در کرانه های افق
در سرزمین های دوردست
در ازدحام کوچه های خلوت تغییر
ما
تبعیدیان ستم
ما
راهیان تغییر و انقلاب
ایستادهایم در انتظار
تا سینه سرخان قبیلهی ما
دوباره بخوانند
آواز کوچ
در کوچههای شهر
٭٭٭
با این همه گذشت زمان
در پشت هر بهار و خزان
ما ماندهایم هنوز
با آوازهای جاری خویش
اگرچه کمی خسته
و گاهی نامهربان و سرد
اما
نغمه های بهاری ما
چونان مرغکان عشق
بال می کوبند
زمهریر زمستان را
هر سپیده دمان
و عاشقانههای شبانهی ما
به رقص میآرند
کودکان فردا را
٭٭٭
حکایتیست ما را
٭٭٭
در این سالهای فراق
در این سال های به جا مانده از
داس و درفش و داغ
در این سرزمین های تبعیدی
هر بامداد
ما
تن به توفان زنجیر و تازیانه سپردیم
و خواب شبانه ی ما
طناب گذرکرده از کتف یاران شد
و زخم انبوه حنجرهها
بر کشتگاه جانمان نشست
تا همچنان
در جلوه گاه رهایی مردم
با یاد یاران در خون تپیده مان
باغی ز ارغوان و سوسن و زنبق شکفته شود
٭٭٭
حکایتیست ما را
٭٭٭
در این شبانه های بلند
در این شبانه های دلتنگی
در فشردگی تلاطم زخم و نوای حنجره ها
در فشردگی خشمی
که آتشفشان موعود توده هاست
ما
به تمنای رهایی انسان
به تمنای خورشید خاوران
خانه به خانه
کوچه به کوچه
شهر به شهر
با پرچم جان
در اهتزاز مانده ایم هنوز
٭٭٭
در رهگذار سنگی این خاره راه
در رهگذار تیغ و گلوله و دار
اگرچه پاهایمان زخمی ست
گردهمان
بوسهگاه تازیانه و زنجیر
و آهوان کوچک ما
بی نخجیر
ما
ماندهایم هنوز
ما
مانده ایم هنوز
که آتشفشان ستاره را
در ظلام شامگاهی شب
دوباره بنشانیم
و آوازهای نیلی مستان شرزه را
هر سپیدهدمان
بر موج موج رود بسپاریم
٭٭٭
ما کاروان قصههای شکست
ما راویان حکایت بدرودهای تلخ
ما یادگار سالهای داغ و درفش
و رویای رنگین کمان بجا مانده از تندر و برق
به تمنای سخرههای دماوند
به تمنای موج موج خلیج و خزر
ماندهایم هنوز
و سپید رود
همچنان
رویای سرخ جاری ماست
تا ریشههای زخمی بیداد
در نوازش مهربانی خاک
به میهمانی جنگل و رود و ستاره بنشینند
و شاخههای فرو ریخته از گل و برگ
در گرمی بوسههای آفتاب
نوازشگر سبزینههای بهاریشان باشند.
٭٭٭
در این روزگار بیدردی
در این شبانه های دراز
در این تموج آوازهای دلتنگی
و کوچ موجوار خستگان امید
در چالش سترگ آفتاب و تندر و باد
ما
مانده ایم هنوز
ما
بر ستیغ قله های نور و امید
دیرگاهی ست
هر سپیده دمان
شانه بر گیسوان آفتاب زدهایم
و شباهنگام
به شوق مستی و شور
جان دلتنگی
به جام زرین ماهتاب زدهایم
٭٭٭
حکایتیست ما را
٭٭٭
در این میانه اگر
دستهای مان تهی
و سفرهمان
بی جام و باده است
ما را چه باک
که با یاد یاران گمشدهمان
با یاد “دختر رحمان”
و زخم قلب “آبایی”
در رهگذار رهایی انسان
در روشنای سوسیالیسم و آزادی
در کویر و فلات و دشت
در بی کرانه تبعید
هر جا
که خانه ماست
هرجا
که آشیانه گرفتیم
بر بام خانه ما
بر بام آشیان کوچک ما
نیلوفری شکفته است
به تمنای آفتاب
نیلوفری هزار رنگ
که شمیم انقلاب را
در نسیم پرواز پرندگان
می گسترد
تا دورهای دور
٭٭٭
شیرین حکایتیست ما را
٭٭٭
بهمن ۱٣٩٠
احمد موسوی
نظرات شما