واقع بین‌ باش و ناممکن‌ها را طلب کن

جنبش ضد جنگ ویتنام؛ اعتصابات کارگری، به ویژه اعتصابات خودانگیخته؛ جنبش سیاهان؛ جنبش دانشجویی، جنگ‌های چریکی و انقلاب‌های آمریکای لاتین؛ جنبش‌های استقلال‌طلبانه و آزادی‌خواهانه؛ ماه مه فرانسه

این بود تصویر دهه شصت. دورانی که بر جهانی که اکنون در آن زندگی می‌کنیم، تأثیری عظیم بر جای گذاشت. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد جهانی طولانی‌ترین و مستمرترین دوران شکوفایی در تاریخ سرمایه‌داری صنعتی را تجربه می‌کرد. رونقی که به تغییرات گسترده‌ای در ساختار اجتماعی انجامیده بود. بر تعداد کارگران صنعتی افزوده شده بود. همراه با فزونی مهاجرت دهقانان به شهرها، پایه اجتماعی “محافظه‌کاری قدیمی” که در اقتصاد دهقانی بزرگ ریشه داشت، رو به تضعیف بود. استمرار نرخ پایین بیکاری به کارگران اعتماد به نفسی داده بود که آماده بودند تا به اعتصاب دست بزنند.

در این دوران رشد اقتصادی، نه تنها بودجه‌های رفاهی افزایش یافتند، بلکه دولت‌ها، با دکترین اقتصاد سیاسی کینزی، در اشکال متنوعی از سرمایه‌گذاری‌ها، هم در صنایع ملی و هم در بخش خصوصی دخیل بودند.

گفتمان غالب در علوم سیاسی، ثبات اجتماعی بود. “زوال اعتصاب”، “پایان ایدئولوژی”، “زوال طبقه” از عبارات رایج بودند. برخی از چپ‌ها برای تغییر به “قشرهای تحتانی مطرود، استثمارزده، نژادها و رنگین‌پوستان تحت سرکوب، بیکاران و بیکارشوندگان” دل بسته بودند. برخی، حتا منکر بودند که طبقه کارگر در سرمایه‌داری پیشرفته خطری رادیکال به شمار می‌رود. بیش‌ترین چشم امید آنان به روشنفکران لیبرال یا انقلاب‌های ضد استعماری در جهان سوم بود. در چنین دورانی احزاب رسمی چپ به راست می‌غلتیدند: احزاب انترناسیونال دوم گفتار کهنه “سوسیالیسم” را کنار می‌گذاشتند و احزاب کمونیست غربی “راه‌کارهای پارلمانی” را در پیش می‌گرفتند. چپ انقلابی به جریانی کوچک و بسیار حاشیه‌ای تبدیل می‌شد.

مدعای کشورهای پیشرفته درباره پیوند ناگزیر بین پیشرفت اقتصادی و دمکراسی لیبرال، تنها با سرمایه‌داری غربی اروپای شمالی سازگار بود. برخی از کشورهای غربی سرمایه‌داری هنوز زیر سلطه رژیم‌های غیردمکراتیک و دیکتاتوری بودند. اسپانیا و پرتغال هنوز تحت سلطه رژیم‌های فاشیستی پیش از جنگ بودند، در عین حال، کودتای نظامی ۱۹۶۷ به دمکراسی در یونان پایان داد. در ایرلند، تبعیض علیه کاتولیک‌ها سیستماتیک بود. یکی از بدترین شرایط شاید در ایالات جنوبی آمریکا بود که سیستم جدایی نژادی هنوز حق رأی و برابری حقوقی سیاهپوستان را به رسمیت نشناخته بودند. در همین جا بود که اولین نشانه‌های بارز موج اعتراضی ثبت شد و به زودی دانشجویان را به درون خود کشید.

آمریکا از جنگ جهانی دوم به عنوان یک ابرقدرت سر برآورد و سال‌های پس از آن به شکوفایی اقتصادی بی‌سابقه‌ای دست یافت. زیر چتر هژمونی اقتصادی و نظامی آمریکا، آلمان غربی، فرانسه، ایتالیا و ژاپن “معجزات اقتصادی” را تجربه می‌کردند و با تشدید رقابت برای بازارها، به تدریج موقعیت دلار را متزلزل می‌ساختند. جهان سرمایه‌داری صنعتی برای حفظ توان رقابتی خود نه تنها به نخبگان تربیت یافته، بلکه به توده عظیمی از کارگران متخصص و کارگران فکری نیاز داشت: دانشمندان تکنیسین‌ها، مدیران، وکلا، معلمان، مددکاران اجتماعی و… در نتیجه، دولت‌های غربی از اوایل دهه ۶۰ به سرمایه‌گذاری‌های عظیمی در زمینه افزایش دانشگاه‌ها و پرورش نیروی متخصص روی آوردند.

