زنان و پتانسیل عظیم مبارزاتی آنان

هنوز طنین فریادهای‌شان از در و دیوار شهر محو نشده بود که اولین یورش علیه آنان شکل گرفت. چند روزی از قیام ۲۲ بهمن نگذشته بود. از زمانی که  صدها هزار زن همگام با جنبش سراسری ضددیکتاتوری و آزادی‌خواهی، دوشادوش مردان در تظاهرات فریاد “مرگ بر شاه” و “مرگ بر دیکتاتور” را سر داده بودند. با این گمان که اگر دیکتاتور را از سریر قدرت به زیر کشند، همگام با مردان فرصت خواهند یافت در جامعه ای آزاد و برابر، بساط فقر و ستم و ظلم را برچینند و دنیایی بهتر برای خود و آیندگان رقم بزنند.

این اوّلین یورش، دستور لغو قانون حمایت از خانواده و حجاب اسلامی بود. چرا که در سراسر جهان، اسلام‌گرایان به محض کسب کنترل، خواه در قالب رسمی خواه غیر رسمی، برای اثبات ماهیت دینی‌شان، اولین فرمان‌شان، تحمیل حجاب اجباری بر زنان است. روز بعد، باز هزاران زن به خیابان آمدند تا به مدعیان جدید قدرت بگویند: “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.” این همه البته در کمال حیرت نورسیدگانی رخ داد که تصور می‌کردند مردم برای برقراری “جمهوری اسلامی” مطللوب آنان به خیابان‌ها آمده بودند. آنان دیده بودند چندین هزار زنی را که با حجاب در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت کرده بودند، چرا که دوربین‌ها روی آنان متمرکز شده بودند. اما ندیده بودند تظاهراتی را که زنان حجاب بر سر نداشتند. نه تنها تظاهرات‌های روزانه و گوشه و کنار شهر را، بلکه تظاهرات عظیم مردان و زنان چپ و غیر مذهبی را. نمی‌دانستند که بسیاری از زنان نه از سر اعتقاد مذهبی، بلکه برای همگامی با جنبش عظیم توده‌ای حجاب بر سر کرده بودند. و کم نبودند زنان آزادی‌خواه و چپی که در قیام شرکت کردند و پس از آن با اسلحه در خیابان‌ها به پاسداری از انقلاب ایستادند.

این بار، دیدند و شنیدند، ولی آنان را “سلطنت‌طلبان” و “طاغوتیان” نامیدند. گرچه اعتراضات چنان شدید بود که سرآسیمه، اجرای دستور را به موعدی مناسب‌تر موکول کردند. پس از قیام بود و دوران آشوب و هرج و مرج ناشی از فرو ریختن ستون‌های نظم سیاسی کهنه. کارهای فراوانی در پیش بود. اموری که باید سامان می‌گرفتند. خواست‌های فراوانی که سال‌های سال منتظر تحقق بودند.

در انقلاب ۵۷، اولین باری نبود که زنان همگام جنبش سیاسی سراسری شده بودند. از انقلاب مشروطه تا بهمن ۵۷، هر گاه که مبارزه‌ای در جریان بود، آنان نیز مشارکت داشتند. آخرین نمونه آن نیز، سالیان پیش از قیام بود. زنان مبارز و انقلابی که بی‌اعتنا به قید و بندهای سنتی و فرهنگی و خانوادگی به مبارزه علیه شاه روی آوردند، و حتا به دلیل عضویت در سازمان‌های چریکی، بسیاری در حال نبرد جان باختند، دستگیر شدند، در شکنجه‌های ساواک شکنجه شدند، در بیدادگاه‌ها محاکمه شدند، به زندان افتادند و اعدام و تیرباران شدند.

زنان در انقلاب ۵۷، به طرح مطالبات ویژه‌ی خود در مبارزه نپرداختند، اما، بسیار زود ماهیت ضد زن نورسیدگان را دریافتند. از این‌رو، به جز پیوستن به سازمان‌‌های سیاسی، به سازماندهی خود در قالب تشکل‌های وابسته به تشکلات سیاسی یا تشکلات مستقل روی آوردند. طی چندین ماه، تشکل‌های متعدد و متنوع زنان سر بلند کردند. البته باز هم این مبارزات تحت‌الشعاع مبارزات سیاسی عام‌تر قرار داشت. بخشی از آن‌رو که هنوز آگاهی زنانه در جامعه ریشه ندوانده بود، بخشی، به این دلیل که رسیدن به مطالبات خود را در گروی تحقق مطالبات کل جامعه می‌دانستند. از آن گذشته، مسئله زنان در آن زمان یکی از ده‌ها مسئله روز بود.

