سخنرانی رفیق توکل در مراسم بزرگداشت سالروز حماسه سیاهکل در استکهلم (*)

با یاد قهرمانان سیاهکل و به یاد تمام جان‌باختگان راه آزادی و سوسیالیسم

موضوعی که قرار است من در این مراسم پیرامون آن صحبت کنم، اشکال سازماندهی و تاکتیک است، ارتباط پیدا می‌کند با بحث دیگری در مورد دلیل تأخیر وقوع انقلاب و دوام آوردن جمهوری اسلامی در ایران.
به باور من امروز باید برای هرکسی این سؤال مطرح باشد که چرا جمهوری اسلامی باوجوداینکه گرفتار بحران‌هایی بسیار عمیق‌تر از دوران رژیم سلطنتی است، باوجود تضادهایی که در جامعه ایران به حداکثر ممکن تشدید شده و نارضایتی وسیعی که وجود داشته و دارد، تاکنون دوام آورده است؟ علت چیست؟ اشکال کار در کجاست؟ نقش دیکتاتوری و بی‌سازمانی چقدر است؟ توده‌های کارگر و زحمتکش مردم ایران از دوران مشروطیت تابه امروز اشکال بسیار متنوعی از مبارزه را تجربه کرده‌اند، آیا این شکل‌های مبارزاتی تجربه‌شده که حتا توانست رژیم شاه را سرنگون کنند، دیگر پاسخگو نیست؟ آیا نیاز به تاکتیک‌های ویژه‌ای از سوی سازمان‌های سیاسی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است؟ چون در همین چند ماهی که مقاومت مسلحانه مردم کوبانی در مقابل گروه مرتجع اسلام‌گرای داعش در جریان است، دیدیم که برای عده‌ای هم این سؤال پیش آمد که اگر یک گروه مرتجع اسلام‌گرا نظیر داعش می‌تواند بازور اسلحه مناطقی را به تصرف درآورد، اگر مبارزان کوبانی می‌توانند با تکیه به مقاومت و مبارزه مسلحانه، ارتجاع اسلامی را به عقب برانند، چرا ما نتوانیم با تشکیل واحدهای مسلح، به مقابله با رژیم حاکم بر ایران برخیزیم؟ این‌ها مسائلی ست که به‌هرحال بحث جدی‌تری را می‌طلبد. من هم به سهم خودم سعی می‌کنم نکاتی را که به نظرم می‌رسد و می‌تواند متفاوت از آن مسائلی باشد که تاکنون عنوان‌شده است، مطرح کنم.
اما مراسم امروز، به مناسبت ١٩ بهمن ، سالروز حماسه سیاهکل و بنیان‌گذاری سازمان ما هست و من بحثم را از نبرد سیاهکل آغاز می‌کنم .
به تاریخ هر ملت و کشوری که رجوع کنیم، از میان بی‌شمار مبارزاتی که مردم این کشورها داشته‌اند، تنها معدودی از آن‌هاست که برجستگی یافته، از نسلی به نسلی دیگر منتقل‌شده و در خاطره تاریخی آن‌ها ماندگار شده است. دلیل آن‌هم در این است که پاسخگوی خواست توده مردم و نیاز به تغییر در یک‌لحظه معین تاریخی بوده‌اند. شما ببینید ما در ایران از دوران مشروطیت تا به امروز، مبارزات بی‌شماری داشته‌ایم. از مبارزاتی که به انقلاب مشروطیت انجامید و ادامه آن تا جنگ جهانی اول. سپس مبارزات و جنبش‌های توده‌ای که تحت تأثیر انقلاب سوسیالیستی روسیه شکل گرفتند، تا استقرار دیکتاتوری رضاخانی. فاصله سال‌های بیست تا سی‌ودو باآن‌همه مبارزات کارگری و ادامه آن تا مبارزاتی که به سرنگونی رژیم سلطنتی انجامید و بی‌شمار مبارزات پس‌ازآن علیه جمهوری اسلامی.
بسیاری از این مبارزات در زمان خود مهم هم بوده‌اند، اما تنها تعداد محدودی از آن‌هاست که برجسته ‌شده و در خاطره تاریخی توده‌های زحمتکش مردم جای گرفته‌اند. دلیل آن‌هم همان‌گونه که گفتم، در مقطعی به یک نیاز مبرم پاسخ داده‌اند که شاید اهمیت آن را خود عاملین آن در آن لحظه احساس نکنند، اما آن‌قدر مبرم بوده که به‌سرعت از طریق ادبیات و هنر که به نظر من آن شکل از آگاهی اجتماعی است که نزدیک‌ترین و مستقیم‌ترین رابطه را با توده مردم یک کشور دارد، بر ذهنیت اجتماعی تأثیر ‌گذارده و در درون حافظه تاریخی توده مردم جای گرفته، ماندگار شده و به نسل‌های بعدی منتقل‌شده است. توده مردم یک کشور به‌خصوص درگذشته، خیلی‌هاشون بی‌سواد بودند. خواندن و نوشتن هم نمی‌دانستند، اما به شنیدن شعر، داستان، فکاهی، ترانه و رفتن به سینما و تئاتر علاقه‌مند بودند و از همین طریق است که یک رویداد مبارزاتی را که متعلق به خودشان می‌دانند، سینه‌به‌سینه نقل می‌کنند و جاودانه می‌سازند.
به نظر من رویداد سیاهکل یکی از این نمونه‌هاست که در مقطعی معین به وجود می‌آید و آن‌قدر برای جامعه ما اهمیت دارد که انعکاس آن را بلافاصله در ادبیات می‌بینید و اولین شعری که در مورد سیاهکل سروده می‌شود: پانزده مرد دلیر”آنکه می‌گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند”، به‌زودی بر سر زبان هزاران انسان می‌افتد. انعکاس بعدی مبارزات سازمان را در مقیاسی وسیع‌تر در تمام رشته‌های هنر و ادبیات می‌بینیم. رفیق عباس سماکار در بحث امشب خود و نوشته‌ها و سخنرانی‌های قبلی‌اش این تأثیر را موردبررسی قرار داده است و نویسندگان و هنرمندان دیگر نیز انعکاس این مبارزات را در ادبیات و هنر بررسی کرده‌اند.
این رویداد سیاسی آن‌قدر تأثیرگذار بود که چند روزی پس از حمله به پاسگاه سیاهکل، در اوج دیکتاتوری و اختناق شاه، پاسخ خود را در تظاهرات خیابان‌های تهران، با شعار “مبارزان جنگل ما همه با شماییم”، گرفت. رژیم شاه، عکس تعدادی از رفقا را بر درودیوار شهرها نصب کرد و برای معرفی آن‌ها جایزه تعیین نمود، اما مردم آن‌ها را پاره می‌کردند. آن‌هم صرفاً در مناطقی مثل خیابان‌های اطراف دانشگاه نبود، نمونه آن را در میدان شوش هم خود من دیدم. چند سال بعد، در ٢١ بهمن ۵٧ ، بازهم می‌بینیم هزاران فدائی با شعار “ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم”، پیش‌قراول قیام مسلحانه می‌شوند.
اگر حمله به پاسگاه سیاهکل به‌عنوان یک اقدام منفرد نظامی در نظر گرفته شود، خود عملیات با شکست مواجه شد و رفقا بر سر این حرکت جان باختند. اما این عملیات مسلحانه، یک چنین تأثیر بزرگی از خود برجای گذاشته بود و به حماسه‌ای ماندگار در میان توده مردم تبدیل شد. این واقعیت چه چیزی را بازتاب می‌داد؟ مبارزه‌ای را که جامعه ما به آن نیاز داشت. از همین روست که در پی آن، چندین هزار نفر حاضر بودند اسلحه دست بگیرند، چندین هزار نفر تحت تأثیر مبارزه‌ای که آغازشده بود به زندان افتادند و صدها نفر جان باختند. نیاز جامعه ما آن روز این بود که نیرویی باید باشد که این پرچم سوسیالیسم، پرچم مبارزه علیه اختناق و دیکتاتوری، علیه ستم و بیدادگری را که بر زمین افتاده بود، آن را بلند کند و به اهتزاز درآورد. این پرچم در آنجا بلند شد و با ادامه مبارزه در شهرها برافراشته ماند. مبارزه مسلحانه، دشمن قدر قدرت و شکست‌ناپذیری را که اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‌داد به جنگ طلبیده بود. بر یاس و ناامیدی غلبه کرده بود و عمل انقلابی را در برابر بی‌عملی قرار داده بود. و همه آنچه را که مدنظرش بود با فداکاری به توده‌های مردم ایران نشان داد. همین است که مبارزه مسلحانه، تبلیغ مسلحانه به‌عنوان شکلی از مبارزه مقبولیت پیدا می‌کند. بله! در آن مقطع، یک چنین مبارزه‌ای موردنیاز جامعه ما بود.
