با دست‌های خالی از نان و آزادی اما سرشار از کینه و خشم – به استقبال بهاری تازه می‌شتابیم

پرنده‌گان شادان به آواز نشسته‌اند، گل‌ها از پس یک‌دگر عاشقانه‌های صدها ساله را نجوا می‌کنند، درختان با وقار و تبسم و شکوفه‌هایی در هزاران دست لبخند می‌زنند،  دست در دست، رقص‌کنان، پای‌کوبان، سرمست از بوی بهار، گویی کسی از این دایره بیرون نمانده است. بهار می‌آید، فریاد می‌پیچد. کودکان شادان به هوا برمی‌خیزند، قهقهه‌ی خنده، و چشم‌هایی که از آینده برای‌مان می‌گویند، چه هیاهویی‌ست. بهار می‌آید، فریاد می‌پیچد، بر بلندای این شب غمزده.
طبیعت با لباسی نو بر تن در پیشباز بهار، می‌خواند: “بهار آمد، شب طولانی و سرد رخت بربست”. و کودک که به‌هوا برخاسته بود، در میانه‌ی زمین و هوا به دنبال لباسی نو. اما لباسی نیست برای عریانی‌ما، آن چه مانده از سال‌پیش و پیش‌تر در میهمانی نخ و سوزنی‌ست تا پاره‌های‌اش را مرهمی باشد، چند صباحی.
کدامین بهار در پشت در ایستاده؟! کدامین بهار؟! بگویید!! دردهای‌مان را می‌توان با بهار به کدامین شاخه‌ گلی سپرد؟! کدامین نغمه‌ی عاشقانه آغوش‌اش را با بهار برای ما باز می‌کند تا در آن آرام گیریم؟! دیگر از شمارش سال گذشته است. سال‌هایی که توده‌های کار و زحمت شکفتن لبخند در بهار زندگی را به انتظار نشسته‌اند با دست‌های خالی از نان و آزادی، با قلبی خونین و گیسوانی سپید. بگویید بهار را چگونه بنویسم که سبز باشد و نه به رنگ خون!
تلخ است ولی این است بهار ما! از دست‌های تهی‌مان که در تمام سال با ما بود و نوروز را نیز در جمع ما گذراند تا لبخند تمسخر مدیرانی که حقوق‌های نجومی تازه پول توجیبی‌شان می‌شود برای اوقات فراغت فرزندان. با وقاحتی که سقفی برای آن نیست موعظه‌ می‌کنند: “بفروشید کلیه‌های‌تان را اگر فقیر هستید، بفروشید کودکان‌تان را اگر نیازمند هستید”. نشسته بر صندلی نمایندگی ملت، او که قبای نمایندگی مردم فقرزده‌ی زاهدان را در خیانتی آشکار به عاریت گرفته است، بانگ برمی‌آورد: “چه اشکالی دارد اگر کسی کلیه‌اش را بفروشد و بیست سی میلیون تومان بگیرد”. همان برصندلی نشسته‌گانی که حقوق یک ماه مدیر دولتی را ۲۴ میلیون تومان تعیین کردند. حراج است! کلیه‌ی پدری، کلیه‌ی مادری، کلیه‌ی جوانی با هزاران آرزو به قیمت یک ماه حقوق مدیری دولتی!! آیا بی‌شرمی را مرزی‌ هست در نظامی که خدا و ولی فقیه بر آن فرمان می‌رانند؟! به من بگویید؟؟
چه بود حاصل گذشت این همه سال، سالی که برای آن انقلاب کردیم؟! برای آن‌که فقر نباشد، برای آن که نان باشد به تساوی و همه خانه‌ای داشته باشند بدون ترس از بی خانمانی. دزدی نباشد، قتل نباشد، کودک کار نباشد، کودک خیابانی نباشد. همه با هم برابر باشند، از هر رنگ در یک‌رنگی و بی‌رنگی. آزادی باشد برای همه، همه بتوانند بگویند آن چه را که‌می‌خواهند، آتئیست باشند یا خداباور، فریاد بزنند آن‌چه را که به آن باور دارند. کارتن خوابی نباشد، گورخوابان نباشند، زندان و اعدام نباشد، زنان برابر باشند با مردان. ظلم نباشد، ستم نباشد. هیچ‌کس به خاطر لقمه نانی مجبور به تن فروشی نشود، همه کار داشته باشند کاری که دوست دارند، و هیچ کودکی محروم از درس و رویاهای‌اش نباشد.
