پیروزی و شکست بزرگ‌ترین انقلاب قرن بیستم

– انقلاب ۱۹۰۷ – ۱۹۰۵

پیشتازی پرولتاریا در انقلاب، اشکال متنوع مبارزه پرولتری و پیدایش شوراها

– انقلاب فوریه ۱۹۱۷

شوراهای نمایندگان، کمیته‌های کارخانه و اعتلای مبارزه طبقاتی

– انقلاب سوسیالیستی اکتبر

پیش‌روی، عقب‌نشینی و شکست

در جنبش کارگری جهان، هیچ جنبشی همانند جنبش کارگری روسیه، بر جنبش بین‌المللی طبقه کارگر تاثیر نگذاشته و درس و تجربه از خود برجای ننهاده است. پیروزی این جنبش همان قدر درس‌های گرانبها و ارزشمند دارند که شکست‌های آن.

فراتر از این، طبقه کارگر روسیه با انقلاب سوسیالیستی‌اش در ۱۹۱۷، چنان تاثیراتی ژرف در مقیاس جهانی بر جای نهاد که با قطعیت می‌توان گفت، مهم‌ترین تحولات سیاسی‌-‌ اجتماعی قرن بیستم به نحوی از انحاء از این رویداد بزرگ تاثیر گرفت و این انقلاب در سراسر قرن بیستم، الگویی برای تمام ستمدیدگانی بود که علیه نظم غیر انسانی سرمایه‌داری مبارزه کردند.

انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷، اما نمی‌توانست بدون انقلاب ۷- ۱۹۰۵ و فوریه ۱۹۱۷ به ثمر بنشیند و این همه تاثیر از خود برجای بگذارد. پس نخست نظری کوتاه به این دو انقلاب می‌اندازیم و سپس با تفصیل بیشتری به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ می‌پردازیم تا علت شکست این انقلاب را نیز مشخص سازیم.

 

 

انقلاب ۱۹۰۷- ۱۹۰۵

 

پیشتازی پرولتاریا در انقلاب، اشکال متنوع مبارزه پرولتری و پیدایش شوراها

 

طبقه کارگر روسیه پیشتازی خود را در برپایی انقلابات اجتماعی قرن بیستم، از همان نخستین سال‌های این قرن نشان داد.

از ۱۹۰۱ موجی از اعتصابات کارگری، روسیه را فرا گرفت. این موج اعتصاب در ۱۹۰۵ به نهایت وسعت و اعتلاء خود رسید، با اشکال بس متنوعی از مبارزه تلفیق شد و تا پایان سال به عالی‌ترین اشکال مبارزه کارگری ارتقاء یافت.

اعتصابات اقتصادی، اعتصابات سیاسی، اشکال تلفیقی اعتصابات اقتصادی و سیاسی، اعتصابات محلی و منطقه‌ای و عمومی، اعتصابات کوتاه مدت و طولانی مدت، اعتصابات عمومی سیاسی، راهپیمایی‌ها، تظاهرات، گرد‌هم‌آیی‌های کارگری، جنگ‌و‌گریز خیابانی با نیروهای سرکوب تزار، اشکال متنوعی از جنگ داخلی، قیام‌های محلی، قیام‌های عمومی، باریگادهای منفرد و جمعی، تلفیق باریگاد و نبرد پارتیزانی، مجموعه‌ای از اشکال مبارزاتی بودند که طبقه کارگر با خلاقیت تمام در طول یک سال، در نبردهای طبقاتی خود به کار گرفت.

اعتصاب ۱۲ هزار‌نفره کارگران مجتمع پوتیلف در سوم ژانویه ۱۹۰۵ در کمتر از یک هفته به راهپیمایی و تظاهرات متجاوز از صد هزار کارگر سن‌پترزبورگ و یکشنبه خونین ۹ ژانویه، انجامید. یک روز پس از آن، اعتصاب عمومی، سن‌پترزبورگ را فرا گرفت، دو روز بعد، کارگران مسکو به اعتصاب عمومی متوسل شدند و اعتصاب کارگران ریگا در ۱۳ ژانویه به تظاهرات و درگیری‌های خونین انجامید. اعتصاب به سرعت مهم‌ترین مراکز صنعتی روسیه را فرا گرفت و تقریبا در همه جا با تظاهرات و درگیری‌های خیابانی تلفیق گردید. برجسته‌ترین اعتصابات در فاصله ماه مه و ژوئن در ایوانو‌- وزنسنسک و لودز برپا شد که ده‌ها هزار کارگر نساجی به اعتصاب عمومی، تظاهرات و حتی سنگر‌بندی در خیابان‌ها روی‌آوردند.

فراگیر شدن اعتصابات و تظاهرات، به ارتقاء شکل مبارزه انجامید. در ماه اکتبر، اعتصاب عمومی و سراسری سیاسی به شکل عمده مبارزه طبقه کارگر تبدیل شد. متجاوز از دو میلیون کارگر در این اعتصاب شرکت داشتند. تا این مقطع، بخش‌های وسیع‌تری از مردم به انقلاب پیوسته بودند. شورش‌های دهقانی، نافرمانی و شورش سربازان و ناویان، اعتراضات دانشجویی، همگی حاکی از نیرو گرفتن انقلاب بود. اما نقش اصلی و رهبری کننده در دست طبقه کارگر و اشکال اصلی مبارزه، اشکال مختص مبارزه کارگری بود.

از دل اعتصابات عمومی سیاسی اکتبر بود که شوراهای نمایندگان کارگران به عنوان یکی از خلاقلیت‌های تاریخی و ماندگار پرولتاریای روسیه زاده شدند.

سازماندهی و رهبری اعتصابات، از جمله اعتصابات عمومی سیاسی اکتبر در دست کمیته‌های اعتصاب بود. این کمیته‌ها در جریان اعتصاب عمومی سیاسی به سرعت متحول شدند و به شوراهای نمایندگان ارتقاء یافتند. البته پیش از این نیز شوراها در نطفه‌ای‌ترین شکل خود، در جریان اعتصاب ۷۲ روزه کارگران ایوانو- وزنسنسک شکل گرفته بودند. در اینجا کمیته ۱۱۰ نفره‌ای که به نمایندگی از تمام کارخانه‌ها، وظیفه رهبری و هم‌آهنگی اعتصاب را بر عهده داشت، وظایفی را در برابر خود قرارداد که از محدوده وظایف معمولی یک کمیته اعتصاب فراتر می‌رفت. کمیسیون‌های مختلفی برای رتق و فتق امور روزمره شهر، مسئله آذوقه و کنترل قیمت کالاها، حفظ نظم و امنیت برای شهر، ایجاد نمود و حتی سازماندهی یک میلیشیا را آغاز نمود. با این وجود از آنجایی که مطالبات آن عمدتا اقتصادی بودند، هنوز یک شورا به معنای واقعی کلمه نبود. نخستین شورای نمایندگان کارگران در ۱۳ اکتبر، در سن‌پترزبورگ شکل گرفت که عملا به عنوان یک قدرت عمل می‌کرد. شورای سن‌پترزبورگ در عمل کنترل امور شهر را در دست گرفته بود. نظم بخشیدن به خدمات شهری و آذوقه و امنیت و رفاه مردم را در دست خود گرفته بود. فرمان‌هایی در مورد خواست‌ها و مطالبات توده مردم به ویژه تحقق مطالبات کارگران صادر می‌کرد و به شکایات و معضلات مردم رسیدگی می‌نمود. نمایندگانی از جانب خود به مناطق و شهرهای دیگر می‌فرستاد. نشریه مختص خود را به نام ایزوستا منتشر می‌کرد. کمیسیون‌های مختلفی ایجاد کرده بود. فراخوان اعتصاب صادر می‌نمود و یک کمیته اجرایی برگزیده بود که وظیفه پیش‌برد وظایف روزمره را برعهده داشت. پس از شورای نمایندگان سن‌پترزبورگ، شورای نمایندگان مسکو تشکیل گردید. مجموعا در جریان انقلاب، حدودا ۵۰ شورای نمایندگان در شهرها و محل زندگی کارگران تشکیل گردید.

در این شوراها هژمونی با طبقه کارگر به ویژه کارگران صنعتی بود که گاه تعداد نمایندگان آنها به ۷۰ درصد می‌رسید. تحقیقاتی که بعدا در شوروی در مورد ۱۷۰۹ نمایند ۳۱ شورا انجام گرفت، نشان می‌داد که ۱۳۱۸ تن از آنها یعنی ۷۷ درصد، کارگران صنعتی و بقیه کارگران یقه سفید، روشنفکران، معلمین، دانشجویان و پزشکان بودند.

این شوراها البته نمی‌توانستند مادام که تزار بر سر کار بود و دستگاه دولتی بوروکراتیک‌-‌نظامی پابرجا، به وظایف خود به عنوان یک دستگاه واقعی اقتدار و اعمال حاکمیت بلامنازع عمل کنند. از این رو اعتصاب عمومی سیاسی که شوراها در جریان آن پدید آمدند، می‌بایستی به شکلی عالی‌تر یعنی قیام مسلحانه ارتقاء یابد تا شوراها بتوانند به عنوان ارگان‌های اعمال حاکمیت، جایگزین دستگاه دولتی کهنه شوند. چون در غیر این صورت قدرت حاکم، شوراها را که هنوز شکل جنینی داشتند، از میان بر می‌داشت. از این رو‌ست که در پی اعتصاب عمومی سیاسی و پیدایش شوراها، تلاش‌هایی از سوی کارگران به منظور قیام مسلحانه مداوما افزایش می‌یافت. نقطه اوج این تظاهرات و برخوردها و درگیری‌های مسلحانه در مسکو بود که در پی اعتصاب عمومی سیاسی ۷ دسامبر و تظاهرات و درگیری‌های پراکنده و مسلحانه رخ داد. این قیام ۹ روز ادامه یافت و تنها با گسیل نیروهای نظامی از مناطق دیگر از پای درآمد.

کارگران، در برخی شهرهای دیگر از جمله در نیژنی نووگرود، کراسنویارسک، نوراسیسک و رستف نیز به قیام مسلحانه روی آوردند. این قیام‌ها با شکست روبرو شدند. یکی از دلایل شکست این قیام‌ها به ویژه قیام مسکو در آن بود که در مرکز اصلی جنبش کارگری روسیه یعنی سن‌پترزبورگ به علت نقش و نفوذ منشویک‌ها در این شورا، قیام مسلحانه آغاز نشد. نتیجتا تزار توانست، قیام‌های مجزا و منفرد را سرکوب کند. قیام مسکو نقطه اوج انقلاب ۷-۱۹۰۵ بود که با شکست آن قوس نزولی انقلاب آغاز گردید و سرانجام با کودتای سوم ژوئن ۱۹۰۷، این انقلاب با شکست کامل روبرو گردید. انقلاب درهم شکست، اما روحیه رزمندگی و مبارزه‌جویی طبقه کارگر روسیه درهم نشکست. طبقه کارگر تجدید قوا کرد و با انبوه تجربیاتی که در فاصله ۷-۱۹۰۵ به دست آورده بود، بار دیگر در فوریه ۱۹۱۷ به‌پاخاست و به انقلابی دیگر روی‌آورد، اما این بار در همان لحظات نخست انقلاب بساط تزاریسم را از روسیه برچید و چند ماهی بعد بورژوازی را نیز از اریکه قدرت به زیر کشید.