قبل از آغاز این مبارزه، در هر محفل دانشجویی و کارگری تمام بحث این بود که در این شرایط سکون و آرامشی که رژیم ایجاد کرده، چه باید کرد؟ چه راهی برای تغییر اوضاع و سرنگونی رژیم، در ایران هست؟ اوضاع جهان هم البته تأثیر داشت. همه‌جا خبر از مبارزه علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم بود. جنبش‌های کارگری و دانشجوئی اروپا اعتلای تازه‌ای یافته بود. مبارزه ویت کنگ علیه امپریالیسم آمریکا، حماسه آفریده بود. انقلاب کوبا تأثیرات مهمی به‌ویژه در آمریکای لاتین برجای گذاشته بود و مبارزه مسلحانه جنبش‌های چریکی آمریکای لاتین گسترش می‌یافت. جنبش مردم فلسطین در اوج قدرت خود بود. شما نمی‌توانستید بنشینید و تماشاچی باشید. رژیم دیکتاتوری و سرکوب شاه به‌جای خود، ما باید چه‌کار بکنیم؟ چگونه می‌توان رابطه‌ای ارگانیک با طبقه کارگر برقرار کرد؟ فکر و ذهن تمام نیروهای مارکسیست بر روی این مسائل متمرکز بود. مسئله مبارزه مسلحانه، مهم‌ترین مسئله‌ای بود که بخشی از محافل و جریانات سیاسی مدنظر داشتند. این را هم می‌دانیم که قبل از آغاز مبارزه مسلحانه توسط سازمان ما، در کردستان، گروه شریف‌زاده و معینی به مبارزه مسلحانه روی آوردند. سازمان انقلابی منشعب از حزب توده اقداماتی را در این زمینه در دستور کار قرار داده بود. حرکت مسلحانه بهمن قشقایی در شیراز یک نمونه آن بود. اما این اقدامات نه‌فقط با شکست روبه‌رو شدند، بلکه انعکاس و تأثیری هم نداشتند، چون اساس تحلیلشان از ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه ایران اشتباه بود. شیوه تولید سرمایه‌داری در ایران مسلط شده بود و اگر جریانی در پی تأثیرگذاری، جذب نیرو، تداوم و استمرار مبارزه بود، پایگاه اصلی در شهرها بود. حالا جنبشی که آغازشده بود، گرچه نخستین حرکتش در کوه و روستا بود، اما اساس مبارزه‌اش در شهر قرار داشت. اگر مبارزه مسلحانه سیاهکل در شهر ادامه پیدا نمی‌کرد، نمی‌توانست نقش و تأثیری را که برجای گذاشت، داشته باشد. همین مسئله درعین‌حال به این سؤال هم پاسخ می‌دهد که چگونه یک عمل مبارزاتی ، یک تاکتیک می‌تواند خودش با ناکامی روبه‌رو شود، اما منشأ این‌همه تأثیر باشد که تمام مبارزات سازمان و قهرمانی و فداکاری صدها و هزاران فدائی با سیاهکل تداعی شود.
عرصه سیاست هم مثل میدان جنگ است. اگر شما استراتژی روشنی داشته باشید، اگر تاکتیک‌هایی که اتخاذ می‌کنید از واقعیت عینی برخاسته باشند و در راستای تحقق اهداف این استراتژی باشد، یک تاکتیک ممکن است در مقطعی با شکست روبرو شود، ولی به لحاظ نتایج آتی، پیروزی‌به بار آورد. برعکس یک تاکتیک می‌تواند یک پیروزی لحظه‌ای به بار آورد، اما نتایج بعدی آن فاجعه‌بار باشد. بنابراین، پیروزی یا شکست یک تاکتیک با نتایج فوری آن ارزیابی نمی‌شود، بلکه در کلیت مبارزه سنجیده می‌شود. به همین علت هم هست که نتایج عملیات سیاهکل با تداوم مبارزه مسلحانه سازمان در شهرها خود رانشان داد. این‌که اصلاً حرکت سیاهکل می‌توانست ازنظر نظامی پیروزی داشته باشد یا نه، مدنظر نیست. به نظر من نمی‌توانست در آنجا پیروزی داشته باشد. چون ساختار اجتماعی جامعه ایران تغییر کرده بود. سازمان هم دیگر در پی تکرار آن برنیامد. ولی این حرکت، نقشی که داشت، انجام داد و تأثیر مهمی از خود برجای گذاشت.
تبیین نظری روی‌آوری به مبارزه مسلحانه هم کم تأثیر نداشت. نوشته رفیق مسعود احمدزاده نقش مهمی در تبیین ساختار اقتصادی- اجتماعی جامعه ایران و ضرورت مبارزه مسلحانه، ایفا کرد. هر کس که در آن مقطع نوشته رفیق مسعود را می‌خواند، پاسخ خودش را برای حرکت عملی می‌گرفت. این نوشته به بسیاری از سردرگمی‌ها در آن مقطع پایان داد و نقش مهمی در مبارزات سازمان ایفا نمود.
مبارزه سیاسی- نظامی سازمان به درجه‌ای در جامعه ایران و سمت‌وسو دادن به مبارزه موثر بود که سازمان چریک‌های فدائی خلق، به‌زودی به تنها سازمان فعال مارکسیت-لنینیست ایران تبدیل شد. تمام جریاناتی که تا آن مقطع در محیط‌های دانشجوئی و کارگری فعال بودند، مثل سازمان انقلابی، توفان ، ساکا و غیره ایزوله شدند. این را هم اضافه کنم که حزب توده در آن مقطع دیگر هیچ نقش و نفوذی در جامعه نداشت.
خلاصه،آنچه که باقی ‌ماند، پرچمی بود که در سیاهکل برافراشته شد. می‌دانیم که تعداد نیروهای باقیمانده سازمان که مبارزه را در شهرها ادامه دادند، چندان زیاد نبود. به‌خصوص با ضربات سال ۵٠ و ۵١ اغلب آن‌ها ضربه خوردند. اگر این حرکت، نیاز جامعه نمی‌بود و از حمایت نیروهای آگاه و انقلابی جامعه برخوردار نمی‌شد، امکان نداشت که بتواند تداوم داشته باشد.
اما به‌رغم تمام ضربات، کم نبودند انقلابیونی که آماده پیوستن به صفوف سازمان بودند. این شعار چه گوارا که هر تفنگی که از دست رفیقی می‌افتد، باید رفیق دیگری آن را بردارد، در ایران هم به واقعیت پیوسته بود. تاکتیک تبلیغ مسلحانه در آن مقطع به‌عنوان محور تاکتیک‌های دیگر سازمان، واقعاً هم نقش بی‌بدیلی ایفا نمود. مگر تاکتیک چه باید بکند؟ تاکتیک باید کمک کند به ارتقای سطح مبارزه، سازماندهی و آگاهی. باید روحیه رزمندگی را بالا ببرد. باید بتواند از نقاط ضعف دشمن بهره‌برداری کند و تاکتیک‌های دشمن را خنثی کند، این تاکتیک در شرایطی که مبارزات نمی‌تواند انعکاس گسترده‌ای داشته باشد، برد تبلیغی وسیعی داشته باشد. سازمان با این شکل از مبارزه، توانسته بود، هزاران و ده‌ها هزار طرفدار پیدا کند. گذشته از صدها تن که جان باختند، چند هزار تن نیز در این چند سال دستگیرشده بودند. تاکتیک‌های سازمان واقعاً هم نتایج خوبی داشت. به‌ویژه برخی از اقدامات نظامی نظیر ترور فرسیو، فاتح یزدی که به دستور او نیروی مسلح رژیم، کارگران جهان چیت را کشتار کرد، و نمونه‌های دیگر، تأثیراتی بسیار مهم به نفع سازمان در میان روشنفکران و توده مردم برجای گذاشتند. بر سر همین خنثی کردن تاکتیک‌های رژیم ببینید چه تأثیر مهمی داشت.
تمام تلاش رژیم شاه در این بود که بگوید در این جزیره ثبات و آرامش هیچ خبری نیست، مبارزه و اعتراضی نیست، ولی تاکتیک تبلیغ مسلحانه آن را مجبور می‌کرد که خودش اعتراف کند، خبری هست. مبارزه‌ای هست و هرروز هم در بلندگوهایش فریاد بکشد که دستگیر کردیم، زدیم و کشتیم. این درواقع بهره‌برداری از نقطه‌ضعف خود دشمن بود. خنثی کردن تاکتیک‌های دشمن بود.
اگر خاطرات علم را خوانده باشید، خودشان هم مانده بودند از این مبارزه و در حیرت‌اند که هر چه چریک‌ها دستگیر می‌شوند، کشته می‌شوند، بازهم مدام افزایش می‌یابند. این‌همه کشته می‌دهند و دست‌بردار نیستند. در کله شاه نمی‌گنجد که زنان فدائی می‌ایستند، می‌جنگند، سیانور می‌خورند و تسلیم نمی‌شوند.
حالا این مبارزه مسلحانه‌ای که شکل‌گرفته بود، این تاکتیکی که به‌عنوان تاکتیک تبلیغ مسلحانه به کار گرفته‌شده بود و نتایجی مثبتی هم به بار آورده بود، ادامه کاری یک سازمان کمونیست را در مبارزه تضمین کرده بود. اشکالات نظری و عملی هم البته وجود داشت که برخی از آن‌ها موردنقد خود سازمان هم قرار گرفت. اما حالا که سازمان مرحله تثبیت را پشت سر گذاشته بود، چه می‌بایستی بکند؟ سازمان در رابطه با وظائف مرحله دوم با تأکید هرچه بیشتر بر سازماندهی طبقه کارگر، اعلام می‌کند که وظیفه ما بردن آگاهی سوسیالیستی و دمکراتیک به میان کارگران و تبلیغ برنامه انقلاب رهائی‌بخش است. به باور من ، سازمان در عمل و در تجربه در مسیری گام برمی‌داشت که رفیق امیر پرویز پویان ترسیم کرده بود. تبلیغ مسلحانه به همراه تبلیغ مجزای سیاسی در مقیاس سرتاسری، برای درهم‌شکستن جو سرکوب و اختناق، ایجاد رابطه معنوی با توده‌های مردم و سپس تبدیل رابطه معنوی ایجادشده میان سازمان و توده کارگران، به رابطه‌ای مادی و ارگانیک و تشکیل حزب طبقاتی کارگران.
