افسانه اصلاحات و اصلاح‌طلبی در ایران

در کشوری که وحشی‌ترین استبداد دینی قرون‌وسطایی، مردم‌سالاری نامیده شود، حیرت‌آور نخواهد بود که گروهی از حامیان سینه‌چاک دولت دینی، پاسداران جهل و خرافات، بی حقوقی و سرکوب نیز اصلاح‌طلب نام بگیرند.

حیرت‌آور اما این واقعیت تلخ است که باگذشت ۳۸ سال از استقرار دولتی که در سرشت خود نماد عریان‌ترین دیکتاتوری و استبداد، اختناق، سرکوب و کشتار و به بند کشیدن میلیون‌ها تن از مردم ایران است، هنوز گروهی از مردم ایران را می‌توان یافت که به این فریب بزرگ طبقه حاکم بر ایران باور دارند و به جناحی از طبقه حاکم به‌عنوان اصلاح‌طلب دخیل بسته‌اند. البته نه مردمی ناآگاه و فریب‌خورده، بلکه ظاهراً آگاه و برخاسته از قشر تحصیل‌کرده و به‌اصطلاح مدرن حتی از نمونه نویسنده و شاعر، هنرمند و هنرپیشه‌های سینما و تئاتر، اساتید دانشگاه و انواع و اقسام به‌اصطلاح روشنفکران و تحصیل‌کرده‌های دیگر. نقشی که این طیف در بقاء و استمرار حیات جمهوری اسلامی ایفا می‌کند، فقط در خدمات حرفه‌ای این قشر به رژیم دیکتاتوری و ضد انسانی حاکم خلاصه نمی‌شود، بلکه آشکارا در نقش شیپورچی و آوازه گر ارتجاع به تبلیغ وعده‌های پوچ در میان توده مردم می‌پردازند و پاسداران دولت استبدادی را نجات‌بخش مردم ایران معرفی می‌کنند. آن‌ها این نقش را ‌به‌وضوح در جریان خیمه‌شب‌بازی‌های انتخاباتی رژیم بر عهده می‌گیرند. البته می‌توان توضیح داد که وقتی پای منافع طبقاتی در میان باشد، گروه‌هایی از جامعه می‌توانند چشمان خود را نه‌فقط بر تمام فجایع ضد انسانی یک رژیم وحشی استبدادی ببندند بلکه حتی در جنایات آن سهیم شوند. بنابراین، حساب این گروه جداست و روی سخن باکسانی است که هنوز به علت ناآگاهی، فقدان تجربه و آگاهی سیاسی، تحت تأثیر تبلیغات و وعده‌های پوچ جریان موسوم به اصلاح‌طلب به بهبود حتی ناچیز اوضاع، در چارچوب نظم موجود باور دارند.

باوری سخت اشتباه که تصور می‌شود در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی گویا اساساً می‌تواند چیزی به نام اصلاحات و اصلاح‌طلب وجود داشته باشد.

اگر تجربه تمام دوران استقرار جمهوری اسلامی در ایران، نتیجه‌ای جز وخامت روزافزون و بدتر شدن اوضاع در تمام عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در پی ‌نداشته است، دلیل دارد و اثباتی بر این واقعیت است که مادام، جمهوری اسلامی بر ایران حاکم است، نه چیزی به نام اصلاحات می‌تواند وجود و معنا داشته باشد و نه اصلاح‌طلب.

این نتیجه‌گیری به چه معناست؟ آیا صرفاً به این معناست که دولت دینی جمهوری اسلامی، اساساً بنا به سرشت فوق ارتجاعی طبقه سرمایه‌دار حاکم، تحمل و ظرفیت هیچ‌گونه اصلاحی را ندارد و نجات از تمام فجایع موجود، نیازمند یک انقلاب و دگرگونی تمام نظم موجود است؟ گرچه این یک واقعیت است، اما دلایل عمیق‌تری وجود دارد که اصلاحات را در ایران منتفی می‌سازد.

