گفت دیروز سر کار که بودم همسرم تماس گرفت . مثل همیشه احوالپرسی کرد و خسته نباشید گفت . حقیقتا وقتی همسرم زنگ میزند تا حدودی خستگیم مرتفع میشود . انگار با تماس و احوالپرسی او ، تقویت کنندهای دریافت میکنم . ولی بعد از احوالپرسی و تزریق روحیه گفت ؛ راستی شب که آمدی مثل همیشه دست خالی نباشی . فلانی ( همسر رفیقم ) امروز تماس گرفت و گفت که شام به منزل ما خواهند آمد . راستش خجالت کشیدم بهانه بیاورم . چیزی هم در خانه نداریم . عصر دست خالی نیایی خانه . بلافاصله عرق کردم . انگار آب سردی روی سرم ریخته بودند . یادم نیست که خداحافظی کردم یا نه . تلفن را قطع کردم . نمیدانستم حالا این زنگوله را کی باید گردن گربه بیندازد. چهار ماه آزگار است که جز مساعده های اندکی، من و رفقای همکارم حقوقی دریافت نکرده ایم . خود حقوق را هم ، اگر هرماه به موقع دریافت کنیم ده روز زندگی را کفاف نمیدهد چه رسد به اینکه هر ماه یک چهارم آنرا به عنوان مساعده بگیریم .آمار آکسفام در سال ۲۰۱۷بلافاصه در پیش چشمم زنده شد .
” ۸۲ درصد سرمایه جهان برای ۱درصد “.
“۱درصد سرمایه جهان برای ۵۳ درصد .”
صاحب کار نیامده از محل کار رفت دنبال خوشگذرانی های خودش . رفقای همکار هم وضعشان بهتر از من نیست . چون اکثریت شان بچه دارند . ولی ما از این نظر شانس آوردیم که تا حالا بچه دار نشده ایم . یک هفته بیشتر از دریافت آخرین مساعده هم نگذشته است . انگار فضا تنگ و تنگ تر میشد . هوای کارگاه بیش از همیشه خفقان آور تر شده بود . فکرم یک جا بند نمیشد. اصلا انگار مغزم قفل کرده بود . یک لحظه به فکرم رسید که زودتر کار را ول کنم و به نزد مادرم بروم و کمی پول بگیرم اما بلافاصله پشیمان شدم . آخر مگر چند بار میشود از یک مادر فقیر پول خواست . ناسلامتی پسر بزرگ کرده که عصای دستش باشد و نه اینکه باری بر سربارش . گفتم بادا باد به کارفرما زنگ میزنم شاید مبلغی برایم کارت به کارت کرد . همین کار را کردم . زنگ زدم و ضمن سلام علیک درخواست مبلغی مساعده نمودم . حرفم هنوز تمام نشده بود که انگار آتش به جانش زدند . داد و فریاد راه انداخت که به فلان و فلان قسم خودم برای خرج خانه ام مانده ام . همه امامان و امامزادگان را ردیف کرد که پول به من نمیدهند که به شما بدم .گفت ؛ کارگاه دارد تعطیل میشود چون مواد اولیه را نمیتوانند جور کنند . همه مصالح را نسیه میگیرد. گفت اگر به خاطر شما نبود که از کار بیکار نشوید ، خیلی قبل تر باید در کارگاه را میبستم و…. نمیدانم حرفهایش را باید باور کرد و یا تبدیل خودرو اش به خودرویی که در خیابانهای تهران کمتر نمونه اش پیدا میشود. پس هزینه این همه زنبارگی از کجا تامین میشود. انگار نه انگار زن وبچه دارد . هر روز زن و یا دخترک کم سن وسال جدیدی داخل ماشینش میبینیم. مگر اینها همه پول نمیخواهد. پس چگونه بیشرمانه میگوید که برای خرج خانهاش وا مانده است ؟ از کارفرما نانی گرم نشد که هیچ بدهکار هم شدم . راستش وضعیت کار بسیار خراب است وگرنه این شرایط اصلا قابل تحمل نیست . دستم به کار نمیرفت اما نمیشد همه بار را بر دوش دیگران انداخت و بنابر این آرام آرام مشغول کار شدم . رفیقی که باهم کار میکردیم ، به شوخی چیزی گفت ، ولی من انگار آتش شدم و به جانش افتادم که چرا این همه لودگی را بس نمیکند؟ چطور میتواند بخندد ؟ مگر این وضعیت غیر قابل تحمل را درک نمیکند ؟ انگار جیب خالی مغز را هم خالی میکند. چرا باید این شرایط غیر انسانی را تحمل کرد ؟ از این بدتر که نمیشود . زباله گردها از ما بهتر زندگی میکنند. آخه تا کی باید تحمل کرد و ادامه داد ؟ مگر نمیبینید که این بی همه چیز با کار و زحمت ما هر روز به عیش و خوشگذرانی مشغول است و سرمایه بر سرمایه میافزاید . کدام کارگری میتواند بعد از ۳۰ سال رنج بردن و عرق ریختن پای کوره ریخته گری ، چنین ماشینی خریداری نماید ؟ وادامه دادم و ادامه دادم تا آن رفیق یه چایی ریخت و گفت گور پدر صاحاب کار بیا یه چایی بخور تا بشینیم حرف بزنیم ببینیم چکار باید کرد . بعد از آن بچه های قالب ساز و غالب گیر وغیره را هم صدا زد و گفت کار را برای یک ساعت تعطیل میکنیم. لطفا برای خودتان چایی بریزید و بنشینید تا باهم حرف بزنیم . همه جمع شدیم . کسی گفت خوب موضوع چیه ؟ رفیق من گفت فلانی( یعنی من ) میخواهد حرف بزند . حرفشان که تمام شد بقیه هم میتوانند نظرات خود را بیان کنند . فقط تمنا میکنیم که خلاصه و مفید حرف بزنید تا بیشتر از یک ساعت به طول نیانجامد. من داستان تلفن همسرم و مهمانی شب و تلفن به کارفرما را از اول تا به آخر بیان کردم و پس از آن وضعیت حقوقهای معوقه و سختی کار و وضعیت قرارداد وعیاشی ها و ولخرجی های کارفرما و صحبتهای تلفنی او را هم بیان کردم .