کسانی که نوارهای گفتگوی سازمان را با سازمان مجاهدین خلق شنیده‌اند، مواضع و جهت‌گیری‌های نظری و عملی سازمان در صحبت‌های رفیق حمید اشرف کاملاً آشکار است.
گرچه سازمان بر سر نقد برخی اشتباهات نظری و عملی تأخیر داشت، اما بالاخره تا سال ۵۴ به این نقطه رسید که نیروی خود را در کجا باید متمرکز سازد. این نیرویی که به سمت سازمان آمده، این گروه‌های هوادار مستقل که علنی فعالیت می‌کنند، این‌همه نیرو را نمی‌شود در خانه‌های تیمی سازماندهی کرد. از این مقطع است که کادرهای سازمان به کارخانه‌ها فرستاده می‌شوند. بااین‌همه این را بگویم که گرچه برخی مواضع و نظرات اشتباه را کنار نهاده بود، اما هنوز به یک نظریه کاملاً منسجم، برنامه و تاکتیک‌های منسجم دست نیافته بود. بخشی از نظرات رفیق احمدزاده را رد کرد و درست هم رد کرده بود. چون این مواضع دریک دوره از مبارزات سازمان کار آیی داشتند و جوانب منفی و نادرستی هم داشتند که در آن‌مقطع تعیین‌کننده نبود. اما یک سری از این مواضع با واقعیت‌های مرحله جدید نمی‌خواند. نظرات رفیق جزنی هم که تازه در درون سازمان مطرح بود. از برخی جهات پاسخگو نبود.
رفیق جزنی در زندان بود. این را بگویم که رفیق جزنی ازنظر سیاسی انسانی باتجربه و سطح آگاهی بالا بود. در این مسئله هیچ شکی نیست. اگر رفیق جزنی که در زندان نظرات خود را تدوین کرده بود، از نزدیک در بطن واقعیت‌های عینی جامعه قرار می‌داشت، قطعاً نظرات و مواضع دیگری را مطرح می‌کرد.
رفیق جزنی برخی نظرات سازمان را اصلاح کرد. در مورد نقش زیادی که در نوشته‌های رفقا پویان و احمدزاده به عامل دیکتاتوری داده‌شده بود، یا در مورد شرایط عینی انقلاب در ایران، نقد درستی داشت. اما وقتی‌که می‌آید سر مسئله مبارزه مسلحانه، در آنجا مسائلی را مطرح می‌کند که با واقعیت‌های عینی جامعه و مرحله دوم مبارزات سازمان تطبیق نمی‌کند. ازجمله این‌که گرچه عمده بودن تاکتیک مسلحانه را رد می‌کند، اما همچنان از مبارزه مسلحانه به‌عنوان تاکتیک محوری نام می‌برد. از پای سیاسی و نظامی جنبش، از مبارزه مسلحانه در کوه و شهر و از توده‌ای شدن مبارزه مسلحانه، صحبت می‌کند. این مواضع درست نبود. این گفته البته به این معنا نیست که تاکتیک مسلحانه می‌بایستی در کل کنار گذاشته شود، بلکه به‌عنوان یک تاکتیک فرعی ضروری بود. یک سازمان مارکسیست انقلابی تحت هیچ شرایطی نباید کاربرد سلاح را کنار بگذارد. فقط باید دید در کجا ضروری است و می‌تواند به مبارزه سیاسی خدمت کند و در کجا باید به کار گرفته شود. سازمان با تبلیغ مسلحانه و نشان دادن دستاوردهای آن، این دگم را که فقط در شرایط اعتلای پردامنه جنبش، کاربرد سلاح مجاز است، درهم شکست.
شما در نظر بگیرید تاکتیکی را که سازمان در رابطه با کشتار کارگران جهان چیت به کار گرفت و فاتح یزدی را ترور کرد. تأثیر آن در میان کارگران از پخش هزاران اطلاعیه بیشتر بود. اما این به آن معنی نیست که هر تروری خوب است و می‌تواند چنین نتیجه‌ای داشته باشد. برخی نظرات رفیق جزنی اشکالات جدی‌تری هم داشت که در اینجا موردنظر نیست.
سازمان در دوران گذار از نظرات و مواضع گذشته به نظرات جدید و گذار به اشکال نوینی از مبارزه و سازماندهی در راستای کار پردامنه توده‌ای در میان کارگران بود که با ضربات پی‌درپی اواخر‌۵۴ و اوایل ۵۵ مواجه شد که تمام کادرهای باتجربه رهبری سازمان نیز از دست می‌روند. معدود رفقایی هم که باقی‌مانده‌بودند به‌رغم تلاش‌هایی که برای بازسازی تشکیلات داشتند، نمی‌توانستند این ضربه سنگین را جبران کنند.
بنابراین، درست در مقطعی که جنبش توده‌ای اعتلای خود را آغاز می‌کند و سازمان می‌بایستی نقش مهم خود را در این جنبش و رهبری آن ایفا کند و از مبارزات توده‌های زحمتکش مردم و اشکال مبارزاتی آن‌ها نیز بیاموزد، در ضعیف‌ترین موقعیت دوران حیات خود قرار می‌گیرد. سازمان ما که این‌همه تلاش و مبارزه داشت. این‌همه رفقا فداکاری کردند. صدها تن درراه آزادی و سوسیالیسم جان باختند و هزاران تن سال‌ها به بند کشیده شدند، در این لحظه حساس نتوانست نقش ایفا کند. حالا کسانی از مبارزات مردم بهره‌برداری می‌کردند که به‌واقع نقشی در مبارزه نداشتند، اما توانسته بودند از قبل خود را سازماندهی کنند.
من برخلاف تصور بعضی‌ها که فکر می‌کنند امپریالیست‌ها آمدند و از بالای سر مردم، این دارودسته مرتجع را گذاشتند در رأس قدرت، هیچ‌گاه چنین عقیده‌ای نداشته‌ام. به باور من این ادعا یک افسانه است. دستگاه مذهبی در دوران رژیم شاه از آزادی فعالیت برخوردار بود. طرفداران خمینی امکان سازماندهی و تبلیغ حول مساجد و دیگر مراکز مذهبی را داشتند، در میان قشر خرده‌بورژوازی سنتی، طرفدار و پایگاه داشتند. از حمایت مادی کاسب‌کاران و بخش‌هایی از تجار برخوردار بودند. بنابراین وقتی‌که جنبش اعتلا پیدا کرد، حداقل‌هایی از سازماندهی و امکانات را داشتند که بتوانند در غیاب سازمان‌های قدرتمند انقلابی، رهبری خود را بر جنبش تحمیل کنند.
قدرت‌‌های امپریالیست ابتدا خیلی تلاش کردند که رژیم شاه بتواند اوضاع را تحت کنترل درآورد. وقتی‌که دیدند دیگر سرکوب انقلاب توسط رژیم سلطنتی ممکن نیست، سراغ دارو دسته مرتجع خمینی و حمایت از آن رفتند که تا این مقطع رهبری جنبش‌توده‌ای مردم را در دست خود گرفته بود و امثال نهضت آزادی و جبهه ملی هم رهبری او را پذیرفته بودند. بر قدرت‌های امپریالیست پوشیده نبود که این دارو دسته بنا به ماهیت ارتجاعی‌اش، دشمن هرگونه تحول انقلابی است و می‌تواند سر انقلاب را زیرآب کند و آزادی خواهان و کمونیست‌ها را سرکوب و کشتار کند. بنابراین از شاه خواستند کنار برود و نیروی مسلح او را هم واداشتند که از این دارو دسته جدید حمایت کند. در ایران کودتایی در کار نبود که امپریالیست‌ها یک دارو دسته را بردارند و گروهی دیگر را به‌جای آن بگذارند. انقلابی در جریان بود که از اعماق برخاسته بود و درهم‌شکستن آن‌هم نمی‌توانست صاف و ساده صورت بگیرد. چنانچه قیام مسلحانه هم این را نشان داد.
اما آنچه در اینجا به بحث ما ارتباط پیدا می‌کند، اشکال مبارزه‌ای ست که در جریان این انقلاب ظاهر شدند و برای مبارزات آتی طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش دارای اهمیت جدی هستند.
در این دوران، مبارزه توده‌ای با چنان اشکال متنوعی گسترش یافت که نه سازمان و نه ما که در زندان بودیم، از پیش، تصور رخداد آن‌ها را در شرایط دیکتاتوری عریان رژیم شاه داشتیم.