اصلاحات نه به معنای عامیانه و مرسوم کلمه که هر امتیاز و حتی اقدام ارتجاعی طبقه حاکم، رفورم و اصلاحات نامیده می‌شود، بلکه به معنای علمی آن، در شرایطی خود را به شکل یک ضرورت تحمیل می‌کند که گذار از یک ساختار اقتصادی – اجتماعی کهنه به ساختاری نو و عالی‌تر در دستور کار قرار می‌گیرد. این رفورم‌ها می‌توانند در درون ساختار کهنه و یا حتی پس از کسب قدرت از طریق انقلاب، توسط طبقه جدید، اجرائی شوند. اگر به دورانی که شیوه تولید سرمایه‌داری در بطن جامعه فئودالی رشد و تکامل می‌یافت، رجوع شود، طبقه حاکم و پاسدار ساختار کهنه فئودالی که دوران آن به پایان رسیده بود، زیر فشار رشد نیروهای مولده‌ای که در تضاد با مناسبات تولیدی حاکم قرارگرفته بود، بحران‌های همه‌جانبه برخاسته ازاین تضاد و هم‌زمان، توسعه دامنه مبارزه طبقاتی که خطر وقوع انقلاب را پیوسته نزدیک‌تر می‌کرد، ناگزیر می‌شود مجموعه اقدامات اصلاحی را به مرحله اجرا بگذارد و حتی در روبنای سیاسی و حقوقی جامعه تغییراتی را ایجاد کند که باوجود حفظ قدرت سیاسی، این تحولات در محدوده‌ای بتواند با نیازهای جدید جامعه و رشد شیوه تولید نوین منطبق گردد.

این نوع اصلاحات که مختص دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری بود، در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری اروپا به مرحله اجرا درآمدند و به‌رغم این‌که توسط دولت‌های ارتجاعی و استبدادی، حتی با هدف سد‌کردن راه انقلاب و یا از طریق سازش اشرافیت فئودال و بورژوازی انجام گرفتند، رفورم به معنای دقیق کلمه، در جهت تحول تاریخی به یک نظم عالی‌تر، قرار داشتند. ازاین‌رو یا محرک و پیش‌درآمدی بر انقلابات شدند که نمونه آن فرانسه بود، یا از طریق همین اصلاحات تدریجی و از بالا، شیوه تولید نوین مسلط شد و بورژوازی طبقه حاکم گردید. در کشورهایی از نمونه پروس و اتریش و نیز ژاپن در آسیا، وضع بر این منوال بود.

آنچه این اصلاحات را برخلاف رفورم‌های جامعه سرمایه‌داری برگشت‌ناپذیر می‌ساخت، منتج از این واقعیت بود که شیوه تولید سرمایه‌داری در بطن نظام فئودالی شکل گرفته بود و در مرحله‌ای به چنان قدرتی تبدیل شد، که طبقه حاکم به هیچ طریقی نمی‌توانست با آن مقابله کند، یا می‌بایستی رفورم را می‌پذیرفت و گام‌به‌گام راه را بر پیشرفت آن می‌گشود، یا با انقلاب سرنگون می‌شد.

بنابراین، در این مرحله از تاریخ بشریت، رفورم و انقلاب، هر دو از ضرورت گذار به یک نظام عالی‌تر ناشی شدند و هر دو در خدمت این تحول قرار داشتند. با این تفاوت که یکی به شکلی رادیکال و با حضور و مشارکت توده‌ای، تمام روبنای سیاسی – حقوقی و تمام پس‌مانده‌های فئودالی و قرون‌وسطایی را به‌سرعت جاروب کرد و راه را بر تحولات سریع گشود و در دیگری این تحول از بالا، از طریق سازش، در مسیری تدریجی و طولانی از طریق رفورم‌ها انجام گرفت و کمترین منفعت را برای توده‌ها ،در پی داشت. بااین همه، در اینجاست که می‌توان از اصلاح و “اصلاح‌طلب” در مقابل انقلاب و انقلابی سخن گفت.