 

 

انقلاب فوریه ۱۹۱۷

 

شوراهای نمایندگان، کمیته‌های کارخانه و اعتلای مبارزه طبقاتی

 

از نیمه دوم سال ۱۹۱۵، جنبش کارگری روسیه اعتلاء جدیدی را آغاز نمود. تزاریسم با شدت تمام سرکوب جنبش را در دستور کار قرار داده بود. اعتصاب و تظاهرات کارگران کاستروما و ایوانو‌- وازنسنسک به گلوله بسته شدند و ده‌ها تن از کارگران در این حرکت اعتراضی کشته و یا زخمی شدند. اما این سرکوب‌ها منجر به افت مبارزه کارگران نشد. بالعکس اعتراضات و اعتصابات وسعت بیشتری به خود گرفتند. این واقعیات حاکی از آن بود که یک اعتلای انقلابی نوین آغاز شده است. وسعت و دامنه اعتصابات در اعتلاء نوین، بسیار وسیع‌تر از دوران انقلاب نخست بود. اما در این مرحله هنوز این اعتصابات عمدتا اقتصادی بودند. با این وجود در همین مرحله نیز ۳۶ درصد اعتصابات سیاسی بودند. در سال ۱۹۱۶ اعتصابات ابعاد گسترده‌تری به خود گرفتند و تعداد کارگرانی که به اعتصاب روی آوردند در مقایسه با سال قبل دو برابر شد و از یک میلیون تجاوز کرد. طبقه کارگر بار دیگر مهر خود را بر انقلاب کوبیده بود و رهبری انقلاب را در دست گرفته بود. در پی کارگران، دهقانان نیز به حرکت درآمدند و شورش‌های دهقانی وسعت گرفت. در ارتش نیز وضع بر همین منوال بود. تا ژانویه ۱۹۱۷ اعتصاب‌های توده‌ای سیاسی به شکل عمده مبارزه طبقه کارگر تبدیل شده بودند و با تظاهرات و درگیری‌های خیابانی تلفیق شدند.

اعتصاب سیاسی ۳۰۰۰۰۰ کارگر سن‌پترزبورگ در سالروز یکشنبه خونین، یک‌رشته اعتصابات سیاسی، تظاهرات توده‌ای و گسترش اجتماعات اعتراضی توده‌ای را در خود سن‌پترزبورگ و مسکو، خارکف، باکو، تولا و دیگر شهرها و مراکز صنعتی در پی داشت. با نزدیک شدن روز بین‌المللی زن، حزب بلشویک با صدور اطلاعیه‌ای، زنان کارگر را به برپایی تظاهرات و مبارزه برای سرنگونی استبداد و برقراری جمهوری فراخواند. روز ۲۳ فوریه (۸ مارس بر طبق تقویم قدیم) هزاران زن کارگر و زحمتکش که زیر فشار فقر، جنگ، گرانی و ایستادن در صف‌های طولانی، جانشان به لب رسیده بود، در خیابان‌های سن‌پترزبورگ دست به تظاهرات زدند. اعتلای انقلابی به اوج خود رسید. کارگران مجتمع پوتیلف که در اعتصاب به سر می‌بردند، به تظاهرات زنان پیوستند. یک روز بعد، اعتصاب سیاسی، عمومی شده بود و همراه با تظاهرات توده‌ای کارگری، تمام پترزبورگ را فرا گرفت. سربازانی که مامور سرکوب مردم شده بودند، به آنها پیوستند. روز ۲۶ فوریه، تظاهرات همراه با درگیری‌های گسترده بود. کارگران سن‌پترزبورگ مسلح شدند و این بار دیگر فرصتی به تزاریسم ندادند. روز ۲۷ فوریه اعتصاب عمومی و تظاهرات توده‌ای پرولتاریای سن‌پترزبورگ به قیام مسلحانه انجامید و با این قیام دودمان رومانف برچیده شد.

پرولتاریای روسیه که ایجاد‌گر شوراهای نمایندگان کارگران در ۱۹۰۵ بود، با انقلاب فوریه ۱۹۱۷، دست به کار ایجاد شوراها در شکلی کامل‌تر و گسترده‌تر شد.

در شامگاه ۲۷ فوریه، نخستین اجلاس شورای نمایندگان کارگران پتروگراد تشکیل شد. در این اجلاس تنها ۴۰ تا ۴۵ نماینده با حق رای حضور داشتند، اما به زودی کارگران کارخانه‌های مختلف، نمایندگان خود را انتخاب کردند و تعداد اعضای شورای پترزبورگ افزایش یافت.

علی‌رغم این که نحوه انتخابات بر طبق تصمیم سران منشویک و اس‌ار به گونه‌ای بود که اکثریت قابل ملاحظه نمایندگان از منشویک‌ها و اس‌ارها حمایت می‌کردند و بلشویک‌ها یک اقلیت محدود بودند، اما ابتکار انقلابی کارگران، شورای نمایندگان را به یک قدرت سیاسی واقعی تبدیل کرده بود.

با انقلاب، پلیس و ژاندارمری از هم پاشیده بودند و کارگران خود را مسلح کرده بودند. شورای پتروگراد، با ایجاد میلیشیای کارگری و برقراری حفظ نظم، مقابله با ضد‌انقلاب را برعهده گرفت. به منظور مقابله با احتکار و کمبود مواد غذایی، دستور مصادره انبارهای مواد غذایی را صادر نمود و کمیسیون ویژه‌ای برای کنترل بر توزیع ارزاق، تشکیل داد. شورا یک روز بعد، منابع مالی دولتی را در اختیار گرفت و رژیم پیشین را از هرگونه دخل و تصرف در آن محروم ساخت. واحدهای ارتش تابع شورا اعلام شدند. در اول مارس، ده تن از نمایندگان سربازان به عضویت کمیته اجرایی شورای پتروگراد درآمدند.

در اجلاس مشترک کارگران و سربازان تصمیم گرفته شد که کمیته‌های سربازان در تمام واحدها تشکیل شوند. شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد، کمیسیون‌های متعدد مالی، تبلیغاتی، پست و تلگراف، انتشارات و غیره را برای پیش‌برد وظایف خود ایجاد نمود. پس از پتروگراد، در ۲۸ فوریه، اعتصاب عمومی سیاسی در مسکو به قیام انجامید و در اول مارس، شورای مسکو ایجاد گردید. تا آخر مارس، انقلاب به سراسر روسیه کشیده شده بود و ۵۱۳ شورای نمایندگان کارگران و سربازان تشکیل شده بود. شوراهای دهقانان نیز شکل گرفتند و گسترش یافتند که تا اواخر تابستان تعداد‌شان به حدود ۴۰۰ رسید. کمیته‌ها و شوراهای سربازان نیز در مدتی کوتاه در پادگان‌ها و سراسر خطوط جبهه شکل گرفته بودند.

در برابر این قدرت انقلاب که تجسم اراده مشترک کارگران و دهقانان روسیه بود و نقش قطعی و تعیین کننده را در آن کارگران برعهده داشتند، حکومت موقت بورژوایی که در پی سازش سران اس‌ار و منشویک با کمیته موقت دومای دولتی شکل گرفته بود و شورای پتروگراد نیز اجازه موجودیت به آن را داده بود، قدرتی نداشت و ارگان‌های آن را کسی جدی نمی‌گرفت. اما به هر حال به عنوان یک قدرت بورژوایی وجود داشت و از آنجایی که به اتکاء منشویک‌ها و اس‌ارها از حمایت شورای پتروگراد هم برخورد شده بود، روز به روز قدرت بیشتری می‌گرفت. دو قدرت سیاسی در یک کشور شکل گرفته بودند. قدرت بورژوایی که با تکیه بر ماشین دولتی کهنه و تلاش برای بازسازی ارگان‌های لطمه دیده آن، می‌کوشید اراده خود را تحمیل کند و دیگری قدرت مشترک کارگران و دهقانان و سربازان که اراده خود را از طریق ایجاد دستگاهی نوین، مبتنی بر شوراها، اصل انتخابی و فراخوانی، توده‌های مسلح و اعمال حاکمیت مستقیم، تحمیل می‌کردند.

یکی دیگر از برجسته‌ترین ابتکارات تاریخی و ماندگار کارگران روسیه در جریان انقلاب فوریه ۱۹۱۷، تشکیل کمیته‌های کارخانه بود، که این نیز در نتیجه تحول کمیته‌های اعتصاب در خود کارخانه شکل گرفته بود.

همان‌گونه که موجودیت شوراهای نمایندگان بیانی از قدرت دوگانه در عرصه سیاسی بود، کمیته‌های کارخانه نیز انعکاسی از قدرت دوگانه در سطح کارخانه و در نقطه تولید بودند.

همین که با انقلاب، قدرت استبدادی سرنگون شد، کارگران با اراده انقلابی برای برچیدن مقررات ارتجاعی‌-‌‌بوروکراتیک و سرگوب‌گرانه در کارخانه‌ها دست به کار شدند. در آن دسته از کارخانه‌ها که دولتی بودند و یا مالکین سرمایه‌دار آنها در جریان انقلاب فرار کرده بودند، کارگران با وظایف نوینی روبرو شده بودند. سرو سامان دادن به وضعیت کارخانه و تولید و توزیع مایحتاج، مقابله با خراب‌کاری سرمایه‌داران، برقراری قدرت انقلابی در کارخانه‌ها، همگی در زمره وظایف نوینی بودند که در برابر کارگران قرار گرفتند. کمیته‌های اعتصاب که اکنون وظایف آنها به فرجام رسیده بود، عهده‌دار وظایف نوینی شدند و به کمیته‌های کارخانه تحول یافتند.

این کمیته‌ها از اوایل مارس و نخست از مؤسسات بزرگ دولتی آغاز به پیدایش نهادند و به سرعت گسترش یافتند و مؤسسات متوسط را نیز در بر گرفتند. کارگران، در یک مجمع عمومی، اعضای کمیته کارخانه را انتخاب می‌کردند و وظیفه پیش برد امور را برعهده آن قرار می‌دادند. کمیته کارخانه می‌بایستی لااقل هر ۱۵ روز یک‌بار گزارشی از عمل‌کرد خود به مجمع عمومی ارائه دهد و مصوبات مجمع را به مرحله عمل درآورد. هر کمیته کارخانه برای پیش‌برد وظایف متعدد خود، چندین کمیسیون در زمینه‌های مختلف مالی، فنی، منازعات، نظم و انضباط کارخانه، استخدام و اخراج، میلیشیا و غیره تشکیل داده بود و تعداد زیادی از کارگران، عضو این کمیسیون‌ها بودند. بعدها که وظایف کمیته‌های کارخانه گسترش یافت، بخشی از وظایف آنها در مؤسسات بزرگ به کمیته‌های کارگاه سپرده شد. وظیفه اصلی کمیته‌های کارخانه، کنترل تولید و توزیع بود. کمیته‌ها، نمایندگانی در تمام ارگان‌های اداری مؤسسات خود داشتند، دفاتر و صورت حساب‌های مالی را تحت کنترل قرار داده بودند، میزان تولید، سود و هزینه‌ها، مواد خام، نقل و انتقال کالاها، همه تحت کنترل کمیته‌ها بودند. مسایل مربوط به تعیین دستمزد، ساعات کار، استخدام  و اخراج، منازعات درونی کارگاه نیز در حیطه وظایف کمیته‌های کارخانه بودند. کمیته‌های کارخانه در مورد مهم‌ترین مسایل سیاسی، موضع‌گیری می‌کردند و بیانیه منتشر می‌نمودند. کمیته‌ها نه فقط به منظور محافظت از کارخانه دست به ایجاد میلیشیا زدند، بلکه به ویژه پس از آنکه میلیشیای کارگری که مسئولیت محافظت از مردم و حفظ نظم شهرها را برعهده داشت، از سوی حکومت موقت بورژوایی تحت فشار قرار گرفت و حتی کمیته اجرایی شورای پتروگراد تصمیم به انحلال آن و ادغامش در میلیشیای مدنی وابسته به حکومت موقت گرفت، آن را تحت حمایت خود گرفت. در برخی کارخانه‌ها از جمله مجتمع پوتیلف صدها کارگر مسلح عضو میلیشیای وابسته به کمیته کارخانه بودند. در این میان پیشرو‌ترین کارگران، خود را در واحدهایی به نام گارد سرخ متشکل کرده بودند. گارد سرخ واحدهایی نیمه مخفی بودند که وظیفه خود را پاسداری از انقلاب می‌دانستند.

