کار که در جریان کنگره بالتیمور تشکیل یافته بود، در سال ١٨۶٩ فرمانی از سوی رییس جمهور آمریکا صادر شد که ٨ ساعت کار در آن پذیرفته شده بود.

در روسیه نیز و در حالی که تا نخستین سال‌های قرن بیستم کارگران روزانه ١٠ تا ١٢ ساعت در ازای دستمزدی ناچیز مجبور به کار بودند، در جریان انقلاب ١٩٠۵ با برپایی اعتصاباتی خواستار افزایش دستمزد و محدود کردن ساعت کار به ٨ ساعت شدند.

در حالی که تا اوائل قرن بیستم کارگران با مبارزات خود توانستند ٨ ساعت کار روزانه را تحقق بخشند، در قرن بیستم کارگران با ادامه‌ی مبارزات خود ساعات کار را محدودتر کرده و در برخی از کشورها به خواست ٣۶ ساعت کار در هفته و دو روز تعطیل دست یافتند.

اما به رغم این که در طول دهه‌های اخیر کارگران جهان به دستاوردهای خوبی در این زمینه دست یافتند، کارگران ایران از جمله کارگرانی هستند که در زمینه ساعات کار به شرایط اسفبارتری حتا نسبت به دهه‌ها و یا سال‌های گذشته قدم گذاشته‌اند. از همان آغاز پیدایش روابط کار و سرمایه در ایران، کارگران به دلیل نداشتن هر گونه حقوقی مجبور بودند تا در ازای دریافت دستمزدهایی بسیار ناچیز، به ساعات کار زیادی تن در دهند.

“ساعات کار روزانه‌ی کارگران شرکت نفت انگلیس و ایران، در گرمای طاقت‌فرسا که بعضا تا ۵٠ درجه می‌رسد، ١٠ ساعت بود. روزنامه‌ی پیکار ارگان حزب کمونیست ایران، طول روز کار را ١١ ساعت ذکر می‌کند. در موسسه‌ی شیلات شمال که ۴٠٠٠ کارگر در استخدام داشت، ساعات کار از ۶ بامداد تا ٧ بعدازظهر بود. طی این مدت کارگران تنها یک ساعت استراحت برای صرف صبحانه و ناهار داشتند. در مواقعی که صید ماهی زیاد می‌شد کار تا ساعت ١١ شب و حتا تا نیمه شب ادامه داشت. در چنین حالی مبلغی به عنوان اضافه کار به کارگران پرداخت می‌شد.

در صنایع دستی و سنتی که بخش بزرگی از کارگران در آن‌ها شاغل بودند، ساعات کار از باز شدن بازار تا زمان بسته شدن آن، یعنی حدود ١٢ ساعت استمرار داشت. در سال ١٣٠٢ در کارگاه‌های قالی بافی همدان ساعت کار در تابستان از ۵ بامداد آغاز می‌شد و با یک تنفس دو ساعته تا شش بعدازظهر ادامه داشت؛ با این حساب طول روزانه کار به ١١ ساعت می‌رسید. زمان متوسط کار روزانه، در صنایع نساجی ١٠ ساعت و در کارخانجات پنبه‌پاک‌کنی ١١ تا ١۴ ساعت بود”(١۶). دلیل اصلی تن دادن کارگران به شرایط سخت کار از جمله ساعات کار، ناآگاهی و پراکندگی کارگران و محرومیت از تشکل های واقعی کارگری بوده و هست و همین کمبود هاست که در شرایط کنونی نیز این امکان را به سرمایه‌داران داده است تا شرایط صد سال پیش را در روابط کارگر و کارفرما بار دیگر حاکم کنند. برای مثال در حالی‌که طبق پیمان دسته‌جمعی کارگران کوره‌پزخانه‌ها باید روزانه هفت‌ ساعت و ٢٠ دقیقه کار کنند، اما شرایط به‌گونه‌ای است که این کارگران مجبورند روزانه تا ١۶ ساعت کار کنند که معنایی جز بردگی محض ندارد. عمومی شدن قراردادهای موقت و سفید امضاء نیز بیش از گذشته کارگران را که در بی‌تشکلی محض بوده و  از غول بیکاری در هراس می‌باشند، وادار به تن دادن به خواست‌های بی‌شرمانه‌ی کارفرما برای ساعات کار اضافی کرده است. کودکان در کارگاه‌های کوچک گاه مجبورند تا ١۶ ساعت در روز کار کنند. کارگران شهرداری، کارگاه‌های کوچک و شهرستان‌های کوچک بیش از دیگر کارگران مجبور به انجام ساعات کار طولانی هستند.

