انقلاب مجدد یک ضرورت است

kar_logo01“دوران آن خرافاتی که انقلابات را به بدخوئی عده‌ای مبلغ نسبت می‌داد، دیرزمانی است سپری گشته است. امروز همه جهانیان می‌دانند که هر تلاطم انقلابی باید بر پایه یک نیاز اجتماعی مبتنی باشد که نهادهای فرتوت مانع ارضاء آن می‌گردند. این نیاز ممکن است هنوز آن‌چنان مبرم، آن‌چنان برای همگان ملموس نباشد که یک موفقیت فوری را تضمین کند، ولی هر کوششی برای سرکوب قهری، آن را مرتباً نیرومندتر به جلو خواهد راند، تا زمانی که بندهای خود را بگسلد. بنابراین، اگر یک‌بار شکست خوردیم، کاری جز این‌که دوباره از اول بیاغازیم نداریم و تنفس احتمالاً بسیار کوتاهی که میان پایان پرده اول و آغاز پرده دوم جنبش به ما ارزانی شده، خوشبختانه به ما فرصت کار بسیار لازمی را می‌دهد، فرصت بررسی عللی که هم وقوع قیام اخیر و هم شکست آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت” (انقلاب و ضدانقلاب – فریدریش انگلس)

آنچه که تا به امروز، بشریت را تا به این مرحله از پیشرفت و تکامل رسانده است، دگرگونی‌های سریع و جهشی جوامع انسانی یا به‌عبارت‌دیگر، انقلابات در طول تاریخ است. ‌چیزی ثابت و تغییرناپذیر وجود ندارد. همه‌چیز در حال حرکت، تغییر و تکامل است. هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند پیشرفت و تکامل داشته باشد، مگر آن‌که تغییرات کمی و پیوسته را پشت سر بگذارد و به تغییری جهش‌وار و کیفی تن دهد، تا راه را برای گذار به مرحله‌ای عالی‌تر بگشاید. اکنون دیگر درک قانونمندی‌های حاکم بر تکامل جامعه بشری، تا به آن درجه مقبولیت یافته است که هر کس باکمی آگاهی علمی می‌داند که بر جامعه نیز همچون طبیعت، هرج‌ومرج حاکم نیست. تکامل تاریخ قانونمند است و تکامل اجتماعی ازقوانینی مادی و عینی تبعیت می‌کند. انقلاب، برخاسته از این قوانین است.
انقلابات اجتماعی هستند که بشریت را از مرحله زندگی گله‌وار به جایگاه کنونی‌اش رسانده اند. سراسر تاریخ بشریت مملو است از انقلابات اجتماعی و به‌ویژه از دورانی که طبقات بر پهنه تاریخ ظاهر شدند، انقلابات سیاسی.
اگر فقط دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری و دوران سلطه این شیوه تولید تا به امروز مدنظر قرار گیرد، صدها انقلاب در سراسر جهان رخ‌داده است. تمام این انقلابات از نیاز اجتماعی به تحول، از ضرورت جبری و قانونمند پیشرفت و تکامل بشریت در جریان حرکت بالنده تاریخ برخاسته‌اند.
تنها کسی می‌تواند، نیاز و ضرورت انقلاب را نفی کند که منافعش در حفظ نظمی است که دوران آن سپری‌شده، به گذشته تاریخ بشریت تعلق دارد و انقلاب منافع و موجودیت او را به خطر می‌افکند.
لذا نباید تعجب کرد که حتا امروز در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری که طبقات حاکم آن زمانی با انقلابات بورژوایی پیروزمند خود بر اریکه قدرت نشستند، اکنون، قانون‌گرا باشند و انقلاب را نفی کنند. چراکه قانون، تبلور اراده طبقه حاکم و پاسدار منافع آن است، انقلاب اما ، طبقات حاکم را از اریکه قدرت به زیر می‌کشد و منافع اقتصادی و سیاسی آن‌ها را نفی و نابود می‌کند.
طبقات مرتجع زائد تاریخی و نظریه‌پردازان جیره‌خوار آن‌ها، صرفاً از طریق نهادهای تحمیق معنوی و اشاعه آگاهی کاذب از طریق اشکال مختلف آگاهی اجتماعی، انقلاب را نفی نمی‌کنند، بلکه به اتکای نیروی قهر و سرکوب دستگاه دولتی به مقابله با انقلابات برمی‌خیزند و می‌کوشند پیروزی انقلابات را به تأخیر اندازند.
لذا در سراسر تاریخ، در کنار انقلابات پیروزمند، انقلابات فراوانی هم وجود داشته که با شکست روبه‌رو شده‌اند. بااین‌وجود، تجارب تاریخی نشان داده است که اگرچه شکست انقلابات می‌تواند روند پیشرفت و تکامل اجتماعی و تاریخی را لحظه‌ای به تأخیر اندازد، اما نمی‌تواند راه انقلاب و پیشرفت را سد کند و سرانجام، با تجدید انقلابات‌ است که تاریخ راه خود را می‌گشاید و به‌پیش می‌تازد.
انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران یک نمونه از این انقلاب‌های شکست‌خورده است.