کمیته‌های کارخانه‌های پتروگراد، از همان آغاز دریافتند که نمی‌توانند به شکل پراکنده و نا‌هماهنگ کاری از پیش ببرند، لذا در پی هم‌آهنگ کردن و تمرکز بخشیدن به فعالیت‌های خود بر آمدند. با دیگر کمیته‌های کارخانه ارتباط برقرار نمودند، و به منظور اتخاذ یک مشی مشترک، اجلاس‌های وسیع تشکیل دادند. اولین کنفرانس کمیته‌های کارخانه که پس از چندین اجلاس و تبادل نظرهای مقدماتی به ویژه میان کمیته‌های کارخانه‌های دولتی پتروگراد، در نخستین روزهای ماه ژوئن با حضور نمایندگان ۳۶۷ کمیته برگزار شد، مسئله کنترل و مدیریت کارگری را از جوانب مختلف مورد بحث و بررسی قرار داد و بر ادامه کنترل و بسط حیطه عمل آن تاکید نمود. این کنفرانس خواستار انتقال تمام قدرت به شوراها شد.

آخرین کنفرانس کمیته‌های کارخانه قبل از انقلاب اکتبر، دیگر محدود به کمیته‌های پتروگراد نبود، بلکه کنفرانس سراسری تمام کمیته‌های کارگری در روسیه بود. این کنفرانس در قطعنامه پایانی خود تاکید نمود که کنترل کارگری که در سطح محلی توسط کمیته‌های کارخانه انجام می‌گیرد، باید به یک سیستم وسیع دولتی ارتقاء یابد و اعضای ارگان‌های کنترل حتما باید دو سوم، کارگر باشند. نزدیک به ۳ میلیون کارگر در جنبش کمیته‌های کارخانه درگیر بودند. در کمیته‌های کارخانه، برخلاف شوراها، از همان آغاز، حزب بلشویک از یک اکثریت قوی برخوردار بود. در نخستین کنفرانس کمیته‌های کارخانه پتروگراد، حدود دو سوم کارگران از مواضع بلشویک‌ها حمایت کردند. در حالی که کمیته‌های کارخانه دایما قدرت بیشتری می‌گرفتند و روز به‌روز رادیکال‌تر عمل می‌کردند، بالعکس، شوراها که اغلب، اکثریت در آنها با جریانات رفرمیست منشویک و اس‌ار بود، پیوسته تضعیف می‌شدند.

به‌رغم نارضایتی بخش وسیعی از توده‌های کارگر و سربازان از سیاست‌های احزاب رفرمیست در شوراها و مخالفت آنها با حکومت موقت بورژوایی که به تظاهرات مسلحانه سربازان پتروگراد در ۲۰ آوریل و تظاهرات یک صد هزار نفره ۲۱ آوریل به دعوت حزب بلشویک، انجامید و در پی آن تشکیل کابینه ائتلافی با حضور سران منشویک و اس‌ار و دنباله‌روی بیشتر شورای پتروگراد از سیاست‌های بورژوایی احزاب رفرمیست، اما هنوز اکثریت مردم اعتماد خود را نسبت به احزاب رفرمیست از دست نداده بودند. کنگره نمایندگان دهقانان که در ماه مه تشکیل گردید، با اکثریتی بالا بر سیاست‌های حکومت ائتلافی مهر تائید زد . بر ادامه جنگ تاکید نمود و مسئله رفرم اراضی را به تشکیل مجلس مؤسسات موکول نمود. در نخستین کنگره سراسری شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان نیز که در سوم ژوئن تشکیل گردید، اکثریت را نمایندگان طرفدار احزاب رفرمیست تشکیل می‌دادند و از مجموع ۱۰۹۰ نماینده، بلشویک‌ها تنها ۱۰۵ نمایند داشتند. هرچند که جناح رادیکال جنبش در طول سه ماه، قدرت قابل ملاحظه‌ای کسب کرده بود و نمایندگان حزب بلشویک که به عضویت کمیته اجرایی انتخاب شدند به ۳۵ نفر رسید، در حالی که پیش از این ۴ تا ۵ نفر بود، اما اکثریت بزرگ کمیته اجرایی را منشویک‌ها با ۱۰۷ نماینده واس‌ارها با ۱۰۱ نماینده به خود اختصاص دادند. نتیجتا در این کنگره پیشنهاد‌های حزب بلشویک در مورد انتقال تمام قدرت به شوراها، برقراری کنترل کارگری در سطحی سراسری و صلح فوری رد شد. این بدان معنا بود که حزب بلشویک باید تاکتیک افشاء صبورانه خود را برای منفرد کردن احزاب رفرمیست ادامه دهد تا بتواند نفوذ آنها را بر کارگران و شوراها از بین ببرد. اما در یک دوران انقلابی که تحولات، سریع و پی در‌پی رخ می‌دهند و توده‌ها هر روز تجارب نوینی می‌آموزند و آگاهی‌های تازه‌ای کسب می‌کنند، انجام این وظیفه وقت زیادی را نمی‌طلبید. تنها یک ماه پس از نخستین کنگره سراسری شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان، نارضایتی کارگران، سربازان و دهقانان از وضع موجود و عدم تحقق مطالبات‌شان به آن حد رسیده بود که تظاهرات خود‌انگیخته سربازان به تظاهرات نیم میلیونی کارگران و سربازان در ۴ ژوئیه، با شعار مرگ بر حکومت موقت، تمام قدرت به شوراها بیانجامد. گرچه تمایل زیادی در میان اعضای حزب بلشویک و طرفداران حزب نسبت به این تظاهرات وجود داشت، اما رهبری حزب که هنوز چنین تظاهراتی را زودرس می‌دانست، تنها برای هدایت کنترل شده این تظاهرات شرکت در آن را پذیرفت.

اما بورژوازی که مترصد فرصت مناسب برای یک‌سره کردن کار انقلاب و پایان بخشیدن به قدرت دوگانه بود، این تظاهرات را به خون کشید و با اعلام وضعیت اضطراری و فراخواندن ارتش از جبهه‌ها، دست به کار خلع سلاح کارگران، سربازان و ناویان انقلابی، بستن روزنامه‌ها، ممنوع کردن فعالیت حزب بلشویک و دستگیری فعالین کارگری شد. این تعرض ضد‌انقلاب بورژوایی، به دیگر مراکز و شهرهای کارگری روسیه نیز بسط یافت. قدرت دوگانه پایان یافت. با این وجود، در نتیجه عدم تحقق مطالبات توده‌ها، ادامه جنگ، خراب‌تر شدن وضعیت معیشتی کارگران و دهقانان فقیر، نارضایتی به حدی رسیده بود که حکومت دیگر به سادگی نمی‌توانست جنبش را مهار کند.

یک عامل مهم در اینجا برای خنثی کردن تعرض ضد‌انقلاب، سطح بالای تشکل و آگاهی کارگران بود. فراخوان حزب بلشویک به اعتصاب، با استقبال توده‌های کارگر روبرو گردید. در ۱۲ اوت ۴۰۰ هزار کارگر به اعتصاب عمومی سیاسی متوسل شدند. بورژوازی به آخرین حربه متوسل شد و کودتای نظامی را در دستور کار قرار داد. ۲۵ اوت، کورنیلوف و نیروی نظامی تحت فرمان او به سوی پتروگراد به حرکت در آمدند، اما مقاومت مسلحانه کارگران و ناویان طرفدار حزب بلشویک، این کودتا را درهم شکست. با شکست کودتا، اوضاع تماما به نفع کارگران و حزب بلشویک تغییر کرد. اکثریت عظیم کارگران از حزب بلشویک و مشی سیاسی آن طرفداری نمودند. فعالیت شوراها مجددا رونق گرفت. در انتخابات میان دوره‌ای پتروگراد، کارگران، نمایندگان طرفدار احزاب منشویک و اس‌ار را برکنار کردند و به جای آنها نمایندگان بلشویک را به شوراها فرستادند. بلشویک‌ها که پس از تعرض ژوئیه ضد‌انقلاب و تبدیل شدن شوراها به زائده کامل حکومت بورژوایی، شعار تمام قدرت به شوراها را از دستور کار خارج کرده بودند، در شرایط جدید،  بار دیگر این شعار را در دستور کار قرار دادند. در ۳۱ اوت، شورای پتروگراد، قطعنامه بلشویکی تمام قدرت به شوراها را تصویب کرد. چند روز بعد، شورای مسکو و تا اواخر سپتامبر اکثر شوراها این قطعنامه را تصویب نمودند. بلشویک‌ها که از همان آغاز انقلاب فوریه، از حمایت اکثریت کارگران در کمیته‌های کارخانه برخوردار بودند، تا ماه اکتبر، اکثریت را در اغلب شوراها نیز به دست آوردند. همین چرخش در اتحادیه‌های کارگری نیز پدید آمد. واحدهای مسلح کارگری، میلیشیا و گاردهای سرخ که در جریان کودتای کورنیلف ، دوباره فعالیت علنی‌شان احیاء شده بود و بر کمیت آنها افزوده شده بود، جانبدار حزب بلشویک بودند. آنها حتی پیش از روی‌دادهای ژوئیه، در کنفرانس‌هایی که تشکیل دادند، قطعنامه‌های بلشویکی انتقال تمام قدرت به شوراها را تصویب کرده بودند. چرخش اوضاع پس از کودتا، رشد و گسترش اعتصابات سیاسی، رشد نارضایتی توده‌ای از حکومت موقت بورژوازی، انفراد منشویک‌ها و اس‌ارها، ارتقاء بیش از پیش روحیه انقلابی در میان کارگران و سربازان، شکست تمام سیاسیت‌های بورژوازی و ناتوانی آن در مهار و کنترل اوضاع، شرایط را برای سرنگونی بورژوازی و کسب قدرت توسط کارگران کاملا آماده کرده بود.

 

 

انقلاب سوسیالیستی اکتبر

پیش‌روی، عقب‌نشینی و شکست

 

ششمین کنگره حزب بلشویک که پس از رویدادهای ژوئیه تشکیل شد. تدارک قیام مسلحانه را در دستور کار قرار داده بود. بلشویک‌ها که همواره به منظور تضمین پیروزی طبقه کارگر، بر سازمان‌یافتگی قیام و تدارک کامل آن تاکید داشتند و در جریان انقلاب ۷-۱۹۰۵، قیام مسکو را سازماندهی و رهبری کردند، اکنون، تدارک کامل سیاسی و نظامی قیام مسلحانه را دیده بودند و مترصد لحظه مناسب قیام بودند. نیروی مسلح سازمان یافته قیام، همان واحدهای گارد سرخ، واحدهای میلیشیای کارگری، کارگرانی که در طول چند هفته پیش از قیام مسلح شده بودند، سربازان و ناویان طرفدار حزب بلشویک و اعضای حزب بودند. تا اکتبر، بحران تا بدان حد ژرف شده بود که بتوان قیام را آغاز نمود. یک نیروی مسلح ۳۰۰ هزار نفره، سازمان داده شده بود. هسته این نیروی مسلح قیام را حدود ۲۳ هزار عضو واحدهای گارد سرخ تشکیل می‌دادند که تماما از آگاه‌ترین کارگران تشکیل می‌شدند.

