رازی که مارکس از آن پرده برداشت

هر کارگری مستثنا از این‌که بداند استثمار می‌شود یا نه، این را می‌داند، در کارخانه‌ای که کار می‌کند، سرمایه‌دار یا سرمایه‌دارانی که مالک آن واحد تولیدی هستند، سود می‌برند و این سود، سالانه سر به میلیاردها تومان می‌زند. این سود از کجا ناشی می‌شود و چگونه عاید سرمایه‌دار می‌گردد؟

برجسته‌ترین اقتصاددان‌های پیش از مارکس ، در تحقیقات خود البته تا جائی که اقتصاد سیاسی وجهه علمی داشت، تلاش‌های اولیه‌ای برای شناخت مسئله انجام داده بودند، اما همان‌گونه که مارکس در تئوری‌های ارزش اضافی اشاره دارد، اشکال کار آن‌ها در این بود که برای پی بردن به ماهیت مسئله، هرگز ارزش اضافی را فی‌نفسه،  در شکل خالص آن موردبررسی قرار ندادند، بلکه به تحقیق در مورد اشکال ویژه آن، سود، بهره، بهره مالکانه پرداختند، لذا نه‌تنها نتوانستند پی به ماهیت مسئله ببرند، بلکه دچار تناقضات لاینحل شدند. البته آن‌ها به‌عنوان نمایندگان فکری بورژوازی، با  نگرش بورژوائی  نمی‌توانستند با شجاعت در جهت شناخت این راز  گام‌ بردارند، چراکه به نفی نظام موجود می‌رسیدند. لذا آن‌ها در پاسخ به این سؤال سرگردان و درمانده بودند و معما همچنان لاینحل مانده بود. تنها کارل مارکس، آموزگار بزرگ کارگران جهان بود، که پاسخی علمی به این سؤال داد و  پرده از این راز برداشت . کشف راز استثمار سرمایه‌داری  یکی از خدمات برجسته مارکس به کارگران جهان بود.

اما اهمیت این کشف مارکس صرفاً در این نبود که راز استثمار سرمایه‌داری را  که پوشیده و پنهان بود، برملا کرد و سلاح قدرتمندی در دست طبقه کارگر در مبارزه علیه بورژوازی و نظم سرمایه‌داری  قرار گرفت. این کشف مارکس به کشف تمام قوانین نظم سرمایه‌داری، روند تکاملی آن، رشد تضادهای این سیستم و انهدام آن یاری رساند. مسئله انباشت سرمایه‌ها، رشد نیروهای مولدِ کار، عالی‌ترشدن ترکیب ارگانیک سرمایه، کاهش نرخ سود، بحران‌های ادواری، همگی مرتبط باارزش اضافی‌اند که هدف مستقیم و نیروی محرکه تولید سرمایه‌داری است.

مارکس نشان داد که ارزش کالاها را کار اجتماعاً ضروری برای تولید آن‌ها تعیین می‌کند و کالاها به‌حسب ارزششان در بازار فروخته می‌شوند. براین اساس چگونه ممکن است سرمایه‌داری که سرمایه خود را صرف خرید وسایل کار، مواد خام و پرداخت دستمزد به کارگران کرده است، پس‌ازآنکه در جریان تولید، کالاهای نهائی آماده شد، با فروش آن‌ها در بازار،علاوه بر سرمایه‌ای که پیش ریز کرده یا هزینه کرده است، مبلغی اضافه بر آن به دست آورد و تحت عنوان سود عایدش گردد. این سود از کجا آمد؟

مارکس به‌تفصیل در آثار اقتصادی خود، این مسئله را بررسی کرد که سود نمی‌تواند از گردش کالاها بیرون آید، چون در گردش، معادل‌ها با یکدیگر مبادله می‌شوند. در اینجا صرفاً شکل ارزش تغییر کرده و کالا به پول تبدیل‌شده است. مبادله نابرابرها نیز چیزی را تغییر نمی‌دهد. چون ارزش درهرحال همان‌که بود باقی می‌ماند. مارکس گفت: بااین‌همه “… ناممکن است که تولیدکننده‌ی کالاها بتواند خارج از قلمرو گردش، بدون ارتباط با سایر مالکان کالاهای دیگر، ارزش را افزایش دهد [ و درنتیجه پول یا کالاها را به سرمایه تبدیل کند.]