واینکه ایشان منت میگذارند که به ما اجازهٔ کار در کارگاه اشان را داده است . گفتم که این آقا گمان میکند ما نمیدانیم که به دلیل رابطه با مسئولین حکومتی چند برابر مواد و مصالح را با قیمت دولتی دریافت ودر بازار آزاد به فروش میرساند و… وگفتم که به نظر من ، از فردا باید با اعتصاب جمعی ، هم خواهان تأدیه تمام حقوق عقب افتاده همراه با سختی کار و بیمه وعائله مندی و… باشیم و هم شرایطی ایجاد کنیم که هر ماه تمام و کمال حقوق همه پرداخت گردد . گفتم باید کون کار را زمین زد و اعلام اعتصاب کرد . مرگ یک بار شیون هم یکبار و واگر به نتیجه نرسیدیم ، تا زمان تسویه کامل ، ضمن ادامه اعتصاب ، در کارگاه میمانیم و بعد برای همیشه کار را رها میکنیم . همه در تایید گفتههای من صحبت کردند جز یک نفر که گفت؛ مگر نمیبینید که مردم کلیه و اعضای بدنشان را میفروشند؟ و من گفتم اگر من نوعی به جایی برسم که مجبور به فروختن کلیه ام باشم . حتما با پول آن اسلحهای خریداری میکنم و نه نان و گوشت .
رای گرفته شد و به اتفاق آرا تصویب شد که از فردا به اعتصاب دست خواهیم زد .
همه به محل کار باز گشتیم ، من ناراحتیم را فراموش کردم ولی متوجه شدم که انگار همه رفقا انرژی گرفته اند . کار سرعت بیشتری گرفته بود.
کمی به پایان ساعت کاری مانده بود که رفیقم زنگ زد و گفت امشب مثل اینکه برای شام خانه شماییم . من با خودم یک کم مشروب هم میآورم. و من که مدتی است به خاطر چربی کبد مشروب نخورده ام ، گفتم خوش آمدید ولی حالا که قرار است مشروب بیاری مخلفات آن هم مثل نان و دوتا جوجه و نوشابه یا دوغ واز چیزها را با خودت بیار . رفیقم خندید و گفت پس بگو شما مهمان مایید و نه ما مهمان شما. و من هم در جوابش گفتم که آسمان به زمین نمیآید اگر دوکیلو میوه هم بگیری. و هردو خندیدیم .خوشبختانه مشکل شام دورهمی هم حل شد .
اما امروز روز دیگری بود . گمانم نگهبان موضوع جلسه را شب گذشته با کارفرما در میان گذاشته بود . چون زودتر از معمول به محل کار حاضر شده بود .
از همان بدو ورود شروع کرد به بگو و بخند و دادن وعده پیشپرداخت در همین چند روزه و وبرای عادی جلوه دادن اوضاع ، شروع کردند به دستورات و خورده فرمایشات همیشگی . یکی از رفقا چند قدم جلو آمد و گفت ؛ از امروز همه ما با شرایطی که تا امروز وجود داشته است کار نمیکنیم . این وضعیت غیر قابل تحمل است . صبر خانواده های ما تمام شده است و ما هم به اندازه کافی نزد خانواده هایمان و نزد کسبه محل تحقیر شده ایم . نمیتوانیم اینطوری کار کنیم . پس از آن ، شرایط جدید کار را برای آینده ، به طور واضح و روشن به ایشان تفهیم نمود . اول زد به شوخی و اینکه زود باشید زود باشید مشغول شوید . قول دادهاند با تحویل این سری قطعات ، این دفعه پول بیشتری پرداخت کنند . و رو به من کرد و گفت من این غائله را از چشم شما میبینم . واقعا دیروز دستم خالی بود اما امروز میتوانم آنقدر که مشکلتان حل شود وجهی در اختیارتان بگذارم .