کمیته مرکزی حزب بلشویک در دهم اکتبر، برپایی قیام مسلحانه را به منظور سرنگونی حکومت موقت و برقراری حکومت کارگری تصویب نمود. این تصمیم در جلسه وسیع ۱۶ اکتبر با حضور نمایندگان کمیته پتروگراد حزب و نمایندگانی از اتحادیه‌های کارگری و کمیته‌های کارخانه مورد تائید قرار گرفت. قیام مسلحانه سازمان یافته پرولتاریا و سربازان و ناویان پتروگراد تحت رهبری حزب بلشویک، حزب طبقاتی کارگران روسیه، در ۲۴ اکتبر آغاز و تا فردای آن روز، ۲۵ اکتبر، تقریبا بدون خون‌ریزی به پیروزی رسید و حکومت موقت سرنگونی شد. در ساعت ۱۰ و ۴۰ دقیقه همان روز، دومین کنگره سراسری شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان با حضور ۶۷۰ تن به نمایندگی از ۴۰۲ شورا تشکیل شد. از این تعداد متجاوز از ۴۰۰ تن، نمایندگان حزب بلشویک بودند. تعدادی نیز از اس‌ارهای چپ حمایت می‌کردند. اقلیت نمایندگان، طرفدار منشویک‌ها و اس‌ارها بودند که اجلاس را ترک کردند. کنگره، کار خود را ادامه داد و قطعنامه‌ای را که لنین خطاب به کارگران، سربازان و دهقانان نوشته بود، تصویب نمود. در این مصوبه چنین آمده بود: کنگره، قدرت دولتی را در دست گرفته است و اعلام می‌دارد که تمام قدرت در مناطق باید به شوراهای نمایندگان و کارگران، سربازان و دهقانان منتقل گردد و آنها باید نظم انقلابی راستین را برقرار سازند.

کنگره بی‌درنگ به دو خواست مهم مردم روسیه پاسخ مثبت داد. انعقاد فوری قرارداد صلح بدون‌الحاق و بدون غرامت را به تمام دول متحارب پیشنهاد کرد و دیپلماسی سری را ملغا نمود. کنگره مقرر داشت که مالکیت اربابی بر زمین ملغا گردد و تمام املاک و اراضی زمین‌داران، دیرها و کلیساها را در اختیار کمیته‌های ارضی و شوراهای نمایندگی دهقانان قرار داد. کنگره با مصوبه دیگر خود، کنگره سراسری شوراها را عالی‌ترین ارگان قدرت دولتی اغلام نمود. در فاصله کنگره‌ها، کمیته اجرایی منتخب کنگره، عالی‌ترین ارگان اعلام شد. اداره امور کشور، برعهده شوراهای کمیسرهای خلق قرار گرفت. عزل و نصب و کنترل فعالیت آنها برعهده کنگره سراسری شوراها و کمیته اجرایی قرار گرفت. روسیه جمهوری سوسیالیستی فدراتیو شورایی اعلام شد.

به محض پایان کار کنگره، ضد‌انقلاب، مقاومت مسلحانه خود را آغاز نمود. کرنسکی به همراه تعدادی از ژنرال‌های ارتش و واحدهای تحت فرمان آنها به سوی پتروگراد به حرکت در آمدند و در ۲۸ اکتبر حمله به پتروگراد را آغاز کردند. هم زمان با آن، در خود پتروگراد نیز شورش کادت‌ها آغاز شد. پرولتاریای مسلح پتروگراد به همراه سربازان و ناویان انقلابی، این تلاش‌های ضد‌انقلابی را درهم شکست و نیروهای مسلح کرنسکی را تار‌و‌مار کرد.

مقاومت بورژوازی و نیروهای مسلح آن در مسکو شدیدتر شد. با پیروزی قیام در پتروگراد، شورای مسکو با تشکیل کمیته نظامی انقلابی و کارگران مسلحی که در واحدهای گارد سرخ متشکل شده بودند و حمایت سربازان، کنترل شهر را به دست گرفت. اما نیروی نظامی تحت فرماندهی کادت‌ها، مراکز اصلی شهر را مورد حمله قرار داد و به تصرف خود در آورد. با فراخوان کمیته نظامی انقلابی شورای مسکو، کارگران به اعتصاب سیاسی متوسل شدند و به واحدهای گارد سرخ پیوستند. گاردهای سرخ از پتروگراد و مناطق نزدیک نیز به یاری پرولتاریای مسکو شتافتند. درگیری‌های مسلحانه تا ۳۰ نوامبر ادامه یافت، تا این که مقاومت ضد‌انقلاب درهم شکست. در جریان قیام مسکو صدها تن کشته و زخمی شدند.

پیروزی پرولتاریای پتروگراد و مسکو به معنای پیروزی پرولتاریای سراسر روسیه بود. در مناطق صنعتی که پرولتاریا و بلشویک‌ها قدرتمند بودند، به سهولت تمام قدرت به شوراها منتقل شد و در اغلب موارد، این انتقال به شکلی مسالمت‌آمیز انجام گرفت. در شهرها و مناطقی که اکثریت شوراها با منشویک و اس‌ارها بود و یا در جاهایی که کادت‌ها نفوذ داشتند، این انتقال اغلب با قیام‌های مسلحانه، درگیری‌ها نظامی و کمک گاردهای سرخ مناطق دیگر انجام گرفت. تا مارس ۱۹۱۸ حکومت شورایی در سراسر روسیه برقرار گردید. دستگاه دولتی بورژوازی و تمام ارگان‌های بوروکراتیک و نظامی آن درهم شکسته شده بودند و یک دستگاه دولتی جدید، دولت پرولتری شوراها ایجاد گشته بود. مختصات این دولت همان بود که کمون پاریس به عنوان نخستین حکومت کارگری جهان داشت. تنها شکل آن متفاوت بود و کار‌کردهای آن کامل‌تر و پرولتری‌تر بودند.

شوراها، ارگان‌های اعمال حاکمیت مستقیم توده‌های کارگر و زحمتکش بودند. ارگان‌هایی که در آن واحد از قدرت مقننه و اجرایی برخوردار بودند. در این سیستم دولتی، رسم انتصابی مقامات بر افتاده بود و در تمام سطوح، منتخبین توده زحمتکش قرار می‌گرفتند که در هر زمان قابل غزل بودند. حقوق مقامات و مسئولین در این دستگاه دولتی به سطح متوسط یک کارگر ماهر کاهش یافته بود. به جای نیروی مسلح جدا از مردم، واحدهای مسلح گارد سرخ، توسط خود کارگران تشکیل شده بود که تحت فرمان شوراها قرار داشت. دادگاه‌های جدیدی با قضات و داد‌رسان انتخابی و قابل غزل نیز شکل گرفته بودند.

حکومت کارگری شورایی، نیروی معنوی اختناق را نیز درهم شکست، دستگاه روحانیت را از امتیازاتی که داشت محروم کرد. دین را کاملا از دولت مجزا ساخت و مؤسسات آموزشی را از نفوذ کلیسا رها ساخت.

حکومت شورایی که نهادها و ارگان‌های دستگاه دولتی بورژوازی را درهم کوبیده بود، مجلس مؤسسان بورژوازی را که انتخاباتش بر مبنای لیست‌های انتخاباتی قبل از انقلاب سوسیالیستی اکتبر انجام گرفته بود و نمی‌خواست دست‌آوردهای انقلاب کارگری و حکومت شورایی را بپذیرد، یک روز بعد از تشکیل‌اش در پنجم ژانویه، با فرمان کمیته اجرایی مرکزی شوراها منحل اعلام نمود و بساط این نهاد بورژوایی را برچید.

اما چه نیازی بود که حکومت کارگری پس از آنکه ماشین دولتی بورژوازی را درهم شکسته بود و دومین کنگره سراسری شوراها، کنگره را عالی‌ترین ارگان تصمیم‌گیری اعلام کرده بود، مجلس مؤسسان بورژوایی را فرا بخواند و بعد آن را منحل کند و چنان امکان تبلیغاتی به دست بورژوازی و عوامل آن بدهد که یک قرن بعد هم وقتی مرتجعین بخواهند علیه این انقلاب بگویند و بنویسند، از انحلال مجلس مؤسسان سخن بگویند.

حقیقت این است، هنگامی که پرولتاریا قدرت را به دست گرفت، هنوز بخش وسیعی از دهقانان و گروه محدودی از کارگران نسبت به مجلس مؤسسان توهم داشتند و ضدیت این نهاد بورژوایی را با نهادها و ارگان‌های قدرت پرولتری و شورایی نمی‌دانستند. انعکاس این وضعیت در اجلاس دوم کنگره سراسری شوراها هویدا بود که برخی تصمیمات را به تشکیل مجلس مؤسسان احاله می‌داد. لذا حکومت کارگری، ظاهرا برای این که این توهّمات را از بین  ببرد، به تشکیل مجلس مؤسسان رضایت داد. اما انتخابات که برگزار شد، به ویژه در مناطقی که هنوز قدرت شورایی خود را مستحکم نکرده بود، دهقانان به اس‌ارها رای دادند. لذا در اجلاس مجلس مؤسسان در مقابل ۱۳۶ بلشویک و ۴۰ اس‌ارچپ، تنها اس‌ارهای راست ۲۵۹ نماینده داشتند و تعداد کمی هم نمایندگان منشویک و دیگر احزاب بودند. روشن بود که این مجلس مؤسسان با چنین ترکیبی، دست‌آوردهای حکومت کارگری را که در بیانه حقوق مردم زحمتکش و استثمار شده آمده بود، نخواهد پذیرفت، بلکه می‌خواهد خود را به قدرت اصلی تصمیم گیرنده تبدیل کند و سرانجام قدرت شورایی کارگران را از پای در آورد. لذا در برابر بلشویک‌ها و اس‌ارهای چپ، راه دیگری جز این باقی نماند که با ترک اجلاس و از اعتبار انداختن آن، زمینه را برای انحلال آن توسط کمیته مرکزی اجرایی شوراهای نمایندگان فراهم سازند.

به‌رغم این که بلافاصله پس از انحلال مجلس مؤسسان، کنگره شوراهای نمایندگان، این اقدام را مورد تائید قرار داد، اما روند تشکیل مجلس مؤسسان و مسایلی که در پی آن آمد، نشان داد که اساسا تشکیل مجلس مؤسسان چندین ماه پس از استقرار قدرت شورایی کارگران یکی از اشتباهات حکومت کارگری بود.

انقلاب پرولتری در روسیه، با استقرار نظام شورایی، کامل‌ترین شکل دمکراسی را در روسیه برقرار ساخته بود و گسترده‌ترین و وسیع‌ترین آزادی‌های سیاسی را معمول ساخته بود. هیچ‌گاه در طول تاریخ، توده‌های زحمتکش مردم از چنین آزادی که امکان استفاده از آن هم فراهم شده بود، برخوردار نبودند. حکومت کارگری در مدتی کوتاه، جامعه را از لوث وجود بقایای نهادها و مؤسسات قرون وسطایی و فئودالی پاک کرد. فرمان مربوط به زمین، آخرین بقایای نظامات فئودالی را از روسیه جاروب کرد. حکومت کارگری، برای نخستین بار در تاریخ، برابری حقوق زن و مرد و حقوق مدنی مرتبط با این برابری را به کامل‌ترین شکل آن رسمیت شناخت و اقداماتی عاجلی را به نفع زنان آغاز کرد. حکومت کارگری، هرگونه تبعیض، نابرابری و امتیازات جنسی، ملی و مذهبی را ملغا ساخت. حق تعیین سرنوشت را برای ملل ساکن روسیه به رسمیت شناخت و سیاست اتحاد داوطلبانه را جایگزین سیاست ستم‌گرانه الحاق جبری نمود. تمام رسم و رسومات عقب‌مانده قرون وسطایی، عناوین و القاب و درجات نیز ملغا و ممنوع اعلام شدند.

طبقه کارگر روسیه از آن رو با انقلاب اکتبر، بورژوازی را از اریکه قدرت به زیر کشیده بود و سیادت سیاسی خود را برقرار ساخته بود که با انقلابی ژرف در مناسبات تولید، پایه‌های اقتصادی وجود طبقات را درهم بکوبد. لذا هم‌زمان با اجرای یک‌رشته اقدامات رفاهی به نفع کارگران، نخستین گام‌ها را به منظور آغاز انقلاب اقتصادی و الغاء مالکیت خصوصی برداشت. سلب مالکیت از سرمایه‌داران، آغاز شد. طی چند فرمان حکومت کارگری، تقریبا تمام صنایع بزرگ و متوسط ، مؤسسات تجاری و حمل و نقل، بانک‌ها و دیگر مؤسسات مالی، ملی اعلام شدند و به تملک جامعه در آمدند. “تا اواخر ۱۹۱۸ بیش از ۳ هزار واحد صنعتی ملی اعلام گردید.”