بنابراین سرمایه نمی‌تواند از گردش ایجاد شود و به همین ترتیب ناممکن است که از خارج از گردش پدید آید. سرمایه باید هم از گردش سرچشمه بگیرد و هم نگیرد.”

دارنده پول “…باید کالاهای خود را به قیمتشان بخرد، آنان را به ارزششان بفروشد و بااین‌همه در پایان فرایند،ارزش بیشتری را از آن ارزشی که در ابتدای امر در گردش گذاشته بود بیرون بکشد.”

“تغییر در ارزش پول که باید به سرمایه تبدیل شود، نمی‌تواند در خود پول اتفاق افتد، زیرا پول با کارکرد خود به‌عنوان وسیله خرید و وسیله پرداخت، فقط قیمت کالایی را که می‌خرد یا پرداخت می‌کند، تحقق می‌بخشد….این تغییر نمی‌تواند  از دومین عمل گردش یعنی فروش مجدد کالا نیز سرچشمه بگیرد، زیرا این عمل بار دیگر، صرفاً کالا را از شکل طبیعی خود ، به شکل پولی آن تبدیل می‌کند. بنابراین، این تغییر باید در کالایی اتفاق افتد که در نخستین عمل گردش M-C (پول-کالا)خرید شده است. اما نه ارزش آن، زیرا هم‌ارزها هستند که مبادله می‌شوند و ارزش کالا کاملاً پرداخت می‌شود. بنابراین، این تغییر فقط می‌تواند از ارزش مصرفی بالفعل کالا یعنی [از مصرف آن ناشی شده باشد.]”١

برای تحقق این امر باید در بازار کالایی یافت شود که ارزش مصرفش خود سرچشمه ارزش باشد و استفاده از آن موجب وقوع کار و بالنتیجه ارزش‌آفرینی گردد .

درجایی که شیوه تولید سرمایه‌داری وجود دارد، تولید کالایی بسط یافته و عمومیت‌یافته حاکم است. در اینجا  بخش بزرگی از مردم تحت عنوان کارگر زندگی  می‌کنند که برخلاف برده و رعیت در شیوه‌های تولید پیشین، آزادند و به‌ظاهر از برابری حقوق برخوردار، اما  مالک وسایل تولید نیستند و برای تأمین معاش خود چیزی برای فروش در بازار جز توانائی جسمی و فکری خود، یعنی نیروی کار را برای فروش ندارند. لذا آن‌ها به‌حسب  نیاز و اضطرار اقتصادی، ناگزیرند ، نیروی کار خود را به سرمایه‌دار بفروشند. بنابراین  در نظام سرمایه‌داری نیروی کار نیز به کالا تبدیل‌شده است. اما این‌یک کالای معمولی نیست. این کالا ازآن‌رو از کالاهای دیگر متمایز است که وقتی مصرف می‌شود، ارزش مصرف آن، سرچشمه ارزش است و ارزشی بیش از ارزش خود را می‌آفریند.

سرمایه‌داری که می‌خواهد با پول خود کالایی تولید کند و آن را بفروشد و سود عاید خود سازد، سرمایه‌اش را به دو بخش تقسیم می‌کند. بخشی را صرف تهیه ابزار تولید، مواد خام و غیره می‌کند و آن‌ها را به ارزشی که دارند می‌خرد. بخش دیگر را به خرید نیروی کار اختصاص می‌دهد. در بازار کار با کارگرانی مواجه می‌شود که به‌عنوان افرادی آزاد و ظاهراً متساوی‌الحقوق ، حاضرند با خریدار کالای خود، وارد معامله شوند و نیروی کار خود را که یک کالاست، به ارزش آن بفروشند. سرمایه‌دار این کالا را به ارزش آن می‌خرد تا کارگر را در کارخانه خود به کار وادارد. روشن است که در اینجا قانون ارزش دقیقاً رعایت شده، نه کالاها به قیمتی پائین تر از ارزش آن‌ها خریده شده و نه کلاه‌برداری صورت گرفته است. البته موارد استثنائی هم وجود دارد، نظیر ایران که دستمزد کارگر پائین تر از ارزش آن است، مارکس این مورد را که منجر به تباهی جسمی و فکری نیروی مولد یک کشور می‌شود، به‌عنوان استثناء کنار می‌گذارد.