در آمریکا تعداد دانشگاه‌ها از ۱۱۲ در سال ۱۹۵۰ به ۷۳۵ در سال ۱۹۸۰ رسید با یک افزایش ۵۰۰ درصدی در تعداد دانشجویان. در ایتالیا، تعداد دانشجویان از ۲۶۸ هزار نفر در سال ۱۹۶۰ به ۴۵۰ هزار نفر در سال ۱۹۶۸ رسید. در بریتانیا که بودجه دولت برای دانشگاه‌ها در میانه دهه ۱۹۲۰ سالانه یک میلیون پوند بود، در میانه دهه ۶۰ به ۲۰۰ میلیون پوند رسید.

همان تناقض موجود در سیستم سیاسی که دمکراسی و آزادی را تبلیغ می‌کرد اما به کوچکترین بهانه‌ای اقتدارگرایانه عمل می‌کرد، در دانشگاه‌ها نیز رواج داشت. با افزایش تعداد دانشجویان، آنان خواهان افزایش حقوق خود، حذف ساختار اقتدارمدارانه و دمکراتیزه کردن دانشگاه‌ها و نقش‌یابی در تصمیمات مربوط به خود و دانشگاه شدند.

با وجود این، اولین نشانه‌های شورش دانشجویان نه در دانشگاه‌ها بلکه در کافه فروشگاهی در کارولینای شمالی در فوریه ۱۹۶۰ آشکار گردید. چهار دانشجوی سیاه‌پوست به این کافه رفتند و قهوه خواستند، اما وقتی، به علت رواج سیستم جدایی نژادی، قهوه‌ای به آنان داده نشد، تا آخر وقت در همان جا نشستند. روز بعد دانشجویان دیگری به آن‌ها پیوستند و روز بعد باز هم تعداد بیش‌تری. این عمل آنان موجی از تحصن دانشجویان سیاه‌پوست در سراسر ایالات جنوبی آمریکا را پدید آورد. طبق تحقیقات در حدود ۳۹ تا ۶۹ درصد دانشجویان سیاه‌پوست در این حرکت شرکت داشتند. اما، طبق پژوهشی دیگر، تنها ۱۵ درصد از دانشجویان متحصن از حمایت دانشگاه‌‌شان برخوردار بودند. در پایان ترم بهاری ۱۹۶۰، بیش از صد دانشجو به خاطر مشارکت‌شان در این حرکت از کالج‌های‌شان اخراج شدند. از میان این حرکت “کمیته هماهنگی دانشجویان مسالمت‌جو” پدیدار گشت که به مبارزه حقوق مدنی جانی تازه بخشید. در سال‌های اولیه، این کمیته از دانشجویان سفیدپوست رادیکال در میان صفوف‌اش استقبال می‌کرد و عمدتا از طریق آنان بود که مبارزه برای حقوق مدنی در اوایل دهه ۱۹۶۰ به میان دانشجویان دانشگاه‌های آمریکا و از آن‌جا به دنیا گسترش یافت.

در بهار ۱۹۶۵، زمانی که رئیس “دانشگاه آزاد برلین” مانع سخنرانی، سخنران میهمان دانشجویان به مناسبات بیستمین سالگرد شکست نازیسم شد، هم‌چون در جنبش دانشجویی آمریکا، جنبش آزادی بیان به راه افتاد. مدتی بعد با اعلام ممنوعیت استفاده از امکانات دانشگاه برای فعالیت‌های سیاسی از سوی “سنای دانشگاه”، موج دوم شورش دانشجویی سر بلند کرد.