اما اکنون چه داریم؟! امسال چه؟! ستایش اگر بود امسال ۷ سال‌اش بود. اما سال جدید ستایش را نداریم چرا که نوجوانی از این جامعه، این “جامعه‌ی اسلامی”، جامعه‌ی بیماری که شکاف‌ طبقاتی در آن بیدادگر بزرگی‌ست، به مرز جنون رسیده و در یک روز بهاری او را به قتل رساند. ما کارتن خواب و گور خواب داریم. ما کودکان و زنان و مردانی داریم که با جستجو در میان آشغال‌ها روزگار می‌گذرانند، می‌گویند آشغال‌های بالای شهر بهتر است و چیزهای بهتری گیرشان می‌آید. ما ۲ میلیون کودک کار و خیابانی داریم. ما کمپ شفق داریم برای معتادان که دو میلیون نفر شده‌اند، کمپی که چند سال پیش ۵۳ نفر در آن مردند، کمپی که تنها برای رفتن به دستشویی تا سرحد مرگ با لوله سبز کتک می‌خوری. ما گشت محسوس و نامحسوس داریم و شکارچیانِ در جستجوی شکار، ما حجاب داریم چون آزادی نداریم. ما بیکار داریم، ده میلیون و چه بسا بیشتر، کارگرانی داریم که کارتن‌خواب هستند در آن‌سوی گور خمینی که کاخی شده است. ما حاشیه نشین داریم، ۱۲ میلیون که در میانه مرگ و زندگی دست و پا می‌زنند با میلیون‌ها کودک، ۲۵ درصد جمعیت شهرنشین ما. ما فقیر داریم، ۷۰ درصد زیر خط فقر، معاون وزیر بهداشت می‌گوید ۳۰ درصد مردم ایران گرسنه‌اند، ربیعی وزیر سرمایه می گوید ۱۲ میلیون نفر در فقر شدید بوده و از سوء تغذیه رنج می‌برند. ما ولی‌فقیه داریم که مدام به جمهوری اسلامی از این بابت افتخار می‌کند، چرا که سرمایه‌های تحت‌اختیارش او را به یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌داران و مالکان تبدیل کرده، چرا که نیروهای نظامی‌اش او را سرمست از قدرت کرده. ما مجلس و رئیس‌جمهور و قاضی‌القضات داریم که جلاد و دروغ‌گو هستند و بابت جنایات و دروغ‌های‌شان حقوق نجومی می‌گیرند. ما کارگران معدن طلای آق‌دره را داریم که طلاها را از دل کوه درآورده و به سرمایه‌داران می‌دهند و خود جیره‌ی شلاق می‌گیرند، ما کارگران معدن سنگ آهن بافق را داریم که بیش از یک‌سال در انتظار جیره شلاق خود هستند به خاطر اعتصاب، به خاطر حق خواهی، به خاطر صدمه زدن به سرمایه‌دار. کارگرانی که محجوب این عضو مجلس اسلامی و دشمن کارگران می‌گوید ۹۰ درصدشان زیر خط فقر بوده و وضع ده درصد باقیمانده نیز چندان بهتر نیست. ما سندیکای کارگران شرکت واحد داریم که اعضای آن در رفت‌وآمد زندان هستند. کارگرانی که برای دادخواهی و گرفتن حق مسکن با توصیه مقامات شهری توسط چماق‌کشان نیروی انتظامی ضرب و شتم شده و دستگیر شدند. همان مقامات شهری که به خود تخفیف‌های میلیاردی برای خانه‌های نجومی داده بودند.