اسلام‌گرایان ضد انقلاب نتوانستند در قدم اول، سیاست‌های زن‌ستیز خود را پیش برند، زیرا هنوز میان انقلاب و ضد انقلابی که می‌رفت حاکم شود، مبارزه جریان داشت. عرصه‌های این مبارزه به وسعت جامعه بود. نسلی که در انقلاب حضور داشت، با این کشاکش در تمامی عرصه‌ها درگیر بود. در یک سو، طرفداران رژیم نوپا قرار داشتند که می‌کوشیدند همان نظم قدیم را با چهره‌هایی دیگر برقرار کنند و در سوی دیگر، مردمی که خواستار تعمیق انقلاب، تحول اساسی در ساخت تصمیم‌گیری و اداره‌ی سرنوشت خود بودند. پس مدعیان جدید قدرت بر آن شدند، از شوراهای کارخانه سلب قدرت کنند، به شوراهای روستاییان حمله‌ور شوند، با شوراهای دانشجویان و استادان مقابله کنند؛ شوراهای کارمندان و کارگران ادارات را برچینند. و…

گرچه، از پیش از قیام ۵۷، مقابله نیروهای واپسگرای مذهبی با نیروهای چپ و آزادی‌خواه با حمله به میتینگ‌ها و مراسم آنان آغاز شده بود. این سرکوب پس از به قدرت رسیدن خمینی و همدستانش شتاب گرفت، سازمان یافت و به سرکوب سیستماتیک دولتی بدل گشت.

نوآمدگان دریافتند که تثبیت پایه‌های قدرت‌ و پیشبرد سیاست‌های واپسگرایانه‌شان، از جمله در مورد زنان، به رغم پیشرفت‌های جزئی، بدون سرکوب نیروهای انقلابی واقعی میسر نیست. از این‌روست که شاهد بودیم پیش از سال ۶۰، به رغم اجباری شدن حجاب در محل‌های کار، اما هنوز در خیابان‌ها و مراکز عمومی زنان بسیاری بدون حجاب در رفت و آمد بودند. همراه با آغاز سرکوب شدید و رکود جنبش انقلابی بود که خمینی توانست دستوری را که در اسفند ۵۷ داده بود، یعنی حجاب اجباری را به مدد نیروهای سرکوب رسمی و اوباشان غیر رسمی در سراسر کشور به اجرا درآورد.

در دهه‌ی شصت، با سرکوب نیروهای انقلابی، بخش زیادی از زنان فعال در سازمان‌های زنان که عمدتا به نیروهای چپ تعلق داشتند، هم‌چون فعالین سایر جنبش‌های اجتماعی، دستگیر شدند، مجبور به ترک کشور شدند یا خاموشی گرفتند. اما مقاومت زنان متوقف نشد. یکی از چهره‌های بارز آن، جنگ و گریز روزانه و دائمی آنان و جیره‌خواران رژیم بر سر رعایت حجاب اجباری مطلوب رژیم طی بیش از سه دهه گذشته است.

در پی آن با یک دوره افت و رکود مبارزاتی روبروییم که تا دهه هفتاد ادامه دارد. طی این دوره، رژیم، علاوه بر تحمیل حجاب، در عرصه‌های مختلف کوشید زنان را از عرصه‌هایی هم‌چون کار و تحصیل براند و به خانه‌ها بازگرداند. به رغم تمامی تلاش‌ها، اگر زنان در بازار کار با محدودیت‌هایی روبرو شدند، و آمار، همه، حاکی از سیر نزولی مستمر تعداد زنان شاغل بعد از انقلاب است، به دانشگاه‌ها روی آوردند، و به‌رغم محدودیت‌های تحصیلی در برخی از رشته‌ها، تعداد دانشجویان دختر به بیش از ۶۰ درصد کل دانشجویان رسید. این از دیگر چهره‌های مقاومت زنان بود.