یک‌رشته قیام‌های محلی پی‌درپی رخ می‌دهد که ما قبلاً نمونه آن را به این شکلش نداشتیم. سال‌ها پیش، موارد منفردی از قیام‌های محلی و منطقه‌ای را در مقاطعی داشتیم مثلاً در خراسان ، تبریز، گیلان، کردستان. ولی در این ابعادی که پی‌درپی یک‌رشته قیام‌های زنجیره‌ای محلی به وقوع بپیوندد، نداشتیم. این تازه بود. هرچه جلوتر می‌آییم تظاهرات توده‌ای شکل برجسته‌تری به خود می‌گیرد. پی آمد آن راهپیمایی‌های میلیونی است. اما مبارزات مستقل کارگران چه شکلی به خودشان می‌گیرند؟ قبلاً خوانده‌بودیم که مثلاً مبارزات کارگران روسیه که سرانجام به انقلاب اکتبر انجامید، چگونه از مبارزه اقتصادی آغاز شد و به مبارزه سیاسی و سرانجام قیام مسلحانه ارتقاء یافت.حالا می‌دیدیم که باوجود موانعی که رژیم دیکتاتوری عریان سلطنتی بر سر راه تشکل و آگاهی طبقه کارگر پدید آورده بود، در جنبش خودمان دارد این اتفاق می‌افتد.
کارگران نخست با اعتصاباتی که اساس آن مطالبات اقتصادی بود پیش آمدند. تاکتیک متقابل طبقه حاکم هم این بود که با دادن یک سری امتیازات اقتصادی، کارگران را به عقب‌نشینی وادارد. اما طبقه کارگر در شرایطی که یک دوران انقلابی آغازشده بود، به‌جای عقب‌نشینی، یک گام دیگر به جلو برداشت و چند مطالبه سیاسی هم به مطالبات اقتصادی خود افزود. اعتصابات به‌سرعت عمومی می‌شوند و به تمام کشور بسط می‌یابند. در این مرحله است که با گسترش تظاهرات و راهپیمایی‌های توده‌ای، اعتصاب عمومی سیاسی شکل می‌گیرد که به‌ویژه کارگران نفت نقش برجسته‌ای در آن دارند. اینجا دیگر مرحله‌ای بود که عموم توده‌های کارگر و زحمتکش آماده روی‌آوری به قیام‌اند. مقدمات این قیام را اعتصاب سرتاسری سیاسی و باریگاد بندی‌های خیابانی‌فراهم ساخته بود. این سنگربندی‌ها که شکلی متحرک داشت، نقش برجسته‌ای در خسته و فرسوده کردن نیروهای نظامی رژیم داشت.
در تعدادی از خیابان‌های تهران، تظاهراتی شکل می‌گرفت. سنگری برپا می‌شود. نیروهای مسلح رژیم که حمله می‌کردند، با برپائی آتش و پرتاب کوکتل مولوتف، مدتی کوتاه مقابله می‌شد. سپس، سنگربندی به خیابانی دیگری منتقل می‌شد و درگیری ادامه می‌یافت. این سنگربندی متحرک نه‌فقط نیروی آماده قیام مسلحانه را آموزش می‌داد، بلکه یکی از آن راه‌های فرسوده کردن نیروی نظامی رژیم و داغان کردن روحیه آن‌ها به همراه اعتصاب عمومی سیاسی، راهپیمائی‌ها و تظاهرات توده‌ای بود. حالا همه شرایط برای قیام مسلحانه فراهم‌شده بود و آن‌هم بالاخره فرارسید و نشان داد که قیام مسلحانه توده‌ای شهری، شکل مبارزه مسلحانه کارگران و زحمتکشان در ایران است.
بعد از قیام هم مبارزاتی که صورت گرفت، تأییدی بود بر این واقعیت که اگر ما این اشکال مبارزه‌ای را که در دوره قیام پدید آمد، برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مدنظر قرار ندهیم ، ولو یک مبارزه‌ای توده‌ای هم باشد، به نتیجه مطلوب نخواهد انجامید .
مثلاً شما کردستان را در نظر بگیرید. مبارزات مردم کردستان و پیشمرگه‌ها در مقطعی بسیار اهمیت داشت. تا آنجایی نقش داشت که می‌توانست بر جنبش توده‌ای مخالف رژیم در سراسر ایران تأثیر مثبت بگذارد. اما موجودیت خودش هم در آن مقطع وابسته بود به این‌که آیا مبارزات سرا سری مردم ایران به آن درجه اعتلا می‌یابد که به اشکال مبارزه قبل از سرنگونی رژیم شاه متوسل شوند، یا نه. وقتی‌که جنبش توده‌ای سرا سری کارگران و زحمتکشان به آن درجه اعتلا نیافت، جنبش توده‌ای مردم کردستان هم راهی جز عقب‌نشینی نداشت. مواردی را هم داشتیم که گویا تمام مبارزات مردم ایران و اشکال مبارزاتی آن‌ها هیچ درسی برای آن‌ها نداشت. رفقای چریک ارتش رهائی‌بخش که خواستند مبارزه مسلحانه را بار دیگر از جنگل‌های شمال آغاز کنند یا تلاش اتحادیه کمونیست‌ها در سال ۶٠برای گرفتن آمل در شمال، که هر دو با شکست روبه‌رو شدند. دلیل ناکامی هم روشن بود. نمی‌شود بدون توجه به واقعیت‌های مشخص، بر اساس مفروضات ذهنی، شکل مبارزه را تعیین کرد. جنبش کارگری و توده‌ای آموخت که مبارزه تحت هر شرایطی چه اشکالی به خودش می‌گیرد. حالا شما اگر بخواهید پس از تجارب قیام، مبارزه را به جنگل‌های شمال بکشانید یا از جنگل به شهر و بخواهید یک شهری را بگیرید، معلوم است که شکست می‌خورید. فاجعه‌بارترین آن‌هم شکل جنگ مسلحانه مجاهدین در سال ۶٠بود که معلوم بود رژیم آن‌ها را تارومار می‌کند و کرد. ازآنچه که به‌ویژه در مورد اشکال مبارزات توده‌ای گفتم، می‌خواستم این نتیجه را بگیرم که باید از مبارزات توده‌ها آموخت. اشکال و روش‌های مبارزاتی کارگران و توده‌های مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی همان خواهد بود که در دوران رژیم شاه به آن متوسل شدند. اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی، تظاهرات توده‌ای، اعتصاب سرا سری سیاسی و قیام مسلحانه آن اشکال موثر و تجربه‌شده‌ای هستند که نمی‌توان آن‌ها را با اشکال دیگری جایگزین کرد. اگر کارگران و زحمتکشان ایران هنوز به این اشکال روی نیاورده‌اند، موانعی وجود دارد که باید برطرف شوند و خواهند شد. به این موانع می‌پردازم و به نکته‌ای که در آغاز به آن اشاره کردم بازمی‌گردم.
شما نگاه کنید امروز نسبت به دوران رژیم شاه، بحران‌های اقتصادی – اجتماعی و گاه سیاسی اصلاً قابل‌مقایسه با آن دوران نیست. بحران اقتصادیِ که امروز جمهوری اسلامی با آن درگیر است، در دوران رژیم شاه در این ابعاد نبود. بحران مالی‌ِ که رژیم جمهوری اسلامی با آن روبرو هست، در دوران رژیم شاه به این شکل، نداشتیم. عواقب اجتماعی بحران اقتصادی در ابعاد کنونی نبود. وضعیت مادی و معیشتی کارگران و توده‌های زحمتکش را با این درجه از وخامت نداشتیم. نارضایتی وسیع توده‌ای را در این مقیاس نداشتیم. شما در دوران رژیم شاه این‌همه فشار، تبعیض و ستم به زنان را نداشتید. این‌همه اشکال مختلفی از فشار اقتصادی و سیاسی کنونی، قابل قیاس با دوران رژیم شاه نیست و بااین‌همه رژیم شاه در پی بحران اواسط دهه پنجاه نتوانست دوام آورد و سرنگون شد، اما جمهوری اسلامی هنوز دوام آورده است. بالاخره باید به این سؤال پاسخ داد که علت چیست؟
آیا مانع عامل عینی است و هنوز تضادها و نارضایتی به آن درجه رشد نکرده که ادامه وضع موجود برای توده‌های مردم غیرقابل‌تحمل باشد؟ به نظر می‌رسد که امروز کمتر جریانی را می‌توان یافت که چنین باوری داشته باشد. اما عامل ذهنی چه؟ بر سر این مسئله می‌تواند نظرات مختلفی ابراز ‌شود. مثلاً ممکن است کسی بگوید علت این‌که رژیم جمهوری اسلامی دوام آورده، دیکتاتوری و سرکوب خشن و بی‌رحمانه است . من این را قبول ندارم. تجربه آن را هم داریم. دیکتاتوری، سرکوب و اختناق، تأثیر دارد، اما عامل تعیین‌کننده نیست. ما جزو کسانی بودیم که زمانی فکر می‌کردیم دیکتاتوری رژیم شاه مطلق است. بعد، رفیق جزنی آمد و گفت نه این‌جوری نیست، بالاخره در یک مقطع که تضادها و مبارزات توده‌ای رشد بکنند، این دیکتاتوری را درهم می‌شکنند. ما در تجربه هم دیدیم که همین‌جوری شد. واقعیت قضیه هم همین بود. توده‌های مردم ایران وقتی‌که به مبارزه مستقیم با رژیم شاه روی آوردند، در مقابل رژیم شاه با تمام وحشی‌گری‌اش، ایستادند. چند هزار تن هم کشته دادند و کوتاه نیامدند. بنابراین اکنون، با این تضادهای سر به فلک کشیده و بحران‌های عمیق جمهوری اسلامی، توده‌های مردم می‌بایستی همچون دوران رژیم شاه در مقابل جمهوری اسلامی هم می‌ایستادند. ولی ما این را نمی‌بینیم. ممکن است عامل ذهنی دیگری مطرح شود و بگویید که علت ‌دوام آوردن جمهوری اسلامی و این‌که تاکنون انقلابی رخ نداده و رژیم سرنگون نشده است، بی‌سازمانی توده‌ی مردم هست. من می‌گویم که این هم تأثیر دارد، اما عامل تعیین‌کننده نیست. انقلاب هیچ‌وقت منتظر سطح سازمان‌یافتگی توده‌های مردم نمی‌ماند. سازمان‌یافته‌ترین طبقه و توده‌ای‌ترین حزب هم هیچ‌گاه قادر به انقلاب نخواهد بود، مگر آن‌که انقلاب خودجوش شکل بگیرد و این حزب تأثیر خودش را بر روند پیشرفت‌انقلاب بگذارد. یک حزب سیاسی می‌تواند روند انقلاب را تسریع بکند. نبود آن‌هم می‌تواند تأثیر منفی داشته باشد، اما درهرحال تعیین‌کننده نیست. مگر در دوران رژیم شاه سازمان‌یافتگی توده‌ها بیشتر از امروز بود؟ مگر سازمان‌های متشکل قدرتمندی وجود داشت؟ نه نبود. ولی انقلاب رخ داد. ازاین‌جهت است که من می‌گویم این هم تعیین‌کننده نیست. می‌تواند تأثیرگذار باشد و قطعاً تأثیر هم دارد، اما تعیین‌کننده نیست.