اما این ارزش نیروی کار که قرار است سرمایه‌دار تحت عنوان دستمزد به کارگر بپردازد، چگونه تعیین می‌شود؟ مثل هر کالای دیگر، به‌حسب تولید و بازتولید آن. برای این‌که نیروی کار تولید و بازتولید شود، باید وسایل معیشت کارگر تأمین گردد که به زندگی به شکل مرسوم و معمول آن ادامه دهد و سلامت وی حفظ شود تا پیوسته بتواند آماده انجام کار باشد. یعنی باید بتواند غذا، لباس، مسکن، بهداشت و درمان و در یک‌کلام تمام حوائج روزمره کارگر را تأمین کند. به‌عبارت‌دیگر، زمان کاری که برای تولید این وسایل لازم است و برای نگهداری دارنده نیروی کار ضروری است. اما از آنجائی که سرمایه‌دار همواره نیاز به کارگر آماده‌به‌کار دارد و عمر کارگر محدود است، باید کارگران دیگری باشند که جای آن‌ها را بگیرند. بنابراین باید هزینه‌های توالد و تناسل و پرورش کودکان و در کل، خانواده کارگر وارد تعیین ارزش نیروی کار شود. همچنین است، هزینه‌های کسب مهارت و بسط توانائی‌های نیروی کار. پس می‌توان گفت: “ارزش نیروی کار برحسب ارزش وسایل زندگی معین می‌شود که برای تولید، بسط ، حفظ و جاودانی کردن نیروی کار، ضروری است.” ٢

مارکس از دخالت عامل دیگری هم در تعیین ارزش، تحت عنوان عامل تاریخی- اجتماعی یا استاندارد زندگی سنتی نیز نام می‌برد، که از شرایط اجتماعی هر کشوری ناشی می‌گردد و به‌حسب سنت‌ها و شرایط تاریخی- اجتماعی هر کشوری متفاوت خواهد بود. روشن است که استاندارد زندگی کارگران اروپائی با آفریقائی یا آسیائی یکی نیست. سنت‌ها، سطح پیشرفت سرمایه‌داری و دست‌آوردهای مبارزاتی کارگران در کشورهای اروپائی، استاندارهای عمومیت‌یافته‌ای ازجمله نیاز به امکانات فرهنگی ، سینما ، تئاتر، کنسرت، تفریح و استراحت در دوره‌های مرخصی در کشورهای دیگر، مسکن مناسب، استفاده از پاره‌ای امکانات و وسایل مدرن و غیره را پدید آورده است.

اما نیروی کار همان‌گونه که دارای ارزش است، ارزش مصرف نیز هست و دقیقاً همین ارزش مصرف نیروی کار است که موردعلاقه سرمایه‌دار هست. چون همان‌گونه که پیش‌ازاین گفتیم، ارزش مصرف نیروی کار ازاین‌جهت از ارزش مصرف تمام کالاهای دیگر متمایز است، که وقتی مصرف می‌شود، ارزش می‌آفریند.

از لحظه‌ای که سرمایه‌دار نیروی کار را خرید ، ارزش مصرف و استفاده از آن نیرو یعنی کار کارگر، به وی تعلق می‌گیرد. ناگفته نماند که دست‌به‌نقد چیزی به کارگر پرداخت نمی‌شود و کارگر نیروی کارش را نسیه می‌فروشد. دستمزد کارگر پس‌ازآن پرداخت می‌شود که نیروی کار به کارافتاده باشد، و سرمایه‌دار آن را مصرف کرده باشد، یعنی کار انجام‌گرفته باشد،مثلاً آن‌گونه که در ایران هم معمول است، پس از گذشت یک ماه.

سرمایه‌دار، کارگر را در کارخانه به کار وامی‌دارد و روند تولید آغاز می‌گردد. او اکنون برای استفاده از این نیرو، خود را محق می‌داند، کارگر را وادارد که در طول یک روز تا جایی که امکان دارد و شرایط جسمانی کارگر اجازه دهد، تولید کند تا مقدار بیشتری کار و ساعات کار در تولید کالاها مادیت یابد.