انقلاب در ایران، برخاسته از نیازهای عینی جامعه ایران بود. این انقلاب میلیون‌ها انسان را برای تاریخ‌سازی به عرصه مبارزه‌ای فعال کشاند. میلیون‌ها کارگر و زحمتکش بپا خاستند تا نظم ستمگرانه‌ای را که در دوران رژیم سلطنتی بر ایران حاکم بود، دگرگون کنند. به ستم، اختناق، بی حقوقی پایان بخشند و جامعه‌ای را بنا نهند که در آن انسان‌های آزاد و برابر، در آزادی، رفاه و خوشبختی زندگی کنند. خواست میلیون‌ها کارگر و زحمتکش که اعتصابات بزرگی را در سراسر ایران سازمان دادند، در تظاهرات و قیام شرکت کردند و جان‌فشانی و قهرمانی بی‌نظیری در برابر نیروهای سرکوب و مسلح رژیم شاه از خود نشان دادند، چیزی جز این نمی‌توانست باشد. عزم استوار توده‌های میلیونی به دگرگونی نظم موجود به درجه‌ای بود که تمام وحشی‌گری نیروهای سرکوب و مسلح رژیم سلطنتی شاه نتوانست مانع از تداوم مبارزه برای سرنگونی این رژیم گردد.
اما چه شد که از درون این انقلاب و سرنگونی رژیم سلطنتی، ارتجاعی هارتر از رژیم شاه سر برآورد، قدرت سیاسی را به چنگ آورد و در یک‌روند، نه‌تنها توانست آنچه را که توده مردم در جریان انقلاب به دست آورده بودند، از آن‌ها باز پس گیرد و انقلاب به شکست قطعی بیانجامد، بلکه جامعه را به نقطه‌ای پایین‌تر از دوران رژیم سلطنتی سوق دهد؟
پیش‌شرط هر انقلاب پیروزمند، انتقال قدرت سیاسی از یک طبقه حاکم مرتجع، زائد و ستمگر به طبقه مترقی، انقلابی و ستمدیده است که رسالت اجتماعی و تاریخی برای دگرگونی نظم موجود را بر عهده دارد. این، فقط طبقه کارگر ایران بود که چنین نقش و رسالتی بر عهده داشت. طبقه کارگر در مقیاسی میلیونی در این انقلاب حضور داشت. بزرگ‌ترین اعتصابات اقتصادی و سیاسی را برپا کرد. کارگران صنعت‌نفت با اعتصابات خود کمر رژیم را شکستند. این کارگران و زحمتکشان بودند که در ده‌ها تظاهرات و راهپیمایی، سنگربندی خیابانی و قیام مسلحانه، حضوری فعال داشتند. اما دیکتاتوری عریان شاه مانع از آن شده بود که طبقه کارگر، به‌عنوان یک طبقه متشکل و آگاه، با صف و سیاست مستقل به انقلاب روی آورد. لذا در برابر گروه‌های مرتجع و ضدانقلابی اپوزیسیون بورژوایی و دستگاه روحانیت که خود را طرفدار انقلاب جا زده بودند، از سازمان‌یافتگی و امکانات وسیع داخلی و بین‌المللی برخوردار بودند و توسط طبقه سرمایه‌دار داخلی و امپریالیسم جهانی حمایت می‌شدند، ابتکار عمل را از دست داد. در جنبش عمومی خلقی فرورفت و اجازه داد با سرنگونی رژیم سلطنتی مرتجعین جدیدی که وظیفه‌شان سرکوب انقلاب بود، قدرت سیاسی را به دست بگیرند. تلاش‌های بعدی طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش برای جبران این خطا، در جریان تحولاتی که تا سال ۶۰ به طول انجامید، بدون نتیجه ماند و انقلاب به شکست قطعی انجامید.
شکست انقلاب به این معناست که آن نیازهای ضروری تحول اجتماعی و تاریخی در ایران و آن مطالبات و اهدافی که کارگران و زحمتکشان در انقلاب داشتند، تحقق نیافت. لذا از آنجایی انقلاب برای پاسخ‌گویی به این نیازها رخ داد، به‌حسب یک ضرورت تاریخی، وقوع یک انقلاب مجدد، امری ناگزیر خواهد بود.
سلطه جمهوری اسلامی بر ایران، آنچه که به بار آورده است، نیاز مبرم‌تر به تحولات انقلابی و تشدید تضادهایی است که خود را در بحران‌های متعدد به نمایش گذاشته‌اند.