ومن گفتم خیر امروز دیگر دیروز نیست . ما درخواستهایی داریم که فلانی به طور واضح خدمتتان گفتند . وتا با درخواستهایمان به صورت کامل و مکتوب موافقت و به آن عمل نشود ادامه نخواهیم داد .
گفت ؛ شما اگر نمیخواهید یا نمیتوانید ادامه دهید ، میتوانید کارگاه را ترک کنید . بقیه رفقا به جای من گفتند به صورت کامل تصفیه میکنید و ما هم همگی با فلانی کارگاه را ترک مینمائیم. لحظاتی کارگاه را ترک و به دفترشان رفتند . ضمن بازگشت به کارگاه گفتند که با وکیلشان صحبت کرده اند . با راهنمایی ایشان میتواند شکایت کند و خسارت تطیلی کار را از ما بگیرد . من نمیخواهم کار به آنجا کشیده شود . بنابر این بهتر است کار را از سر بگیرید. رفیق دیگری گفت ؛ ما از اینکه شکایت کنید استقبال میکنیم. احتمالا زودتر به نتیجه خواهیم رسید . ما چیز زیادی غیر از حق خودمان را از شما نمیخواهیم.
گفت کارگر بیکار زیاد است . مگر در این مملکت زندگی نمیکنید؟
و ما میدانستیم هر کارگری نمیتواند کار ما را انجام دهد . بنابر این گفتیم که از تصمیم خود عقب نخواهیم نشست و از جایگزینی کارگرانی به جای خود هراسی نداریم . ولی اول باید به صورت کامل با ما تسویه حساب شود .
خلاصه تا بعد از نهار بحث ادامه داشت تا به توافق رسیدیم . مجبور شد اکثریت خواستهای ما را قبول نماید . قرار شد حقوقهای با تلرانس ۵ روزه یعنی از آخر ماه تا پنجم ماه بعد بطور کامل پرداخت گردد . مقرر شد که طی سه روز آینده معوقه یک ماه و معوقه های دیگر در سه قسط با حقوق هر ماه پرداخت گردد . قرار شد درصد سختی کار افزایش یابد . مشکل بیمه را حل کند . اضافه کار اجباری نباشد و در صورت انجام اضافه کاری دو برابر معمول محاسبه شود . مقرر شد قراردادها تمدید و از ۸۹ روزه به ۶ ماهه تبدیل گردد و….
ما با مبارزه خود به یک پیروزی نسبی دست یافتیم . یعنی شرایط کار را مقداری بهتر و آسانتر نموديم. اما میدانیم که این پیروزی محدود به شرایط خاص است و دايمي هم نیست . ما میدانیم که تحت سیطره حاکمیت سرمایه داران، کارگران و زحمتکشان نمیتوانند استثمار سرمایه را از بین ببرند . وقتی اساس استثمار و نکبتهای این نظام پا برجاباشد ،کارگر باید و مجبور است ، مانند هر کالای دیگری نیروی کار و مهارتش را در بازار بفروشد . در این نظام به دلیل بحرانهای مداوم که ذاتی خود نظم است ، کارگر نمیتواند به ادامه همین وضعیت نکبت بار هم مطمئن باشد . ما در مبارزات روزمره که بیشتر جنبه اقتصادی دارند یاد میگیریم که دولت چگونه ارگانی است . سرمایه داری یعنی چه ، گردش سرمایه چگونه است ، چگونه سرمایه انباشت میشود، چرا هر روز بیش از پیش فاصله طبقات افزون میگردد. چرا و چگونه باید بر این بینظمی و این وضعیت غیر انسانی غلبه کرد و….تا آن زمان که استثمار شوندگان از این نظم استثماری و ستم گرایانه رها شوند و خود زمام امور را در دست گیرند ، هر روز باید برای شرایط بهتر کار و به میزانی رفاه بیشتر جنگید . تا وقتی که شرایط لازم برای رهایی کامل و قطعی فراهم گردد باید با جدیت تمام در مبارزات روز مره شرکت کرد و از مبارزات هم طبقهای های خود هم پشتیبانی به عمل آورد . به یقین آن روز دیر یا زود فراه خواهد رسید . اگر با سازمانهای رادیکال و مترقی که واقعا مدافع منافع ما کارگران و زحمتکشان باشد متحد و همبسته شویم پیروزی نهایی از آن ما کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده خواهد بود .
# سرنگون باد حکومت سرمايه داری مذهبی جمهوری اسلامی
# برقرار باد حکومت شورایی کارگران و زحمتکشان
#زنده باد آزادی ، زنده باد سوسیالیسم
#کار نان آزادی ،حکومت شورایی
هسته کار، نان ،آزادی هوادار سازمان فدائيان (اقلیت )
یکشنبه ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۳
نظرات شما