از وقتی‌که نظام سرمایه‌داری پدید آمد تا به امروز، روزانه کار از شانزده ساعت و دوازده ساعت تا ده ساعت، به هشت ساعت و  هفت ساعت تغییر کرده است. اگر  روزانه کار، هشت ساعت فرض شود و تمام این مدت را کارگر برای جبران دستمزد خود کار می‌کرد، در آن صورت چیزی برای سرمایه‌دار به‌عنوان سود باقی نمی‌ماند. اما هرکس می‌داند که سرمایه‌دار سود عاید خود می‌سازد. کسب این سود فقط از این طریق ممکن است که کارگر مدت‌زمانی بیش از آنچه که جبران‌کننده دستمزد اوست، کار کند. اگر تنها چهار یا سه ساعت کار در روز، برای جبران هزینه نیروی کار لازم باشد،  بقیه هشت ساعت ، ساعات کار اضافی، کار اضافی است که سرمایه‌دار بابت آن دستمزدی نپرداخته، اما مفت و مجانی آن را تصاحب می‌کند و سرمنشأ سود سرمایه‌دارند .

کارگر در طول ساعاتی که مشغول به کار است و تولید می‌کند، ارزش وسایل تولید را به محصول جدیدی که ساخته می‌شود منتقل می‌کند. ارزش وسایل تولید و مواد خام از نو در محصول پدیدار می‌شوند. پس بازتولید نمی‌شوند، بلکه حفظ می‌شوند. این جزء از سرمایه چیزی فراتر از ارزشی که مستقل از روند تولید داشت، به ارزش محصول نمی‌افزاید. از همین‌رو مارکس آن را بخش ثابت سرمایه نامید. اما کارگر در همان حال که تولید در جریان است، ارزش‌های جدید می‌آفریند. بخشی از این ارزش‌های تازه آفریده‌شده، در ساعات معینی از کار، جبران‌کننده هزینه نیروی کار، یا دستمزدی است که به کارگر پرداخت‌شده، اما بخش دیگری از این ارزش جدیداً افزوده‌شده، که در جریان زمان کار اضافی به دست می‌آید، افزوده، یا ارزش اضافی است که به ارزش کالاهای تولیدشده، افزوده می‌گردد و به سرمایه‌دار تعلق می‌گیرد. مارکس آن بخش سرمایه را که صرف خرید نیروی کارشده است، از آنجائی که درروند تولید، بازتولید می‌شود، با یک معادل جدید جایگزین می‌شود یعنی کمیتی مساوی از زمان کار زنده به محصول مادیت یافته افزوده می‌شود و علاوه بر این‌، یک ارزش اضافی می‌آفریند، یعنی از مقدار ثابتی که هست به مقدار متغیری تبدیل می‌شود،  بخش متغیر سرمایه می‌نامد.

مارکس می‌گوید: “روند ارزش افزایی ، جز این نیست که روند ارزش‌آفرینی در ورای نقطه معینی امتدادیافته است.” بنابراین هرچه این زمان طولانی‌تر باشد، مقدار و حجم ارزش اضافی که نصیب سرمایه‌دار می‌گردد، بیشتر است. بنابراین، این افزایش مقدار ارزش اضافی از طریق امتداد کار روزانه را، ارزش اضافی مطلق نامید، چراکه ” موجودیت آن، نرخ رشد و هرگونه افزایش آن، در همان حال یک افزایش مطلق ارزش آفریده شده( ارزش تولید شده) است. همانگونه که پیش از این دیده‌ایم،از بسط روزانه کار لازم ورای محدوده‌هایش ناشی می‌گردد و مقدار مطلق آن برابر است با مقدار این بسط…” ٣

اما این‌که درجه بهره‌کشی از نیروی کار، استثمار کارگر توسط سرمایه‌دار یا نرخ ارزش اضافی چقدر است، با نسبت کار اضافی به کار لازم، یا ارزش اضافی به سرمایه متغیر تعیین می‌گردد.