در نخستین مراحل استقرار حکومت کارگری، کمیته‌های کارخانه مهم‌ترین نقش را در تعرض مستقیم علیه سرمایه برعهده گرفته بودند. سرعتی که مصادره و ملی‌کردن مؤسسات به خود گرفته بود با فشار و ابتکار کمیته‌های کارخانه بود. شورای مرکزی کمیته‌های کارخانه به یکی از مهم‌ترین ارگان‌های حکومت کارگری برای دگرگونی‌های اقتصادی تبدیل شده بود.

حکومت کارگری، طی فرمانی در نوامبر ۱۹۱۷ ، به کنترل کارگری بر تمام مؤسسات جنبه رسمی و قانونی داد. این کنترل شامل تمام مراحل تولید و توزیع، مالی و مدیریت می‌شد. در این فرمان گفته شده بود که کارگران، این کنترل را از طریق سارمان‌های منتخب خود نظیر کمیته‌های کارخانه اعمال می‌کنند. هر شهر بزرگ، ایالت و منطقه باید شورای کنترل کارگری خود را داشته باشد، که ارگان شورای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان است و باید متشکل از نمایندگان کمیته‌های کارخانه، اتحادیه‌ها و تعاونی‌های کارگری باشند. تصمیمات ارگان‌های کنترل برای مالکین مؤسساتی که هنوز خصوصی مانده بودند، الزام‌آور اعلام شد.

کنترل کارگری، مرحله‌ای انتقالی به مدیریت کارگری و سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی بود. کارگران با اعمال این کنترل، مهارت مدیریت را کسب می‌نمودند و با مصادره و ملی کردن مؤسسات سرمایه‌داران، در موارد متعدد، مدیریت مؤسسه را برعهده می‌گرفتند. اساسا کمیته‌های کارخانه، مسئله ملی کردن را با مدیریت کارگری کارخانه مرتبط می‌ساختند. حکومت کارگری همچنین به منظور سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی و تولید و توزیع به حسب یک نقشه و برنامه آگاهانه، اولین گام‌ها را برداشت. ایجاد شورای عالی اقتصاد ملی در اول دسامبر ۱۹۱۷ اقدامی به منظور برنامه‌ریزی مرکزی و ملی کردن بخش‌های صنعت و بازرگانی بود. این شورا سازماندهی اقتصاد ملی و مالیه دولتی را آغاز نمود و نرم‌های کلی و نقشه‌هایی برای تنظیم زندگی اقتصادی کشور ارائه داد. شورای عالی اقتصاد ملی، فعالیت‌های سازمان‌های کارخانه و اتحادیه‌های کارگری را هم‌آهنگ و متحد می‌ساخت. شوراهای اقتصادی منطقه نیز تحت رهبری شورای عالی پدید آمدند که در پیوند با شوراهای محلی و کمیته‌های کارخانه، مدیریت و کنترل منطقه‌ای را برعهده داشتند. حکومت کارگری معمول شدن کار موظف همگانی را نیز اعلام داشت.

تا آوریل ۱۹۱۸ ، انقلاب کارگری در روسیه به سرعت پیش رفته بود و وظایف تخریبی انقلاب به خوبی انجام گرفت. دشواری این انقلاب از هنگامی آغاز می‌گردد که مرحله ایجاد‌گرایانه و سازنده انقلاب به ویژه در عرصه ساختمان سوسیالیسم در دستور کار قرار می‌گیرد.

دشواری مسئله در این بود که طبقه کارگر روسیه به عنوان پیشرو‌ترین و آگاه‌ترین گردان پرولتاریای جهانی، قدرت را در کشوری در دست گرفته بود که حدود ۸۰ درصد جمعیت را دهقانان تشکیل می‌دادند و به جز مناطق محدودی که در آنها صنعت پیشرفته‌ای رشد کرده بود، بقیه مناطق، عقب‌مانده و توسعه نیافته بودند.

در کل جامعه، نیروهای مولده به قدر کافی رشد نکرده بودند. چهار سال جنگ، به شدت به نیروهای مولده آسیب رسانده بود. سطح فرهنگ و آگاهی عمومی در مقیاس وسیع توده‌ای پائین بود و در نتیجه کمیت وسیع دهقانان، محیط جامعه عموما خرده‌‌بورژوایی باقی مانده بود. این تا بدان حد بود که حتی روحیات خرده‌‌بورژوایی بر بخش‌های عقب‌مانده‌تر کارگران نیز تاثیر می‌گذاشت. حکومت کارگری روسیه و حزب بلشویک در آغاز امیدوار بودند که انقلابات پرولتاریایی در باختر به ویژه انقلاب کارگری در آلمان به یاری پرولتاریای روسیه بشتابد. اما این انقلاب به تاخیر افتاده بود. البته در اواخر سال ۱۹۱۸ یک موج انقلابات پرولتری و جنبش‌های شورایی، اروپا را فرا گرفت. در آلمان تا چند ماه کشمکش برای استقرار یک دولت پرولتری شورایی ادامه داشت و در برخی از ایالات آلمان، جمهوری‌های سوسیالیستی شوروی بر پا گردیدند. در امپراتوری اتریش‌‌- ‌‌مجارستان، انقلاب، به استقرار جمهوری سوسیالیستی شوروی مجارستان انجامید وجنبش شورایی کارگران در کشورهای اسکاندیناوی، ایتالیا، اتریش نیرو گرفت. معهذا این انقلابات و جنبش‌ها با شکست روبرو شدند و اغلب، جناح راست سوسیال دمکراسی اروپایی توانست آنها را مهار کند. اما به هر حال این رویدادها هنوز پیش نیامده بودند و اوضاع بین‌المللی با پایان گرفتن جنگ و عدم وقوع انقلابات به زیان حکومت کارگری در روسیه تغییر کرده بود. ارتش آلمان به پشت دروازه‌های پتروگراد رسیده بود و حکومت کارگری مجبور به پذیرش یک صلح تحمیلی گردید.

این تناسب قوا، توان طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتی محدود کرد. تعرض مستقیم بر سرمایه موقتا متوقف می‌گردد. حتا عقب‌نشینی صورت می‌گیرد. گذار مستقیم به سوسیالیسم از دستور کار خارج می‌شود و گذار به سوسیالیسم از طریق یک‌رشته مراحل انتقالی و پیچ در پیچ در دستور کار قرار می‌گیرد. احیاء و رشد نیروهای تولیدی و برقراری کنترل و حساب‌رسی دقیق همگانی، آماج نخست قرار می ‌گیرند. بدین منظور، صرفه‌جویی در اقتصاد، افزایش بهره‌وری کار و برقراری انضباط اکید، در اولویت قرار گرفتند. اعمال این سیاست، به همراه خود یک‌رشته روش‌ها و پراتیک‌های غیر‌کارگری به بار می‌آورد که مختص جامعه بورژوایی بودند.  متخصصین و کارشناسان بورژوایی به شیوه‌ای بورژوایی یعنی با پرداخت حقوق‌هایی بالاتر از آنچه که در یک حکومت کارگری نرم است و در آغاز، حکومت کارگری روسیه نیز همانند کمون پاریس به آن عمل می‌کرد، به کار گرفته شدند. بعدها، سند ۲۱ فوریه ۱۹۱۹ حداقل دستمزد یک کارگر را ۶۰۰ روبل و حداکثر حقوق پرسنل اداری سطح بالا را ۳۰۰۰ روبل تعیین نمود. لنین تاکید داشت که حکومت کارگری از سر ناگزیری و اجبار و برای نجات از وضعیتی که انقلاب سوسیالیستی در نتیجه عقب‌ماندگی کشور با آن روبرو شده است، این شیوه را در پیش گرفته است. او صریحاً عنوان می‌کرد که “چنین اقدامی به معنای مصالحه و عدول از اصول کمون پاریس و هر نوع حکومت انقلابی است.” این یک عقب‌نشینی انقلاب پرولتری روسیه بود. در همین جا باید اضافه کنیم که اعضای حزب و مقامات دولت شورایی، مشمول این ضابطه جدید نمی‌شدند.

معمول شدن مدیریت تک‌نفره یکی دیگر از روش‌هایی بود که بر روند انقلاب پرولتری، مداخله توده‌های کارگر در امر سازماندهی تولید و توزیع و رهبری و هدایت دولت پرولتری تاثیرات نامطلوب برجای نهاد و ابتکار عمل را به مرور از کمیته‌های کارخانه و توده‌های کارگر در امر کنترل و مدیریت سلب‌ ‌نمود. از آنجایی که رسم‌ مدیریت تک‌نفره تنها به محیط کارخانه محدود نمی‌شد و به اداره امور کشور و هدایت و رهبری سیاسی نیز بسط می‌یافت. تاثیرات منفی خود را بر شیوه اعمال دیکتاتوری پرولتاریا و دمکراسی شورایی پرولتاریا بر جای می‌نهاد. حزب بلشویک نیز خود به این خطرات واقف بود و لنین در این مورد نیز می‌گفت در صورت فقدان انضباط و آگاهی ایده‌ال و کنترل لازم، مدیریت تک‌نفره می‌تواند شکل‌های زننده دیکتاتور‌منشی به خود بگیرد.

توام با مدیریت تک‌نفره و دیسیپلین آمرانه، سیستم‌های کار‌آیی غیر‌پرولتری تولید، قطعه‌کاری و تطبیق میزان دستمزد با مجموع و نتیجه محصول از نو متداول گردید.

این موارد در زمره عواملی بودند که تاثیرات منفی خود را به ویژه در مراحل بعدی انقلاب آشکار ساختند.

در همان زمان، بحث گسترده‌ای در درون کارگران و حزب کمونیست در مورد استفاده از روش‌ها و شیوه‌های غیر‌پرولتری در یک حکومت پرولتری در گرفته بود، که بورژوازی داخلی و بین‌المللی در بهار ۱۹۱۸ جنگ همه جانبه‌ای را علیه پرولتاریای روسیه و برای سرنگونی حکومت کارگری آغاز کردند.

قدرت‌های بزرگ امپریالیست جهان، انگلیس، فرانسه، امریکا، ژاپن به همراه تعداد زیادی از دولت‌های دیگر که مجموعا بر ۱۴ دولت بالغ می‌شدند. لشکرکشی نظامی علیه شوروی را آغاز نمودند. ضد‌انقلاب داخلی نیز به مبارزه مسلحانه علیه قدرت شورایی برخاست. قزاق‌ها، گاردهای سفید، کولاک‌ها و همه مرتجعین ریز و درشت، به مبارزه مسلحانه علیه جمهوری شوروی سوسیالیستی، متوسل شدند. بورژوازی داخلی و بین‌المللی جنگی را به طبقه کارگر روسیه تحمیل کرد که تا ۱۹۲۰ ادامه یافت.