هزاران دانشجو به راه‌پیمایی در خیابان و اعتصاب دست زدند و خواهان رفرم در اداره دانشگاه شدند. سازمان دانشجویان سوسیالیست در این تظاهرات و راه‌پیمایی‌های بعدی نقش رهبری را داشت. کانون سیاست این سازمان که در سال ۱۹۶۰ از بخش دانشجویی حزب سوسیال دمکرات اخراج شده بود، مخالفت با امپریالیسم و به ویژه سیاست‌های آمریکا در ویتنام و خاورمیانه بود. در سال ۱۹۶۷ که معاون رئیس جمهور وقت آمریکا به آلمان سفر کرد، تظاهراتی را علیه وی و در ماه ژوئن همان سال، تظاهراتی را علیه سفر شاه به آلمان سازمان دادند. جنبش دانشجویی آلمان توانست تابوهای ضدیت با کمونیسم و مخالفت با آمریکایی‌ها (ناجیان آلمان از شر فاشیسم) را در هم شکند. این جنبش در آوریل و مه ۱۹۶۸، با تظاهرات علیه یکی از امپراتوری‌های مطبوعاتی دست راستی و به دنبال آن تظاهرات اول ماه مه علیه دیکتاتوری نظامی در یونان به اوج رسید. پس از این بهار، این سازمان رو به افول گذاشت. شاخص جنبش دانشجویی آلمان عدم ارتباط با جنبش کارگری بود. جنبش کارگری آلمان در دهه‌های پس از جنگ در میان جنبش‌های کارگری اروپا پایین‌ترین نرخ اعتصاب را داشت. بسیاری از دانشجویان رادیکال با پذیرش نظریه مارکوزه و فانون مبنی بر آن که طبقه کارگر، دیگر طبقه انقلابی نیست، به دنبال نیروهای انقلابی دیگری بودند؛ از خودشان به عنوان “طبقه انقلابی” گرفته تا گروه‌هایی نظیر زندانیان، بیکاران و دهقانان جهان سوم و “لمپن پرولتاریا”. این انزوا از طبقه کارگر، جنبش دانشجویی را بدون پشتوانه کرده بود و در نتیجه یکی از اولین جنبش‌های دانشجویی بود که زوال یافت و ناپدید گشت.

در فرانسه و ایتالیا و تا حدی در بریتانیا وضعیت متفاوت بود. در این سه کشور رابطه فعال بین جنبش‌های دانشجویی و کارگری برآیندهای بسیار متمایزی پدید آورد.

فرانسه‌ی سال‌های ۶۸ – ۱۹۶۵ شاهد رشد طبقه کارگر مبارزی بود که در افزایش اعتصاب‌های محلی و اعتصاب‌های سمبلیک فراخوان داده شده توسط بزرگ‌ترین سندیکای وابسته به حزب کمونیست یعنی “ث‌ژ‌ت” جلوه یافت.

تصمیم مقامات دانشگاه در ۳ ماه مه جهت تعطیلی دانشگاه سوربن به علت اعتراضات دانشجویی، یک هفته تظاهرات دانشجویی و زد و خورد با پلیس را به دنبال آورد. در جمعه شب ۱۰ مه، دانشجویان برای دفاع از خود به ساختن باریکاد در محله لاتن روی آوردند و تمام شب ۳۰ هزار تن از آنان با پلیس به زد و خورد پرداختند. روز بعد با تصمیم ث‌ژت به فراخوان یک اعتصاب سراسری یک روزه در همبستگی با دانشجویان، پمپیدو، نخست‌وزیر وقت بازگشایی فوری سوربن و آزادی دانشجویان دستگیرشده را اعلام کرد. اما این بسیار کم و بسیار دیر بود.

۱۳ مارس یک تظاهرات میلیونی در پاریس به راه افتاد. دانشجویان ساختمان اصلی سوربن را اشغال کردند. رهبران ث‌ژت فرصت را برای قدرت‌نمایی مهیا دیدند و اعتصاب سراسری یک روزه را به راه انداختند. و حادثه‌ای که می‌رفت با اشغال کوتاه مدت سوربن خاتمه یابد به رویدادی عظیم بدل گشت. روز سه‌شنبه کارگران یک کارخانه هواپیماسازی در نانت کارخانه را اشغال کرده و مدیران را در دفاترشان زندانی کردند. با آن که این حادثه در ابتدا بی‌اهمیت به نظر می‌آمد، طی چند روز با اقدامات مشابه ادامه یافت. طی دو هفته بیش از ۹ میلیون کارگر در تمامی رشته‌ها اعتصاب کردند و بزرگ‌ترین اعتصاب سراسری اروپا پس از جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، آن هم نه برای افزایش دستمزد بلکه برای “عدالت اجتماعی”. در برخی موارد کارگران اعتصاب را به کنترل بر تولید و توزیع بسط دادند. دانشجویان چپ بر آن شدند با کارگران اعتصابی پیوند برقرار کنند.

رهبران هراسیده اتحادیه‌ها کوشیدند کارگران را از دانشجویان دور نگاه دارند. زمانی که تعداد زیادی از دانشجویان از سوربن به سوی کارخانه رنو راه‌پیمایی کردند تا همبستگی خود را با کارگران اشغال‌کننده کارخانه نشان دهند، کمیته اعتصاب درهای کارخانه را بست. از ماه مه به بعد، رهبران اتحادیه و به ویژه ث‌ژت، به رغم نارضایتی کارگران، با مذاکره بر سر افزایش دستمزد، کوشید کارگران را به سر کار بازگرداند. جنبشی که به نظر می‌آمد منادی یک انقلاب اجتماعی است، رام گشت. پایان اعتصاب و اشغال، از توان جنبش دانشجویی هم کاست. پس از مه – ژوئن ۱۹۶۸، با وجود افزایش اعضا و مخاطبان سازمان‌های دانشجویی، جنبش دانشجویی دیگر دستاورد بزرگی کسب نکرد.