ما یک درصدی‌ها را داریم، آن‌ها که بر شانه‌های کارگران و با استثمار وحشیانه‌ی آن‌ها یک درصدی شده و با ماشین‌های میلیاردی و ویلاها و کاخ‌های‌ ده‌ها میلیاردی‌شان به ما ۹۹ درصدی‌ها فخر می‌فروشند. از ما می‌دزدند و به ما فخر می‌فروشند، براستی که روزگار غریبی‌ست، نازنین!!
ما بحران اقتصادی داریم، بحران رکود – تورمی، بحرانی که هیچ دولت بورژوایی قادر به حل آن نیست، جمهوری اسلامی و کابینه‌های رنگارنگ‌اش نیز تنها وعده می‌دهند، هم‌چون روحانی. سال از پی سال فقیرتر می‌شویم و تعداد فقرا و بیکاران بیشتر، اما آن یک درصدی‌ها برعکس ما با سرعتی وحشتناک پول‌دارتر می‌شوند، گویا بدبختی‌های بحران اقتصادی هم تنها برای ماست.
ما گرانی داریم، غولی که هر روز بخشی از سفره‌های کم‌مایه‌‌ی‌ما را می‌بلعد، مهمانی ناخوانده که سهم ما و کودکان‌مان را به جیب سرمایه‌داران می‌ریزد، اما مقامات دولتی و بچه‌های‌شان نمی‌دانند گرانی یعنی چه، هر روز در روزنامه‌های‌شان می گویند گرانی کنترل شد. اما این غول سیری‌ناپذیر بسان مصیبتی سیاه، بدتر از روز قبل بر سر ما آوار می‌شود، چرا که سرمایه‌داران گرانی را دوست دارند.
هر سال ۶۰۰ هزار نفر به میهمانی زندان می‌روند و از این میان ۲۰۰ هزارنفرشان در آن جا منزل می‌کنند. ما اعدام داریم و از این جهت هم در دنیا اول هستیم از تعداد بالای اعدام، ما زندانی سیاسی داریم که از هیچ حقی برخوردار نیست، ما زندانیان کُرد داریم که ۲۰ نفرشان را در یک روز سیاه، ۱۲ مرداد اعدام کردند، هیچ‌کدام از حقوق ابتدایی خود برخوردار نبودند هم‌چون دیگر زندانیان سیاسی که در سال‌های دور و نزدیک اعدام شدند.
تنها در تهران به قول دولتی‌ها ۱۰ هزار تن‌فروش داریم، اما همه می‌دانند که بسیار بیشتر است، بسیار فجیع‌تر. ۳۰۰ هزار نوزادی داریم که معتاد به دنیا آمده‌اند. خودکشی هم به مانند زورگیری، تجاوز، سرقت و قتل دیگر در میان ما غریبه نیست هر روز از خانه‌‌هایی چند، بر روی عابر پیاده، در متروی تهران از خود خبر می‌دهد. ۳ میلیون زن سرپرست خانوار داریم که فقیرترین فقرا هستند و اغلب بیکار. به گفته‌ی مولاوردی معاون روحانی ۳ میلیون و دویست هزار کودک محروم از تحصیل داریم، تازه این آمار ۵ سال پیش است که او امسال برای ما تکرار می‌کند، آماری که ۵ سال پیش مرکز پژوهش‌های مجلس داده بود.
ما هزینه‌های درمانی داریم، هزینه‌هایی که وزیر بهداشت می‌گوید هر سال ۷ درصد از جامعه را به زیر خط فقر پرتاب می‌کند. زنان هم‌چنان در بی‌حقوقی و در محاصره‌ی دیواری که قوانین اسلامی برپاکرده، افتخار حرام خواندن دوچرخه‌سواری زنان نیز به ولی فقیه رسید، در ۲۸ شهریور.