طبقه کارگر با قهرمانی و از خود گذشتگی تمام، از حکومت خود پاسداری نمود، قدرت‌های مداخله‌گر را از کشور شوراها بیرون راند، ضد‌انقلاب داخلی را سرکوب کرد و از این جنگ پیروز بیرون آمد. اما به‌رغم این پیروزی، جنگ داخلی اثرات مخرب خود را بر انقلاب کارگران و تمام جوانب زندگی توده‌های کارگر و زحمتکش برجای نهاد و توان طبقه کارگر را در بنای فوری سوسیالیسمِ محدودتر ساخت. این تاثیرات منفی در دو عرصه سیاسی و اقتصادی ظاهر شدند. در عرصه سیاسی، نقش توده‌ای کارگر و زحمتکش در شوراها و نقش شوراها به عنوان ارگان‌های اعمال حاکمیت طبقه کارگر تضعیف گردید. معضلی که حکومت کارگری حتی قبل از آغاز جنگ‌های داخلی با آن روبه‌رو شده بود، خطر آلوده شدن شوراها به عنوان شکل سازمانی دیکتاتوری پرولتاریا و ابزار اعمال حاکمیت مستقیم طبقه کارگر، به بوروکراتیسم بود. این خطر از آنجا بود که به علت کمیت محدود پرولتاریا و برتری عنصر خرده‌‌بورژوا، در برخی از شوراها تمایلات بوروکراتیک شکل گرفته بودند، به نحوی که لنین در همان ایام می‌گفت “برای تبدیل اعضای شوراها به پارلمان‌نشین و یا از طرف دیگر به بوروکرات، یک تمایل خرده‌‌بورژوایی وجود دارد. علیه این تمایل باید از طریق جلب تمام اعضاء شوراها به شرکت عملی در اداره امور مبارزه نمود.” اما معضل این‌جا بود که به علت سطح پائین آگاهی و فرهنگ در میان وسیع‌ترین بخش توده‌های زحمتکش، آنها به شکلی وسیع و همه جانبه در شوراها مداخله نمی‌کردند، و همین خود باعث می‌شد که بخش پیشرو و آگاه طبقه به ویژه اعضای حزب بلشویک، وظیفه اداره امور را بیش از پیش در دست خود متمرکز سازند. این خود، خطری برای آینده شوراها بود. در جریان جنگ داخلی، این روند وخیم‌تر شد. روند تمرکز اداره امور کشور در دست پیشرو‌ترین بخش پرولتاریا در جریان جنگ داخلی که تمرکز بالایی را برای شکست دشمن طبقاتی می‌طلبید، منجر به افزایش نقش حزب در بر عهده گرفتن وظایف شوراها گردید. در واقعیت امر، در دوران جنگ داخلی، مهم‌ترین تصمیمات توسط کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب اتخاذ می‌شد و توسط شورای مرکزی کمیسرهای خلق که اعضای آن نیز عضو حزب کمونیست بودند، پیش برده می‌شد. فواصل جلسات کنگره سراسری شوراها به عنوان عالی‌ترین ارگان دولتی بیشتر شد. نقش کمیته اجرایی مرکزی شوراهای نمایندگان نیز که در غیاب کنگره رسما عالی‌ترین ارگان محسوب می‌شد و از همان آغاز متشکل از یک اکثریت قوی بلشویکی بود، محدودتر و جلسات آن نامنظم‌تر گردید. کنترل و نظارت بر عملکرد شورای کمیسرهای خلق نیز محدودتر شد. تمرکز امور در دست شورای کمیسرهای خلق قرار گرفت که عملا تابع رهبری حزب بود و مجری پیشبرد تصمیمات آن. نقش کادرهای حزب در شوراها و تصمیم‌گیری آنها تا بدان‌جا رسیده بود که لنین می‌گفت “شوراها که بنا بر برنامه خود ارگان‌های اداره امور به توسط زحمتکشان هستند، در واقعیت امر ارگان‌های اداره امور برای زحمتکشان می‌باشند که در آن کارها توسط توده‌های زحمتکش اداره نشده بلکه به توسط قشر پیشرو پرولتاریا اداره می‌شود… قشر کارگرانی که به اداره امور مشغولند بی‌نهایت و به طور تصور ناپذیری نازک است”

نیروهای مسلح حکومت کارگری، ارتش سرخ که در جریان جنگ داخلی از مطمئن‌ترین و فداکار‌ترین نیروهای انقلاب پرولتری تشکیل می‌شد، اساسا عضو حزب یا وابسته به آن و اعضای کمسومول بودند. لذا ارتش سرخ نیز بیشتر تابع حزب کمونیست بود.

از بیان همین واقعیات روشن می‌شود که تا پایان جنگ داخلی، روند درهم‌امیزی حزب و دولت عملا تا کجا پیش رفته است. این روند، تاثیراتی منفی بر اعمال دیکتاتوری پرولتاریا و دمکراسی شورایی برجای گذاشت. سوای مدیریت تک‌نفره، در این دوران یکی دیگر از موازین دولت پرولتری در ارتش سرخ نقض شد و ترتسکی که در راس ارتش سرخ قرار داشت، اصل انتخابی و فراخوانی را ملغا ساخت.

شرایط جنگ داخلی، به محدود شدن آرادی‌های سیاسی نیز انجامید. حکومت شوروی که به اهمیت و نقش آزادی‌های سیاسی برای تحکیم دمکراسی کارگری و ارتقاء سطح فرهنگ و آگاهی کارگران، برای به سرانجام رساندن انقلاب اجتماعی پرولتری واقف بود، در آغاز چنان آزادی‌های وسیع و گسترده‌ای را معمول ساخت که حتی بورژوازی را از این آزادی‌ها محروم نساخت. اما مقاومت سرسختانه بورژوازی، شورش‌های مسلحانه و سرانجام جنگ داخلی بزرگ، راهی جز این در برابر حکومت کارگری قرار نداد، که تضییقات سیاسی متعددی را علیه بورژوازی اعمال کند و آنها را از حق انتخاب شدن نیز محروم نماید. به‌رغم اقداماتی که منشویک‌ها و اس‌ارها علیه حکومت کارگری داشتند، به ویژه شورش‌ها و اقدامات مسلحانه اس‌ارهای راست، تا دوران جنگ داخلی، آنها از آزادی‌های سیاسی برخوردار بودند و در شوراها نیز حضور داشتند. جنگ داخلی منجر به محدود کردن آرادی‌های آنها نیز شد. معهذا به‌رغم این که کمیته اجرایی مرکزی شوراها، منشویک‌ها و اس‌ارهای راست را از عضویت در شوراها محروم کرد، با این وجود در محدود‌ه ای فعالیت آنها تحمل شد. دوران جنگ داخلی، مقتضیات خاص خود را دارد. محدودیت‌هایی که حکومت کارگری در این دوران پدید آورد، در دوران جنگ داخلی که پرولتاریای کشور شوراها با آن روبرو بود، ناگزیر بودند. اما معضل این محدود کردن آزادی‌ها، آن جایی بروز می‌کند که پس از پایان جنگ داخلی، این محدودیت نه تنها برطرف نشد، بلکه تشدید گردید و بعدها به ویژه در دوران استالین شامل حال طبقه کارگر و حزب نیز شد.

بروز انحرافات در حوزه سیاسی، تاثیر خود را بر حزب کمونیست نیز برجای نهاد. تمرکز در حزب تشدید شد و تمایلات بوروکراتیک نیز تقویت گردید.

در عرصه وظایف اقتصادی نیز، در دوران جنگ داخلی، روندی که از قبل آغاز شده بود و نقش کمیته‌ها و مدیریت جمعی کارگری محدود شده بود، ادامه یافت. با حذف کمیته‌های کارخانه که در کنفرانس ششم رسما به سلول‌های اتحادیه‌های کارگری در کارگاه تبدیل شدند، از ابتکار عمل توده‌های کارگر و مداخله فعال آن کاسته شد و بالعکس، تمایلات آمرانه و از بالا برای انجام وظایف دولت کارگری تقویت گردید. این تمایلات بوروکراتیک و آمرانه تا بدان حد رشد نمود که در پایان جنگ داخلی، ترتسکی خواهان میلیتاریزه کردن اتحادیه‌ها و تبدیل آنها به ارگان‌های اداری دولتی نیز شد و اجبار نظامی را روش نرمال کار‌آیی صنعتی اغلام نمود. البته حزب بلشویک این نظرات را رد کرد، معهذا این به هر حال گرایشی بود که در حزب و دولت شکل گرفته بود.

واقعیت‌هایی که بیان گردید، نشان می‌دهند که انقلاب اجتماعی پرولتری شوروی، در نتیجه یک‌رشته موانع که محدود کننده توان مبارزاتی طبقه کارگر بودند، در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی با انحرافاتی روبه می‌گردد و در واقع نطفه‌های انحراف انقلاب پرولتری شوروی در همین دوران بسته می‌شوند. اما این انحرافات که هنوز شکل جنینی و نطفه‌ای دارند، ماهیت انقلاب کارگری و حکومت کارگری را تغییر نداده‌اند. حزب بلشویک نیز، حزب طبقاتی کارگران پا برجا مانده است.

جنگ داخلی بزرگ‌ترین لطمه را به طبقه کارگر در عرصه اقتصادی وارد آورد. با پایان جنگ داخلی، اقتصاد به کلی از هم گسیخته بود. بسیاری از کارخانه‌ها تعطیل شده بودند. تولیدات صنایع بزرگ در مقایسه با قبل از جنگ ۷ بار کاهش یافته بود. قحطی و گرسنگی منجر به مرگ گروهی از مردم زحمتکش شده بود. تعدادی از کارگران به روستاها باز گشته بودند. نزدیک به ۲۰۰ هزار کارگر نیز در جریان جنگ داخلی کشته شده بودند. از هم گسیختگی اقتصاد و اضمحلال نیروهای مولده، منجر به بروز نارضایتی و اعتراض، حتا در میان کارگران شده بود. در برخی کارخانه‌ها، کارگران به اعتصاب متوسل شدند. شورش‌های دهقانی شکل گرفت. شورش کرنشتاد به وقوع پیوست. حکومت کارگری با یک بحران اقتصادی و سیاسی روبرو گردید. عقب‌نشینی اجتناب‌ناپذیر شده بود. کمونیسم جنگی که یک سیاست اضطراری دوره جنگ داخلی بود، می‌بایستی به سرعت کنار گذارده شود و سیاست اقتصادی جدید برای نجات حکومت کارگری و حل بحران در دستور کار قرار گیرد.

تاکتیک محاصره طولانی‌تر، جایگزین یورش مستقیم به سرمایه می‌شود و سیاست ویژه پرولتاریا در این مرحله، سیاست نوین اقتصادی “نپ” اعلام می‌گردد. بازرگانی آزاد و سرمایه‌داری، تحت کنترل دولت کارگری، آزاد اعلام می‌شود. به بنگاه‌های دولتی استقلال بیشتری داده می‌شود و به آنها اجازه داده می‌شود بر مینای سیستم حساب‌داری بازرگانی، فعالیت کنند. سیستم دستمزد نقدی متداول می‌گردد. نقش پول احیاء می‌شود و خدمات مجانی لغو می‌گردند. در محدوده‌ای، اجازه استخدام کارگر نیز به بخش خصوصی داده می‌شود. این سرمایه‌داری کنترل شده، اساسا سرمایه‌داری دولتی بر مبنای کئوپراسیون، امتیاز و حق‌العمل کاری بود.

این سیاست، در محدوده‌ای به احیاء و رشد سرمایه‌داری انجامید. تا اواسط دهه ۲۰ سهم صنایع سرمایه‌داری به ۲۰ درصد رسید. ۵۰ درصد تجارت خرده فروشی نیز در دست بخش خصوصی قرار گرفته بود. نپ‌من‌ها و کولاک‌ها رشد کردند. این سیاست، البته خطرناک بود. اما در حالی که قدرت سیاسی و مواضع اصلی و فرماندهی اقتصاد در دست طبقه کارگر بود و حکومت کارگری و حزب طبقاتی پرولتاریا با آگاهی و هوشیاری این سیاست را برای رسیدن به اهداف خود تحت کنترل داشتند، خطری هلاکت بار نبود.

تا این زمان، یعنی نیمه دوم دهه ۲۰، دیگر اوضاع اقتصادی بهبود یافته بود. صنایع و موسسات کشاورزی احیاء شدند و رشد کردند. مجددا بر تعداد کارگران صنعتی افزوده شد. وحدت کارگران و دهقانان که از هم‌گیسخته بود، احیاء گردید. موفقیت این سیاست، درستی نظر لنین را مبنی بر این که در یک کشور عقب‌مانده نمی‌توان مستقیما به سوسیالیسم گذار نمود، بلکه باید از طریق یک‌رشته مراحل انتقالی این مسیر پیموده شود به اثبات رسیده بود. اما لنین دیگر خود زنده نبود.

