به میدان آمدهام
نه بینام
نه بینشان
پرچمی به دستم
دنیایی مقابلم
از شهر سوخته
از زاهدان آمدهام
رقص خدا نور را رقصیدم
از خون مهسا و نیکا و دنیا
آتشی به پا کردهام
سوزان
کینه در کینه
خشم درخشم
کوچههای خلوت زیر گامهایم به فریاد آمدهاند
من از خاوران
مأمن شراره آتشین
من از دیار سیامک آمدهام
من از عصیان آمدهام
عصیان سالهای دور
سالهای نزدیک
من جهانگیرم
رفیق جهان
با گلولهای در چشم
با گلولهای دردهان
با فریادهای خونین آمدهام
من جلیلام
من صدای هفتتپهام
از جنوب شرجی زده میآیم
با کوله باری از زخم و جراحت
بانام آمدهام
من کارگرم،برایم منشور ننویسید!!
دستهایم خود منشورند
منشورهای کاغذی را رها کنید
آنها را بادهای حادثه میبرند
مرا دریابید
صدایم را میشنوید؟
بار چوبههای دار
بار سلولهای انفرادی
بار شکنجه
بار شلاق
بار شبهای تیرباران
بار گرسنگان بلوچ
بار زخمهای جانکاه کردستان
بار تشنگان خوزستان
بار سوخت بران
بار کول بران،هنوز بر دوشهایم سنگینی میکند
با این بار سنگین به میدان آمدهام
دیری است که فریاد آموزگارم
آموزگار جهان کار
جهان رنج
جهان فقر
در رواق دیدگانم پیچیده است: «کارگران جهان متحد شوید»
من آمدهام
راه درازی آمدهام
راه درازی مانده
در راهم
منشورها را رها کنید
مرا دریابید
خیابان منشوراست
من آمدهام
نه بینام
نه بینشان..
“حمید اشرف”
نظرات شما