پس از آن‌که بورژوازی رسالت تاریخی خود را به فرجام رساند و همچون طبقه حاکم پیشین، به طبقه زائد تاریخی تبدیل گردید، طبقه کارگر به‌عنوان حامل دگرگونی، به یک طبقه قدرتمند تبدیل شد و مبارزه برای دگرگونی نظم موجود و گذار به نظم عالی‌تر سوسیالیستی وارد مرحله جدیدی شد. طبقه حاکم سرمایه‌دار که زیر فشار مبارزه طبقه کارگر قرارگرفته بود، نخست به یک‌رشته اصلاحات حقوقی و سیاسی تن داد، تا سلطه طبقاتی خود را حفظ کند. اما این امتیازات خود محرکی برای توسعه و پیشرفت مبارزه طبقاتی کارگران گردید. طبقه کارگر از این امتیازات بهره گرفت. متشکل‌تر و آگاه‌تر شد و گام دیگری به جلو به‌سوی انقلاب برداشته شد. در آستانه قرن بیستم، خطر انقلاب کارگری، هرلحظه نزدیک‌تر می‌شد و بورژوازی دیگر نمی‌توانست به شیوه‌ پیشین سلطه طبقاتی خود را حفظ کند. راه دیگری جز پذیرش رفورم اجتماعی را نداشت. تحت چنین شرایطی، یک جریان اصلاح‌طلب نیز از درون طبقه کارگر پدید آمد که بر این باور بود، در شرایطی که آزادی های سیاسی و پارلمانتاریسم راه را بر حضور طبقه کارگر در عرصه سیاسی بازکرده است، می‌توان قدرت سیاسی را از طریق پارلمان به دست آورد و از طریق مجموعه‌ای از رفرم‌های اجتماعی، سنگر به سنگر تمام مواضع را فتح کرد و تمام اقتصاد را در یک‌روند تدریجی دگرگون ساخت و به سوسیالیسم گذار نمود. بنابراین انقلاب، موضوعیت خود را ازدست‌داده و آنچه که در دستور کار قرار دارد، اصلاحات است. سوسیال – دمکراسی در کشورهای اروپایی قدرت را به دست گرفت، یک‌رشته رفرم‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را به مرحله اجرا درآورد. وضعیت مادی و معیشتی طبقه کارگر هم بهبود یافت، اما برخلاف رفرم‌های دوران گذار به سرمایه‌داری، محرکی برای گذار به نظم نوین اقتصادی – اجتماعی نبود. آنچه تحقق نیافت سوسیالیسم بود. البته دلایل اقتصادی و سیاسی روشنی وجود دارد که تحقق سوسیالیسم را از طریق اصلاحات اجتماعی ناممکن می‌سازد که در اینجا موردبحث نیست.

بنابراین، طبقه کارگر درنتیجه خیانت اغلب رهبران جنبش کارگری، نتوانست با اتخاذ یک مشی انقلابی، رفورم‌ها را تبدیل به اهرمی برای برپائی انقلاب اجتماعی کند. لذا همچنان طبقه مزدبگیر و تحت استثمار باقی ماند و طبقه سرمایه‌دار هم بر جای خود باقی ماند. طبقه سرمایه‌دار اما از این رفرم بهره برد و آن را به تاکتیک جدیدی برای شکاف انداختن در صفوف طبقه کارگر، تضعیف مبارزه این طبقه و منحرف ساختن جنبش از مسیر انقلاب اجتماعی، تبدیل کرد. بورژوازی که در دوره‌ای برای حفظ موجودیت خود ناگزیر شد برخی رفرم‌های اجتماعی را بپذیرد و از خطر سرنگونی نجات یافت، وقتی‌که دیگر، طبقه کارگر مشی انقلابی و روحیه رزمندگی خود را از دست داده بود، از دهه ۸۰ قرن بیستم آغاز به باز پس گرفتن آنچه داده بود کرد، روندی که هنوز هم ادامه دارد.

مستثنا از نتیجه کار، آنچه در اینجا نیز مدنظر است، نشان دادن این واقعیت بود که تحت چه شرایطی و بنا به کدام ضرورت‌ها، رفرم‌ها شکل می‌گیرند و می توان از اصلاحات و اصلاح طلب سخن گفت.