این زنان تحصیلکرده و به ویژه جوان، پس از پایان جنگ و آغاز “بازسازی” خواهان سهم خود از بازار کار و فعالیت‌های اجتماعی بودند. در جامعه نیز همگام با سایر جنبش‌ها، از جمله جنبش دانشجویی، جنب و جوشی پدید آمد، محافل زنان شکل گرفتند. در دهه‌ی هفتاد بود که تلاش‌های آنان موجب گردید زنان آگاه‌تر بسیاری، به ویژه در دانشگاه‌ها به سوی آنان جلب شوند، اهداف برابری‌طلبانه زنان به میان مردم برده شود و اعتباری کسب کنند. مبارزات آگاهانه و رادیکال اواخر دوره‌ی هفتاد سرانجام ثمر داد و به تظاهرات ۲۲ خرداد سال ۸۴ انجامید. در فراخوان این تظاهرات آمده بود: “سال‌هاست که زنان برای دست‌یابی به حقوق برابر تلاش می‌کنند. دشواری‌‌ها و موانع بسیار جدی بر سر راه آنان وجود دارد. بن‌بست‌های قانون اساسی و قوانین مدنی و جزایی حاکم بر جامعه، یکی از مهم‌ترین این موانع است.” فراخوانی رادیکال که با اعلام مبارزه با قانون اساسی، رژیم دینی را به مبارزه می‌طلبید. این فراخوان و تلاش‌های پیش از آن، هزاران نفر از مدافعین برابر حقوقی و رفع تبعیض علیه زنان را به خیابان کشاند.

اما پس از این نقطه عطف، این جنبش نتوانست در همین مسیر ادامه دهد. از سویی، در این جنبش هنوز نطفه‌های آگاهی به بذر ننشسته بود. از سوی دیگر، زنان در ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی، به یکسان مورد تبعیض و آپارتاید جنسیتی قرار می‌گرفتند. در نتیجه، در میان اکثر زنان، حتا بخش آگاه‌تر، نوعی این‌همانی و یکسان‌انگاری سطحی‌نگرانه پدید آمده بود. آنان تصور می‌کردند هویت زنانه و ستم مشترک می‌تواند به تنهایی به پرچم اتحاد ومبارزه بدل گردد. غافل از آن که جنبش‌های اجتماعی از نظرات و دیدگاه‌های گوناگون طبقاتی تشکیل می‌شوند که هر یک به فراخور دیدگاه خود، تاکتیک‌ها و راه‌کارهای متفاوتی را برمی‌گزیند. در همان دوران بود که بحث “فمی‌نیسم اسلامی” در میان فعالان زنان ایرانی طرح گردید. علت نیز آن بود که بخشی از ناراضیان را زنان مسلمان تشکیل می‌دادند. زنان مسلمانی که تعدادی از آنان، در سال‌های اولیه پس از انقلاب یا در سرکوب زنان مترقی و چپ همدست رژیم بودند یا بر اثر ضدیت با چپ در سکوت نظاره‌گر آن. و نیز بودند زنان مسلمانی که با سلطه یک رژیم دینی تضاد نداشتند، اما خواستار سهم متناسبی در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی بودند. مانع پیشاروی همه آن‌ها، قوانین همان حکومت دینی بود که به ناگزیر آنان را به عرصه مقابله می‌کشاند.

در برابر این زنان مسلمان، زنان فمینیست، زنان آزادی‌خواه، زنان سکولار و لاییکی وجود داشتند که تحقق خواست‌های زنان در چارچوب یک حکومت دینی را ناممکن می‌دانستند. پس، زنان مسلمان بر آن شدند برای دفاع از دیدگاه‌های خود، و توجیه حضور خود در جنبش زنان، فرمول مناسبی بیابند و چاره را در طنز “فمینیسم اسلامی” یافتند. اصطلاحی که به بحث‌های بسیاری در درون جنبش زنان دامن زد. باید در این‌جا اشاره شود که این اصطلاح اختراع و ابتکار زنان اسلامی ایران نبود، بلکه ناشی از رشد اسلام‌گرایی در منطقه و تلاش برای نابودی حقوق زنان بود. تلاشی که بسیاری از زنان مسلمان کشورهای منطقه را به عرصه مبارزات فمینیستی کشانده بود و آنان را به تأسی از “فمینیسم مسیحی” غربی و هویت مسلمان‌شان به “فمینیسم اسلامی” و “فمینیسم بومی” رسانده بود.