در حزب بلشویک بحث‌های مفصلی در مورد وظایف آتی حکومت کارگری در جریان بود. حالا که برنامه اقتصادی جدید به اهداف خود دست یافته است، آیا دوره تعرض جدید فرار رسیده است، یا هنوز باید با ادامه این سیاست، به نپ‌من‌ما و کولاک‌ها امکان رشد داد؟ این خود با یک سئوال مهم‌تر گروه خورده بود. آیا با وجود تاخیر انقلاب در باختر، طبقه کارگر می‌تواند ساختمان همه جانبه سوسیالیسم را آغاز کند؟

در پاسخ به این سئوالات آن گرایشی می‌توانست از حمایت وسیع کارگران و اعضای حزب برخوردار گردد که راه‌حل عملی برای گشودن چشم‌انداز به سوی هدفی را ارائه دهد که انقلاب اکتبر به خاطر آن به وقوع پیوست. این پاسخ، نه انتظار کشیدن برای وقوع انقلاب در باختر بود، نه ادامه وضع موجود و ادامه رشد سرمایه‌داری و همراه با آن رشد نپ‌من‌ها و کولاک‌ها. لذا نه اپوزیسیون جدید به رهبری ترتسکی و نه بعدا اپوزیسیون متحد، راه‌حلی در این مورد نداشتند. مواضع آنها بیشتر بوی شکست‌طلبی می‌داد تا گشودن چشم‌انداز پیروزی، بالعکس نظری که اکثریت حزب به رهبری استالین از آن دفاع می‌کرد، این راه‌حل عملی را ارائه می‌داد که از حمایت عمومی کارگران نیز برخوردار بود. این نظر که در کنگره چهاردهم به تصویب رسید اعلام می‌کرد که در کشور شوراها همه چیز لازم برای بنای جامعه کامل سوسیالیستی وجود دارد، و بر این نکته نیز تاکید داشت که یگانه تضمین پیروزی نهایی سوسیالیسم، انقلاب سوسیالیستی پیروزمند در یک رشته از کشورها‌ست. این مصوبه، انجام امر ساختمان سوسیالیسم را با صنعتی کردن همه جانبه کشور و ایجاد صنایع بزرگ و تکنیک‌های پیش‌رفته، مرتبط می‌ساخت.

از این پس، محدود کردن سرمایه‌داری بخش خصوصی در دستور کار قرار گرفت، اما نپ همچنان ادامه یافت. تنها از ۱۹۲۹ به بعد است که نپ کاملا کنار گذاشته می‌شود، شعار حمله وسیع در سراسر جبهه برای محو عناصر سرمایه‌داری از شهر و روستا به برنامه عمل تبدیل می‌گردد و کلکتیویزه کردن دهقانان در کلخوزها و سوخوزها در مقیاسی وسیع آغاز می‌شود.

در پی یک رشته تحولات اقتصادی – اجتماعی و صنعتی که در طول نزدیک به یک دهه در جامعه شوروی رخ می‌دهد و همراه با تلاطمات و درگیری‌های سخت طبقاتی به ویژه با کولاک‌ها و حتی دهقانان میانه‌حال است، در پایان برنامه پنج‌ساله دوم، یک ساختار اقتصادی در جامعه شوروی شکل می‌گیرد که مختصات آن کاملا متمایز از ساختار و شیوه تولید سرمایه‌داری‌ست. سرمایه‌داری، آن شیوه تولیدی‌ست که در آن وسایل تولید در تملک افراد خصوصی قرار دارد، تولید کالایی تعمیم یافته حاکم است یعنی نه تنها عناصر تولید به کالا تبدیل شده‌اند و محصولات کار در مقیاسی عام برای فروش در بازار تولید می‌گردند، بلکه نیروی کار نیز به کالا تبدیل شده است و اضطرار اقتصادی، کارگر را ناگزیر می‌سازد که نیروی کارش را به سرمایه‌دار بفروشد. در این شیوه تولید، هدف مستقیم و نیروی محرکه و تعیین کننده تولید، کسب ارزش اضافی‌ست و این قانون عام و مطلق نظام سرمایه‌داری‌ست. تملک بخشی از وسایل تولید توسط دولت، به عنوان نماینده کل طبقه سرمایه‌دار نیز نه تغییری در ماهیت سرمایه‌دارانه وسایل تولید می‌دهد و نه این تملک نافی اصل مالکیت خصوصی به عنوان اصل مقدس و تحطی‌ناپذیر جامعه طبقاتی علی‌العموم و جامعه سرمایه‌داری به طور خاص است. به قول مارکس، مالکیت خصوصی تنها در جایی وجود دارد که وسایل کار و شرایط خارجی آن متعلق به افراد باشد. جامعه سرمایه‌داری هم از این قاعده مستثنا نیست. لذا مطلقا نمی‌توان تصور یک جامعه سرمایه‌داری را کرد که در آن مالکیت خصوصی و سرمایه‌های متعدد متعلق به سرمایه‌داران خصوصی وجود نداشته باشد و سرمایه‌ اجتماعی به سرمایه‌های متعدد و اجزاء رقیب یکدیگر تجزیه نشده باشد. مارکس این مسئله را مفصلا توضیح می‌دهد و می‌گوید: “چون ارزش، اساس سرمایه را تشکیل می‌دهد و بنابر این، سرمایه الزاما فقط از طریق مبادله با یک ارزش متقابل وجود دارد، ضرورتا خود را از خویشتن دفع می‌کند. یک سرمایه عام که با سرمایه‌های بیگانه برای مبادله با وی رو به رو نباشد و از نقطه نظر کنونی ما، با چیزی مگر کار مزدی یا خودش مواجه نباشد، مطلقا نا ممکن است.” “سرمایه فقط به عنوان چندین سرمایه وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد. از این رو خصلت خود آن به عنوان کنش متقابل آنها بر یکدیگر آشکار می‌گردد.”

بدون این تعدد سرمایه‌ها و رقابت میان آنها که تنها می‌تواند بر بنیاد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید وجود داشته باشد، نمی‌توان عملکرد قوانین اقتصادی نظام سرمایه‌داری، قانون ارزش، انباشت، چگونگی توزیع ارزش اضافی میان سرمایه‌داران، تبدیل ارزش اضافی به سود، شکل‌گیری متوسط نرخ سود، گرایش نزولی نرخ سود، عالی‌تر شدن ترکیب ارگانیک سرمایه و پیش‌رفت‌های تکنیکی، هرج و مرج ذاتی شیوه تولید سرمایه‌داری و بحران‌های مازاد تولید را توضیح داد. بی‌جهت نبود که مارکس تمام شعار کمونیست‌ها را در یک جمله خلاصه می‌کرد. الغاء مالکیت خصوصی و با این شعار، الغاء تمام مناسبات تولید سرمایه‌داری را بیان می‌کرد.

اما در ساختار اقتصادی که در دوره مورد بحث در جامعه شوروی استقرار یافته بود، تملک خصوصی وسایل تولید، دیگر وجود نداشت و در جائی که “وسایل کار و شرایط خارجی آن متعلق به افراد نباشد” چیزی جز مالکیت اجتماعی وجود ندارد. در این مقطع حتا متجاوز از ۹۰ درصد دهقانان خرده‌پای پیشین، کلکتیویزه شده بودند. نحوه برخورد با دهقانان و چگونگی این کلکتیویزه کردن در اینجا مورد بحث نیست. نه تنها وسایل تولید به تملک جامعه در آمده بود، بلکه سازماندهی تولید و توزیع در مقیاس سراسر جامعه به حسب یک برنامه انجام می‌گرفت که نه بر مبنای محاسبه و ملاحظات سود و زیان یعنی با هدف حداکثر سود، بلکه بر اساس اولویت‌های اجتماعی تنظیم و تدوین می‌شد. از طریق این نقشه و برنامه، منابع تخصیص می‌یافتند و از پیش مشخص می شد که در یک یا ۵ سال آینده چه محصولاتی و به چه میزان مورد نیاز جامعه است و باید تولید شود و وسایل کار و نیروی کار به چه نسبتی میان بخش‌های مختلف توزیع شوند. در این‌جا، دیگر قانون ارزش به عنوان یک قانون اقتصادی تولید کالایی، نقش خود را در تنظیم تولید و توزیع و برقراری توازن میان بخش‌های مختلف صنعت و اقتصاد از دست داده بود و محصولات دیگر به عنوان کالا تولید نمی‌شدند. از همین رو، دیگر هرج و مرج تولید، بحران‌های ادواری مازاد تولید و ارتش ذخیره صنعتی نیز وجود نداشت. در حالی که در این سال‌ها، تمام کشورهای جهان سرمایه‌داری با بحران‌های اقتصادی ویران‌گری روبرو بودند، پیشرفت‌های خیره‌کننده صنعتی، رشد بلا انقطاع تولید و نرخ‌های رشد ۴۰ تا ۵۰ درصدی، جهان را تحت تاثیر قرار داده بود. در چنین جامعه‌ای دیگر کسی نمی‌توانست فردی را به عنوان کارگر استخدام کند و به کار وا دارد. حق کار، به صورت یک حق تضمین شده درآمده بود. همه اعضای جامعه، موظف به کار بودند و اصل حاکم، به هر کس به اندازه کارش، بود. چند و چون این مسئله نیز عجالتا مورد بحث ما نیست. بحث ما در اینجا نشان دادن این حقیقت است که شیوه تولید سرمایه‌داری، دیگر در این جامعه به عنوان یک شیوه مسلط وجود ندارد و ساختاری که شکل گرفته است، به‌رغم تمام انحرافاتی که بعدا به آن خواهیم پرداخت، یک ساختار سوسیالیستی در چارچوب فاز نخستین جامعه کمونیستی‌ست و مالکیت مستقر، نوعی مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید است. اما تناقضی که جامعه شوروی در دوره مورد بحث با آن روبرو‌ست، این است که در حالی که ساختار اقتصادی مستقر، تنها در چارچوب یک ساختار سوسیالیستی فاز نخستین جامعه کمونیستی قابل توضیح و تبیین است، در همان حال این جامعه با یک رشته انحرافات و عدول از موازین انقلاب پرولتاریایی و سوسیالیستی نیز روبرو‌ست. این تناقض به‌رغم این که در این دوره برجسته می‌شود، اما به هیچ وجه مختص این دوره نیست، بلکه همان طور که پیش از این گفته شد، تناقضی‌ست که انقلاب کارگری روسیه از همان بدو موجودیت خود، به علت مجموعه شرایط و توازن قوایی که شکل گرفته بود، با آن روبرو گردید.

هنوز چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که جنبش کارگری روسیه درگیر یک مشاجره نظری بر سر مسئله نحوه انتقال به سوسیالیسم و خطرات انحراف از موازین یک انقلاب پرولتری، در پی توقف موقت مرحله تعرض مستقیم علیه سرمایه شکل گرفته بود.

اغلب ایده‌هایی که کمونیست‌های چپ در تز‌های آوریل عنوان کردند، به لحاظ اصولی عالی بودند و با موازین اصولی یک انقلاب پرولتاریایی انطباق داشتند، اما درستی یک مسئله در اصول، به معنای درستی و پاسخ‌گویی آن به هر شرایط مشخص نیست.