 در یکی از کارخانجات کارگران مجبور به انجام کار اضافی در شب هستند اما کارفرما به بهانه‌ی این که کارگران در شب خوب کار نمی‌کنند تنها نیمی از ساعات اضافه کار را به کارگران پرداخت می‌کند و این به معنای آن است که در واقع ساعات کار کارگران افزایش یابد (حتا طبق قانون کار ج. ا. کارفرما بابت کار اضافه در شب باید بیشتر از دستمزد معمول بپردازد!!). این در حالی‌است که قانون کار اجباری بودن اضافه کاری را ممنوع کرده است و البته مانند دیگر مواد این قانون مانند قوانین مربوط به مزد، کار کودکان، تعطیلی اجباری یک روز در هفته و غیره که محدودیت‌هایی برای کارفرمایان در استثمار وحشیانه‌ی کارگران بوجود می‌آورد، تنها بر روی کاغذ باقی مانده است. بر طبق ماده ١٧٢ قانون کار، اضافه کار اجباری ممنوع است و کارفرمای متخلف علاوه بر پرداخت دستمزد کارگر به تحمل زندان از ٩١‌ روز تا یکسال محکوم می‌گردد. اما آیا کسی تاکنون شنیده است که کارفرمایی به این دلیل به زندان بیافتد حتا جریمه‌ای بپردازد؟ کارخانه ایران خودرو که در قلب ایران قرار دارد و یکی از بزرگترین کارخانجات ایران است، شاهد این مدعاست. اتفاق وحشتناکی که برای کارگران ایران خودرو در تاریخ ۵ بهمن ٨٩  و در روز تعطیل افتاد یک مورد از هزاران نمونه‌ای‌ست که نتیجه‌ی آز و طمع سرمایه‌داران است. یکی از مدیران ایران خودرو هدف از این اضافه کاری اجباری را شکست رکورد تولید در آستانه‌ی ٢٢ بهمن اعلام کرد!! آیا واضح‌تر از این می‌توان این آز و طمع را بیان کرد؟ آز و طمعی که به قیمت خون کارگران ایران‌خودرو تمام شد و تعدادی از آن‌ها را به قتل‌گاه فرستاد. آیا مدیرعامل کارخانه به دلیل اضافه کار اجباری مورد مواخذه قرار گرفت؟ حکومت اسلامی که مدیرعامل ایران خودرو یکی از عوامل آن است تنها کاری که کرد این بود که تمام تقصیر را گردن راننده و حداکثر شرکت پیمانکاری بیاندازد. اما براستی عامل این جنایت غیر از نظام سرمایه داری کس دیگری هست؟

از همین روست که در برنامه‌ی فوری سازمان بر ۸ ساعات کاردر روز، دو روز تعطیلی پی در پی در هفته، یک ماه مرخصی سالانه و ممنوعیت کامل اضافه کاری و نیز ممنوعیت شب‌کاری (که برای سلامت و رشد کارگر مضر می‌باشد) مگر در مواردی که به دلایل رفاهی و فنی ضروری‌ست، آن‌هم با موافقت تشکل کارگری و ساعات کار محدود تاکید شده است. کاهش ساعات کار این امکان را به کارگران می‌دهد که اوقات فراغت بیشتری داشته باشند تا به پرورش روحی و جسمی خود و خانواده‌ی خود اندیشیده و به آن بپردازند و از این طریق است که کارگران این امکان را پیدا می‌کنند تا از دنیای پیرامون و منافع طبقاتی خود بیش از پیش آگاهی یابند. مارکس در این رابطه می‌نویسد: “سرمایه با شهوت بی‌حد و حصر و کورکورانه‌ی خود، و با ولع سیری‌ناپذیرش برای کار اضافی، نه تنها از اخلاق بلکه از کران‌های جسمانی کار روزانه نیز تجاوز کرده است. سرمایه زمان لازم برای رشد، تکامل و سلامتی را غصب می‌کند. سرمایه زمان لازم را برای مصرف هوای آزاد و نور خورشید می‌رباید. در وقت غذاخوردن چانه می‌زند، و هر جا که امکان داشته باشد آن‌ها رادر خودِ فرایند تولید می‌گنجاند تا غذا به کارگر به عنوان ابزار صرف تولید به همان نحو اضافه شود که زغال به دیگ بخار ریخته و روغن گریس به ماشین زده می‌شود”   (١٧). (ادامه دارد)

پی نوشت:

١ –  کاپیتال جلد اول ص ۶۶ ترجمه حسن مرتضوی.

٢ – منبع بالا ص ۶٧ و ۶٨ – تاکید از ماست.

٣ – منبع بالا ص ۶٩ – تاکید از ماست.

۴ –  منبع بالا ص ٢۶٠ – تاکید از ماست.

۵ – منبع بالا ص ٢۶١.

۶ – منبع بالا ص ٢۶٢.

٧ – منبع بالا ص ٣۵١ و ٣۵٢.

٨ – منبع بالا ص ۵٧٢.

٩ – منبع بالا ص ٢۶۵.

١٠ – منبع بالا ص ٢۶٩.

١١ – منبع بالا ص ٢٨٣.

١٢ – منبع بالا ص ٢٩۵– تاکید از ما.

١٣ –  منبع بالا ص ٣٢۶.

١۴ –  پیدایش و تکامل طبقه کارگر ص ۴٨.

١۵ –  منبع فوق ص ٣٣٣ و ٣٣۴.

١۶ –  شوق یک خیز بلند – جلیل محمودی، ناصر سعیدی  ص ٧١.

١٧ –  کاپیتال جلد اول ترجمه حسن مرتضوی ص ٢٩۵ و ٢٩۶.

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.