ممکن است بگوئید که این پراکندگی که در میان سازمان‌های سیاسی هست، به رژیم امکان ادامه حیات داده است. این هم واقعیت ندارد . ممکن است گفته شود جمهوری اسلامی که ید طولائی در فریبکاری دارد، با فریب مردم، ادامه حیات یافته است، با همین فریبکاری هم هست که هر بار مردم را به‌پای صندوق‌های رأی هم می‌کشد. من می‌گویم که شما نمی‌توانید جایی را پیدا کنید که طبقه حاکم مرتجع، مردم را فریب ندهد. در همین کشورهای اروپایی هم مردم را فریب می‌دهند. طبقه حاکم همواره توده‌ی مردم را فریب می‌دهد. اما فریب نمی‌تواند تضادها را تحت تأثیر قرار دهد. کارکرد فریب وابسته به درجه رشد تضادها و توازن قواست. باید توضیح داد که چرا مردم وقتی ازنظر اقتصادی و سیاسی در این وضعیت وخیم هستند، فریب می‌خورند و به آن اشکال عالی مبارزه روی نیاورده‌اند. در منطقه خاورمیانه یک زلزله سیاسی رخ داد، خیلی جاها را تحت تأثیر قرار گرفتند اما در ایران هیچ اتفاقی نیفتاد، چه عاملی مانع بود؟
من فکر می‌کنم که پاسخ کمی پیچیده‌تر از این بحث‌ها است. ما عادت کرده‌ایم که بگوییم با رفرم‌های دهه چهل، سرمایه‌داری در ایران مسلط شد. دو طبقه اصلی جامعه، سرمایه‌دار و کارگرند. طبقه کارگر هم پیوسته رشد می‌کند. همین و بس. بله، شیوه تولید، سرمایه‌داری است. اساس ساختار اجتماعی هم وجود این دوطبقه اصلی است. طبقه کارگر هم رشد کرده و هم‌اکنون شاهد مبارزه روزمره آن هستیم. به‌جز این، چیز دیگری را نمی‌بینیم.
درگذشته، سازمان ما و دیگر جریانات سیاسی، مسئله را دقیق‌تر دنبال می‌کردند. تحولات درونی ساختار اجتماعی را تعقیب می‌کردند. وضعیت اقشار میانی را در این ساختار زیر نظر داشتند. جایگاه آن‌ها را در توازن قوای طبقاتی مدنظر قرار می‌دادند و مبارزه خود را بر پایه تحلیل مشخص‌تری پیش می‌بردند.
به باور من اکنون چنین نیست. در ایران اتفاقاتی در این ساختار اجتماعی رخ‌داده، تغییراتی در آن به وجود آمده است که نیروهای چپ و کمونیست به آن کلاً بی‌توجه بوده‌اند. با دنبال کردن این تحولات است که متوجه می‌شویم چرا رژیم شاه در پی بحران‌هایی که به عمق بحران‌های کنونی هم نبودند، به‌سادگی سرنگون شد، اما رژیم جمهوری اسلامی تاکنون دوام آورده و به این راحتی سرنگون نمی‌شود؟
ببینیم چرا رژیم شاه راحت سرنگون شد؟ رژیم شاه، نماینده و پاسدار منافع یک طبقه بورژوای به لحاظ کمیت، بسیار کم شمار بود. گروه محدودی که ما اسامی‌ آن‌ها را همان وقت می‌دانستیم، لیست شرکت‌های آن‌ها ، کارخانه‌ها و مؤسسات مالی آن‌ها را داشتیم، که به آن‌ها هزار فامیل گفته می‌شد. جمهوری اسلامی هم بعداً تعداد این گروه دوروبر دربار رژیم شاه را که حدود ٧٠ درصد مؤسسات صنعتی و مالی را در اختیار داشتند، ١۵٠ خانواده اعلام کرد. این وضعیت آن طبقه‌ای بود که شاه به آن تکیه داشت، به همراه یک نیروی مسلح و سرکوبی که می‌بایستی رژیم را حفظ کند. بقیه‌ی طبقات و اقشار جامعه هریک به دلیلی مخالف یا علیه رژیم شاه بودند. طبقه کارگر علیه رژیم شاه بود. بخشی از بورژوازی حتا بورژوازی صنعتی، بخش متوسطش مخالفت‌هایی ولو قانونی با رژیم شاه داشت. بورژوازی تجاری به‌ویژه از نیمه اول دهه پنجاه به مخالف رژیم شاه تبدیل‌شده بود. خرده‌بورژوازی سنتی که درنتیجه رفرم‌های دهه چهل و توسعه سرمایه‌داری، خانه‌خراب شده بود، مخالف رژیم شاه بود. خرده‌بورژوازی جدیدی که شکل‌گرفته بود و قاعدتاً می‌بایستی موافق رژیم باشد، به دلایل سیاسی، مخالف رژیم شاه بود. خلاصه هرکدام از زاویه‌ی خاصی مخالف بودند. دهقانان هم که در یک مرحله‌ی بیشتر طرفدار رژیم شاه بودند، یک قشر بسیار نازکی از آن‌ها با شاه مانده بود. بقیه آن‌ها تبدیل شدند به نیروی مخالف. بخش بزرگی از آن‌ها که روانه شهرها شده بودند و بیکار و سرگردان، تهیدستان شهرها را شکل دادند که مخالف رژیم شاه بودند. دستگاه روحانیتی که باید نظم موجود را تقدیس می‌کرد، بخشی‌از آن مخالف رژیم شاه بود. روشنفکران و ایدئولوگ‌هایی که باید سیستم را به لحاظ ایدئولوژیک توجیه می‌کردند، شامل هنرمندان، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، و امثال آن‌ها را که شما در نظر بگیرید، مخالف نظم استبدادی بودند. شاه نتوانسته بود آن‌ها را به روشنفکران ارگانیک سیستم تبدیل کند. دانشجویان مخالف رژیم شاه بودند. بنابراین رژیم شاه فقط به یک دارو دسته‌ی محدود، یک بورژوازی کم عده و بسیار نازک ازنظر طبقاتی متکی بود. اتکای اصلی‌اش به حمایت امپریالیسم و نیروی مسلحی بود که اگر این حمایت امپریالیسم از آن سلب می‌شد و این نیروی مسلح و سرکوب کارآئی‌اش را از دست می‌داد و درهم می‌شکست ، کارش تمام بود و همین‌ اتفاق هم افتاد. آنجایی که نیروی مسلح و سرکوب رژیم شاه، در برابر مبارزات توده‌های مردم، کار آیی‌اش را از دست داد و قدرت‌های امپریالیست هم حمایت از دارو دسته خمینی و متحدان او را در دستور کار قراردادند، رژیم شاه رفتنی شد.
حالا ببینیم در دوره جمهوری اسلامی چه اتفاقاتی افتاده است؟ ساختار اجتماعی چه تحولاتی را از سر گذرانده و صف‌بندی‌های طبقاتی و سیاسی به چه شکلی درآمده است. منظورم هم از ساختار اجتماعی ، ساختار طبقاتی جامعه هست و مناسباتی که طبقات و اقشار با یکدیگر دارند.
در دوران جمهوری اسلامی، ما یک طبقه بورژوای پرجمعیت داریم. برخلاف آن چیزی که بعضی وقت‌ها مطرح می‌کنند که در جمهوری اسلامی، این دولت و ارگان‌ها و نهادهایی از نمونه سپاه پاسداران هستند که همه‌چیز را دست خودشان گرفته‌اند، بورژوازی خصوصی عددی نیست و نقشی در اقتصاد ندارد، به نظر من، این تمام واقعیت نیست. بیشتر تبلیغات گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب است. در دوران جمهوری اسلامی یک طبقه‌ی بورژوای پرجمعیت به وجود آمده است. منظورم هم از پرجمعیت، نسبی است. نسبت به بورژوازی دوران رژیم سلطنتی.