خارج از این چارچوب، البته می‌توان به موارد بی‌شماری اشاره کرد که طبقه حاکم آن‌ها را اصلاحات می‌نامد، اما نه اقداماتی در خدمت یک تحول تاریخی ضروری‌اند، نه ذره‌ای در خدمت منافع‌ توده‌ها و نه حتی اقداماتی برای مقابله با انقلاب، بلکه صرفاً اقداماتی در جهت کار آیی بهتر ارگان‌ها و نهادهای بورژوائی، تسهیل پیشبرد سیاست‌های بورژوازی برای تشدید استثمار طبقه کارگر و ادامه حیات نظم موجودند. از این نمونه‌اند اقداماتی که بورژوازی گاه بنا به نیازهای سیستم موجود، در دستگاه اداری، نظامی، قضایی، اقتصادی، مالی، بانکی و غیره انجام می‌دهد و بر آن‌ها نام اصلاحات می‌گذارد. این‌ها اقداماتی ارتجاعی‌اند، که نه مرتبط با اصلاحات‌اند و نه مجریان آن اصلاح‌طلب. نمونه دیگر، اقداماتی است که دولت‌های سرمایه‌داری در عرصه جهانی برای پیشبرد سیاست اقتصادی نئولیبرال و ریاضت علیه طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش به مرحله اجرا درمی‌آورند و بر آن‌ها نام اصلاحات می‌گذارند، اما هیچ ربطی اصلاحات ندارند.

حتی بورژوازی می‌تواند در شرایط خاص، به‌ویژه در شرایط اضطرار جدی، امتیازات کوچک و حتی بزرگ به طبقه کارگر یا توده‌های مردم یک کشور بدهد، بدون این که خصلت اصلاحات را داشته باشند. رژیم سلطنتی شاه در آستانه سرنگونی، زیر فشار مبارزات، یک‌رشته امتیازات، از افزایش دستمزد کارگران، تا تعطیل ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، و برخی آزادی‌های سیاسی را پذیرفت و صدای انقلاب را هم شنید. اما این اقدامات به‌رغم این‌که مطالبه توده مردم نیز بودند، نه اصلاحات بودند و نه شاه اصلاح‌طلب. این‌ها، امتیازات موقتی ناشی از شرایط اضطرار بودند که اگر فرضاً در همان ایام، سرکوب کارساز می‌شد یا به نحوی اوضاع ثبات می‌گرفت، به‌سرعت باز پس گرفته می‌شدند. اگر این فرصت از او سلب شد، دیدیم که جمهوری اسلامی انجام آن را بر عهده گرفت. دلیل آن‌هم روشن است. سرمایه‌داری ایران نه ظرفیت و نه نیازی به پذیرش حتی رفورم سیاسی دارد. دیکتاتوری عریان طبقه حاکم، جزء لایتجزای نظم سرمایه‌داری ایران است. برخی تصور می‌کنند که اگر رژیم شاه زودتر رفورم سیاسی را می‌پذیرفت و به مرحله عمل در‌می‌آورد، انقلاب رخ نمی‌داد. گویا وی آنقدر نادان بود که حتی با تجاربی که از دهه بیست و مخالفت‌ها و مبارزات بعدی مردم داشت، ضرورت رفورم سیاسی را نفهمید. اما او به‌خوبی می‌دانست که هیچ رفورم سیاسی با حفظ و حراست از نظم اقتصادی-اجتماعی موجود، سازگار نیست. او می‌دانست که فردای پذیرش رفرم سیاسی با انقلاب مواجه خواهد بود. توده کارگر و زحمتکشی هم که به انقلاب روی آوردند، این را به تجربه می‌دانستند و علاوه براین دیگر خواستشان در اصلاحات سیاسی خلاصه نمی‌شد، بلکه طالب دگرگونی اجتماعی بودند. از همین‌رو به انقلاب روی آوردند. این‌که جمهوری اسلامی هم دقیقاً همان مسیر رژیم شاه را ادامه داد و تمام نصایح ناصحان دوراندیش آن بی‌نتیجه ازکاردرآمده است، تأییدی است بر این واقعیت که نظم حاکم بر ایران نه ظرفیت اصلاحات دارد و نه نیازی به آن. می‌ماند، تا روزی که با انقلاب سرنگون شود.

هدف از این توضیحات نشان دادن این واقعیت بود که چرا و تحت چه شرایطی اساساً اصلاحات و اصلاح‌طلب می‌تواند پدید آید و معنا داشته باشد و چرا تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نه نیاز و ضرورتی به اصلاحات هست و نه اصلاح‌طلب.

می‌دانیم که اکنون سال‌هاست شیوه تولید سرمایه‌داری در ایران مسلط است، بنابراین نیاز به اصلاحاتی که یاری‌رسان استقرار و توسعه آن باشد وجود ندارد. رژیم شاه با اصلاحات دهه ۴۰ به‌ویژه اصلاحات ارضی تمام آنچه را که برای تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری ضروری بود، انجام داد. روبنای سیاسی – حقوقی این سرمایه‌داری نیز تا جایی که می‌توانست با آن انطباق داشته باشد، از دوره مشروطیت آغاز و در دوره محمدرضا شاه به کمال خود رسید و دیگر نیازی به اصلاحات ندارد.