بحران اقتصادی که بازتاب تضادهای لاینحل شیوه تولید سرمایه‌داری و گندیدگی آن است، عواقب فاجعه‌باری برای کارگران و توده‌های وسیع زحمتکش به بار آورده است. هیچ‌گاه، شرایط معیشت کارگران همچون امروز وخیم و غیرقابل‌تحمل نبوده است. تقریباً عموم کارگران زیرخط فقر رسمی اعلام‌شده از سوی مؤسسات دولتی زندگی می‌کنند. دستمزد کارگران مطلقاً جوابگوی حتا تأمین حداقل هزینه زندگی آن‌ها نیست. میلیون‌ها کارگر به صفوف ارتش بیکاران پرتاب‌شده‌اند. متجاوز از هشت میلیون تن از مردم ایران بیکارند. توأم با رکود اقتصادی، نرخ‌های تورم دورقمی، زندگی را بر توده‌های وسیع مردم ایران دشوار و غیرقابل‌تحمل کرده است. فقط، هزینه اجاره‌بهای مسکن خانوارهای زحمتکش، بیش از نیمی از دستمزد و حقوق آن‌ها را می‌بلعد. ۱۱ میلیون تن از مردم زحمتکش ایران به‌عنوان حاشیه‌نشین و تهیدست در فقر و فلاکت عظیم به سر می‌برند. صدها هزار تن از فرزندان کم‌سن‌وسال کارگران و زحمتکشان، کودک کار و خیابانی هستند.
زیر فشار فجایع نظم موجود، میلیون‌ها تن از مردم ایران به مواد مخدر معتاد شده‌اند. بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تن به اتهام بزهکاری زندان‌ها را انباشته‌اند، همه‌روزه چوبه‌های دار برپاست. فقر و گرسنگی سراسر جامعه ایران را فراگرفته است. درحالی‌که اکثریت بسیار بزرگ مردم ایران در فقر و بدبختی به سر می‌برند، حجم بی‌سابقه‌ای از سرمایه و ثروت، در دست گروهی اندک سرمایه‌دار، مالک و سران و مقامات حکومت اسلامی متمرکزشده است. در طول یک‌صد سال اخیر، هیچ‌گاه شکاف فقر و ثروت در جامعه ایران همچون امروز عمیق نبوده است. فساد، دزدی، رشوه‌خواری سرتاپای دستگاه دولتی را فراگرفته است. مردم ایران زیر یوغ استبداد دولت دینی و دیکتاتوری عریان طبقه حاکم از ابتدایی‌ترین حقوق دمکراتیک و آزادی‌های سیاسی محروم‌اند. جمهوری اسلامی ده‌ها هزار تن از مردم آزادی‌خواه و سوسیالیست را کشتار کرده است. در طول این ۳۶ سال ده‌ها هزار تن را سال‌ها به بند کشیده است. زنان ایران حتا از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خود محروم شده‌اند. ستمی که در دوران جمهوری اسلامی برزنان اعمال می‌شود، در تمام سال‌های پس از انقلاب مشروطیت بی‌سابقه است.
با این اوصاف، روشن است که جمهوری اسلامی تمام تضادهای جامعه موجود را به منتها درجه تشدید کرده است. نارضایتی توده‌ای از وضع موجود به حداکثر رسیده است. تمام شرایط عینی برای روی‌آوری توده‌های کارگر و زحمتکش به انقلابی مجدد فراهم است. تأخیری که تاکنون در وقوع این انقلاب رخ‌داده، جامعه ایران را به قهقرا سوق داده است. این وضع نمی‌تواند دوام آورد. انقلاب بیش از هر زمان دیگر نیاز مبرم جامعه است.
انقلاب سال ۱۳۵۷ اگرچه به شکست انجامید، اما درس‌های گران‌بهایی به طبقه کارگر ایران داد و تجارب ارزشمندی از خود برجای نهاد که در انقلاب آتی فراموش نخواهد شد.
این انقلاب به همگان آموخت که اگر رهبری جنبش و انقلاب در دست طبقه کارگر نباشد و این طبقه به طبقه حاکم تبدیل نشود، شکست، نتیجه‌ی محتوم انقلاب خواهد بود.
شکست انقلاب به توده‌های مردم ایران آموخت که زودباوری و اعتماد ناآگاهانه را کنار بگذارند و به خودشان و به ابتکار عمل‌شان اعتماد و اتکا کنند.
انقلاب نشان داد که اشکال موثر مبارزه برای سرنگونی نظم موجود، اعتصابات عمومی اقتصادی، اعتصابات عمومی سیاسی، اعتصابات تلفیقی اقتصادی – سیاسی، اعتصابات سیاسی سرا سری، راهپیمایی‌ها و تظاهرات توده‌ای، باریگادبندی‌های متحرک و قیام مسلحانه توده‌ای خواهد بود.
انقلاب، نقش کمیته‌های اعتصاب را برای رهبری جنبش، ارتقاء و تبدیل آن‌ها به شوراها، کمیته‌های کارخانه و کنترل کارگری نشان داد.
انقلاب، ضرورت درهم‌شکستن دستگاه نظامی – بوروکراتیک ماشین دولتی را برای پیروزی انقلاب نشان داد. انقلاب سال ۵۷، با وضوح هرچه تمام‌تر آشکار ساخت که شوراها در ایران، یگانه وسیله برای اعمال اتوریته و حاکمیت طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش خواهد بود.
طبقه کارگر در انقلابی که در پیش است، تمام این تجارب را به‌کار خواهد بست تا توده‌های زحمتکش مردم ایران یک انقلاب پیروزمند داشته باشند و به تمام مطالبات رفاهی، اجتماعی و سیاسی خود دست یابند.

POST A COMMENT.