باری این جنبشی که به نظر می‌آمد، می‌رود از دل “همگرایی” زنانی با دیدگاه‌های گوناگون شکل گیرد، سرنوشتی جز “واگرایی” نمی‌توانست داشته باشد. زیرا از سویی با سرکوب دولتی روبرو بود و از سویی دیگر، جدل‌ها و برخوردهای نظری، پوسته اشتراکات را خراشید و هسته اختلافات عمیق و اساسی را عیان ساخت.

یکی از این اختلافات عمیق و اساسی در رابطه با نحوه برخورد به قدرت حاکم بود که تاکتیک‌های متفاوتی را به دنبال می‌آورد. این نظرات را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: نظری که با کلیت جمهوری اسلامی اختلافی نداشت، بلکه در این جا و آن جا خواستار رفرم‌های قانونی و تغییر برخی قوانین برای هموار ساختن راه مشارکت اجتماعی و به ویژه سیاسی زنان در ساختار قدرت بود. و نظر دیگری که خواهان تغییر کلیه قوانین تبعیض‌آمیز و نابرابر علیه زنان بود گرچه به مرز “جدایی دین از دولت” برسد. نظر اول را زنان اصلاح‌طلب، خواه مسلمان خواه سکولار، نمایندگی می‌کردند و نمایندگان نظری گروه دوم، زنان لائیک، فمینیست و چپ بودند. این گره‌گاه دیر یا زود در این جنبش شکاف می‌انداخت و به صف‌بندی درونی در آن می‌انجامید.

در سال ۸۴ ، آغاز ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، تشدید تضادهای جناح‌های حکومتی، بیرون راندن جناح اصلاح‌طلب از ارگان‌های قدرت آن عاملی شد که دست در دست عدم پیشینه مبارزاتی ریشه‌دار، بی‌تجربگی در امر سازمان‌گری و سرکوب فعالین اجتماعی به این امر شتاب بخشید. از سال ۸۵، مبارزات رادیکال کنار گذاشته شد، شیوه‌های محافظه‌کارانه در پیش گرفته شد؛ تغییر برخی مواد قانون اساسی کنار گذاشته شد؛ دفاع از آزادی‌های سیاسی به فراموشی سپرده شد؛ دفاع و همبستگی با سایر جنبش‌های اجتماعی از دستور کار خارج شد. زنان و خواسته‌های آنان به جزیره متروکی تبعید شد تا در این جزیره‌ی واقع در میانه‌ی جامعه‌ای خفقان‌زده و دیکتاتوری متحقق گردند. در چنین شرایطی، زنان لاتیک و چپ که از موقعیت نامناسب‌تری برخودار بودند به حاشیه رانده شدند. اما زنان اصلاح‌طلب که از پشتیبانی جناح اصلاح‌طلب هر چند تحت فشار، اما هنوز ریشه‌دار در ارگان‌های قدرت، و نیز حامیان خارج کشوری و نهادهای بین‌المللی برخوردار بودند، با موقعیت مناسب‌تر توانستند مدتی مهر خود را بر جنبش زنان حک کنند و خود را نماینده جنبش زنان و زنان ایران جا بزنند.

از جمله برجسته‌ترین حرکت آنان می‌توان به “کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز” اشاره کرد. هدف کمپین، جمع‌آوری یک میلیون امضا در مدت دو سال اعلام شد. فعالین کمپین که بخشی حتا سکولار بودند، از همان ابتدا فعالیت خود را بر مصالح سیاسی اصلاح‌طلبان منطبق کردند و مطالبات‌شان را با زبانی دینی آمیختند تا هم دوری خود را از فعالین رادیکال زنان اعلام کنند و هم همبستگی خود را با حکومت اسلامی. بر پرچم سفید تسلیم خود نوشتند: خواسته‌های این طرح ضدیتی با مبانی اسلام ندارد، زیرا جزو اصول دین به شمار نمی‌آیند. به این نیز اکتفا نکردند، به جای آگاه‌گری و سازمان‌گری در میان توده‌های زنان، به مجاب بالایی‌ها روی آوردند؛ جلب اعتماد زنان حکومتی و آیت‌الله‌ها و چانه‌زنی با آنان را پیشه کردند؛ برای جمع‌آوری امضا به میان “خانم‌های مذهبی” رفتند؛ “آش نذری” پختند؛ با هر نوع فعالیت سیاسی مرزبندی کردند؛ و البته در مقالات و مصاحبه‌ها فراموش نکردند، زنان لاییک و چپ را به اتهام “تندروی” به محاکمه بکشانند و سرکوب‌گران واقعی را تبرئه کنند. بگذریم که طرح مطالبات اقتصادی، اشتغال یا موضع‌گیری درباره کابوس روزانه زنان یعنی حجاب اجباری را یک‌سره وانهادند. گرچه بی‌نتیجه. زیرا رژیم وجود همین حد از فعالیت را هم برنمی‌تابید و مرتب فعالین آن را دستگیر و محاکمه و زندانی یا مجبور به ترک کشور می‌کرد.