آیا بورژوازی حاکم بر ایران می‌توانست از محدوده‌ای که رژیم شاه این روبنا را تغییر داد فراتر رود، یا اکنون چنین هوسی داشته باشد؟ روبنای سیاسی – حقوقی سرمایه‌داری ایران، به دلایل متعدد، ازجمله شرایط تاریخی که سرمایه‌داری در ایران استقرار یافت، روند تدریجی، بوروکراتیک و از بالای سلطه این شیوه تولید، در سازش و اتحاد با فئودالیسم و امپریالیسم، خصلت فوق ارتجاعی بورژوازی ایران، نقشی که سرمایه‌داری ایران باید به‌عنوان منبع انرژی جهان در تقسیم‌کار بازار جهانی داشته باشد، ، نقش استراتژیک ایران در منطقه خاورمیانه و رقابت قدرت‌های امپریالیست، و البته سنت دیرینه استبداد در سراسر تاریخ ایران، نمی‌توانست چیزی جز آنچه هست، یعنی به‌تمام‌معنا، ارتجاعی، استبدادی و سرکوبگر باشد.

اما آیا روبنای سیاسی – حقوقی و ایدئولوژیک سرتاپا آغشته به نهادها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی با شیوه تولید سرمایه‌داری از برخی جهات در تضاد و تناقض قرار نمی‌گیرد؟ قطعاً این تناقضات وجود دارد و عمل می‌کنند. اما سرمایه‌داری ایران فقط در درون این تناقضات توانسته تا به امروز به حیات خود ادامه دهد. در اینجا طبقه سرمایه‌دار نمی‌تواند بدون این تناقضات و اعمال دیکتاتوری عریان به حیات خود ادامه دهد. البته شکل استبداد، می‌تواند بسته به شرایط مختلف تغییر کند. اما اعمال حاکمیت طبقه سرمایه‌دار در همه حال استبدادی و سرکوبگرانه خواهد بود. از دوره رضاخان تا به امروز که تاریخ ایران مرور شود، همواره چنین بوده و مادام که انقلابی در ایران رخ ندهد و بورژوازی از اریکه قدرت به زیر کشیده نشود، چنین باقی خواهد ماند.

بنابراین حتی از زاویه اصلاحات در روبنای سیاسی – حقوقی هم، بورژوازی نه نیازی به اصلاح دارد و نه اصلاح‌طلب. نگاه کنید و ببینید، این‌هایی که امروز بر خود نام اصلاح‌طلب گذاشته‌اند، بدون استثناء مدافع ارتجاعی‌ترین شکل دولت بورژوائی، دولت‌ دینی‌اند. یعنی مدافع برجای ماندن تمام نهادهای قرون‌وسطایی در روبنای سیاسی و وحشیانه‌ترین شکل استبداد. اما تصور نشود که فقط این طرفداران دولت دینی جمهوری اسلامی هستند که خواهان حفظ روبنای ارتجاعی و ارگان‌ها و نهادهای سلطه استبداد هستند. تردید نکنید که اگر جمهوری اسلامی هم سرنگون شود، اما قدرت سیاسی همچنان در دست بورژوازی باقی بماند، همین روبنا و همین استبداد، به شکلی دیگر ظاهر خواهد شد. گیریم که این بار نمایندگان طبقه حاکم، با کراوات و پاپیون ظاهر شوند و همچون برخی رژیم‌های استبدادی در همسایگی ایران با ادعای سکولار.

