مرتجعی فریاد می زند
نگذارید دلش را به زنی دهد
سینهاش را به گلوله ببندید
او آزادی زنگ خورده را کوک میکند
روشنائی روز را در دامن یاسمنها به دوش میکشد
مشعلی در دست
گامی در راه
امیدی بر لب
خرافات را از ذهنها پاک میکند
او صبح خونبار یک شعر است
صدای آفتابکاران جنگل
سعادت یک خلق
او باید اعدام شود
در تاریکی پنهان شب
در دادگاههای سرمایه شاعر کشان
برای گلولهها و طنابها به کنار بگذارید
سیاهکوه
به یاد رفیق سعید سلطانپور
نظرات شما