دیدگاه‌ها

از پشت کوه آمده‌ایم

پیش‌ازاین که پایمان به خشت زندگی برسد، لباس‌هایمان درست قواره تن رنجورمان دوخته‌شده بود. با کلاه‌های گشادی که بر سرمان گذاشتند. یک‌شکل و موازی کنار هم قرار داده می‌شدیم. از درون یک فریب بزرگ به

گرامی باد چهلمین روز جانفشان پویا مولائی راد علیه وضع موجود که بی‌شباهت به زندان نیست، بپا خیزیم

نمی‌توان این‌همه بیداد و زور گوئی را تحمل کرد، امروز ستمگری و سرکوب به امر عادی و همه‌روزه حکومت در این منطقه تبدیل‌شده، دامنه ظلم و سرکوب در کنار فقر عمومی وعدم معیشت اقتصادی زندگی حداقلی مردم

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و موضع رفیق توکل

حضور محترم رفیق توکل و دیگر رفقای عزیز سازمان فدائیان (اقلیت) من یکی از کمونیست‌های ایرانی هستم که ۵۸ سال از زندگیم را با افتخار در خدمت به طبقه کارگر پشت سر نهاده‌ام. تحلیل امروز من از

درمان زخم‌های ما

چرا حرف‌هایم تمام نمی‌شود؟ چرا گاه و بی گاه دلم می‌خواهد حرف بزنم؟ من که نه شاعرم و نه نویسنده چرا می‌نویسم؟ شاید گمان می‌کنم آنچه باید مکرر نوشته شود اتحاد است و اتحاد. خودکار قرمزی دارم. دور

نظام سرمایه‌داری و بوی گند محله ما

بارها همه‌چیز را مرور کردم. از ظاهرم گرفته تا آدرس. از سلام گفتنم تا جواب دادنم. از مقدمه معرفی و توضیح کارنامه کاریم تا آمادگی‌ام برای انجام هرگونه کاری. شاید هم اصلاً احتیاجی به توضیحات مفصل

آخری روزهای دیکتاتور و استبداد ۴۴ ساله

صبح می‌شود. نه با نغمه پرندگان خوش‌آواز. نه با امید به گرمی خورشید. نه با عشق به زندگی. صبح می‌شود. نه با رقص غنچه‌های سرخ در نسیم صبحگاهی. نه با امید تقسیم گل و گندم. نه با امید به صلح و آزادی.

روند تحولات و پیشاهنگان طبقه کارگر

مطلب زیر را یک رفیق کارگر از داخل کشور برای سازمان ارسال نموده است روند تحولات و پیشاهنگان طبقه کارگر سیر وقایع و روند تحولات اخیر به‌وضوح و روشنی نشان می‌دهد که جامعه ما دریک موقعیت انقلابی بسر

تا جوان آمد به بار برکشیدنش به دار

دلم برای روزهای سردی که کنار بخاری جمع می‌شدیم تنگ‌شده. برای قصه‌های بی‌بی شب‌هایی که تب می‌کردم، برای صدای پنکه در بعدازظهرهای گرم تابستان تنگ‌شده است. تو می‌خوابیدی و من آهسته به‌پای فرهاد

نان آور کوچک

هر راهی را که انتخاب می‌کردم، می‌دیدم دریک گردونه بدبختی افتاده‌ام. این را زمانی فهمیدم که دیدم تنها نان‌آور خانه شده‌ام. زمانی که آن مرد بلندقد و لاغر را مقابل خودم دیدم. دانستم بدون حضور من