چگونه این اتفاق افتاده است؟ در دوره جمهوری اسلامی، جنگ نه‌فقط برای آن بخش از بورژوازی صنعتی و تجاری که از حمایت رژیم برخوردار بود، نعمت بزرگی بود و سودهای هنگفتی نصیب آن‌ها کرد، بلکه گروه جدیدی از وابستگان رژیم به اتکای موقعیت سیاسی‌شان در دستگاه دولتی، توانستند از آشفته‌بازار موجود بهره‌برداری کنند، سودهای کلانی عاید خود سازند و به صفوف بورژوازی بپیوندند. اما مرحله اصلی هنگامی آغاز شد که رفسنجانی در رأس دستگاه اجرائی قرار گرفت و تحت لوای سیاست اقتصادی نئولیبرال، تقسیم غنائمی را که از سرنگونی رژیم شاه به ارث رسیده بود، میان وابستگان ریزودرشت رژیم آغاز کرد. روندی که در دوره خاتمی به نهایت خود رسید و هزاران تن از وابستگان رژیم به‌عنوان سرمایه‌داران جدید، به صفوف بورژوازی موجود پیوستند. ادامه سیاست نئولیبرال، گسترش حیطه خصوصی‌سازی، استفاده از اهرم درآمدهای هنگفت دولت از نفت در خدمت پیشبرد این سیاست، مشوق دیگری برای افزایش کمیت سرمایه‌داران در اندازه‌ها و درجات مختلف در عرصه‌های صنعتی، کشاورزی، مالی و خدمات بود. بنابراین شما نمی‌توانید مقایسه بکنید کمیت بورژوازی کنونی را با دوران رژیم شاه. اکنون گاه درنتیجه رقابت‌های درونی طبقه حاکم، اسامی سرمایه‌دارانی با سرمایه‌های بسیار کلان برملا می‌شود که پیش‌ازاین نام و نشانی از آن‌ها نشنیده بودید. این بورژوازی یک پایگاه طبقاتی بالنسبه محکمی برای رژیم جمهوری تشکیل داده است. در جنب این بورژوازی و سیاست اقتصادی نئولیبرال دولت، قشر خرده‌بورژوازی مدرن که در دوران رژیم شاه هنوز محدود بود، شدیداً رشد کرده و یک جمعیت قابل‌ملاحظه‌ای هستند. در تمام کشورهای جهان که سیاست اقتصادی نئولیبرال به مرحله اجرا درآمد، این قشر خرده‌بورژوازی، وسیعاً رشد کرد. حامی سیاست نئولیبرال بود و لااقل تا قبل از بحران اقتصادی جهانی، نقش مخربی در جنب دیگر سیاست‌های بورژوازی علیه کارگران، در تضعیف موقعیت طبقه کارگر و برهم خوردن توازن قوا به نفع سرمایه ایفا کرد. چون یکی از اهداف مهم سیاست نئولیبرال برهم زدن توازن قوای طبقاتی به نفع سرمایه‌داران و به زیان کارگران نیز بوده است. در ایران هم این قشر خرده‌بورژوازی در پی سیاست اقتصادی نئولیبرال و درآمدهای کلان نفتی رشد کرد و همین تأثیر را بر تغییر توازن قوا به نفع طبقه سرمایه‌دار برجای گذاشت. اما مسئله به همین‌جا نیز خلاصه نشد. لایه فوقانی این قشر که طرفدار گروه‌های اصلاح‌طلب و دستجات وابسته به رفسنجانی است، یک گروه ضدانقلابی هار طرفدار جمهوری اسلامی است. این‌طور هم نیست که مثل خرده‌بورژوازی سنتی طرفدار منفعل رژیم باشد، نیرویی فعال و متحرک است. باسوادند. ابزارهای تبلیغاتی و ارتباطی خودشان را دارند و می‌کوشند در جهت حفظ نظم موجود تأثیرگذار باشند. اینان همان گروهی هستند که در جریان خیمه‌شب‌بازی‌های انتخاباتی رژیم، خیابان‌ها شهرهای بزرگ را قرق می‌کنند، موج ایجاد می‌کنند. نیرو بسیج می‌کنند و مردم را به حمایت از گروه‌های معینی از هیئت حاکمه دعوت می‌کنند. البته لایه‌های متوسط و پائینی قشر خرده‌بورژوازی مدرن بر سر مسئله آزادی‌های فردی و سیاسی و به‌ویژه لایه پائینی به علت وخیم شدن اوضاع اقتصادی، با رژیم تضاد دارند و مخالف آن هستند.
در دوران جمهوری اسلامی به‌شدت از کمیت و نقش خرده‌بورژوازی سنتی شهر و روستا کاسته شده است. گرچه طرفدار جناح موسوم به اصول‌گرای رژیم‌اند، اما نیرویی منفعل هستند.
ببینیم در جنبش دانشجوئی که در دوران رژیم شاه یک نیروی فعال و جدی مخالف نظم موجود بود، چه تغییراتی رخ‌داده است. جنبش دانشجوئی دوران رژیم شاه، در کل، دشمن رژیم بود و کوتاه هم نمی‌آمد. بخش بزرگی از این جنبش، چپ، مارکسیست و جانب‌دار طبقه کارگر بود.
در دوره جمهوری اسلامی، کمیت دانشجویان وسیعاً رشد کرده و گفته می‌شود متجاوز از۴ میلیون نفرند. اما اکثریت بسیار بزرگ آن‌ها در طول این سال‌ها، همواره منفعل و غیرسیاسی بوده‌اند. بخش بسیار کوچکی فعال‌اند که جنبش دانشجوئی را تشکیل می‌دهند و این‌ها تحت نفوذ این یا آن جناح بورژوازی قرار دارند. این‌که گفته می‌شود جنبش دانشجوئی متحد طبقه کارگر است، به باور من، بیشتر شعار است تا واقعیت. جنبش دانشجوئی در گذشته‌های دور، متحد طبقه کارگر بود، در آینده هم ممکن است چنین شود. اکنون اما ما چیزی در مورد این اتحاد نمی‌بینیم. به‌طور عینی عجالتاً ، متحد طبقه کارگر نیست. درواقع ، جنبش رادیکال دانشجویی بعدازآن سرکوب و کشتار سال ۵٩ و بستن دانشگاه‌ها دیگر نتوانست قد علم کند. آن چیزی که اکنون هست، در دست دو جناح بورژوازی است. یک بخش آن را اصلاح‌طلبان در اختیار گرفته‌اند، یک بخشی را هم جناح دیگر. ابزارهای مختلفی هم دارند که از آن در پیشبرد سیاست و اهدافشان در دانشگاه‌ها، استفاده می‌کنند. البته شما می‌توانید صدتا، دویست‌تا دانشجوی چپ و حتا مارکسیست هم در میان این جمعیت چندمیلیونی پیدا کنید که پرچم سرخ هم بلند کنند، اما این جنبش دانشجوئی نیست.
من می‌پرسم، این اعتراض وسیع دانشجوئی که ما از آن تحت عنوان قیام دانشجویی سال ۷۸ هم نام می‌بریم، توسط چه جریاناتی سازماندهی و رهبری شد؟ می‌دانید رهبران آن حالا کجا هستند؟ اغلبشان در بنگاه‌های تبلیغاتی آمریکا و انگلیس هستند یا در به‌اصطلاح مؤسسات تحقیقاتی سیاسی آن‌ها سازماندهی‌شده‌اند. البته چند نفرشان هم در زندان هستند که از اعضای شناخته‌شده دفتر تحکیم وحدت وابسته به اصلاح‌طلبان دولتی هستند. این جنبش دانشجویی که یک‌زمانی مخالف شاه بود، امروز تبدیل‌شده به جنبشی که طرفدار رژیم هست. بخشی طرفدار اصلاح‌طلبان و بخشی هم طرفدار اصول‌گرایان هستند.
اما علت این وضعیت دانشجویان و جنبش دانشجوئی چه هست؟ آیا فقط نتیجه سرکوب و گزینش و محافظه‌کاری در دانشگاه‌های پولی است؟ به نظر من، نه.
شما فکر می‌کنید که سیاست اقتصادی نئولیبرال خودش به تنهائی آمده داخل ایران ؟ نه! این سیاست، ایدئولوژی‌اش را هم با خودش آورده است. محیط آموزش و اشاعه آن‌هم نخست در دانشگاه‌هاست. در محیط‌های دانشجویی تمام آن چیزی را توی کله دانشجویان می‌کنند که نیاز این سیاست است. چه چیزی را به دانشجویان می‌آموزند. این آموزش که جامعه انسانی هم عین جنگل حیوانات است. این قانون طبیعت است که در این جنگل عده‌ای به بهای نابودی عده‌ای دیگر رشد کنند، چون اصلح‌اند، و دیگران نابود شوند. گردن‌کلفت‌ها، پول‌داران ، سرمایه‌داران حق‌دارند کارگران را از ابتدایی‌ترین حقوق کارگری محروم کنند، در منتهای فقر قرار دهند و استثمار را تشدید کنند تا سود بیشتری ببرند و بر سرمایه خود بیفزایند. طرفداران ایرانی نئولیبرالیسم این ادعای خود را پنهان نمی‌کنند که تا وقتی عده‌ای به بهای فقر،مرگ و گرسنگی میلیون‌ها انسان، سرمایه و ثروت‌های هنگفت نیاندوزند، وضعیت جامعه ایران بهبود نخواهد یافت. این اساس فلسفه و بینش آن‌هاست. داروینیسم اجتماعی، رقابت افسارگسیخته، تقدیس فردگرائی افراطی، تقدیس نابرابری و بی‌عدالتی اجتماعی، تقدیس سوداندوزی و ثروت پرستی، بت‌سازی از قانون و قانون‌گرایی، تبلیغ برتری و ابدی بودن نظم سرمایه‌داری، دشمنی با طبقه کارگر و کمونیسم، تمام آن چیزی است که آموزش داده می‌شود. تمام متون آن‌ها هم در دانشگاه‌های کشورهای اروپائی و آمریکا حاضر و آماده است. توسط استادان جیره‌خوار وابسته به رژیم، ترجمه یا کپی‌برداری می‌شوند و به خورد دانشجویان داده می‌شود. همین دانشجویان با این آموزش‌ها می‌شوند کادرهای نظام سرمایه‌داری و طرفدار جمهوری اسلامی ایران و نئولیبرالیسم اقتصادی. در دوران شاه، استادان دانشگاهی که می‌خواستند طرفداری از رژیم شاه بکنند، استثناء بودند. تا مدت‌ها یک بخش بزرگی از استادان دانشگاه‌ها، ته‌مانده‌های جبهه ملی بودند و جوان‌ترهای آن‌ها هم امثال حمید عنایت، آریانپور و پاک‌دامن. این‌ها همه به نحوی معترض و مخالف رژیم شاه بودند ولی امروزه استادهای دانشگاه عموماً طرفدار جمهوری اسلامی، این یا آن جناح آن هستند.