این تقلیل سطح مطالبات، تغییر میدان بازی و واپس‌روی موجب دلسردی بسیاری از زنان و دخترانی شد که امیدوارانه به این جنبش نوپا پیوسته بودند. بسیاری از آنان برحسب تجربه زندگی خود می‌دانستند که تحقق خواسته‌های زنان با توسل به آیت‌الله‌ها و زنان مجلس‌نشین و دولتمردان زن‌ستیز ممکن نیست. بخش آگاه‌تر می‌دانست که تحقق آن‌ها موکول به جدایی دین از دولت است. بنابراین بسیاری از زنان خود را کم کم کنار کشیدند. دسته‌ای نیزکه به رغم دلسردی‌ها این تلاش را بهتر از انفعال می‌دانست چیزی جز سرکوب عایدش نشد.

شورش‌ها و اعتراضات سال ۸۸ فرصت مناسبی فراهم آورد تا میزان نفوذ این دسته از فعالان در میان زنان به محک گذاشته شود. به گواه عکس‌ها ، فیلم‌ها و شاهدان آن زمان، این زنان و دختران بودند که مشوق معترضان بودند، در صف اول قرار می‌گرفتند، سنگ در دست به مقابله با نیروهای سرکوب می‌رفتند. در برابر هستی رادیکال این زنان، فعالان اصلاح‌طلب زنان هم‌چون سال‌های قبل بر طبل “نفی خشونت”، “مبارزه مدنی و مسالمت‌آمیز” می‌کوبیدند، مبارزه خیابانی این زنان و دختران را مذموم می‌دانستند و می کوشیدند آن را در جهت منافع اصلاح‌طلبان کانالیزه کنند. امری که گوش شنوایی نیافت و تنها بر بی‌اعتباری آنان افزود و نشان داد که آنان نه نماینده توده‌ی زنان، بلکه سخنگوی قشر خاصی از زنان مرفه و طرفدار جناحی از حکومت هستند و نه بیش. قشری که خود در برابر مبارزات رادیکال زنان و هر گروه اجتماعی دیگری می‌ایستد، خشونت دولتی را توجیه می‌کند و مردمی را که از حق حیات و حقوق اجتماعی و سیاسی و اقتصادی خود دفاع می‌کنند، “خشونت‌گرا” معرفی می‌کند.

و سیر حوادث بار دیگر ثابت کرد این زنان نمی‌توانند نقش مثبتی در تغییر وضعیت زنان داشته باشند. هدف آنان حداکثر کسب امتیازاتی در عرصه‌های سیاسی و مدیریتی و آکادمیک به نفع قشر خاصی است و نه معضلات و مشکلات توده‌ی زنان. از این‌رو نیز تنها نماینده و سخنگوی همان قشر هستند و مطالبات آنان را دنبال می‌کنند.

اما اکنون، هنوز، توده‌ی زنان ایران هستند با انبوهی از معضلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. از بیکاری و فقر گرفته تا محدودیت در تحصیل و آپارتاید جنسیتی در دانشگاه‌ها، از عدم امنیت و خشونت اجتماعی گرفته تا خشونت خانگی، از ستم ناشی از برقراری حکومتی دینی گرفته تا تار و پود مردسالار اجتماعی. و پتانسیل عظیمی برای مبارزه تا رسیدن به مطالبات‌شان.

