آخرین سمفونی رقصم بر سر طناب
دار خواهد بود
با باد خواهم رقصید
با درختان
تا دریابند دین افیون جامعه است
با لبخندی سرخ بر جلادی که حکمم را
قرآئت می کند
لب فرو خواهم بست
بی هیچ شکوه ای
آندم فقط به تاوان عشق می اندیشم
غرق در سیاهی و اندوه
می دانم شبی تاریک در پی خواهد بود
شعار کار نان آزادی
طوفانی شد در گلویم
کتابی از روشنائی در کوله ام
صلح آزادی
عمری بی آزادی روزهایمان شب شد
دیروز بذری به زنجیر کشیده در
سیاهکل
امروز چه زیبا آرمید ی در خاوران
با دستی بر تابش خورشید
که نور فهم روشنایی است
آن جا حصار نیست
آنجا رشد است
تکامل
ادامه زیستن
بدینسان از مرگ نهراسیدن
و فریادشان آبستن انقلاب …
سیاهکوه
نظرات شما