حالا به مسئله زنان نگاه بکنیم. زنان در ایران با بیشترین سرکوب، تبعیض و ستم روبه‌رو هستند. نارضایتی در میان آن‌ها وسیع است. اکثریت بزرگ زنان را هیچ رشته‌ای به جمهوری اسلامی و جناح‌های آن پیوند نمی‌دهد. اما زنان هم به طبقات و اقشار مختلف تعلق دارند. آنچه که به‌عنوان بخش فعال و کمابیش متشکل زنان در ایران شکل گرفت و در مرحله‌ای ابتکار عمل را هم به نام جنبش زنان در دست خود گرفت، اساساً متشکل از زنان بورژوا و خرده‌بورژوازی مرفه است که تحت رهبری گروه‌های اصلاح‌طلب حکومتی قرار دارد. این جنبش بورژوا- فمینیستی یکی از موانع رشد جنبش رادیکال و توده‌ای شدن مبارزه زنان بوده است. تمام تلاش آن‌ها هم در چندین سال گذشته این بوده است که مبارزات زنان را به‌سوی قانون‌گرایی، اصلاح‌طلبی ، دنباله‌روی از یک جناح طبقه حاکم و بقای رژیمی که دشمن آشتی‌ناپذیر زن است، سوق دهند. اصلاً ببینید در میان بخشی از آن‌ها که پس از سال ٨۶ به خارج آمدند و اغلب، رهبران این جریان بودند، می‌توانید چندنفری با گرایش‌های چپ پیدا کنید؟ اینان نه‌فقط کمترین خدمتی به زنان و تحقق مطالبات آن‌ها نکرده‌اند، بلکه با منحرف کردن مبارزات گروه‌هایی از زنان جوان به بیراهه اصلاح‌طلبی و منفعل کردن آن‌ها، با تقلیل مبارزات زنان به گدائی و تمنا از آخوندهای مرتجع قم، به مبارزات زنان لطمات جدی زدند. حالا هم تمام هنرشان این است که منتظر منشور حقوق شهروندی آخوند مرتجع، روحانی بمانند. بنابراین اگر منظور از جنبش زنان این گروه از زنان متشکل باشد، باید گفت که نه‌فقط متحد طبقه کارگر نیستند، بلکه علیه طبقه کارگرند. آن‌ها متحد رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی‌اند. اما اگر منظور جنبش اعتراضی عمومی زنان باشد که هنوز نامتشکل و پراکنده است، اینان زنان خانواده‌های کارگر و زحمتکش‌اند که مبارزه‌شان جزء جدائی‌ناپذیری از مبارزه طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش برای دگرگونی نظم موجود است.
پیش‌ازاین گفتم که رژیم شاه نتوانسته بود، روشنفکران وابسته به خود، روشنفکران ارگانیک سیستم را ایجاد کند و روشنفکران عموماً مخالف رژیم شاه بودند. جمهوری اسلامی اما در محدوده‌ای توانسته است در عرصه‌های مختلف آگاهی اجتماعی از ادبیات و هنرها گرفته تا فلسفه، سیاست، جامعه‌شناسی، حقوق، نویسندگان، هنرمندان، حقوق‌دان‌ها و نظریه‌پردازان وابسته به خود را ایجاد کند، که آگاهی اجتماعی را تحت سیطره خود بگیرند، نظم موجود را تقدیس و توده مردم را در انقیاد و اسارت ایدئولوژیک نگهدارند. دستگاه مذهبی هم که جزء لاینفک دولت دینی برای تحمیق معنوی مردم است، تکلیفش روشن است.
اگر ما همه آنچه را که در بالا در مورد تحولات درونی ساختار، صف‌بندی‌طبقاتی و سیاسی طرفداران رژیم گفتیم، در نظر بگیریم، باید روشن باشد که ساختار اجتماعی جامعه در دوران جمهوری اسلامی تحولاتی را از سر گذرانده و این تحولات که همراه با بسط پایه طبقاتی و اجتماعی جمهوری اسلامی بوده است، به ایجاد یک توازن به نفع طبقه حاکم شکل داد و باعث گردید که رژیم به‌رغم بحران‌های عمیق و نارضایتی وسیع کارگران و زحمتکشان ، تابه امروز دوام آورد و نه صرفاً سرکوب. تردیدی نیست که رژیم از شیوه‌ها و روش‌های متعدد سرکوب، فریب، ، تطمیع، تحمیق نیز برای حفظ موجودیت خود استفاده کرده و می‌کند که در اینجا فرصت پرداختن به آن‌ها نیست. فقط اشاره می‌کنم که اگر این شیوه‌ها به همراه بی‌سازمانی و دیکتاتوری توانسته‌اند تاکنون کار آیی داشته باشند، دقیقاً بر پایه یک توازن است که مانع از آن شده است، نیروی تحول طلب به انقلاب برای سرنگونی رژیم حاکم و دگرگونی نظم موجود روی آورد.
بنابراین، مسئله مهم درهم‌شکستن این توازن و چگونگی آن است. اما پیش از آنکه این بحث را ادامه دهم، ببینیم که با این اوضاع ، تکلیف انواع و اقسام اپوزیسیون‌های بورژوائی رژیم از سلطنت‌طلب، جمهوری‌خواه دمکرات، لائیک، سبز، مجاهد و طیف به‌اصطلاح چپ رفرمیست، چه می‌شود؟ طرف حساب این‌ها کیست؟ کدام طبقات و اقشار مورد خطاب آن‌هاست؟ چون همان‌گونه که قبلاً گفتم دورانی که اقشار و طبقات مختلف باهم به مبارزه علیه رژیم شاه برخاستند و هرکسی می‌توانست خلق قهرمان را مورد خطاب قرار دهد، به همراه انقلاب عموم خلقی به پایان رسید. دیگر خلق قهرمانی وجود ندارد. خلق منقسم شده و طبقات رو در روی هم قرارگرفته‌اند. گذشته از این، در همان دوران هم امثال بازرگان، خمینی و مجاهدین خلق لااقل می‌توانستند به بورژوازی تجاری، خرده‌بورژوازی سنتی متکی باشند و در میان این گروه‌ها گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌ها و فراخوان‌های آن‌ها وجود داشت. بورژوازی اپوزیسیون امروز هر نامی که بر خود نهاده باشد، به کدام قشر و طبقه‌ای در جامعه متکی است که می‌خواهد آن را مورد خطاب قرار دهد. آن‌هایی که می‌توانستند گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌های آن‌ها داشته باشند، حالا طرفدار این یا آن جناح حکومت‌اند. کارگران و زحمتکشان هم که خواست، منافع و مسیر دیگری دارند که ١٨٠ درجه با این‌ها زاویه دارد. بنابراین به هیچ قشر و طبقه‌مخالفی متکی نیستند و هیچ آینده‌ای ندارند. بالاخره هم خواهیم دید که اگر اوضاع کمی به نفع اصلاح‌طلبان حکومتی تغییر کند، در کنار آن‌ها و متحد آن‌ها هستند. آن‌هایی هم که باقی خواهد ماند، نقش ذخایر بورژوازی و امپریالیسم را برای خرابکاری در انقلاب آتی توده‌های زحمتکش مردم ایران، بازی خواهند کرد.
تنها نیروی سیاسی مخالف رژیم که حرف دارد، برنامه دارد، پیگیر و رادیکال از مطالبات توده‌های زحمتکش مردم ایران دفاع می‌کند، از سرنگونی نظم موجود کوتاه نیامده و گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌هایش در درون توده‌های زحمتکش مردم وجود دارد، کمونیست‌های ایران هستند که متکی به طبقه کارگر و مبارزات، اهداف و خواست‌های این طبقه هستند و اصلاً خود را جزء جدائی‌ناپذیری از این طبقه می‌دانند. یعنی تنها طبقه‌ای که قادر است، توازن قوای طبقاتی و صف‌بندی‌های سیاسی کنونی را تغییر دهد.