ما کولبر داریم که ۳۰۰ کیلو را بار خود می‌کند، برای لقمه نانی، حاکمان اما او را قاچاقچی می‌خوانند، او که برای همان یک لقمه نان در زیر بهمنی از برف جان می‌بازد. ما حوادث ناشی از کار داریم، بیش از هزار نفر در سال جان می‌بازند، و هزاران نفر دیگر معلول و از کارافتاده. ما پلاسکو و آتش‌نشان داشتیم که با هم در یک روز سرد زمستانی فرو ریختند و در زیرزمین‌اش سوختند، مقامات دولتی اما به این سوال ساده پاسخ ندادند که چرا آن‌ها حتا بی‌سیم نداشتند!!
ما فساد داریم، بی‌نهایت، می‌گویند دیگر فساد میلیاردی برای دله دزدهاست، بحث از هزاران میلیارد است، و این‌ها همه تنها گوشه‌ی کوچکی از فساد. فسادی که سرتاپای نظامِ “مقدس” در آن غرق شده، فسادی که از ولی‌فقیه شروع و تمامی دستگاه روحانیت، کابینه، مجلس، قضات، نیروهای نظامی، انتظامی و زندانبانان را دربرمی‌گیرد. ما دولتی داریم که درون‌اش غوغاست، همه بر سر هم می‌زنند و هر دم بدتر و شدیدتر، و این نشانه‌ی خوبی‌ست، نشان فروپاشیدگی دشمن، نشان درماندگی دشمن، نشان این‌که آن‌ها نخواهند توانست به روال سابق بر ما حکومت کنند.
ما حزب‌الله لبنان، دولت بشار اسد، شیعیان حوثی و مانند آن‌ها داریم که هزینه‌های سرسام‌آورشان، از اسلحه تا حقوق مزدوران‌شان، از قِبَلِ کار ما تامین‌ می‌شود. می‌گویند سالانه بیش از ده میلیارد دلار، ده میلیارد دلار سالانه برای تربیت مزدور. مقامات دولتی می‌گویند مهم نیست که شما نان ندارید، مدرسه ندارید و دستمزدهای‌تان یک سال عقب افتاده، سوریه برای ما مهم‌تر از خوزستان است.
ولی ما، اما! و اما! اعتصاب داریم، ما تظاهرات داریم، اهواز داریم و شادگان، کارگر داریم و پرستار و معلم. هر روز از گوشه‌ای، صدای اعتصاب، تظاهرات، فریاد کارگران، فریاد توده‌ها: “کارگران درد دارند، مشکل مسکن دارند”، “این همه بی‌عدالتی، هرگز ندیده ملتی”، “خط فقر چهار میلیون حقوق ما یک میلیون”، “نوبت ما که میشه خزانه خالی میشه”، “روحانی خجالت خجالت”، “دولت تدبیر و امید، کو امید کو تدبیر”، “مشکل ما حل نشه شهر قیامت میشه”، “زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی، جان فدا می‌کنیم در ره آزاده‌گی”.
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای ِ دهلیزیش
به امید ِ دریچه‌ئی
دل بسته بودم.
آری ما تاریخ را بار دیگر خواهیم نوشت. ما به طلوع صبح باور داریم و با دست‌های خالی از نان و آزادی، اما سرشار از کینه و خشم، به استقبال بهاری تازه خواهیم شتافت. خروشان‌تر از همیشه، با اتحاد و همبستگی، با پرچم سرخ کارگر، برای آزادی، برای زندگی و نظم‌نوین سوسیالیستی، برای برانداختن این نظم ظالمانه مبارزه خواهیم کرد. ما می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم، باید به آن باور داشت، هم‌چون انقلاب ۵۷. برای بهار نان و آزادی خواهیم جنگید و پیروزی از آن ماست.

پی‌نوشت:
۱ – عنوان سرمقاله، از متن سرمقاله‌ی کار شماره ۱۰۲ نوشته‌ی رفیق سعید سلطانپور به تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۹ برگرفته شده.
۲ – “هرگز شب را باور نکردم” قطعه شعری از احمد شاملو می‌باشد.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۳۷ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.