اما “رویدادهای مه” در احیای گسترده علاقه به ایده‌های سوسیالیستی انقلابی در جهان نقش داشت. اگر بتوان نقطه اوجی برای این جنبش‌ها یافت، مسلما در فرانسه بود.

همان‌گونه که گفته شد، جنبش‌های دانشجویی در این دهه، به ویژه در نیمه دوم دهه شصت در تمامی کشورها به پا خاستند؛ از لهستان و یوگسلاوی و چکسلواکی گرفته تا مکزیک و ایرلند شمالی.

ظهور و گسترش جنبش‌های دانشجویی و رادیکالیزه شدن آن‌ها، سرچشمه اصلی “چپ نوین”، بود به ویژه در کشورهای سرمایه‌داری غربی. به رغم تفاوت در شکل و سرعت این جنبش‌ها در هر کشوری، و اختلاف در میزان رشد کشورها، و به ویژه مبارزه طبقه کارگر در داخل، شباهت‌هایی میان این جنبش‌ها وجود داشت. هر حرکتی به سوی چپ در دهه شصت، بایستی درباره برخی مسایل داخلی و بین‌المللی مهم موضعی را اتخاذ می‌کرد. در دوران جنگ سرد یا به حمایت از مسکو برمی‌خاستند یا هم آمریکا و هم شوروی را رد می‌کردند. در قلمروهای استعماری و نیمه استعماری، اگر از جنبش رهایی‌بخش داخلی جانبداری می‌کردند بایستی به مسئله پذیرش یا نقد ادعاهای “سوسیالیستی” می‌پرداخت.

اما این جنبش جهانی، از میانه دهه هفتاد، باور به امکان تغییرات عظیم را به تدریج از دست داد. پایان دهه ۷۰، فضای طرد تحلیل‌های چپ بود. همراه با بروز اولین نشانه‌های بحران اقتصادی، گرایشی محافظه‌کارانه‌تر غالب گشت که در افزایش نفوذ ایده‌های “پساساختارگرایی” و “پست مدرنیسم” نمود یافت. ایده‌هایی که در آن‌ها از راهکارهای جهانی روی برمی‌گرداندند چه رسد به مشکلات جهانی، گرچه با توقف شکوفایی اقتصادی درازمدت دوران پس از جنگ، این مشکلات چند برابر شده بودند. اگر سال ۱۹۶۸، نقطه اوج موج اعتراضی بود سال‌های ۶ – ۱۹۷۴ نقطه پایان آن بود. شاخص این سال‌ها، تثبیت موقعیت بورژوازی بود که ساختارهایش را به عنوان یک طبقه بازسازی کرد و هژمونی را بازیافت. جنگ ویتنام پایان یافت، در اروپای جنوبی، یونان، پرتغال و اسپانیا “گذار به دمکراسی” انجام شد. در بریتانیا، حزب کارگر به قدرت رسید، در ایتالیا، به حزب کمونیست اجازه حضور در دولت داده شد، در آمریکای لاتین  با رژیم‌های نظامی مذاکره بر سر دمکراتیزه کردن آغاز شد. بازسازی در اروپا از طریق مذاکره و توافق با رهبران سوسیال دمکراسی و احزاب و اتحادیه‌های کمونیست پیش رفت. مفاد این قرارداد در همه جا یکسان بود: در برابر ورود به کریدورهای قدرت، نهادهای رسمی کارگری موافقت می‌کردند تا خواسته‌های کارگران را مهار و محدود کنند. هزینه بحران اقتصادی بر دوش کارگران افتاد.

گرچه جنبش‌های دهه شصت پایان یافتند، اما دورانی شگرف را در نیمه دوم سده گذشته رقم زدند. “واقع بین‌ باش و ناممکن‌ها را طلب کن” از شعارهای جنبش دانشجویی دهه شصت بود.

این شعار است که آن‌چه را “ثابت و تغییرناپذیر” جلوه می‌کند، به چالش طلبیده و تغییرپذیر می‌گرداند؛ حس بی‌چاره‌گی نسبی که سیاست‌های روزمره را می‌آلاید، به سرعت به افق‌های نوین امید بدل می‌گرداند؛ نشان می‌دهد وضعیت “طبیعی” و “بدیهی” نظم کنونی، اگر در عمل به چالش گرفته شود، زوال‌ می‌یابد. باور به امکانات عمل جمعی با دریچه‌هایی رو به امکانات نوین می‌پروراند.

پس، “واقع بین‌ باش و ناممکن‌ها را طلب کن”.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۷۳ در فرمت پی دی اف

 

POST A COMMENT.