اصلی‌ترین اهرم درهم‌شکستن هر توازن طبقاتی و سیاسی نیرو و مبارزه، است. در میان تمام طبقات و اقشاری که در مقابل طبقه حاکم ایستاده‌اند و خواهان برافتادن جمهوری اسلامی هستند، فقط یک طبقه است که هم نیروی لازم و کافی را در اختیار دارد و هم قادر به مبارزه‌ای کارساز می‌باشد و آن طبقه کارگر است. طبقه کارگر با جمعیتی متجاوز از ده میلیون و نقشی که در تولید اجتماعی دارد، طبقه‌ای که اشکال متنوعی از مبارزه را در اختیار دارد و دارای هدف و استراتژی مشخص است، قادر است این توازن را در هم شکند. آنچه که لازم است، تلاش برای ارتقای همین مبارزه‌کارگری است که امروز در سراسر ایران در جریان است. دامنه وسیع اعتصابات کارگری کنونی، در شرایطی که رژیم دیکتاتوری عریان حاکم است، هم انعکاس تشدید تضادهای طبقاتی و درجه بالای نارضایتی کارگران از نظم موجود است و هم درجه سازمان‌یافتگی و آگاهی کارگران را نشان می‌دهد. غیرممکن است که طبقه کارگر بتواند بدون درجه معینی از آگاهی طبقاتی و پی بردن به منافع خود به‌عنوان یک طبقه، این‌همه اعتصاب و دیگر اشکال مبارزه اعتراضی را که روزانه شاهد آن هستیم، سازماندهی کند. این موج مبارزات کارگری نشان می‌دهد که شرایط برای ارتقای این مبارزات از طریق به‌هم‌پیوستگی آن‌ها فراهم است و تمام تلاش‌کمونیست‌ها و پیشروان کارگری باید روی این مسئله متمرکز گردد. این اولین گام در تغییر توازنی است که طبقه حاکم به نفع خود ایجاد کرده است. پی آمد این به‌هم‌پیوستگی نیز، ارتقای مبارزات به سطحی کیفاً جدید خواهد بود.
البته رژیم هم فهمیده که اوضاع از چه قرار است. بی‌دلیل نیست که علاوه بر تشدید سرکوب کارگران، بازداشت، محکومیت، اخراج و زندان، تشکیلات ضد کارگری‌اش را هم فعال کرده که اکنون به شیوه‌ای دیگر به مقابله با کارگران و مبارزات آن‌ها برخیزد.
تشکل‌های پلیسی رژیم ساخته‌ای از نمونه خانه کارگر، که در گذشته با چاقو و چماق برای سرکوب اعتراضات و فعالیت‌های کارگران اقدام می‌کردند، حالا که اعتراضات کارگری رشد کرده و اعتلا یافته، سعی می‌کنند خود را مدافع خواست‌های کارگران، جا بزنند و ابتکار عمل را از توده‌های کارگر و پیشروان آن سلب نمایند. اما همان‌گونه که در گذشته نتوانستند مانع از رشد مبارزات کارگران گردند و شوراهای اسلامی آن‌ها رسوا شد، اکنون هم نمی‌توانند با این تاکتیک‌ها، اعتلای مبارزات کارگران را سد کنند. افشاگری علیه این تشکلات دولت ساخته، در این مرحله که آن‌ها با تاکتیک‌های جدیدی به مقابله با طبقه کارگر روی آورده‌اند، باید با شدت و دامنه وسیع‌تری ادامه یابد.
اما طبقه کارگر در پیشبرد مبارزه خود، تنها نیست. متحدانی در صفوف زحمتکشان دارد که به لحاظ نیرو، مبارزه و موقعیت اجتماعی که دارند، می‌توانند نقش مهمی در اتحاد با طبقه کارگر در تغییر این توازن ایفا کنند. معلمان و فرهنگیان با جمعیتی یک‌میلیونی و پرستاران با جمعیتی نزدیک به نیم میلیون، نزدیک‌ترین متحدان طبقه کارگرند. برای دگرگونی توازن قوا به نفع اردوی انقلاب، ضروری ست که این اتحاد، شکلی سازمان‌یافته به خود بگیرد. رشد و اعتلای مبارزات معلمان و پرستاران نیز نشان می‌دهد که شرایط برای هم آهنگی مبارزات و سازماندهی به این اتحاد فراهم است. میلیون‌ها بیکار و تهیدستان شهرها که زیر فشار فجایع نظم سرمایه‌داری به فقر و تهیدستی سوق داده‌شده‌اند، بخش دیگری از متحدان طبقه کارگر برای تغییر توازن موجود و برپائی انقلاب‌اند.
این است آن نیروها و مبارزه‌ای که قادر به شکستن موازنه‌ای است که رژیم برای حفظ موجودیت خود به آن شکل داده است.
اما برای این‌که این تلاش و مبارزه موثر باشد و زودتر به نتیجه برسد، باید جهت اصلی ضربه به رژیم روشن باشد. برای اینکه بتوان استراتژی سرنگونی رژیم و استقرار یک حکومت کارگری و برانداختن نظم سرمایه‌داری را محقق ساخت، باید روشن کرد که ضربه اصلی را باید به کدام بخش از طبقه حاکم و نمایندگان سیاسی آن وارد کرد. نمی‌شود مستقیم به سراغ سرنگونی رژیم رفت، مگر آنکه نخست جریان موسوم به اصلاح‌طلب را که نقش مهمی در شکل دادن به توازن موجود دارد و به اشکال مختلف تلاش کرده است حتا در میان اقشار مخالف نظم موجود نفوذ و خرابکاری کند، هدف مستقیم قرار دهیم. کم نیستند کسانی که تصور می‌کنند مانع اصلی که باید زیر ضربات مستقیم قرار گیرد، جناح موسوم به اصولگراست که نیروی سرکوب رژیم هم بیشتر تحت فرمان آن‌هاست. در واقعیت اما اینان یک دارودسته رسوا هستند، پایگاه طبقاتی‌شان ناچیز است و نفوذی در میان مردم ندارند. وضعیتشان شبیه دارودسته رژیم شاه است. درحالی‌که بالعکس گروه‌های رنگارنگ جناح موسوم به اصلاح‌طلب و طرفداران رفسنجانی نه‌فقط بخش بزرگی از بورژوازی ایران را نمایندگی می‌کنند، بلکه بر لایه‌هایی ‌از خرده‌بورژوازی، و گروه‌هایی از زنان و دانشجویان نفوذ دارند، حتا کوشیده‌اند از طریق ایجاد تشکل‌هایی در میان توده زحمتکش مخالف رژیم، حیطه نفوذ خود را بسط دهند. اینان از حمایت قدرت‌های جهانی نیز برخوردارند. در یک‌کلام، آنها نیروی اصلی حفظ توازن طبقاتی موجود برای دوام و بقاء جمهوری اسلامی‌اند. این است آن نیرویی که باید جهت اصلی ضربات طرفداران استراتژی قدرت کارگری باشد. ما باید تلاش مستمری را برای افشای آن‌ها به‌کارگیریم و بی‌امان آن‌ها را زیر ضرب قرار دهیم و تضعیف کنیم. با این اقدام همچنین می‌توان برخی گرو‌ها و اقشار را که تحت نفوذ آن‌ها قرارگرفته‌اند، از نمونه گروه‌هایی از دانشجویان و زنان، از آن‌ها جدا ساخت، جذب اردوی انقلاب کرد، یا لااقل منفرد و بی‌طرف ساخت. باید تلاش نمود بساط آن‌ها را در میان توده‌های زحمتکش از نمونه تشکل‌هایی که در میان معلمان و پرستاران ایجاد کرده‌اند، افشا و جمع کرد. این سیاست همچنین می‌تواند تضادهای درونی هیئت حاکمه را تشدید کند و با ایجاد شکاف در درون طبقه حاکم، عامل دیگری به زیان دشمن باشد. بدین طریق می‌توان زمینه را کاملاً برای سرنگونی جمهوری اسلامی در کلیت آن و برقراری حکومت شورایی کارگران و زحمتکشان فراهم ساخت.
خلاصه کنم. اگر رژیم جمهوری اسلامی تاکنون دوام آورده است، دلایل طبقاتی معینی داشته است. این دوام بر پایه یک توازن طبقاتی و صف‌بندی سیاسی شکل‌گرفته است. زمان آن رسیده است که این توازن برهم زده شود. تردیدی نیست که برانداختن جمهوری اسلامی به همان سادگی سرنگونی رژیم شاه نخواهد بود. اما در شرایطی که ورشکستگی سیاسی رژیم به‌وضوح آشکار است. در شرایطی که رژیم غرق در بحران است و در گنداب فساد و رسوایی فرورفته است، کاملاً ممکن است. تلاش برای به‌هم‌پیوستگی سرتاسری مبارزات جنبش طبقه کارگر، برای ارتقای مبارزه کنونی، مهم‌ترین وظیفه است. مهم است که بدانیم متحدان ثابت‌قدم کارگران کدام‌اند، تمرکز نیرو در کجا باید قرار گیرد، از کدام جهت باید رژیم را موردحمله قرارداد، جهت ضربه اصلی کدام است، به چه طریق می‌توان برخی متحدان رژیم را از آن جدا کرد و در جریان مبارزه‌ای که سرانجام به اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه خواهد انجامید، آن را سرنگون کرد.
(*)این سخنرانی از گفتاری به نوشتاری برگردانده شده است. برای کوتاه‌تر شدن مطلب، برخی قسمت‌های حاشیه‌ای سخنرانی حذف شد و نکاتی که فرصت بحث آن در مراسم نبود، به آن افزوده شد.

متن کامل نشریه کار شماره ۶۸۸ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.