انقلاب پرولتری، در محاصره جهان سرمایه‌داری، در کشوری عقب‌مانده با یک جمعیت ۸۰ درصدی دهقانی، با معضلاتی روبرو بود که راه‌حل مشخصی را می‌طلبید. کمونیست‌های چپ، راه‌حل مشخصی برای حل این معضل نداشتند. از همین رو نتوانستند مواضع خود را پیش برند. لنین هم که راه‌حل مشخصی ارائه داد، بهتر از کمونیست‌های چپ، اصول و موازین انقلاب پرولتری را می‌دانست و تازه چند ماه پیش از آن، کتاب “دولت و انقلاب” را نوشته بود. در عین حال وی خطراتی را که این راه‌‌حل  به همراه داشت به خوبی می‌شناخت و به آن نیز اذعان می‌کرد. انحرافات به هر حال یک واقعیت بود و در همان ایام نطفه بستند و در مراحل بعد رشد کردند.

همین انحرافات، تداوم یافتند و به ویژه در ده ۳۰ تشدید شدند. روند درهم‌آمیزی حزب و دولت، شکل منسجم‌تر و عریان‌تری به خود گرفت. اداره امور کشور بیش از پیش در دست حزب و لایه محدودی از کارگران که آنها نیز عضو حزب بودند، قرار گرفت. دولت کاملا تابع حزب گردید، نقش شوراها محدودتر و صوری‌تر شد. قدرت اصلی در دست کمیته مرکزی، دفتر سیاسی و دبیر کل حزب قرار گرفت. نظارت و کنترل توده‌ای به ویژه بر سطوح بالای ارگان‌های دولت از بین رفت. دیکتاتوری پرولتاریا در عمل به دیکتاتوری حزب طبقه تقلیل یافت. این انحرافات به بوروکراتیزه شدن هر چه بیشتر شوراها و دستگاه دولتی انجامید. دولت به جای زوال قدرت بیشتری گرفت. استالین این انحراف را تئوریزه کرد و در برابر درک مارکس و لنین از مسئله دولت در دوران گذار و محو تدریجی آن، تئوری انحرافی تحکیم دولت و بقای آن را حتا در فاز کمونیسم مطرح کرد. آزادی‌های سیاسی بیش از پیش محدود شدند و زمینه بر اعمال خودکامگی استالین و اعدام و سرکوب حتا تعدادی از رهبران و کادرهای حزب هموار گردید. نقض سانترالیسم دمکراتیک در خود حزب، به رشد بوروکراتیسم و سلب ابتکار و خلاقیت نظری انجامید. عناصر بوروکرات و جاه‌طلب در حزب رشد کردند.

در زمینه اقتصادی، با تحکیم مدیریت تک‌نفره، زمینه دخالت توده‌های کارگر محدودتر شد. گزین کردن مدیران از میان کارگران و افزایش تعداد آنها تا اواسط دهه ۳۰ به سه چهارم، نیز نه می‌توانست جایگزینی برای مدیریت جمعی کارگران باشد و نه تضمینی بر تبدیل نشدن آنها به یک قشر ممتاز. در عمل نیز دیدیم که خروشچف و گروه رویزیونیست‌های طرفدار وی از میان همین مدیران دارای منشاء پرولتری برخاستند. در این شکی نیست که تحولات دهه ۳۰ در عرصه اقتصادی، شور و شوق وسیعی در میان کارگران ایجاد نمود و پیشرفت‌ها و دگرگونی‌های عظیم اقتصادی این دوره بدون شور و شوق و ابتکار و خلاقیت کارگران ممکن نبود . نقش کنفرانس‌های تولید، جنبش ایزتف، جنبش استخانوفی، جنبش کارگران ضربت و امثالهم بسیار عظیم بود و نمونه‌های عالی از ابتکار و خلاقیت کارگران  را به نمایش گذاشتند. اما این به معنای مداخله کارگران از پائین‌ترین سطوح در تمام جوانب اداره تولید و سازماندهی اقتصاد نبود. نقش توده‌های وسیع کارگران در سازماندهی و هدایت برنامه‌ریزی  شده اقتصاد محدود ماند و عمدتا مدیران، متخصصان و کادرهای حزبی و اداری نقش اصلی را بر عهده گرفته بودند. از درون همین مجموعه انحرافات است که تدریجا قشری از میان مدیران، متخصصین، کادرهای حزبی شکل می‌گیرد که از موقعیت ممتاز و امتیازات ویژه‌ای برخوردارند و حقوق‌های نسبتا بالای دریافت می‌کنند. این قشر در درون حزب و دولت به رشد خود ادامه می‌دهند. جنگ جهانی دوم، تمرکز بیشتر حزب و دولت، از بین رفتن متجاوز از سه میلیون تن از اعضاء حزب که بخش عمده آن را کارگران تشکیل می‌دادند، منجر به تقویت بیشتر مواضع این قشر ممتاز می‌شود. اینان پس از جنگ تا بدان حد نیرومند شده بودند که خواهان رفرم‌های اقتصادی بورژوایی و تجدید نظر آشکار در مارکسیسم شوند. اما به اصلاح گارد قدیمی بلشویک حزب با استفاده از اتوریته استالین آنها را عقب می‌نشاند و نظرات آنها رد می‌شود. اما بلافاصله پس از مرگ استالین، سربلند می‌کنند و تحت رهبری خروشچف، رهبری حزب و دولت را کاملا به دست می‌گیرند و مواضع و خط مشی خود را پیش می‌برند. دست به یک تصفیه وسیع در حزب و دولت می‌زنند و با طرح نظرات ریویزیونیستی خود، راه را بر اجرای رفرم‌های اقتصادی بورژوایی هموار می‌کنند. خاتمه دیکتاتوری پرولتاریا و مبازره طبقاتی اعلام می‌شود. هدف این رفرم‌ها در وهله نخست تامین هرچه بیشتر منافع قشر ممتازی بود که تدریجا به یک طبقه جدید بورژوا تبدیل می‌شد. بسط و توسعه مناسبات کالایی‌- ‌پولی، محدود کردن دامنه عمل برنامه‌ریزی اقتصاد، رایج کردن استفاده از مکانیسم‌های سرمایه‌داری، تقویت نقش انگیزه‌های مادی و بسط حیطه اقتدار مدیران، گام نخست رفرم‌های بورژوایی بود. مدیران موسسات تا حدود زیادی از قید و بند و محدودیت‌هایی که پیش از این با آنها رو به رو بودند، رها شدند و اصل کسب سود راهنمای فعالیت و عمل آنها گردید. بازارهای رسمی و غیر‌رسمی، شکل گرفتند، معاملات مدیران بنگاه‌ها که خارج از چارچوب برنامه انجام می‌گرفت، به یک بازار غیر رسمی از طریق دلالان و کارچاق‌کن‌ها شکل داد. یک بازار رسمی شکل گرفت و توسعه یافت و به عنوان گام نخست در رونق بخشیدن به این بازار، دهقانان کلخوزها از الزام به هرگونه تحویل محصول مازاد بر آنچه در قطعات زمین کوچکی که برای استفاده شخصی در اختیار آنها قرار گرفته بود، معاف شدند و آزادانه می‌توانستند آنها را در بازار به فروش برسانند. تقویت قدرت مدیران و سلب هرگونه ابتکار از سوی کارگران و تاکید بر سود و انگیزه مادی، ابتکار و خلاقیت کارگران را تا همان حد که باقی مانده بود، از بین برد. روند بیگانگی کارگران از وسایل تولید، روند تولید و محصول فزونی گرفت.

روند انحطاطی که با خروشچفیسم آغاز شده بود، ادامه می‌یابد و سرعت می‌گیرد. مناسبات کالایی‌-‌پولی مداوما بسط و توسعه پیدا می‌کنند. قشر ممتازی که حاصل این روند است، به یک طبقه بورژوا تبدیل می‌شود. دولت شوروی به یک دولت کاملا بورژوایی استحاله پیدا می‌کند. حزب نیز همین روند را طی می‌کند و سرانجام، انحطاط به نقطه‌ای می‌رسد که آخرین بقایای آنچه که از انقلاب کارگری روسیه و جمهوری شورایی آن، برجای ماده بود ،برچیده می‌شود.

انقلاب کارگری روسیه، انقلابی که بزرگ‌ترین دست‌آورد طبقه کارگر جهانی بود و در دوران حیات‌اش الهام‌بخش میلیون‌ها کارگر و ستمدیده سراسر جهان برای دگرگونی جهان، از پای درآمد. این که چرا این انقلاب از پای درآمد، پاسخ آن در بطن این نوشته آمد. اما اگر بخواهیم در پایان این نوشته، یک جمع‌بندی کوتاه ارائه کنیم، پاسخ من این است که برای پاسخ به این سوال، باید به جای توسل به ایده‌ها، شخصیت‌ها و نهادهای سیاسی، درک مادی را قرار داد و باید دلیل شکست را در مبازره طبقاتی جستجو کرد. والا این سئوال بدون جواب خواهد ماند که چگونه طبقه کارگری که در نیمه اول قرن بیستم، آگاه‌ترین، پیشرو‌ترین و رزمنده‌ترین گردان طبقه کارگر جهانی بود، در طول یک دهه سه انقلاب برپا کرد و خلاقیت‌های او تاریخی و جاودانه شدند، اجازه داد که انقلاب سوسیالیستی‌اش با انحرافات متعدد روبرو گردد، اجازه داد ابتکار عمل از او سلب شود، اجازه داد شوراهایش بوروکراتیزه و بی‌خاصیت شوند، اجازه داد، سوسیالیسم‌اش را از پای در آورند، اجازه داد، خودکامگی حاکم شود، اجازه داد ریویزیونیست‌ها شکل بگیرند و بر او مسلط شوند و…. تنها با رجوع به مبارزه طبقاتی‌ست که می‌توان پاسخ قانع کننده‌ای به این سئوالات یافت.

در طول تمام دوران موجودیت انقلاب اجتماعی کارگری روسیه و حکومت کارگری، هر پیشروی یا عقب‌نشینی طبقه کارگر، نتیجه توازن قوای معینی در مبارزه طبقاتی بود. طبقه کارگر در جایی قدرت را به دست گرفته بود که کشوری عقب‌مانده بود با اکثریتی عظیم از دهقانان و در محاصره دنیای سرمایه‌داری. بورژوازی داخلی و بین‌المللی از همان آغاز، جنگ ویران‌گری را به این طبقه تحمیل نمودند و توان این طبقه را برای انجام وظایف تاریخی‌اش مدام محدود کردند. این خود، عقب‌نشینی‌هایی را اجتناب ناپذیر می‌ساخت و این عقب‌نشینی‌ها که گاه عقب‌نشینی‌هایی از مواضع پرولتری و سوسیالیستی، در عرصه نظری یا عملی بودند، متقابلاً تاثیر منفی خود را بر توان طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی برجای گذاشتند و این روندی‌ست که به رشد انحرافات، سلب ابتکار از طبقه کارگر، محدود شدن توانش در استقرار سوسیالیسمی که قدرت دوام و بقاء در برابر تعرضات مستمر بورژوازی، در اشکال مختلف را داشته باشد و در نهایت سلب تمام قدرت از این طبقه، انجامید. اصل قضیه و علت اصلی شکست در این بود. بقیه مسایل معلول‌اند که البته باید از آنها آموخت، اما نمی‌توان آنها را در جایگاه علت قرار داد.

انقلاب سوسیالیستی اکتبر با شکست روبرو شد. اما این انقلاب چنان تجارب ارزشمندی از خود برجای گذاشت و چنان بر جاده ناشناخته سوسیالیسم روشنایی انداخت که از هم اکنون، انقلابات کارگری آینده را فرسنگ‌ها از نقطه‌ای که خود آغاز کرد جلوتر رانده است. شکست این انقلاب، چیزی از عظمت و بزرگی آن و آفرینندگانش نمی‌کاهد. انقلاب اکتبر، در تاریخ به عنوان بزرگ‌ترین رویداد قرن بیستم، برای رهایی انسان زحمتکش از یوغ ستم استثمار به ثبت رسیده است.

توکل

۲۹ شهریور ۱۳۸۱

آرش ۸۲-۸۱ – مهر ۱۳۸۱

 

POST A COMMENT.