طولانی کردن روزانه کار که در مراحل اولیه سرمایه‌داری شکل اصلی استثمار بود، با متشکل شدن کارگران و مبارزه برای کاهش ساعات کار، نمی‌توانست ادامه یابد، به‌ویژه که کارگران توانستند حدود قانونی برای روزانه کار مشخص سازند. درنتیجه، روزانه کار کاهش یافت. سرمایه‌داران به روش‌های دیگری برای جبران این کاهش ساعات کار متوسل شدند. یکی از این روش‌ها، افزودن برشدت و شتاب کار بود. روشن است وقتی کار شتاب و شدت به خود بگیرد، کالای بیشتری در طول ساعات کار، تولید می‌شود. اما شیوه اصلی که ازآن‌پس مرسوم گردید، کوتاه کردن زمان کار لازم و درنتیجه افزایش زمان کار اضافی بود. چگونه؟

از طریق افزایش بهره‌وری کار، با استفاده از تکنیک‌ها و روش‌های جدید. تکامل نیروهای مولده کار در آن رشته‌های تولید که وسایل معیشت کارگر را تولید می‌کنند و مستقیماً وارد مصرف کارگر می‌شوند، مثل غذا، لباس، مسکن، گرما، وسایل نقلیه و غیره. یا در آن رشته‌هایی که وسایل تولید و مواد خام برای بخش تولیدکننده وسایل مصرفی، تولید می‌کنند، افزایش بهره‌وری کار، همین نتیجه را خواهد داشت. وقتی‌که بهره‌وری افزایش یابد، تولید افزایش‌یافته و حجم بزرگ‌تری از کالاها در مدت‌زمان کوتاه‌تری تولید می‌گردد. بنابراین بهای این کالاها که کار کمتری در آن‌ها نهفته است، کاهش می‌یابد و درنتیجه مدت‌زمان کار لازم برای جبران دستمزد کارگر کاهش می‌یابد. این کاهش بدان معناست که مدت‌زمان کار اضافی افزایش‌یافته است. اگر پیش‌ازاین فرضاً در هشت ساعت کار، چهار ساعت کار لازم و چهار ساعت اضافی بود، اکنون درنتیجه افزایش بهره‌وری کار و کاهش بهای نیروی کار، با کاهش زمان کار لازم به سه یا دو ساعت در روز، زمان کار اضافی به ۵ یا ۶ ساعت افزایش‌یافته است. مارکس این کوتاه شدن زمان کار لازم و افزایش زمان کار اضافی را ، ارزش اضافی نسبی نامید. چون در اینجا نسبت میان کار لازم و اضافی تغییر می‌کند.

البته ممکن است یک یا چند سرمایه‌دار زودتر از دیگران،روش‌های تولید را بهبود بخشند و تاز مانی که هنوز این شیوه‌ها عمومیت نیافته است، یک ارزش اضافی فوق‌العاده نیز به دست آورند.

افزایش بهره‌وری کار هم البته مثل مورد افزودن برشدت و سرعت کار ، همراه با فشردگی کار است، اما تفاوت در این است که در مورد افزایش بهره‌وری کار، ارزش هر واحد کالا کاهش می‌یابد، درحالی‌که در مورد پیشین چنین نیست و بهای کالا ثابت می‌ماند. مارکس می‌گوید شیوه تولید سرمایه‌داری در کل، زمان کار را فشرده می‌کند. با تکامل نیروهای مولده، فشار کار نیز افزایش می‌یابد.

مارکس با برملا کردن راز استثمار سرمایه‌داری ، نشان داد که هدف مستقیم تولید سرمایه‌داری و نیروی محرکه آن،ارزش اضافی یا سود در شکل تحول‌یافته‌تر آن است. این ارزش اضافی سرمنشأ درآمد کل طبقه سرمایه‌دار و مالک است. گرچه سرمایه‌دارانی که در تولید مشارکت دارند، نخست مستقیماً کار اضافی را تصاحب می‌کنند، اما تنها کسانی نیستد که این ارزش اضافی را به جیب می‌زنند. بخشی از این ارزش اضافی تحت عنوان سود بازرگانی به بازرگان تعلق می‌گیرد. بخش دیگری به‌عنوان بهره، سهم بانکدار و سرمایه‌های مالی می‌گردد. جزئی از این ارزش اضافه تحت عنوان بهره مالکانه، به مالک زمین تعلق می‌گیرد و بالاخره، مالیاتی هم که نصیب دولت بورژوائی  می‌شود،عمدتاً  بخشی از همان ارزش تازه آفریده‌شده کارگر و ارزش اضافی تولیدشده توسط کارگران است.

١­- سرمایه-جلد یکم- مارکس: ترجمه حسن مرتضوی

٢- مزد، بها، سود- مارکس

٣-مجموعه آثار مارکس- انگلس، جلد ٣٠

متن کامل نشریه کار شماره ۷۷۲ در فرمت پی دی اف

 

POST A COMMENT.