همان‌گونه که در ابتدای مقاله اشاره شد، زمانی خمینی و همدستانش موفق شدند حجاب را بر زنان تحمیل کنند، قوانین زن‌ستیزانه‌تری به تصویب برسانند و به اجرا درآورند که نیروهای چپ و کمونیست، کارگران و دانشجویان، روشنفکران و آزادی‌خواهان سرکوب شدند. این تجربه، باردیگرثابت کرد سرکوب هر جنبشی، سرکوب سایر جنبش‌ها را در پی خواهد داشت. تجربه ای که باید از آن درس گرفت و دانست که مبارزه برای کسب حقوق زنان از مبارزات سایر جنبش‌های اجتماعی جدا نیست. شاید در مقطعی مبارزه جنبشی از سایر جنبش‌ها پیشی گیرد، اما اگر به ارتقای مبارزات سایر جنبش‌ها منجر نگردد و آنان را تقویت نکند، آن جنبش دیر یا زود سرکوب خواهد شد. بنابراین فعالین زن باید مبارزه خود را به مبارزات جنبش طبقه کارگر، دانشجویان مترقی، مردان آزادی‌خواه و برابری‌طلب پیوند بزنند.

در چنین اوضاعی بر عهده فعالان چپ و لاییک و مدافعان واقعی برابری زنان و مردان است که به تعیین یک استراتژی برخیزند، تاکتیک‌های مناسب را بیابند و مقدمات آگاه‌سازی و سازماندهی توده‌های زنان را فراهم آورند. گرچه سازماندهی زنان، به علت پراکندگی، عدم تجربه سازماندهی مناسب در این زمینه و معضلات اجتماعی و فرهنگی، از سایر جنبش‌های اجتماعی دشوارتر است، اما ناممکن نیست. زنان در کارخانه‌ها حضور دارند، در ادارات، در دانشگاه‌ها، در بیمارستان‌ها، در مدارس، در محلات، در محافل و گردهمایی‌های زنانه. خواست‌ها و مشکلات‌شان مشترک‌اند و متنوع که زمینه مناسبی‌ست برای نزدیکی و برقراری ارتباط. و نیز زمینه مساعدی برای ترغیب به تلاش و حرکت به سوی تغییر.

یکی از دیگر وظایف مهم زنان چپ، تلاش دو چندان برای افشا و انزوای تفکری است که تاکنون توانسته بر برخی جنبش‌های اجتماعی از جمله زنان سایه اندازد. تفکری که بسیاری از زنان را، ناخواسته، به سیاهی لشگر یکی از جناح‌های حکومتی تبدیل می‌کند و معضلات و مشکلات آنان را به ابزار چانه‌زنی بر سر سهم قدرت.

در سال‌های اخیر کشورهای خاورمیانه دستخوش درگیری‌های شدید داخلی و ناامنی‌ شده اند. درگیری‌هایی ناشی از رشد اسلام‌گرایی، وجود دولت‌های دیکتاتور مذهبی، و دخالت‌های نیروهای امپریالیست و دولت‌های ارتجاعی منطقه، از جمله جمهوری اسلامی، در اوضاع داخلی این کشورها. حلقه‌ی ضعیف زنجیر در تمامی این کشورها، زنان‌اند و حقوق‌شان که به آسانی بر سر نقض آن به سازش می‌رسند. برای نمونه، اما، مبارزات مردم کوبانی نشان داد، اگر نیروی زنان دریافته شود، اگر در جهت آگاه‌گری و سازماندهی این نیرو تلاش شود، چه پتانسیل عظیم مبارزاتی به حرکت درخواهد آمد و آنان از چه جان‌فشانی‌ها و فداکاری‌هایی برای رسیدن به هدف خود دریغ نخواهند کرد. پس یافتن راه‌کارهایی برای پیوند با جنبش‌های مترقی منطقه، مبارزه زنان ایران را غنی خواهد کرد. خواه از جنبه‌ی تبادل تجارب مبارزاتی، خواه از جنبه‌ی یافتن متحدین بین‌المللی.

برای این همه، فعالان ایران نیز باید درک کنند کدام قشر یا گروه از پتانسیل مبارزاتی برخوردارند. مسلما این پتانسیل در میان زنان مرفهی نیست که خواست‌های محدودی دارند، ناپیگرند و محافظه‌کار و هستی آنان به حفظ جمهوری اسلامی وابسته است. تنها، توده زنان کارگر و زحمتکش‌اند که از چنین پتانسیلی برخوردارند و عمیقاً خواستار تغییر.

 متن کامل نشریه کار شماره ۷۰۵ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.