پس اگر گروه‌هایی از درون طبقه حاکم که بر خود نام اصلاح‌طلب گذاشته‌اند، نه اصلاح‌طلب‌اند و نه وظیفه‌ای برای اصلاحات دارند، وظیفه آن‌ها چیست؟

آن‌ها هیچ وظیفه‌ای جز فریب توده مردم ایران را ندارند. آن‌ها در شرایطی که تمام نظم اقتصادی – اجتماعی و سیاسی موجود با بحران و بن‌بست همه‌جانبه روبه‌روست و جناح رقیب آن‌ها به‌تمام‌معنا در میان توده مردم رسوا و بی‌اعتبار شده است، با ادعای قلابی اصلاحات، می‌کوشند نظم موجود را نجات دهند. آن‌ها زمانی که هنوز ادعاهای پوشالی اصلاح‌طلبی‌شان برملا نشده بود، برای مقابله با توده‌هایی که در اواخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰، بار دیگر سر به شورش و طغیان، برداشتند، وارد صحنه شدند و ادعا کردند که دوره انقلاب سپری‌شده است، انقلاب برای جامعه مضراست و اساساً نمی‌توان با انقلاب و به‌یک‌باره همه‌چیز را تغییر داد. ادعا کردند که باید گام‌به‌گام برای تحقق مطالبات در مسیر اصلاحات تدریجی گام برداشت. وعده بازگرداندن آزادی‌های سیاسی را نیز سردادند. ۸ سال، دوره خاتمی سپری شد، بدون این‌که کوچک‌ترین خواست توده‌ مردم تحقق یابد و یا کمترین اصلاحات رخ دهد. آشکار شد که نه جمهوری اسلامی به اصلاح نیاز دارد و نه اینان اصلاح‌طلب‌. ماجرا با به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد خاتمه یافت. نتیجه این به‌اصطلاح اصلاحات، ارتجاع و استبدادی وحشتناک‌تر از گذشته بود. ازآن‌پس، دیگر شعار اصلاحات هم به بایگانی سپرده شد. ایدئولوگ‌های خودشان، اصلاحاتی را که رخ نداد، به باد انتقاد گرفتند و آن را تندروی دانستند که بیش از آن بزرگ است که امکان تحقق داشته باشد. فرمان مبارزه برای چیزهای کوچک‌تر صادر شد که گویا می‌تواند در طول صدسال به اصلاحات بیانجامد. اصلاح‌طلب به اصول‌گرای معتدل تنزل مقام داد. رفسنجانی و روحانی به مقام رهبران اصلاح‌طلب معتدل ارتقا یافتند. حالا دیگر از وعده اصلاحات چیزی جز استبداد کمتر در مقابل استبداد بیشتر باقی نمانده است. از همین‌رو بود که جارچیان آن‌ها، در جریان خیمه‌شب‌بازی انتخاباتی اخیر، مردم را با شعار انتخاب میان بد و بدتر به شرکت در خیمه‌شب‌بازی فراخواندند. ورشکستگی به نهایت خود رسید. راهی برای نجات نیست، جز این که میان دو مرتجع، دو جلاد، دو شیاد، دو سمبل خرافات قرون‌وسطایی، کم‌خطرتر و کم‌ضرر تر را انتخاب کرد. پادوان تبلیغاتچی آن‌ها شبکه‌های اجتماعی را به ابزار فراخوان مردم به نمایش انتخاباتی تبدیل کردند، نه ازآن‌رو که چیز جدیدی عاید‌شان ‌شود ، بلکه فقط برای این‌که نگذارند کاندیدای جناح رقیب پیروز شود.

سرنوشت اصلاحات و اصلاح‌طلبی در ایران چیزی جز این رسوایی و تحقیر نبوده و نخواهد بود. اگر در کشورهای سرمایه‌داری دیگر قرار است مردم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنند، نظیر آنچه در انتخابات اخیر انگلیس شاهد بودیم، در برابر مردم، “کوربین” سوسیال‌دمکرات از حزب کارگر با برنامه رفرم‌های اجتماعی و از سوی دیگر نماینده حزب محافظه‌کار با سیاست نئولیبرال جناح راست بورژوازی قرار می‌گیرد. در ایران اما سرنوشت اصلاح‌طلبی به آنجا انجامید که از مردم بخواهد میان دو آخوند مرتجع، دو نماد جهل، خرافات و عقب‌ماندگی، دو پاسدار استبداد، یکی را به نام اصلاحات برگزینند. تمام این واقعیت‌ها به‌وضوح نشان می‌دهد که در برابر توده‌های مردم ایران، کارگران و زحمتکشان ایران، راهی جز روی‌آوری به انقلاب وجود ندارد. اصلاح و اصلاح‌طلبی در ایران یک دروغ و فریب بزرگ، یک افسانه است. زنده‌باد انقلاب اجتماعی.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۴۴ در فرمت پی دی اف

 

 

 

POST A COMMENT.